سایر منابع:
سایر خبرها
روایت هایی متفاوت از ژنرال
. راوی حسن پلارک روز دامادی آفتاب نزده از خانه زد بیرون همین طور آمد و نشست کنار راننده که بروند اهواز از کرمان راه افتادند و دو سه ساعت بعد رسیدند به سیرجان آن موقع بود که حرف دل فرمانده آمد سر زبانش معلوم شد قلبش را پشت در خانه اش جا گذاشته و آمده است. به راننده اش گفت: دیشب شب ازدواجم بود. +حاج آقا شما می موندید. چرا اومدید؟ -نه جبهه الان بیشتر به من نیاز ...
هم قسم ها
عمل جراحی هم کشید. وقتی چند روز به خاطر آسیب هایی که دیده بود از خدمت دور می ماند، گریه می کرد. خانواده اش خیال می کردند از درد است، ولی بعد فهمیدند از عشق به کارش بوده و از اینکه دیگر نتواند کنار حاج قاسم بماند. مادر این شهید از او به عنوان یک رفیق یاد می کند و می گوید: هر وقت کاری داشتم اول به شهروز می گفتم. او سربلندم کرد و از او انتظار شفاعت دارم... همیشه وقتی به مأموریت می رفت از م ...
پرستار، حاج قاسم را دزدید
می روم باید نیروها را ببینم؟ گفتم رزمنده های اینجا هم جزو نیروهای لشکر شما هستند و دوست دارند فرمانده شان را از نزدیک ببینید و خودشان تقاضا کردند که شما را حتما ببینید او به مزاح گفت مگر من دیدنی ام ، بعد قبول کرد و گفت حالا که اصرار دارید در یک فرصت دیگر که به بندرعباس آمدم این درخواست شما و بسیجی ها اجابت می شود. وی ادامه داد: حاج قاسم در یک سفر دیگر به قولش عمل کرد و بعد از انجام ...
مادرانی که تنها امید خود را هدیه کردند
بود که اجازه من و پدرش را برای رفتن به جبهه بگیرد. پدرش مخالف جبهه رفتن بود و به او می گفت: تو تنها امید من و عصای دست هستی جبهه نرو. مادر درباره سختی دل کندن از علیرضا گفت: غلامرضا همه امید من بود، من اول خدا و بعد او را داشتم. به پسرم می گفتم: ننه نرو من با کلی نذر و خواهش تو را از خدا گرفتم من را تنها نذار. اما به ما می گفت: سنگ راه من نشوید، من باید بروم وظیفه ...
ماجرای ربوده شدن آراد 2 ساله توسط راننده مسافربر / ورود پلیس به ماجرای ربودن کودک
میدان خراسان شیرخشک گیرم نیامد و آنجا سوار خودرو شده و به سمت میدان شوش رفتم. زن جوان، اشک هایش را پاک کرد و بوسه ای به صورت پسرش زد و گفت: در میدان شوش هم شیرخشک گیرم نیامد و مقابل تالاری در همان منطقه دوباره جلو یک خودرو پژو خاکستری رنگ را گرفتم، گفتم داروخانه، راننده هم توقف کرد و روی صندلی جلو نشستم. دو سه دقیقه ای که از حرکت گذشته بود، داروخانه ای دیدم و گفتم توقف کن. با بچه ام از ...
سبک تربیتی مادر شهیدی که عمارِ حاج قاسم بود
کار می برد که "سلام! مادر شهید محمدخانی" حتی این شوخی برای من خیلی سخت بود و همیشه به او می گفتم محمدحسین من طاقت شنیدن این جمله را ندارم؛ در جواب می گفت: مامان من از خدا می خواهم که اول صبرش را به شما بدهد و بعد من به درجه شهادت برسم. اینکه ما می گوییم مخالفتی با رفتن پسرمان به جبهه مقاومت نداشتیم، برخی تصور می کنند که ما از شهادت فرزندمان ناراحت نمی شویم یا این مسئله برایمان مهم نیست ...
روایت آیت الله مصباح از سابقه آشنایی و ارتباط با آیت الله العظمی بهجت
...، سحرها به حرم می رفتند و ما را هم بیدار می کردند و هر شب با هم به حرم می رفتیم. آن وقت ها غالباً در راه به آقای بهجت هم برخورد می کردیم و همین رفتن و برگشتن، زمینه ای شد که رابطه ما با آقای بهجت بیشتر شد. تا این که فهمیدیم، ایشان از شاگردان آقای قاضی بوده و دارای مقامهای عالی هستند. حتی آقامصطفی، آقازاده مرحوم امام، از پدرشان نقل می کردند که حضرت امام(قدس سره الشریف ...
شخصیت و هویت والای زنان مدیون انقلاب اسلامی است/ مادر شهیدان خالقی پور: امروز زنان عمار رهبری اند
! حاج آقا احمدی روحانی روستا، سال ها پیش در اطراف روستا پیاز زعفران وحشی را مشاهده می کند و بعد از کشت آزمایشی آن در باغچه منزل، باتوجه به خاک حاصل خیز و مناسب روستا برای کاشت زعفران، تصمیم به گسترش کشت زعفران در روستای وامنان می گیرد. زعفران وامنان به تایید کارشناسان، به عنوان بهترین زعفران ایران شناخته می شود. این اتفاق باعث شده است تا مردم روستا که به شهرها کوچ کرده بودند، دوباره به روستا بازگشته ...
احادیثی که کام مادران سرزمینم را شیرین می کند
...، آنا، مامان، بی بی، دده، ننه و ننا فرقی نمی کند، با هر نامی که صدایش بزنید همان زیباترین نام عالم هستی است، آغوش گرم و امن مادرانه دوای درهای روزگار است، تنها کسی که بی دغدغه می توانی برایش درد دل کنی، رازهای مگویت را فاش کنی و ایمان داشته باشی که او تو را بیشتر از خودش دوست دارد. اهمیت و ارزش مقام مادر به قدری بالاست که در اسلام صراحتاً گفته شده است که بهشت زیر پای مادران است ...
بزرگترین فضیلت حضرت فاطمه (س) چیست؟ استاد یوسفی غروی تشریح کرد
دهید در مدرسه بزرگ مرحوم آقای بروجردی، شب میلاد هم نماز جماعت را اقامه کنید و هم بعد از نماز اجازه دهید مجلس بزرگداشت شما باشد و هم جده تان حضرت صدیقه کبری (س). و اینگونه موافقت امام را جلب کرد. من خوب است شعر سید موسی بن جعفر بحرالعلوم که امتیازش در ماده تاریخ بود و ماده تاریخ های خوبی برای ابنیه بویژه مدرسه آیت الله بروجردی سروده بود بخوانم. کاشی های داخلی مدرسه بزرگ آیت الله بروجردی این ابیات ...
شرط شهادت حاج قاسم چه بود؟
: آنجایی که حضرت علی اکبر (ع) دفن است؛ یعنی داخل شش گوشه. زیارتشان یک خرده طول کشید و داشت وقت نماز می شد. آن روز شهید پورجعفری همراه حاجی نبود؛ یک جوان عینکی با چند نفر همراه بودند. آقای پلارک هم بود. گفتم: برین بگین وقت داره می گذره. همه گفتند: ما نمی تونیم بریم. گفتم: خب، خودم می رم می گم بیا بریم! آن ها من را نمی شناختند. لباس کارگری ام که لباس افتخارم است، تنم بود و پابرهنه ...
اشیا گم شده یا پیداشده؟!
نکنیم) ممکن است حتی بدون آن که متوجه بشویم ما را تبدیل به انسان دیگری نماید که خودمان هم او را قبول نداریم و هیچ گاه فکرش را نمی کردیم چنین شخصیت یا رفتاری در ما بروز و ظهور یابد. پس مراقبت از خویشتن و دقت در رفتار و گفتاری که از خود در جامعه ارایه می دهیم اهمیت فراوانی دارد. شاید این ویترین برای آدمی مثالی باشد در مسجد، حرم، سالن ورزشی، کتابخانه، منزل پدر و مادر و یا هر جای دیگری که ...
مادر شهید مدافع حرم در دیدار با سردار سلیمانی: شام خانه ما بمانید!
بعد از آزادسازی حلب سردار سلیمانی می گفت: آزادسازی حلب را مدیون رشادت ها و شجاعت های عمار هستیم...و الان جای عمار و سردار همدانی و شهدا خالیه.. حاج قاسم به من گفت: دعا کنید شهید بشوم بعد از شهادت عمار، حاج قاسم 2 بار به دیدن خانواده این شهید رفت؛ ضمن اینکه با تماس های تلفنی جویای احوال این خانواده بود. مادر شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی در این باره می گوید: یک بار با ما ...
کودک 2ساله را مادرش هنگام گشتن دنبال شیرخشک جلوی داروخانه رها کرد،مرد شیشه ای او را ربود/پلیس برای ...
آن شب مادر آراد به همراه پسرش سوار بر خودروی پژویی شده بود تا برای خرید شیرخشک مخصوصش به داروخانه برود اما زمانی که مادر از ماشین پیاده شد تا وارد داروخانه شود، راننده پژو آراد را ربود و رفت. با توجه به حساسیت ماجرا، اکیپی از مأموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران تحقیقات خود را [...]
روایت آغوش های مادرانه برای نوزادان بی مادر!
...> البته اخیرا بچه ها را بردیم مشهد مقدس! وقتی برگشتیم آن سفر خیلی روی بچه ها اثر گذاشته بود؛ جوری که دختر و پسر چادر نماز سر می کردند و بعضی هایشان هم می گفتند شما مراقب بچه ها باشید تا من یکسر به حرم بزنم و بیایم، یا من بروم تو حرم نماز بخوانم و بیایم؛ اصلا یک اوضاعی بود بیا و ببین، یک اداهایی می دادند، خنده دار ! شب های شیرخوارگاه و دلتنگی های مادرانه ... مادر فهیمه به اینجای ...
یک سنگ قبر و یک قاب، سنگ صبور مادران شهدا
شهید همت درباره زیارت کربلا می گوید: رسیدیم کربلا حالم بد شد. تصمیم گرفتند من را به دکتر ببرند. گفتم من دکتر نمی خواهم؛ من می روم از امام حسین(ع) شفایم را بگیرم. فقط من را ببرید تا راهی حرم بشوم. وقتی به حرم رسیدم دو رکعت نماز زیر قبه امام حسین(ع)خواندم و آقا را زیارت کردم. مادر شوهرم که زن عمویم هم بود، همراهم در حرم بود. او از من جدا شد و من دوباره در حرم حالم بد شد... برگشتم خانه! شب خوابم برد ...
خاطره بازی مادر شهید حسین بواس در روایت حبیب
قاسم سلیمانی در هنگام نماز را رقم زد. این کودک در زمانی که سردار سلیمانی مشغول نماز خواندن بود دو بار به این شهید والامقام گل داد و پس از نماز هم سردار سلیمانی این کودک را در آغوش کشید. مادر شهید مدافع حرم حسین بواس با بیان اینکه از سردار سلیمانی خواست در رکاب رزمندگان اسلام به سوریه اعزام شود و از نزدیک محل حضور فرزند شهیدش در سوریه را مشاهده کند که هرگز این سفر محقق نشد، گفت: گل دادن ...
وایت عاشقانه های مادر شهید هادی چوپان و فراق دوساله دیدارشان در گلزار شهدا
مدتی کوتاه تمام گندم های زمین ها را فقط به شوق رفتن به جبهه جمع کند. وقتی جمع کرد، خدابیامرز شوهرم دوباره اجازه نداد. این بار هادی، امام جماعت محله را آورد تا پدرش را راضی کند. یک روز شوهر خدابیامرزم وقتی به خانه برگشت، رو به من گفت: هادی ات هم رفت. دیگر از این بچه دل بکن! گفتم یعنی چی؟ گفت امروز فرم اعزامش به جبهه را امضا کردم. هادی می ره به جبهه، برمی گرده با جعبه صدای مادر شهید ...
روایت مادر شهید از شاخه گلی برای حبیب
...، همان شب حاج قاسم را برای سالگرد شهادت پسرم دعوت کردم. این مادر شهید با اشاره به اینکه سردار سلیمانی 2بار از سوریه با من تماس گرفت، ادامه داد: به او گفتم حاج قاسم به خانه ما بیایید تا برای شما غذای محلی درست کنم. وی با بیان اینکه وقتی سردار به شهادت رسید به خانه اش رفتم و خیلی ساده بودند، خاطرنشان کرد: گفتم زینب جان، بابا قول داده بود به خانه ما بیاید، حتماً لیاقت نداشتم ...
عاشقانه های شهیدی که همچنان محرم اسرار کرمانی هاست
می آید یک روز در یک مراسم قرآن خواند، با خودم گفتم چقدر زیبا قرآن می خواند، کاش همسر من هم چنین فرد مومن و متدینی باشد. همیشه در تنهایی هایم از خدا می خواستم مثل یاران امام حسین(ع) و حضرت علی (ع) همسر باتقوایی داشته باشم. همیشه از خدا می خواستم همسرم در راه او شهید شود اما هیچ زمان فکر نمی کردم این آرزوها محقق شود. بعد از اینکه پیشنهاد همسر شهید تهامی را شنیدم بسیار خوشحال شدم، به واسطه موقعیت ...
برای ظهور امام زمان (عج) آماده باشید
جمعه می رفتم و روزه می گرفتم. عاشوار و تاسوعا عزاداری می کردم. می گفتم مثلا چه می شود. الان می فهمم اگر جهاد اکبری بود جهاد اصغری هم بود اگر پایم لرزید می دانم همه کار هایی که انجام می دهم هیچ است. پس ای خدای عزوجل تو شاهدی من در راه تو قدم برمی دارم. شاید تردیدی هم که در دل من است به خاطر کوتاهی ام در امورات دینی است، ولی باز می گویم آماده ام برای جهاد اصغر، حتی شهادت و حتی مجروحیت. ...
خدا بیامرزد تو را مادر...
بتوانیم شهیدی را بیابیم. منافقان پیکر پسرم را سوزاندند روایت مادر شهید اصغر نیکی اصغر فرزند اول و نور چشمم بود. سال 1349به دنیا آمد، اما شناسنامه اش را یک سال بزرگ تر گرفته بودیم و در شناسنامه تولدش 11شهریور 1348است. جز اصغر چهار فرزند دیگر هم دارم اما هر گلی بوی خودش را دارد. کلاس نهم بود که درسش را رها کرد. نتوانستم نگهش دارم. هرچه گفتم درس بخوان قبول نکرد و رفت. می گفت ...
راه خِیری که با دعای مادر باز شد...
.... حال و حوصله سوال های تکراری گزارش های روز مادر را ندارم. دوست دارم اتمسفر این فضای سراسر آرامش را در سکوت درک کنم. برای اولین بار این جمله کلیشه ای معنایی حقیقی دارد؛ حاج خانم اومدیم خودتون رو ببینیم، بیایید بشینید . صدای ریختن آب جوش درون استکان ها مشتلق چای را می دهد؛ با یک سینی چای می آید و اصرار دارد حتما جلوی خودش چایی مان را با شیرینی یا کاکائو یا کشمش بخوریم. به میکروفون و ...
نگاهِ زینب هنوز منتظر توست
و موقعی که خواستم سوار هواپیما شوم، به شما زنگ می زنم. همین طور هم شد، صبح که می خواست سرکار برود، بچه ها را بوسید و رفت و این آخرین دیدار ما بود و موقعی که می خواست پرواز کند، همان جا زنگ زد و گفت که من دارم می روم، همان جا حال من خیلی بد شد و با خودم گفتم که این آخرین دیدارمان بود. وی تأکید کرد: خبر شهادت را برادر ایشان به من داد، البته اول گفت که شهید مجروح شده و قرار است که او را ...
سوار تاکسی شدم شیرخشک بگیرم راننده پسرم را دزدید و فرار کرد
با توجه به حساسیت ماجرا، اکیپی از مأموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران تحقیقات خود را در این پرونده آغاز کردند. آنها در ابتدا راهی محل ربوده شدن آراد شدند و به تحقیقات میدانی پرداختند ...
روایت هایی از بازاریان مشهد درباره سردار سلیمانی
می شویم: تا مدت ها بعد از شهادت سردار، بابا گریه می کرد. هر وقت نگاه می کردیم، می دیدیم چشم هایش از اشک سرخ است. همین حالا هم که شما داشتید با من حرف می زدید، دوباره شروع کرده بود به اشک ریختن. بابا قند و فشارخون دارد. چشم هایش کم سو شده است، با این حال با مادرم که او هم حال درستی نداشت برای تشییع پیکر سردار پیاده سمت حرم رفتیم. این عکس پشت شیشه را هم که می بینید، دو روز بعد از شهادت حاج قاسم ...
التماس دعا از آقا برای شفای مادرم، تبدیل به طلب مغفرت شد!
اینکه جزء نفرات آخر فهرست ذخیره بودم، نهایتاً فرصت نصیبم شد که متنی که آماده کرده بودم را قرائت کنم. بعد از مراسم، خانم مجری گفت: نمی دانم چرا اینطور گفتم و شما آمدید پشت تریبون!... خانم دکتر نگاه پر از سؤالم را که می بیند، منتظر پرسش نمی شود و در ادامه می گوید: مسؤول برنامه به مجری گفته بود اعلام کند وقت صحبت مهمانان تمام است و باید آماده شنیدن سخنرانی آقا شویم اما خانم مجری خطاب به ...
حاج قاسم به همه احترام می گذاشت به خانواده شهدا بیشتر
بلافاصله از تهران به قم رفت. یک روز پیش ما در بنیاد شهید بود، شش دقیقه مانده به اذان مغرب به ایشان گفتم فرزند شهید حاج مجید زینعلی و شهید حاج احمد شجاعی پشت خانه شما زندگی می کنند، برویم ایستاده سرکشی کنیم. حاج قاسم مهر نمازش را هم گذاشته بود و آماده اقامه نماز بود، پرسید وقت نماز شده، گفتم تا اذان وقت داریم. با عجله با پای برهنه راه افتاد تو کوچه! وسط کوچه برایش دمپایی آوردند، پوشید و رفت ...
عشق و علاقه حضرت زهرا(س) به نماز
: مادر! چرا برای خودمان حاجتی طلب نکردی؟ در پاسخ گفت: الجارُ ثُمَّ الدّارُ ؛ پسرجانم ! اول همسایه بعد خودمان .[20] یکی از ویژگی های دیگرِ نماز و عبادت حضرت فاطمه علیهاالسلام، خوفِ ایشان از خداوند بزرگ قهار بوده است . ابومحمد دیلمی در کتاب ارشاد القلوبِ خود، روایتی را در این باره نقل کرده است. او می گوید: کانت فاطمه تنهج فی صلواتها من خوف الله ؛ [21]؛ حضرت فاطمه علیهاالسلام به هنگام نماز ...