جوان تبریزی برای پولدار شدن به زنش خیانت کرد و دختری را بدبخت کرد + جزییات
سایر منابع:
سایر خبرها
جمله فرمانده شرمنده ام کرد / برگشتم گردان و دیگر هیچ وقت به تسویه حساب فکر نکردم
. اصراری هم نیست؛ ولی در حال حاضر تکلیفه، هر کی می خواد بیاد و هر کی هم نمی خواد بمونه. هیچ کس سر باز نزد. رفتیم خدمت برادر بنی هاشمی که فرمانده گردان قاسم بود. سازماندهی شدیم و آماده برای عملیات آتی. گردان قاسم را نیروهای اردبیل تشکیل می دادند. از سپاه تبریز با مأموریت 45 روزه به جبهه رفته بودم که یک سال و نیم حضورم در منطقه طول کشید. مقداری از لحاظ روحی و جسمی خسته شده بودم. قبل ...
فکر فقیر و فقرا باشید
...، مظلومان، پیامبران و امامان است، حرکت کنند و نگذارند این خط از بین برود. و تو ای برادرم! کوشش کن که حسین وار زندگی کنی. من رفتم و اگر در راه خدا شهید شدم، اینْ سعادت بزرگی است که نصیبم شده است و، چون عاقبت ما انا لله و انا الیه راجعون است؛ پس چه بهتر به خاطر هدفِ الی الله، در راه الله کُشته شویم و در آن دنیای جاودان، وعده دیداری را که داده بودند، ببینیم. به فکر فقیر و فقرا باشید؛ همچنین بچه های یتیم را همواره پشتیبان باشید انتهای پیام/ ...
اعتراف زن جوان در کلانتری علیه شوهر تبهکارش
جوان 27 ساله ای که در پیک موتوری فعالیت داشت و قربانی کلاهبرداری نخ نما به شیوه رسیدهای جعلی شده بود با بیان این که شهروندان به هیچ وجه به افراد ناشناس اعتماد نکنند به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری سپاد گفت: به سختی یک دستگاه موتور سیکلت خریدم تا هزینه های زندگی ام را با یک لقمه نان حلال تامین کنم که نزد خانواده ام شرمنده نشوم ولی باز هم به چند میلیون پول نیاز داشتم به همین دلیل تصمیم گرفتم یک ...
از داعشی های فریب خورده تا توبه نامه تتلو
حشدالشعبی تسلیم کرده و بعد تحویل ایران شده بودند. آن موقع من دادیار ناظر زندان اوین بودم که به پرونده آنها رسیدگی کردم. وقتی با آنها حرف زدم متوجه شدم که بیشتر این افراد فریب خورده بودند. شوهران شان به بهانه مسافرت آنها را از ایران به سوریه و عراق برده بودند. این زنان بعد از مدتی متوجه شدند که شوهران شان به آنها دروغ گفته اند و دیگر اجازه بازگشت به کشور را نداشتند. دائم در فضای وحشت و ترس از مرگ ...
خاطرات قرآنی آیت الله خامنه ای/ اثرپذیری از تلاوت زیبای مادر تا روزی که ممنوع التفسیر شدم
بود- تعطیل کردند. (بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان استان کرمان 19 اردیبهشت 1384) روزی که ممنوع التفسیر شدم یک درسی مخصوص دانشجو ها شروع کردم، درس تفسیر قرآن که بسیار پرشور و جالب بود و بیشتر آن کسانی که در آن درس ها شرکت می کردند، بلکه همه شان شاید، آن عده چندصد نفری که شرکت می کردند، بعد ها همه جزو این گروه های مبارز و انقلابی بودند. البته بعضی راه درست را تا امروز هم ...
باید صداها را شنید تا فریاد نشوند
اصلا ساخت فیلم، مقدور نیست. هنوز مجوز تولید هیس! پسرها فریاد نمی زنند را دریافت نکرده اید. آیا در این سال ها تصمیم گرفتید فیلم دیگری بسازید؟ در سفرهایی که به آمریکا داشتم شروع به تحقیق کردم و کارهای پژوهشی انجام دادم. همانطور که پیش می رفتم متوجه موضوعی شدم؛ اینکه در تمام کشورهای جهان یک بحران وجود دارد که فراموش شده است و آن عشق میان آدم هاست؛ فقدان عشق که باعث جنگ می شود و اینکه آدم ها ...
تجاوز پیرمرد 60 ساله به پسران خردسال! + عکس
می کردی به کجا می بردی؟ بعد از بازنشستگی در خانه حوصله ام سر می رفت و برای سرگرمی خودم یک زمین 300 متری در روستای بهار خریدم و در آن نهال کاشتم و استخر زدم تا یک باغ درست کنم! بچه ها را هم به همین باغ بردم و ... تاکنون چند کودک را اغفال کرده ای؟ شاید 2 نفر. اما یکی از کودکان مدعی بود که تو حداقل 15 بار او را مورد آزار قرار داده ای؟ بله، او درست می گوید شاید 10 بار او را به ...
درد رویش را تاب آور؛ بهار نزدیک است
در حق خودم این قدرها هم بی انصاف نباشم. من ذهنم را برای این دیدار بیدار کرده ام: با خواندن یک کتابِ عجیب. آشنایی با بعضی کتاب ها خودش یک قصه است. انگار در یک روز بارانی که چتر نیاورده ای و به دنبال یک سرپناه می گردی، درِ یک کتابفروشی کوچک و گمنام با زنگوله ای باز می شود و کتابفروش دعوتت می کند تا به خانه کتاب ها پناه ببری. من در روزهای شلوغ روزمرگی و فراموشی، با کتاب کوچک و گمنامی آشنا ...
همسفر جاده بی قراری ها
برادرم شهید شد، همسرم به مرخصی آمده بود. به برادرشهیدم گفت: هنوز آخرین بار بود که می خواست برود خداحافظی کند،همسرم انگار فهمیده بود که برادرم شهید می شود مدام به من می گفت: نگذاریم برود، نگذاریم برود. بعد گفت: علی جان! تو بمان کنار خواهرت. خواهرت تنها است سختم است، دلم پیششان است من بروم بیایم، بعد تو برو. می گفت: نه؛ من بیست روز دیگر دارم. من بروم، بیست روزه برمی گردم. بعد همین سال ...
جلایی پور: یک اقلیت مسئول در مجلس می تواند کتک خور ملت شود
خیلی مهم بود که چندین روز وزیر خارجه ی ایران با آمریکا مذاکره کند. اینها کار خوبی بود و پایه ریزی شده است؛ فردا همین دولت بخواهد انعطاف نشان دهد باید همان مسیر را برود. او همچنین به موارد دیگری چون تقویت زیرساخت های اینترنتی و شبکه های اجتماعی در دوره ی روحانی اشاره کرد و گفت این کار بزرگی بوده است؛ الان هم وزیر ارتباطات مسئول کنترل اینترنت است و نه مسئول توسعه ی آن. ولی باز هم نمی ...
گرسنگی فواید بسیاری در جهت کمال نفس و شناخت خدا برای سالک دارد
آشکار می کنم ...؛ عقل او را غرق در شناخت خود کرده و درک او را بالا می برم؛ مرگ را بر او آسان می کنم تا وارد بهشت شود و وقتی که ملک الموت او را ملاقات کند، به او می گوید: آفرین بر تو و خوشا به حالت! خوشا به حالت! خداوند مشتاق تو است... خداوند می گوید: این بهشت من است، در آن بخرام و خوش باش و در همسایگی ام ساکن شو. روح انسان می گوید: خدا یا خود را به من شناساندی و با این شناخت از جمیع آفریدگانت بی نیاز ...
شوق لطف خدا
بقچه می بندیم، تعارف خانواده عروس می کنیم و من می شوم شاه داماد. اما نشد. یادم می آید ماه رمضان بود. تقریبا بیشتر شب ها با عموها و عمه زینت که پای ثابت بعد افطارهای خانه خانم جان عاطفه بود، دور هم جمع می شدیم. ما روزه بگیر نبودیم. بابا نماز می خواند؛ ولی روزه کم می گرفت. خیلی کم. مامان هم بهانه زیاد داشت که آشپزخانه را یک ماهی تعطیل نکند. اصلا خانواده مامان روی خط صاف و راست کم پا می ...
شهیدی که اعزام به سوریه را به پشت میز نشینی ترجیح داد
رختخوابش نیست آن زمان هم در ابتدای سن جوانی بود، نگران شدم گفتم این ها از این عادت ها نداشتند که شب خانه نیایند یا نصف شب جایی بروند، رفتم داخل حیاط دیدم نور خیلی کمی از داخل زیرزمین پیداست، از پنجره طوری که متوجه نشود نگاه کردم او در حال خواندن نماز شب بود. روز بعد به او گفتم سعیدجان اگر می خواهی نماز بخوانی لامپ ها را روشن کن چرا در تاریکی زیر زمین نماز می خوانی گفت نه مادر اینطوری بهتر است می ...
دختر11 ساله اسیر هوس بازی مرد 30 ساله
بیمارستان بستری شدم . آن جا بود که پنهانی با خانواده ام تماس گرفتم و چون امنیت جانی نداشتم به خانه پدرم رفتم. حالا هم تحصیل را دوباره شروع کرده ام اما در مرز طلاق و ادامه زندگی سرگردان هستم و همه آرزوهایم را برباد رفته می بینم.
رفاقت مادربزرگ و نوه تا پای شهادت
بلند شد و شد آنچه نباید... چادر خاکی بود و خون، پهلوی شکافته و سر های خونین. شهدایی که در مسیر حاج قاسم به شهادت رسیدند... لحظاتی بعد روایت های تلخ و غم جای همه آن حلاوت را گرفت. آری این بار باز هم مردم به میدان آمده، مورد کینه و دشمنان قرار گرفتند همان ها که نتوانستند همه این زیبایی حضور ا به نظاره بنشینند و روز های پس از آن روز های روایت از شهدای حادثه تروریستی کرمان شد. امروز روایت ...
رمضان؛ طلوع عشق، امید و باران در بهار قرآن
وسوسه های شیطانی نگذاشت، جانم در نهر رجب المرجب تطهیر شود و از درخت طوبای شعبان هم که آویخته نشدم و امیدوارم با میوه های باغ رمضان جانی دوباره بگیرم و در این سال جدید کمی خانه تکانی کنم تا قلب سیاهم جای لبّیک یا خدا شود. سال نو شده، زمین نفسی دوباره می کشد، گل ها لبخند می زنند و رمضان و بهار با هم آمده اند و عطر خوش قرآن و شمیم شکوفه های دل انگیز مناجات و رایحه روح بخش بندگی خدا همه جا ...
سرلشکر شهید سید موسی نامجو
و علاقۀ درونی خود را به امام (رحمة الله علیه) به ما منتقل می کرد. یک روز به بهانۀ اینکه می خواهند با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السّلام) بروند از منزل خارج شدند. آن روز غروب که ما هم برای کاری به قلهک رفته بودیم. وقتی از آن ها پرسیدیم که چرا شما به زیارت حضرت عبدالعظیم نرفته اید، موسی جان طاقت نیاورد و با شوق و ذوق زیاد شروع به تعریف از امام (رحمة الله علیه) کرد و معلوم شد که آن ...
میم مثل مادر، مثل محمد حسین
اه رمضان به جبهه رفت و روز عید فطر به شهادت رسید. تلفن آخر با نامه های بی جواب با مهربانی می گوید: در این مدت، چندین بار برایش نامه نوشتم، اما جوابی دریافت نمی کردم، برای همین نگران شدم، فقط یک بار چون تلفن نداشتیم، خواهرش گفت که زنگ زده است و سراسیمه با مجتبی به منزل مادرشوهرم رفتیم؛ همسرم از پادگان دو کوهه زنگ زد و تا تلفن را برداشتم گفت: تو کجایی؟ می دانی چندبار توی صف وای ...
اسارت خوی واقعی انسان را به نمایش می گذارد
اند این خاطرات را گردآوری کنند؟ ایشان گفت شما درست می گویی! ما اقدام می کنیم. چندوقت بعد زنگ زدند و گفتند بیا دفتر! رفتم و گفت خودت این کار را به عهده بگیر! خلبان های آزاده را به دفتر دعوت کن که با عنوان تاریخ شفاهی بیایند صحبت کنند. مصاحبه ها هم صوتی و تصویری ضبط شود و بعد متن را پیاده کنید. این جا کمک ات می کنند. گفتم باشد. به این ترتیب به صورت خرید به خدمت، دوباره استخدام شدم و شروع کردم. ...
می خواست مدافع حرم شود شهید دفاع از امنیت شد
جواب نمی دهد. به خانه شان هم زنگ زدم، پدرش گفت پویا نیامده است. گفتم: بابا چی شده، بابام گفت: رفته مأموریت پایش شکسته، وقتی خیلی اصرار کردم، گفت: پویا حین مأموریت سوخته. خودم را به کرج رساندم. با خودم فکر می کردم، پویا مرخص می شود و او را به خانه می آوریم. روز آخر همراه با عمه به بیمارستان رفتیم. ساعت 3 وقت ملاقات بود. به عمه گفتم: امروز پویا مرخص می شود؟ وقتی وارد حیاط بیمارستان شدم ...
روزی که خبر شهادت پدر را به پسر رساندم
، دلم را به دریا زدم و گفتم راستش را بخواهی ایلخان پدر بزرگوارت به شهادت رسیده است. ایلخان با همان خونسردی و آرامش عجیب گفت: پدرم به فدای امام حسین (ع) مگه خون پدرم از خون شهدای دیگر رنگین تر است؟ از این همه آرامش ایلخان واقعاً تعجب کردم و خودم هم نفس راحتی کشیدم، چراکه بعد از 24 ساعت توانسته بودم بار سنگین دادن خبر شهادت پدر به پسر را از روی شانه هایم بردارم و مأموریتم را انجام بدهم. منبع: روزنامه جوان ...
زندانیانی که با کار امیدوار شدند
مواد لذتی داشت که نمی تونستم رهاش کنم. این قدر در این منجلاب فرو رفتم که زنم درست دو ماه بعد از پدر شدنم خانه را ترک کرد و من هر لحظه در حسرت دیدن دخترم می سوزم. مجتبی به خودش قول داده که دیگر سمت مواد نرود و برای همه فروشنده ها و مصرف کننده ها دعا می کند تا خودشان را از این ورطه خارج کنند. امیدوارانه می گوید: ان شاءالله اگر بعد از آزادی گواهینامه اینجا را بگیرم و بتوانم با آن وام دریافت کنم ...
بازخوانی خاطرات اعضای زن جدا شده از سازمان مجاهدین خلق
این بحث ها را از فضا می آوریم! من یک روز رفته بودم سری به آشپزخانه بزنم. رفتم در قسمت آماده سازی چشمم به یک دیگچه ای خورد که در آن لپه خیس کرده بودند از مسئول آماده سازی سئوال کردم چرا لپه ها را روی گاز قرار نمی دهید گفت نمی شود اول بایستی لپه ها خیس بخورند بعد از خیس خوردن آنها را در دیگ می گذاریم و روی گاز قرار می دهیم که پخته شود و در ادامه می گفت این موضوع ذهن مرا درگیر کرد و در اتاق کارم خیلی ...
عاشق چشم های رنگی اش شدم اما...!
بهانه دیدار با خاله ام به مشهد می آمدم و به خانه مجردی مسعود می رفتم چراکه خاله ام در یکی از کارگاه های خیاطی مشهد مشغول کار شده بود و خانواده ام تصور می کردند من نزد خاله ام هستم. بالاخره من و مسعود به طور پنهانی با هم ازدواج کردیم، ولی ازدواجمان به صورت رسمی و محضری ثبت نشد! از سوی دیگر، مادر مسعود او را از خودش جدا نمی کرد چراکه خیلی به مسعود وابسته بود و پدر مسعود هم آنها را رها کرده و ...
جنجال بلاگر های اینستاگرام در تئاتر؛ ماجرا چیست؟
وزیر ارشاد و معاونانش باید پای تماشای تئاتر های بنشینند که جوان ها بازی یا کارگردانی می کنند. نباید سیاست های ارشاد به سمتی برود که اگر یک اجرا حاوی نقد های اجتماعی و سیاسی بود زیر ضرب باشد و اگر یک اجرا حاوی این موارد نبود، اما سخیف بود به راحتی و بدون هیچگونه فشاری اجرا شود. من شرمنده ام. من پیر، شرمنده جوانان هستم. جوانانی که پیشرو هستند و حتی به من درس می دهند. ما باید فضایی هنری فراهم کنیم که بچه هایمان به لحاظ روحی و جسمی اقناع شوند. وقتی چنین فضایی وجود ندارد، قطعا فضا های زرد و کثیف متولد می شود. شورا های بازبینی به جای این که فقط بازبینی کننده باشند باید راهنمایی کننده باشند. ...
خاطرات خواندنی رزمنده ای از سرزمین دلیران تنگستان و دشتستان
گروهان خاطرات را روزانه می نوشتم. یکی دو بار مجروح بودم در بیمارستان که باز خاطرات را می نوشتم و کاغذم خونی شد، دکترها می گفتند: تو چرا صبر نمی کنی؟! گفتم: یادم می رود. به تاریخ و ساعت می نوشتم. یک مسئول در ادارۀ کل حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس می گفت: خاطرات شما دایرةالمعارف جنگ می شود. چون کسی نداشتیم به روز یاداشت کند. ویراستاری کتاب که تمام شود و بخواهید می توانم برایتان بفرستم. ...
پیرامون حادثه قم؛ ما عذاب خواهیم شد
بگیرند و هست و نیستش را بر باد بدهند. منطق رهاسازی بازار و رهاسازی فرهنگ یک چیز است. بگذار سرمایه دار یا وحوش فحاش معیشت و هویت یک امت را از بین ببرد. ماجرای قم نیز پیامد همین است، ذائقه ی ملتی را به این سمت سوق دادند تا در چنین مواردی آن عالم دینی را محکوم و رسوا سازند تا بلکه این افراطیون از رو بروند. امت ما مملو از این جانبازان و آسیب دیدگان این وحوش است و خشم امت در حال جمع شدن و ...
خدا شهادت را به پسرم و صبر را به من هدیه داد
به آنجا بیاییم، حداقل آشپزی کنیم. لباس هایتان رو بشوریم. اگر نه کفش هایتان را که می توانیم واکس بزنیم. گفت انشاءالله اگر شد من تلاشم رو می کنم. شما تا آن موقع زبان عربی تان را درست کنید. البته فرصت نشد و ایشان به شهادت رسید. چطور متوجه شهادت شان شدید؟ ایشان روز دوشنبه شهید شدند. قرار بود بعد از دوره45 روزه برگردند که بعد برادرشان اعزام شوند. دوره اش روز شنبه تمام شده بود ...
پای برتر همیشه ؛ سیروس همتی؛ کتاب نیستان دو فیلمنامه در یک قاب!
پای برتر همیشه نویسنده: سیروس همتی ناشر: کتاب نیستان، چاپ اول 1402 87 صفحه، 88000 تومان **** میگن: تو که دستی تو نمایشنامه نویسی بر آتش داری، فیلمنامه نوشتن برات کاری نداره. میگم: نه اونم سختی های خودش و داره و واقعا داشت و داره. بخصوص فیلمنامه هایی که باید از چهار چوب خاصی پیروی شوند.دستت انچنان که باید باز ...