صلابت مادر برای شنیدن وضعیت جانبازی فرزندش
سایر منابع:
سایر خبرها
نشان سرلشکری اهدایی رهبری زیبنده شانه های مادرم است
حاوی نکات جالب در خصوص دقت و همت شهید در انجام دقیق وظیفه است. ایشان خطاب به سروان زیانی می گوید: رحیم جان دقت کردی؟ چند هدف در محدوده سایت شما وجود دارد. سعی کن آرامش خودتان را حفظ کنید و تمامی اقدامات لازم را برای مقابله با خفاش های شب پرست انجام بدهید. هدف ها را مجدداً برایت طرح می کنم. ضمن هوشیاری کامل، تلاش کن سامانه های موشکی و مواضع پدافندی (توپ های ضدهوایی) به موقع عمل کنند. جای نگرانی نیست ...
برادرکشی مقابل چشمان مادر
پسر جوان به پزشکی قانونی منتقل شد. کارآگاهان در تحقیقات اولیه دریافتند خانه متعلق به مقتول و برادرش است که در آن مجردی زندگی می کردند. مادر و خواهر مقتول که در محل حضور داشتند به پلیس گفتند که روز حادثه وقتی فهمیدند این دو برادر با هم اختلاف پیدا کرده اند برای حل و فصل ماجرا به خانه آن ها آمدند، اما ناگهان کار به درگیری فیزیکی کشید و این قتل رخ داد. متهم که شاهین نام داشت ...
برادرکُشی مقابل چشمان مادر
به پزشکی قانونی منتقل شد. کارآگاهان در تحقیقات اولیه دریافتند خانه متعلق به مقتول و برادرش است که در آن مجردی زندگی می کردند. مادر و خواهر مقتول که در محل حضور داشتند به پلیس گفتند که روز حادثه وقتی فهمیدند این دو برادر با هم اختلاف پیدا کرده اند برای حل و فصل ماجرا به خانه آن ها آمدند، اما ناگهان کار به درگیری فیزیکی کشید و این قتل رخ داد. متهم که شاهین نام داشت نیز ضمن ...
مدل شدن کار دست دخترجوان داد
ساختن ویدئو و کلیپ و دابسمش داشتم و این ها شده بود تفریحات روزمره من. اوایل پیجم قفل بود و چند دنبال کننده بیشتر نداشتم، ولی یک مرتبه برای اولین بار پیجم را باز گذاشتم و یکی از کلیپ هایی که خودم ساخته بودم را درون پیجم گذاشتم. وقتی با استقبال زیاد از طرف جوانانی هم سن و سال خودم روبه رو شدم تشویق شدم تا کار های جذاب تری تهیه کنم و درون پیجم بگذارم. کم کم فالور های پیجم ...
سلام سیدِ بازجو!
بیمارستان کردی! حرف بزن! بعد تلفن را برداشته زنگ زدی و شماره تختی را نام بردی و نام پدرم، صمد لطفی! بعد گوشی را به من دادی و خودت با گوشی دیگر گوش می کردی. پدرم پس از سلام و علیک با شدت گفت: از دستت راضی نیستم! دست از کارهای ضد انقلابی بردار! من اگر مُردم از تو راضی نیستم...! و تلفن را قطع کرد. بعد کلی بازجویی دیگر و مرا روانه سلول کردی. تمام تنهایی ها به یک طرف، مشت هایی که به ...
شیرزن کارخانه
آمدند شب عید غدیر بود. من از دنیا بی خبر سرگرم بازی با خواهرم بودم. چند مرد و چند زن دوباره به خانه ما آمدند. من هم به خیال خودم دوستان پدرم هستند در اتاق کناری سرگرم بازی بودم. مادرم صدایم کرد انگشتری دستم کردند و دوباره به اتاق دیگر برگشتم. آن شب مادرم گفت آن ها تو را که دیدند دیگر دختر همسایه را نخواستند. امشب آن ها تو را نامزد کردند. طاهره قرار است عروس خانواده موسوی بشوی. از این ماجرا ...
گفت وگو با همسر شهید ضیائی | یا عباس آقا یا هیچ کس!
را می بست و با هم به مسجد می رفتیم؛حتی همسایه های مغازه را هم تشویق می کرد به نماز بیایند؛ با مزاح می گفت چند دقیقه مغازه بسته باشد طوری نمی شود، خدا روزی رسان است . کم کم به مدد شیطنت های کودکانه اش هم که شده نکات بیشتری از آن روزها یادش می آید و ادامه می دهد: مثل سایر بچه ها به محل کار پدرم رفت و آمد داشتم و شیطنت های زیادی می کردم؛ مثلا وقتی تنها بودم تکه هایی از گوشت ها را می بریدم ...
عنایت آزغ: ناراحتم که نتوانستم همه افراد کلینیک سینا را نجات بدهم/ استخدام آتش نشانی شده ام
.... چون زمان انفجار شیشه های ساختمان بغلی هم شکسته بود. بعد خودم هم دو تا چوب کف پاهایم بستم و یک پارچه هم بستم تا خودم پایین بروم و آنها را نجات بدهم. متاسفانه نشد. خیلی ناراحت شدم. یک کپسول اکسیژن ترکیده بود و امواجش من را روی پله نردبان پرت کرد و نتوانستم آن چند نفر را نجات بدهم. او بیان کرد: تقریبا یک دقیقه ای بین بیهوشی و بی حالی بودم. بعد بلند شدم و دیدم متاسفانه آن افراد جان ...
باید آدم هایی تربیت کنیم که از خودمان بهتر باشند 12 مرداد 1399 ساعت: 18:5
...> 25 ام دی ماه سال 1330 در روستای بالاده از توابع کازرون به دنیا آمدم. پدرم کشاورز و فردی بسیار فعال بود. مادرم خانه دار بود. تحصیلات ابتدایی را در همان روستا انجام دادم و برای ادامه تحصیل به شهر کازرون و بعدبه شیراز آمدم. در سال 1349 در امتحانات نهایی متوسطه در استان فارس شاگرد اول شدم و از آن زمان وارد دانشگاه شیراز (پهلوی) شدم. رتبه ام در کنکور 9 بود. در رشته پزشکی تحصیل کردم و در سال 1357 ...
از خانه تا مسجد جامع | روایت یک ساعت پیاده روی در خیابان های هرات
. صدای لرزش خفیفی را از کیف دوربینم احساس کردم. موبایلم داشت زنگ می خورد. مریم جان بود. نگران شدم نکند متوجه شده باشد امروز جواد با من نیامده و من تنها به کوچه و خیابان زده ام. حالا چه کار کنم؟ چند زنگ دیگر و سپس قطع شد. سریع شماره جواد را گرفتم. مغازه اش در چوک گل ها بود و من هم به او نزدیک شده بودم همین، خیالم را تا حدی راحت می کرد. تلفنش مشغول بود. شاید مریم داشت با او صحبت می کرد. خدا ...
درجستجوی دنیای بدون جنگ
. در کودکی عادت داشت که رد و نقش سنگ های کنار کوه را با چشم هایش دنبال کند. فکر می کرد تا سه، چهار روز باید مسیر را طی کند و پایان نقش برجسته ها را ببیند اما افغانستان و همه ولایت به ولایت آن همیشه پر از ناآرامی بود و جایی برای پرورش آن همه استعداد و تخیل کودکانه نداشت. بزرگ تر که شدم شغلم در روستا چوپانی و کشاورزی بود اما بعد به ایران آمدم. چند سال بعد در همسایگی حسن حاضرمشار به سمت مجسمه سازی کشیده ...
خاطرات خواندنی زنان یک روستا از سال های جنگ
و جنگ برای ما بچه ها همراه با شادی بود. بزرگ تر که شدم جنگ را با خاطرات پدر دوره کردم. خاطراتی که هرکدام را بارها شنیده بودم اما باز هم مشتاق دوباره شنیدنشان بودم. آن قدر که شیرین روایت می شدند. افتادن در تله محاصره عراقی ها و خالی شدن قمقمه ها و زدن به دل دشمن برای به دست آوردن چند لیتر آب باید نفس را بند بیاورد نه اینکه تو را به خنده بیندازد. جنگ را توی فیلم ها هم دیده بودم. قهرمان ...
کرونا جان کارگردانِ عروس آتش را گرفت
کارگردانی و فیلم نامه نویسی از آکادمی هنرهای نمایشی و رشته تئوری موسیقی از کنسرواتوار وین بود. او درباره این دوران گفته بود: سال هایی که در وین مشغول تحصیل و نواختن آکارئون به صورت جدی بودم، موج نوی فرانسه داشت شکل می گرفت و دوره ی فیلم های برگمان و هیچکاک بود و من یک باره با سینمایی دیگر آشنا شدم. در آن ایام اتفاقی افتاد که مرا به سینما چسباند. در دانشکده ی معماری وین با منوچهر طیاب همکلاس بودم. سال ...
قدرت حیرت آور استواری
دستان شما در رسیدن به موفقیت عمل کرده و باعث شگفتی شما خواهد شد. در این کتاب توضیح داده می شود اولین قدم برای رسیدن به هر چیزی که می خواهید تمرکز است. تمرکز به هر طرف معطوف شود، انرژی نیز به همان سمت می رود. وقتی تمام تمرکز خود را بر روی چیزی می گذارید که واقعا برای شما اهمیت دارد، وقتی نمی توانید هر روز در مورد آن فکر نکنید، این تمرکز بالا میل و اشتیاقی شدید را به وجود می آورد که کمک می کند هر چیز ...
داستان علمی تخیلی سفر بیست و پنجم ، نوشته استانیسلاو لم
با ناباوری همگانی روبه رو شد و ماراتیلیتس با همان تندخویی همیشگی گفت که اگر حرف من راست درآید ریش خود را خواهد بلعید. ستاره در زمانی که من پیش بینی کرده بودم شروع به کم سو شدن کرد و وقتی عصر به رصدخانه سرزدم، با گروهی از کارکنان غم زده مواجه شدم. آنها گفتند ماراتیلیتس که غرورش عمیقاً جریحه دار شده است، خود را در اتاقش حبس کرده و قصد دارد به وعده شتاب زده اش عمل کند. من که نگران ...
رونالدو: این اینتر بود که به من خیانت کرد
آیا می توانم به میادین بازگردم، شرایطم چطور است؟ اگرچه وقتی ترس اولیه ام ریخت، متوجه شدم که در داخل زانویم مشکلی دارم که از آن بی اطلاع بودم. در آن مقطع آدم دیگری شده بودم، اما همچنان عاشق فوتبال بودم. آن اشتیاق بهترین مربی، پزشک، فیزیوتراپ و هم تیمی هایم بود. رونالدو بعد از بازگشت از مصدومیت، اینتر را تا آستانه کسب اسکودتو برد، اما روز پنجم ماه مِی سال 2002 یکی دیگر از اتفاقات تلخ ...
سر سجاده نماز هدف"خمپاره 60" دشمن شدم
، پس از حدود 15 روز بستری به اصفهان و آشتیان منتقل شدم. پس از این ماجرا دیگر به جبهه نرفتید؟ 6 ماهی در خانه استراحت مطلق بودم و به مدت 4 ماه هم در سپاه آشتیان خدمت کردم تا اینکه دوباره به پادگان "شهید جعفری" کوت عبدالله اعزام شدم و یک ماه بعد از آن هم قطع نامه 598 به تصویب رسید و جنگ تمام شد. دو خاطره شاخصی که از حضور در دوران دفاع مقدس دارید برای ما و مخاطبین مان ...
نامه ای برای گمراه کردن پلیس
داشت که به ضرب گلوله سلاح شکاری به قتل رسیده است. کسانی که جسد مقتول را پیدا کرده بودند، همسر و اعضای خانواده اش بودند. زن جوان می گفت: شوهرم صبح امروز برای انجام کارهایش از خانه خارج شد اما دیگر برنگشت. با گذشت زمان نگرانش شده بودم تا اینکه وقتی به خانه مادرم رفته بودم که برای پیدا کردن شوهرم از آنها کمک بگیرم، نامه ای را در حیاط خانه دیدم. نامه را فرد ناشناسی نوشته و عنوان کرده بود که شوهرم را ...
سرگذشت عجیب و بی نظیر شهید طلبه مدافع حرم
چند نفر از آشنایان سلام و علیک می کردم، مادر آقامحمد من را دیده بودند و وقتی برگشتیم منزل، تماس گرفتند و من از تُن صدایشان فهمیدم همان خانمی هستند که شش ماه پیش برای خواستگاری تماس گرفته بودند و ما هم جواب رد داده بودیم. آن زمان من در حال تحصیل در مقطع پیش دانشگاهی بودم. این بار برای عصر قرار گذاشتیم، مادرشان آمدند و جلسه دوم هم خود آقامحمد آمد. من آن زمان خواستگارهای زیادی داشتم و درست چند ...
8 روایت دردناک از قرنطینه خانگی مبتلایان به کرونا و مبارزه آن ها برای غلبه بر بیماری
اتاقم قرنطینه بودم و چاره ای نداشتم. صبح روز بعد پلاستیک ادرار را در توالت، تخلیه کردم و در زباله های جداگانه کرونایی انداختم. هفته دوم بیماری هم اصلا حالم رو به بهبودی نبود. صدای گریه مادرم را وقتی که کسی برای احوال پرسی ام به او زنگ می زد، می شنیدم. خواهر و برادر های بزرگ ترم که خانه دار هستند، هرچه به او اصرار کردند که برای چند هفته به خانه آن ها برود تا من خوب شوم، قبول نکرد. مادر ...
مروری بر زندگی نامه شهید محمدعلی دهستانی
زن و فرزند دارید من می روم و از همسر و ناموس شما محافظت می کنم و پیرو راه امامم هستم. خواهرش برای این که او را از رفتن به جبهه منصرف کند، به او گفت: خرمشهر آزاد شده و فقط نیاز مالی دارد، اما محمدعلی تبسمی کرد و گفت: خرمشهر یک قسمت از سرزمین اشغال شده است و هنوز شهرهای زیادی در دست دشمن است. در هنگام ثبت نام فرم رضایت از پدر و مادر را به او دادند تا آن را کامل کند و بیاورد ...
شهدای خانه ام را فدای مادرشان حضرت زهرا (س) کردم
کمک آرپی جی زن به جهادش ادامه داد. قطعاً شهادت برادر دلتنگش کرده بود. از انتظارش برای شهادت بگویید. از همان ابتدا همه حرفش این بود که مادر! دعا کن شهید شوم. گفتم: مادرجان! سیدجمال چند بار رفت تا شهادت نصیبش شد، حالا یک بار رفتی و می خواهی... الله اکبر! بعد کنارش نشستم و گفتم: جوانی و دنیا زیباست. از زیبایی هایی که خدا حلال کرده است استفاده کن. گذشته از همه این حرف ها پدر و ...
قصه حلما پنج سال پس از شهادت پدر
او فرو رفته بودم که وارد محله زیباشهر, یکی از محله های قدیمی قرچک ورامین شدم که خانه ها و مغازه هایی قدیمی داشت و هر یک از کوچه های آن به نام شهیدی مزین شده بود. چند کوچه ای با خانه شان فاصله داشتم که تابلوی آبی رنگ نصب شده سر درِ یکی از کوچه ها که روی آن نوشته شده بود: شهید میثم نجفی تاریخ ولادت 67/2/10 تاریخ شهادت 94/9/10 محل شهادت سوریه ...
به استقبال شهادت رفت
...: 665426 || تاریخ: 09مرداد1399 قدس آنلاین: سرور هادیان/ امروز 9 مرداد سالروز شهادت پاسداری است که فقط 17 سال داشت و در منطقه مهران در عملیات والفجر3 به شهادت رسید. محمد متولد 17 شهریور 1345 در مشهد بود که حالا 36 سال از فراق او می گذرد. به همت فرهنگسرای پایداری و با حضور راوی دفاع مقدس علیرضا دلبریان به دیدار خانواده شهید محمد پوستچیان می رویم. مثل همه خانواده های شهدا، مهربان، خالص، صبور، ساده و میهمان نواز. پدر ...
شهیدی که بعد از شهادتش برنامه امتحانی دخترش را امضاء کرد! + سند
کردند و به من هم برگه امتحانات ثلث دوم را دادند و گفتند این برگه را به تأیید مادرت برسان. همان شب قبل از خواب در این فکر بودم که چگونه فردا این برگه را با شهادت پدر و غیبت مادرم که به خوانسار رفته بود بدون امضاء به مدرسه تحویل بدهم. در همین نگرکنی به خواب رفتم. در خواب پدرم را دیدم که با همان لباس روحکنی به منزل وارد شد. طبق معمول که همیشه زبانزد فامیل بود، با بچه های کوچک خانه گرم گرفت ...
راهنمای درونی در وجود هر هنرمند حضوری قاطع دارد
رسیدم که کاش آن پریدن های چندباره از روی پله ها باعث می شدند که من یکی از آمدن به این دنیا معاف می شدم. چند روز بعد که باز برایش آب میوه برده بودم، همین را بهش گفتم. اصلا فکر نمی کردم آنقدر رویش تاثیر بگذارد که فشارش را تا آن حد بالا ببرد که دکتر مجبور به دخالت شود. بهتر که شد، گفت حلالت نمی کنم اگر یک بار دیگر این حرف را بزنی. موذنی در ادامه خاطره ای شیرین بیان کرد و گفت: مادرم اصرار داشت ...
اسیدپاشی در پاتوق عمو شاهرخ
گفتم مسعود را می کشم. حتی چاقو هم تهیه کردم و روز حادثه به پاتوق عمو شاهرخ رفتم. می دانستم مسعود چه روزهایی به آنجا رفت وآمد دارد. معمولا تنها می آمد و موقعی که شیشه می کشید، بهترین زمان برای اجرای نقشه بود. اما روز حادثه که به آنجا رفتم دیدم با 2 نفر از دوستان خلافکارش آمده است. ترسیدم و بی خیال کشتن او شدم. اما وقتی شروع کرد به صحبت، ناگهان چشمم به ظرف اسید که در زیرزمین بود و فکر می کنم برای ...
رازهای افرادی که هیچگاه بیمار نمی شوند
زدن به دکمه های آسانسور از یک دستمال تمیز استفاده می کنم. هنگامیکه به پشت میزم برمی گردم، بلافاصله از دستمال های مرطوب آنتی باکتریال استفاده می کنم و هر زمانی که چشمم خارش می گیرد، هرگز از نوک انگشتم برای خاراندن آن استفاده نمی کنم، مگر آنکه اول بتوانم انگشتم را ضدعفونی کنم. در عوض، از بند انگشت یا پشت دستم برای خاراندن چشمم استفاده می کنم، زیرا این نواحی، نسبت به نوک انگشتان با میکروب ...
چند کلام با هیئتی ها
برخی از عزیزان دلم که همگی حق استادی بر گردن این حقیر دارند انجام شد. همینطور روزهای شهادت امام جواد و امام باقر علیهما السلام وقتی به حرم مطهر بی بی فاطمه معصومه مشرف شدم تجمعات هیئات در حرم را شاهد بودم که همگی ناقض رعایت نکات بهداشتی بودند . بنده به هیچ وجه با تعطیلی اعتاب مقدسه و هیئات موافق نیستم و معتقدم باید هیئات و محافل مذهبی بیش از پیش ملجأ عشاق باشند اما نباید در این شرایط بهانه ...