دختر جوان: جشن مختلط شبانه زندگی ام را ویران کرد و عفتم را گرفت
سایر منابع:
سایر خبرها
کنجکاوی همسایه ها راز 4 مرگ را فاش کرد
احوال آن ها خودم را به طبقه بالا رساندم. قسمتی از در ورودی خانه شان شیشه ای است و زمانی که از شیشه نگاه کردم متوجه شدم که دو برادر داخل پذیرایی خوابیده اند. اما هر چه به شیشه زدم، دیدم که تکان نمی خورند و همین مسأله مرا ترساند. موضوع را به همسایه ها خبر دادم و با کمک آن ها شیشه را شکستیم که ناگهان بوی گاز شدیدی به مشام رسید. با ورود به خانه با جسد دو برادر مواجه شدیم. با مرگ دو پسر جوان به دستور بازپرس واحدی اجساد به پزشکی قانونی منتقل شد و تحقیقات برای علت گاز گرفتگی ادامه دارد. منبع: روزنامه ایران ...
سکوت قناری و کنجکاوی همسایه راز 4 مرگ را فاش کرد
خانه هستند. برای اطلاع از حال و احوال آنها خودم را به طبقه بالا رساندم. قسمتی از در ورودی خانه شان شیشه ای است و زمانی که از شیشه نگاه کردم متوجه شدم که دو برادر داخل پذیرایی خوابیده اند. اما هر چه به شیشه زدم، دیدم که تکان نمی خورند و همین مسأله مرا ترساند. موضوع را به همسایه ها خبر دادم و با کمک آنها شیشه را شکستیم که ناگهان بوی گاز شدیدی به مشام رسید. با ورود به خانه با جسد دو برادر مواجه شدیم. با مرگ دو پسر جوان به دستور بازپرس واحدی اجساد به پزشکی قانونی منتقل شد و تحقیقات برای علت گاز گرفتگی ادامه دارد. ...
نخستین شهید راه ولایت ( زهراء سلام الله علیها )
مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا می زدند: یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و علی علیه السلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر شهادت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: ای دختر حضرت محمد به چه کسی تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلداری داده می شدم، بعد از تو چه کسی موجب دلداری و تسلیت من ...
دامادم قلبم را شکست و غرورم را جریحه دار کرد
بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به آموختن حرفه خیاطی مشغول شدم. خیلی زود این هنر را آموختم و برای خودم کار و کاسبی راه انداختم. خلاصه 25 بهار از عمرم گذشته بود که مادرم بنا به وصیت پدربزرگم مقدمات ازدواج من و دختر عمویم را فراهم کرد چون اعتقاد داشت عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان ها بسته اند با این ازدواج همه اطرافیانم منتظر تولد پسری بودند تا وارث عنوان ...
جنایت اشتباهی برادر کینه جو
چاقو به او زدم. کی متوجه این اشتباهت شدی؟ بعد از قتل به محل حادثه رفتم تا سروگوشی آب بدهم، اما چیزی دست گیرم نشد. تا اینکه 4روز بعد برادرم را در خیابان دیدم. یک دفعه جلوی من ظاهر شد و من حسابی غافلگیر شدم. به او گفتم که من تو را کشته ام، چطور زنده ای؟ و ناگهان متوجه شدم که ای دل غافل، من فرد دیگری را با برادرم اشتباه گرفته ام. نمی دانید چه حالی شدم. عذاب وجدان به سراغم آمد و تصمیم به ...
پدرم حساسیت بسیاری به لقمه حلال داشت
. می خواست که بنا ایرانی باشد و هویت ما را داشته باشد. همین بود که مرا خواستند. آرامگاه تا بالای پله ها بالا رفته بود و می بایست بقیه کار را شروع کنم. طرحم را کشیدم، ماکتش را ساختم، مورد پسند که واقع شد، دست به کار شدم. گفتند حجارباشی هم در اختیار توست. حجارباشی، حسین ترک بود. سنگ ها را در کارگاهش می برید و می آورد. یک هفته که گذشت، دیگر از آن هرم گدار خبری نبود. اگر به صرافت نیفتاده بودند، آرامگاه ...
امیر رضا دلاوری در کنار مادرش
خانه خورشید ایرج عرب زاده جاده مرگ محمد قاسمی مسافر بهروز توفیقی آن جا که زاده شدم 1387 مسعود آب پرور کاشی چهل 1387 مهدی نوربخش پاتوق 1387–1386 شاهین باباپور شبکه 1 سایاب 1386 محمدعلی سجادی بیداری 1386 بهرام عظیم پور شبکه 3 کاراگاه علوی 1386 حسن هدایت یک ما چند نفر 1385 فیاض موسوی شبکه 1 پایان نمایش 1384 بهمن زرین پور آهوی ماه نهم ...
سرهنگ علیه رنج فراموشی
. آنچه در ادامه می خوانید، روایتی است از زندگی شخصی، فعالیت های دوران جنگ و بعد از بازنشستگی او که حالا 14 سال از خدمتش در عرصه دفاع از کشور می گذرد، اما هنوز هم دست از کار نکشیده است. کریمی در این سال ها 11 عنوان کتاب درباره خاطراتش از دوران دفاع مقدس و عملیات های جنگ هشت ساله به چاپ رسانده است و دو کتاب نیز همین روز ها در دست انتشار دارد. سرهنگ کریمی 4 فرزند دارد. 2 دختر و 2 ...
هرگز نمی توان گفت تاریخ اجتماعی ایران را می شناسیم
مشاهده کرد. هنوز اسناد بسیاری در دست دارم که باید درباره آنها کار شود. یکی از بزرگ ترین آرزوهای من این است که فعالیت نشر تاریخ ایران حتی بعد از من هم ادامه پیدا کند و همه این اسناد منتشر شوند تا محققان بتوانند به آنها دسترسی پیدا کنند. کار کتاب خاطرات حسین عدل ، سردبیر کیهان در دوره پهلوی به پایان رسیده که بزودی برای مجوز نشر به ارشاد می فرستیم. مهمان خانه بیوه های جوان هم کتابی درباره زنان داعش است که کار آن هم تمام شده؛ البته کتاب دوم پیش تر منتشر شده اما ترجمه تازه ای از آن انجام شده و باید دوباره مجوز بگیرد. ...
دختر 17 ساله: پسر فروشنده مرا به خانه مجردی برد و ....
از روزی که رابطه غیراخلاقی من و فرشید قطع شد، دیگر از او خبر نداشتم تا این که مردی به خواستگاری ام آمد و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم ولی ناگهان در حالی سر و کله فرشید پیدا شد که ... سرگذشت عبرت آموز زن 29 ساله که برای رهایی از اخاذی های یک پسر جوان دست به دامان قانون شده بود، درباره چگونگی ماجرایی که آینده اش را در مسیر تباهی قرار داده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت ...
جزئیات آتش زدن زن جوان توسط شوهرش / مقتول پیش از مرگ قاتل را لو داد
شده اما به دلیل شدت سوختگی جانش را از دست داده بود. با دستور بازپرس جنایی تهران، تحقیقات برای کشف اسرار مرگ زن جوان شروع شد و مأموران دریافتند که این زن قبل از مرگش به پلیس و خانواده اش گفته بود که با شوهرش اختلاف داشته و روز حادثه پس از آنکه با او درگیر شده، وی به روی او تینر ریخته و او را آتش زده است. گفته های این زن کافی بود تا شوهر 29ساله وی بازداشت و پرونده از دادسرای یافت آباد به دادسرای ...
ارتکاب جنایت زیر نور افسونگر ماه و شوم بودن آینه ها
این داستان، یکی از ناگهان ها این گونه است: مدتی همه جا ساکت بود و بعد ناگهان حضور کسی را پشت سرم حس کردم. (صفحه 106) قصه ای که مرد عجیبِ این داستان می خواهد تعریف کند، درباره بُعد هراس انگیز تقلید است که موجب جنایت یا بهتر بگوییم خودکشی می شود. مرد عجیب این داستان، پیش از تعریف قصه اش از زشتی های تقلید و ترس غیرعادی اش از آینه ها می گوید. او همچنین داستانش را در روز چهاردهم ماه برای ...
برای مستندسازی باید زندگی را بیاموزیم
.... می دانم این چه موهبت بزرگی است که با سالمندان زندگی کنید و در کنار آنها فرزندان تان را بزرگ کنید، این بسیار زیباست. و هنگامی که آنها را از دست دادیم، من بر آن شدم تا این داستان عشق را بگویم، عشق های زمان قدیم. که دیگر همدیگر را نمی بوسیم، دست همدیگر را نمی گیریم و به هم هدیه نمی دهیم و نمی گوییم که دوست تان داریم؛ همه اینها پکیجی از نوع غربی ابراز عشق است. این رمان مرا بر آن داشت تا نسخه ای ...
در رسانه | روزهای شاد سمانه با عقد به پایان رسید
شروع به کتک زدن من می کرد و خانواده اش این کارش را تحسین می کردند و می گفتند تو نباید کاری کنی که او عصبانی شود. این زن آسیب دیده تأکید می کند: 6 ماه از ازدواجمان می گذشت که باردار شدم، اختلافات بیشتر بالا گرفت و جاری هایم دخالت می کردند همه می گفتند چرا باردار شدی و به شوهرم می گفتند این دختر باردار شده است که جای پایش را محکم کند، ارتباطات همسرم با دختران و زنان مرا آزار می داد هر از ...
آئینه عبرت: دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم!
پیش خودم گفتم، بگذار یک بار امتحان کنم! و برای خودم بهانه آوردم که با یک بار معتاد نمی شوم! اما همان یک بار کار خودش را کرد. درد و عذاب شکستگی به سرعت رفع شد و من، فردا و فرداهای بعد هم بنا به پیشنهاد آن دوست غیربومی، هروئین مصرف کردم و متاسفانه به شدت درگیر شدم! حالا این جوان معتاد بعد از آن که از محل کار خود تعدیل شده، روبه روی من نشسته تا از اتفاقات و سرنوشت تغییر یا ...
ناگفته های دختر چنگیز جلیلوند از زندگی پدرش
کنم ،پدرم نان سنگک خیلی دوست داشت و من به محض ورود نان سنگک خریدم. در تمام طول مدتی که در اینجا بودم همه با احترام با من برخورد کردند. من از هواپیما که پیاده شدم، خیلی حالم بد بود. آنقدر حالم بد بود که تصور کردم به کرونا مبتلا شدم. احساس خیلی بدی داشتم. اما مبتلا به کرونا نبودم، از شدت غم حالم اینطوری بود. از آن موقعی که رسیدم از کسی چمدان مرا برداشت تا همین الان، هر شخصی که در سر راه من قرار گرفته ...
نقشه شوم پدر شوهر برای عروس!
: قتل فجیع دختر 21 ساله اصفهانی توسط پدرش با همه این ها، ناگهان روزی این کابوس ها به گونه دیگری تعبیر شد. یک شب پدر و مادر رجب به همراه برادرشوهر بزرگم به خانه ام آمدند. از حرف هایی که می زدند آرام آرام نگرانی سراسر وجودم را فرا گرفت. ترس از این که حضانت دختر و پسرم را بگیرند در چشمانم موج می زد ولی آن ها نقشه دیگری در سر داشتند. پدرشوهرم در میان حیرت و ناباوری، مرا برای ...
آرزوی اهدای عضو مرد جوان با نجات جان 3 بیمار به واقعیت تبدیل شد
بود که ناگهان حالش بد شد، ابتدا همه فکر می کردند مهدی دچار مسمومیت شده که حالت تهوع و سردرد شدید دارد اما وقتی بی حال روی زمین افتاد، همکارانش با اورژانس تماس گرفته و درخواست کمک کردند. مسعود، برادر مهدی ماجرای آن شب را اینطور بازگو می کند: در خانه نشسته بودم که پسر برادرم تماس گرفت و گفت پدرش حالش بد شده و او را به بیمارستان امیرالمؤمنین (ع) منتقل کرده اند، با شنیدن این خبر نگران شدم و ...
ماجرای نقشه پدر شوهر برای عروس
تنها گذاشت. مرگ همسرم سرآغاز بدبختی های من شد و زندگی ام در تنگناهای وحشتناکی قرار گرفت، به گونه ای که برای حفظ فرزندانم و این که آن ها را زیر بال و پر خودم بگیرم، به دست و پای پدرشوهرم افتادم و اشک ریزان التماس کردم تا اجازه دهد فرزندانم را خودم بزرگ کنم و سرپرستی آن ها را به عهده بگیرم. پدرشوهرم که بعد از مرگ رجب تصمیم داشت حضانت نوه هایش را از من بگیرد، با این شرط از ...
جانباز هفتاد درصد آب بر به خیل هم رزمان شهیدش پیوست
مهره هایم حفره ای ایجاد کرده و خارج شده بود و ترکشی دیگر به دستم خورده و از پشت بازویم بیرون آمده بود. در هلی کوپتر دوباره بی هوش شدم. وقتی به هوش آمدم خودم را در آمبولانس دیدم. پرستار همراه که در جلوی خودرو نشسته بود متوجه شد که من به هوش آمدم. آمبولانس را کنار جاده متوقف کردند. یادم هست که خیلی خوشحال شدند. مرا صدا می زدند و نامم را می پرسیدند. بار دیگر از هوش رفتم. زمانی که به هوش آمدم در ...
نقشه پدرشوهر برای عروس بیچاره!
تنها گذاشت. مرگ همسرم سرآغاز بدبختی های من شد و زندگی ام در تنگنا های وحشتناکی قرار گرفت، به گونه ای که برای حفظ فرزندانم و این که آن ها را زیر بال و پر خودم بگیرم، به دست و پای پدرشوهرم افتادم و اشک ریزان التماس کردم تا اجازه دهد فرزندانم را خودم بزرگ کنم و سرپرستی آن ها را به عهده بگیرم. پدرشوهرم که بعد از مرگ رجب تصمیم داشت حضانت نوه هایش را از من بگیرد، با این شرط از خواسته اش گذشت که من تعهد ...
تجاوز به دختر 18 ساله در تهرانپارس
نیست .به همین خاطر آنها تصمیم گرفتند تا به خانه شان در فلکه اول تهرانپارس بروند و لباس هایشان را عوض کنند. این دختر ادامه داد: من مقابل در خانه ایستاده بودم تا حامی و دایی اش لباسهایشان را عوض کنند و بیایند .اما یکباره حامی مقابل درآمد و مرا به داخل خانه هل داد . او خودش مقابل در ایستاد و مانع فرار من شد .همان موقع عرفان سراغم آمد و مرا به شدت کتک زد . تجاوز شیطانی دختر جوان ...
بانوی همدانی جاده پیما/از کودکی با رویای رانندگی قد کشیدم
بودم مادرم را از دست دادم. پس این اتفاق تلخ بیشتر عاشق پدرم شدم و به عنوان تنها جان پناه بعد از خدا، عاشقانه دوستش داشتم. هر رفتار و علاقه ی او برای من یک الگو بود. پدرم جز اولین رانندگان ماشین های سنگین در همدان و اولین کسانی که گواهی نامه ی پایه ی یک داشتند بود دیدن و زندگی کردن با او از کودکی مرا یک راننده بار آورد. عصر همدان: از چه زمانی وارد این کار شدید و سیر کاری شما چگونه بود ...
هدف گروه تروریستی پژاک نابودی کُردها است
. برای بررسی این ماجرا با خانواده وی مجددا مصاحبه ای انجام شد. او داستان ربایش خود را اینگونه تعریف کرد: شب در روستا بودم و می خواستم به خانه برگردم. در تاریکی شب ناگهان متوجه سه نفر شدم. آنها به زور اسلحه مرا تهدید کردند و با خود بردند. آن شب در دشت ها و کوه های اطراف روستا بودیم و من تا صبح نخوابیدم. نمی دانستم باید چه کار کنم. می ترسیدم با آنها درگیر شوم یا فرار کنم، زیرا احتمال داشت ...
بازداشت آشپزباشی به اتهام قتل همسر
من گفته بود که حق ندارم به خانه مادرم بروم. می گفت او مرا جادو می کند، به همین خاطر هر وقت به خانه مادرم می رفتم با هم درگیر می شدیم. البته او بعد از فوت تنها فرزندمان که نارس به دنیا آمده بود، مشکل اعصاب و روان هم پیدا کرده بود. فروردین امسال فرزند ما نارس به دنیا آمد و چند روز بعد در بیمارستان فوت کرد و برادر همسرم نیز به خاطر بیماری در همان روز فوت کرد. روز حادثه به خاطر همین با هم ...
حضرت فاطمه ای دیگر به دنیا آمد/ شخصیت و کمالات بانوی رسالت در کلام رهبرانقلاب +تصاویر
گونه های مبارکش سرازیر گشت. حضرت فاطمه(س) فرمود: پدر جان، خدا هیچگاه چشمانتان را گریان نکند این گریه برای چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: دخترم، او به بلاهایی گرفتار اید و با مصیبتها و دشواریهای جانکاهی مواجه میشود. ای پاره ی تنم هرکس بر او و مصیبتش بگرید، پاداشش همانند کسی خواهد بود که بر دو برادر او گریه کند. در بعضی منابع تاریخی آمده است: تا چند روز پس از تولد، حضرت زینب(س) نامی نداشت ...
ناصر عبداللهی از منو ببخش تا ناصریا + بیوگرافی و درگذشت
خانه دار است. بنا به گفته خودش در یک خانواده ساده، معتقد و هنردوست بزرگ شده و ادامه می دهد: فرزند سوم خانواده ام. پدرم همواره احیا کننده موسیقی در خانه ی ما بود و در کنار تشویق ما برای پرداختن به موسیقی، قرآن را نیز سفارش می کرد و آن را با صوتی خوش تلاوت می کرد. وی از 13 سالگی به موسیقی علاقه مند شد و نخستین استادش در این زمینه، برادر بزرگش محمدطیب بود. ناصر فعالیت های هنری خود را از سال ...
ناگفته هایی از اولین ساعات کربلای 4
خودم باشم و آسیبی به غواص هایی که هدایت شان به من واگذار شده بود نرسد. حوالی ساعت 11 شب سوم دی ماه 1365 حرکت کردیم. بچه ها در یک ستون درحالی که با یک طناب به همدیگر بسته شده بودند به آب زدند. اینبار خبری از تیراندازی درون کانال نبود. حدس زدم تیربارچی دشمن می خواهد ما را وسط اروند بکشاند و بعد همگی را به رگبار ببندد. حدسم درست بود! 50 متر که از ساحل اروند به عمق رفتیم، ناگهان چهار لول دشمن ...