روایتی همسرانه از 6 سال جهاد غریبانه شهید ابوزینب
سایر خبرها
خواب شهید مدافع حرم در کربلا چگونه تعبیر شد
نخور آمدیم. به خاطر همین مسیرمان طولانی شد. یک روز تهران بود و بعد عازم سوریه شدند. به او سفارش کرده بودم هر جا هستی فقط به من زنگ بزن که بدانم سالمی و صدایت را بشنوم. وقتی به سوریه رسید، اطلاع داد که رسیده است.چند روز گذشت و 10 روز تماس نگرفت. خیلی ناراحت شده بودم. من حساسم و زود گریه ام می گیرد. به هرکسی که می توانستم زنگ زدم و سراغش را گرفتم، اما خبری نبود. همسران دوستانش می گفتند مثلا ...
ناگفته های پدر 2 دختر تهرانی قبل از اعدام / اعتراف به 4 جنایت در گفتگو با قاتل
خانه رفت اتفاق خاصی نیفتاده بود. هفته قبل از آن دخترم ماشین را در پارکینگ پارک کرده بود و یادش رفته بود شیشه ها را بالا بدهد. سر همین بگومگوی مختصری داشتیم. من به سولماز، دختر بزرگم؛ گفتم که شاید گربه داخل ماشین برود و سر همین کمی بحثمان شد. اما موضوع تمام شده بود. حتی چند شب بعد از آن بحث تولد ساناز دختر کوچکم را گرفتیم و مشکلی نبود. من کیک خریدم و دیگر حرفی در مورد ماشین نزدم. تا اینکه یک روز ...
اتفاق عجیب در ارومیه؛ شکایت از ملی پوش وزنه برداری به خاطر جوش دادن در! +عکس
مجموعه تختی توهین می کند. یک سال تحمل کردیم مراد زاده در پایان صحبت های خود گفت: در این مدت هر حرفی به من زدند گفتم ایرادی ندارد. ما یک سال است که این رفتار میری را تحمل می کنیم. این حرکات هر روز تشدید می شود و من نگرانم آسیب ببیند. شاگردان من جلوی دادگستری جمع شدند و با مدیر کل استان گرفتند و گفتند وکیل گرفتیم و مدیرکل هم گفته فعلا دست نگه دارید. ببینید ورزشکار سالاری چگونه می شود که من ...
سفارش حضرت زهرا (س) به شهید ابراهیم هادی
باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی ...
حرف شهید سلیمانی بر روی پوتین و اردوغان اثرگذار بود/ واکنش حاج قاسم به جلسه ای که در آن به رهبری توهین ...
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ حجت الاسلام علی شیرازی در حدود یک دهه نمایندگی ولی فقیه در سپاه قدس از جمله چهره هایی است که سال های زیادی را چه در دوران جنگ تحمیلی و چه پس از آن در سپاه پاسداران و در نیروی قدس همواره دوشادوش حاج قاسم سلیمانی در جبهه مقاومت از سوریه و عراق تا لبنان و افغانستان نقش آفرینی کرده است. وی در جریان جنگ تحمیلی در لشکر ثارالله کرمان همرزم شهید سلیمانی شد ...
پاسخ های یک سردار به پدرش
دایی ام. باید به همه آنها پاسخ واضح و روشن می دادم. وقتی برگشتم، چند نفری را در روستا دیدم. از نوع احوالپرسی شان فهمیدم خبر عملیات در روستا پیچیده. سر راه رفتم مسجد و پدرم را دیدم. نماز را خواندیم و با هم برگشتیم سمت خانه. گفت: خب به سلامتی برگشتی، چه خبر؟ گفتم خدا رو شکر. گفت: شنیدم عملیات سختی داشتین. بچه ها چی شدن؟ گفتم: ان شاءالله یکی یکی پیداشون می شه. پرسید: ابوالقاسم ...
افتتاح حزب رستاخیز در نجف آباد
پانزدهم اسفند53، قرار بود امیر عباس هویدا، برای افتتاح رسمی ساختمان حزب رستاخیز به نجف آباد بیاید. پیش خودم که در بیست سالگی تازه از درس و مشق فارغ شده بودم، گفتم نباید آقای نخست وزیر را دست خالی بدرقه کنیم. ساختمان یک طبقه حزب را روی خرابه های غسال خانه قبرستان قدیم شهر ساخته بودند.بعد از انقلاب، این ساختمان برای مدتی در اختیار بهزیستی قرار گرفت و بعدها در جریان گسترش شهر تخریب شد و ...
(قسمت دوم)- امیر حسین ذاکری
.... بعد پیامک داد: قهرمن بود در انتظارت! یک روز از در مذاکره با وی وارد شدم که رای شو برای خرید لپ تاپ بزنم. پدر سوخته گفت: هر مذاکره ای داری پیش شرطش اول خرید لپ تاپه! گفتم: عزیزمن، عصای دست من، که البته عصایی شده ای برای کوبیدن بر سر من، بزار تحریم ها برداشته بشه، fatf تصویب بشه شاید لپ تاپ ارزون بشه شاید بتونم یه خاکی به سرم بریزم. گفت: بابا منو نپیچون؟اف ای تی اف و اینگونه حرفا شده است ورد زبانت - بابا شده ای پر از خساست. بله پدرش شده است پر از خساست حتی پر از حقارت. چون تو خرید آذوقه هم خساست می کند. ای مرگ برمن با این خساست ها! ...
روایت زوج جوانی که با پذیرش 2 فرزندخوانده، تهدید را به فرصت تبدیل کرده اند
برای مطهره و مهدی است. همان جایی که با اصرار مطهره قصد بچه دار شدن دارند، ولی می فهمند قرار نیست این اتفاق زندگی شان را شیرین کند. مطهره می گوید: در خواستگاری همسرم پرسید چند بچه می خواهی؟ گفتم 4 فرزند. یعنی ماجرای فرزند از روز اول برای ما جدی بود، اما سر زمان فرزنددار شدن با هم اختلاف داشتیم. با اصرار من یک سال بعد از ازدواج اقدام کردیم، ولی نتیجه نگرفتیم. با مراجعه به پزشک و پیگیری متوجه ...
بین الحرمین مادر شهیدان طارمی در بهشت زهرا
...: برگشتنش هم قصه خودش را دارد. چشمان حاج خانم پر از اشک می شود و می گوید: حس من این است که هادی رزق شهادت را از خدا همان روزی که پیکر جواد برگشت، گرفت. سال 73 روز شهادت حضرت زهرا بود. تعدادی شهید گمنام آورده بودند... هر وقت شهید می آوردند دل توی دلم نبود اما این بار حسم فرق داشت.کفش های مهمانی ام را پوشیدم و یک چادر نو هم سرم کردم. پیش خودم گفتم تشییع شهید هم مثل زیارت است. تابوتها ...
افشای همسرکشی بعد از 14 سال
می داد. یک روز من و میترا با هم مشاجره کردیم و من با ضربات چاقو میترا را کشتم و متواری شدم. مدتی در مرز مخفی شدم و بعد به افغانستان رفتم و چند سالی همان جا ماندم. بعد از طریق دوستانم در ایران متوجه شدم همه چیز آرام شده و پلیس هم دیگر دنبال قاتل نیست. دوباره به ایران آمدم و این بار با ستاره آشنا شدم و ازدواج کردم. چند ماه بعد از اینکه با ستاره ازدواج کردم، با او هم دچار مشکل ...
یاری: مشکل کشتی فقط گربه مرده خانه کشتی نبود؛ زیاده خواهیِ قهرمانان پوشالی است
دو سه جلسه گذاشتیم، ما تیم بجنورد را سال گذشته با حداقل هزینه دوم لیگ کردیم، درحالیکه از تیم های سوم و چهارم بهتر نبودیم ولی کادرفنی و بچه ها خیلی تلاش کردند و به این عنوان رسیدیم. بعد این تیم شد دریاچه ارومیه که اسپانسرش جا زد و وقتی در هتل استقلال جلسه گذاشتیم، به رضا یزدانی گفتم شما یک نفر از پنج نفرید. تو یک رای داری و حق وتو هم نداری ، تو اگر پلنگ مازندران بودی ولی در مربیگری تجربه ای نداری ...
ناگفته های کارگردان منتقد غیر رسمی 2
ها شویم. خیلی جالب است! چند روز پیش که قرار بود این برنامه پخش شود آن دوست مان برای اینکه به من اطلاع دهد زنگ زد و گفت چون شما خیلی حرف های خوبی زدید در این مستندی که ساختیم استفاده شده و ببین و نظرت را بگو . اصلا فکر نمی کردم این موضوع جایی پخش شود. طبق تربیت مان در این سال ها می دانستیم که این جنس صحبت ها اصلا قرار نیست جایی پخش شود. اتفاقا شاید به همین خاطر من خیلی راحت حرف ها ...
نحوه شهادت حضرت زهرا(س) از دیدگاه اهل سنت و خلیفه دوم
...:ای مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن. اسماء به آنها گفت:ای فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان علی علیه السلام او را از مرگ مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا می زدند:یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و علی علیه السلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر شهادت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت ...
پدر شهید نریمانی: صداقت و تواضع سردار سلیمانی راز جهانی شدن او شد
تحصیل در دوران ابتدایی نماز صبح را به مسجد طوری می رفت که ما متوجه نشویم. وی در خصوص روز آخرین اعزام فرزندش به سوریه، بیان داشت: روزی که به سوریه اعزام داشت، بدون اینکه ما بدانیم به کجا می خواهد برود، برای خداحافظی به باغ در دوروان آمد. او گفته بود می خواهم چند روزی همین اطراف به ماموریت بروم و من از او خواستم که ناهار پیش ما بماند و گفت اگر زنگ نزدند برای رفتن می مانم ولی ...
آنان که ظاهر مذهبی هم ندارند، روز خطر می جنگند
تابوتش گذاشتند. دو سه روز بود که اعضای خانواده ما الهاماتی داشتند. پدرم را در خواب دیدند که در حیاط خانه ما قبر می کند. متوجه شدیم شهید ما می آید. بعد بنیاد شهید اطلاع داد که پیکر برادر شهیدمان شناسایی شده است. سیدناصر متولد چه سالی بود؟ نحوه شهادتش به چه صورت بود؟ ناصر سال 1343 به دنیا آمد و سال 1366، شش ماه بعد از شهادت منصور در ماووت عراق به شهادت رسید. منصور از ناصر کوچک تر ...
شهید خندان مشهد
می رفت و حتی چندبار هم سوار خودروهای اعزام شده بود. اما هر بار بعد از چند لحظه با اعزامش مخالفت می کردند و حسین آقا مجبور می شد برگردد. بالاخره یکی از روزها که به مشهد برگشته بود، با ما مشورت کرد، ماشینش را فروخت و با هزینه شخصی خودش به لبنان رفت و این بار از طریق حزب ا... لبنان به سوریه اعزام شد. اگرچه حسین خودش را به سوریه رسانده بود؛ اما این بارهم موفق به شرکت در عملیات دفاع از حرم نشد و ...
ضرب المثل جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت بود
.... گنجشک گفت:هوای به این خوبی را رها کنم و به فکر انبار کردن آذوقه باشم؟ امروز که خوردنی و نوشیدنی هست، در فصل زمستان هم حتماً برای خوردن چیزی پیدا خواهم کرد. روزها، هفته ها و ماه ها پشت سر هم رفتند تا اینکه زمستان سرد از راه رسید. برف بارید و همه جا را سفیدپوش کرد. دیگر نه گیاه و سبزه ای روی زمین ماند و نه میوه ای روی شاخه ی درختی پیدا شد. گنجشک کمی این طرف رفت، کمی آن طرف رفت، اما ...
بی ترمز های بعد از جنگ
که سال هاست آخرین نگاهم را به بسته شدنش داشتم. لحظه خداحافظی مثل یک فیلم تند تایم لپس از مقابل چشمانم می گذرد. زن داداش (مادر سیدجعفر) آب را پشت سرم می پاشد و از لای در نیمه بسته دست تکان می دهد و ماشین به سرعت به خیابان اصلی می پیچد. جرئت فشردن زنگ در را ندارم. نمی دانم چه اتفاقی خواهد افتاد. بعد از آن تصادف لعنتی که شش بچه قد و نیم قد را بی مادر کرد از این در وارد نشده ام. آن روز ها که می رفتم ...
آقا مرتضی آیینه بود
. اگه تو تهمت زدی خدا تو رو بیامرزه.آن شخص نادم شد در پیشگاه امام معصوم علیه السلام. این طوری بود آقامرتضی. می گفت زنگ بزن یک رزمنده بیاید نماز بخواند پشت سرش نماز بخوانیم! واقعا از ته دل می گفت دوست دارم پشت بسیجی ها نماز بخوانم. کدام بسیجی ؟ بسیجی نوجوانی داشتیم توی بیت المقدس2 در اطراف بانه و منطقه ماووت. این بچه توی سرمای زمستان می رفت یخ می شکست وضو می گرفت و توی قنوت نمازش دعای کمیل می خوند ...
از غزنی تا اوپسالا
.... عاصی لابد داشت لالایی می گفت برای ملیله که لالایی اش ناتمام ماند ... دیشب که مریم دختر کوچکت خوابش نمی برد و لالایی می خواست نمی دانم چرا یکهو یاد عاصی و کتابش لالایی برای ملیله افتادم که همین چند ماه پیش، بعد از آن همه سال در هندیران برایش بزرگداشت گرفتیم. و تو باز مرا یاد نزار قبانی می اندازی که شاعر زن بود و تو انگار شده ای حنجره مظلومیّت زنان افغانستان و بیش از خالده فروغ و حمیرا نکهت ...
تنها در میان تن ها
منم هر بار که تو گوشی می خوردیم، بهم می گفت به جون هر چی مَرده از فردا زودتر بیدار میشم. خلاصه این داستان چند ماه تکرار شد و من برای اشتباه یکی دیگه بارها و بارها تنبیه شدم. اما نمی دونم چرا این قسم های دروغش رو باور می کردم! به خودم میگفتم: تو عالم رفاقت درست نیست به خاطر یه تو گوشی، قرار هر روزمون رو بی خیال بشم! تا این که یه روز تو راه مدرسه بهش گفتم: صبر کن من یه خودکار ...
مرگ بر من
امیر حسین ذاکری - نسل امروز را با شعار و وعده نمی شود سرگرم کرد. بچه که بودم یه روز به بابام گفتم: دلم یک کلاه وسترنی می خواد. گفت ندارم بخرم. بعد یک قابلمه روحی برداشت دور لبه هاشو صاف کرد قابلمه رو به شکل کلاه در آورد و گفت بیا این هم کلاه وسترنی.همونو سرم می گذاشتم و احساس کابوی بودن می کردم. اما نسل امروز مطالبه گرست تا مطالبه اش را هم نگیرد ول کن نیست و همین چندی پیش بچه ام گیر داد ...
توهم فشار
ندارند تحریم ها برود، شاید وضع شان خوب است ثروتمندند. اما ما هم که "ثروت ندار" یعنی فقیر هستیم عجله ای نداریم باور کنید! اصولا ما عجله برای هیچکاری نداریم. مثلا حتی پسرم دختری را دوست دارد چند بارهم به من گفته بریم خواستگاری؟ گفتم عجله نکن. حالا چند روز این ور آنور به جایی برنمی خوره. هر چند یک بار یک جلسه گفتگو و مذاکرات غیر رسمی تلفنی با خانواده دختر داشتیم اما به بن بست خورد. بعد پسرم گفت ...
ناگفته هایی از سردار دل ها به روایت هم رزم دیرینه اش+عکس
...:خراسان جنوبی؛ چند دهه از زمانی که امام فرمودند جبهه یک دانشگاه است می گذرد، سال ها از آن زمان گذشت و همه ما به عینه نتایج تحصیل در این دانشگاه را شاهد بودیم. قدرت و اثرگذاری تحصیل و تربیت در این دانشگاه در شخصیت قاسم سلیمانی ها تجلی پیدا کرد و سبب شد که تفکر انقلاب اسلامی بعد از گذشت چهار دهه همچنان بالنده و پرشکوه به مسیر خود ادامه دهد. نزدیک به یک سال از آسمانی شدن ...
خاطره ی مجروحیت و جانباز مرتضی قنبری وفا
، گروه خط شکن نبود و به عنوان نیروی پشتیبان، چند روز بعد وارد منطقه ی عملیاتی شدیم؛ البته والفجر 6 یک عملیات ایذایی بود و پس از اینکه سپاه چهارم مکانیزه ی گارد ریاست جمهوری بعث عراق، هنگام ورود لشکر ویژه ی 25 کربلا به منطقه، آمد خودش را برای عملیات آماده کرد، و هنگامی که ما نیروهای بعثی را مشغول کردیم، با استفاده از (اصل غافلگیری)، هم زمان عملیات خیبر انجام شد و ما توانستیم جزیره ی مجنون را فتح کنیم ...
کم رنگ شدن غیرت منشأ بسیاری از مفاسد جامعه است
...، هیچ چیزی در او نیست، هر چیزی در آن بریزی، مثل زمین می ماند که در آن بذری، درختی، بنشانی قبول می کند. این زمین صاف است. حضرت فرمود من قبل از آنکه این دل تو سخت بشود شروع کردم. قبل از اینکه این زمین چیزی قبول نکند، تو را ادب کردم. فرزند ابتدا که می آید، پاک و تمیز است. فطریاتی هم همراه خودش آورده است چه در بُعد معنوی اش، چه در بُعد انسانی اش. خدا در او نهاده، آمده است اینجا. تو هستی که الآن می ...
خاطرات مسجدی از نهضت سوادآموزی
می کند یکی دو بار دیگر بروم. آمد دم در. گفتم: عزیزجان شما کار خاصی داری تو خونه انجام بدی؟ بچه کوچیک داری؟ گفت: نه. بچه هام همه ازدواج کردن. کارام کارای شخصیمه. برا چی؟ گفتم: خب می خواین بمونین تو خونه چیکار کنین؟ بیاین بشینین تو کلاس. اونجا لااقل یه چیزی یاد می گیرین. منم مثل دخترتون. من و سوادآموزا هم از تجربه شما استفاده می کنیم. اصلاً طلب علم ثواب داره حاج خانوم. چند روزو امتحانی بیاین بشینین ...