روایت آنهایی که از مهلکه کرونا جان سالم بدر بردند
سایر منابع:
سایر خبرها
شهید حسین املاکی کیست؟
می داد. با چنین روحیه ای، ایثاری که انجام داده بود قابل پیش بینی بود. اگر می شود برای حسن ختام این گفتگو ما را مهمان یک خاطره ناب از شهید املاکی بکنید. خاطره ای که برای تان تعریف می کنم از قول یک شهید است. شهید سیدمهدی حسینی از بچه های اطلاعات- عملیات بود. ایشان یک بار برایم تعریف کرد: تازه به مرخصی رفته بودم که دلم برای حسین املاکی تنگ شد. تصمیم گرفتم به خانه شان بروم. (خانه پدری ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش دوم
خاطر بارداری ام نداشتم، از دکترم اجازه گرفتم و رفتم، دور از جمعیت قرار گرفتم و فقط دلم می خواست ماشین حمل پیکرهای مطهر رو ببینم و کمی آروم بشم که البته آروم نشدم و هنوز هم تمام وجودم پر از درد و غصه و البته خشم و کینه است. روحی، کارمند، تهران *آهی در درون دل خبر شهادت رو از طریق فضای مجازی حوالی ساعت 7 صبح شنیدم؛ چون تازه از خواب بیدار شده بودم شوک عجیبی بهم وارد ...
در فوتبال، مثلِ آقازاده پدر به پسر مجوز می دهد
صنعتی در آسیا هستند و می خواستند فوتبال شان را هم با این صنعت مطابقت دهند، بعد از 6 گلی که از ایران دریافت کردند فوتبال این کشور را آشفته دیده و دست به این اقدام زدند و چون در آن زمان در فوتبال امارات کار می کردم و سرمربی تیم پلیس دبی بودم یادم می آید بعد از این شکست و حذف از جام ملت های آسیا، این تیم برخلاف پروتکل های برگزاری مسابقات همان شب بعد از شکست از ایران قصد داشت امارات را به مقصد کره جنوبی ...
سودآوری در بورس؛ آموزش صحیح بورس را از کجا بگیریم؟
سال 98 بود که کم کم دانشگاه من درحال اتمام بود. کارهایی که یاد گرفته بودم و کسب درآمد می کردم در حد گذران زندگی دانشجویی بود. شرکت های خصوصی هم که با حجم بالای کاری و حقوق پایین بعد از یک مدتی آدم را دلسرد می کردند. آنجا بود که با اصرار اطرافیان و شنیدن سودهای جذاب وارد بورس شدم. اوایل اعتماد نداشتم و با حداقل پول ممکن سهام را می خریدم که این سهام عموما عرضه اولیه بود. با خرید عرضه های ...
احساس می کرد کنار حاج قاسم به آرزویش می رسد
می پیچد... نوحه خوان دوباره دم می گیرد: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ... چشمانم را باز می کنم... رود اشک مسیرش باز می شود و روی صورتم جریان می یابد... از پشت پرده تاری که جلوی چشمانم کشیده شده به ساعت خیره می شوم... 1:20 دقیقه بامداد است به افق دلتنگی و فراق... باورش سخت است اما یکسال است در دنیایی نفس می کشیم که از گرمای نفس حاج قاسم سلیمانی ، شهروز مظفری نیا ، حسین پورجعفری ، هادی طارمی ...
در حضور علی دایی هالتر زدم!
. من واقعاً ورزشکار بودم و کلاس های مدرسین خارجی را دیده بودم. فکر کنم همین انرژی که ورزش به من می داد باعث شد به درس خواندن تشویق شوم. ورزش را کی و به چه شکل شروع کردید؟ از زمان مدرسه هندبال بازی می کردم و با ورزش آشنا بودم. وقتی 32 سال داشتم و در آرایشگاه کار می کردم، دچار شانه درد شدم و برای رفع آن دوباره سراغ ورزش رفتم. در نظام آباد و در باشگاه دیهیم شروع به ورزش کردم و استادم ...
آیینه وار
به میان عموم مردم راه می یابد. غزل هایی مثل قطره قطره اگرچه آب شدیم و من زنده بودم اما انگار مرده بودم و تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب و با همه بی سروسامانی ام/ باز به دنبال پریشانی ام اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است و در این زمانه بی های و هوی لال پرست/ خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست بسیار میان عموم مردم زمزمه می شوند. عنوان کتاب نیز همینطور. محمدعلی بهمنی در دو، سه ...
اگر روزی بتوانم دوباره به محضر رهبر انقلاب شرف یاب شوم حتماً از مشکلات موجود خواهم گفت
می بیند که در کوچه و خیابان به او ابراز لطف می کنند همه این سختی ها و مشکلات را فراموش می کند. حتی این روزها که مصدومیت افتادن از اسب به هنگام فیلمبرداری "جشن سربرون" را با آب درمانی جلو می برد اما دم نمی زند چون دوست دارد در خدمت کارهای فاخر و ماندگاری باشد که بعدها مردم او را با این کارها به یاد می آورند. وقتی بعد از این همه سال هنوز خانه ای از خودش ندارد و مستأجر است باز هم نمی خواهد از مشکلاتش ...
مؤلفه هایی که زبان ادبی را از متن غیر ادبی متمایز می کند
را می برد. نمی گذارد خون به مغزتان برسد. سوگواری شما را با خود به سمت وسوی تازه ای می کشاند. 1 حقیقتش این است از همان ابتدایی که داشتم با راننده موتور سر کرایه 10 هزارتومانی میدان شهدا تا چهارراه دانش که نزدیک به مسیر تشییع بود چانه می زدم، تصمیمم را گرفته بودم. من اندوهگین بودم، اما برای سوگواری نمی رفتم. برای مشاهده می رفتم، برای دیدن جزئیاتی که نمی توان از قاب بسته تلویزیون دید. من ...
چرا شهید حسین پورجعفری مخزن الاسرار حاج قاسم بود؟+ فیلم
شب بعد از افطار یک به یک ما انگشتری را از حاجی به هدیه گرفتیم. لبخند هایی که بین حاضرین رد و بدل می شد و دوربین هایی که لحظه به لحظه آن شب را ثبت می کردند به یادگار ماند. امسال جایشان خالیست. بازگشت از حج سفر حج شان به پایان رسیده بود و وقت بازگشت بود. یک ماه گذشته بود و قرار بود مادر و پدر برگردند. قرآن و لیوان شربت و اسپند. آماده کرده بودم و بیرون، دم در منتظرشان بودم. تمام ...
ابوالقاسم طالبی: با تمام وجود به کجا چنین شتابان را ساختم
نعش کش می رفت و این آدم ها هم به دنبالش. برخی درهمان نعش کش می میرند، برخی نعش کش را عوض می کنند اما چون ماهیت فکری شان همان است، در راه دنیا هلاک می شوند... البته هرکدام در مقطعی احساس می کنند که چه اشتباهی کرده اند و چرا زندگی خود را پای آن تباه کرده اند؛ اما وقتی این حقیقت را درمی یابند که زمان گذشته و در واقع دیر متوجه این اشتباه می شوند. به همین خاطر آثار سمبلیک کمی غیر واقعی تر از آثار رئال ...
اعترافات نیلا 14 ساله، متهم به قتل فجیع مادرش در تهران
آمده است. با مادرش دعوا کرده بود و با قهر خانه را ترک کرده بود. مقابل خانه ما آمد و با هم حرف زدیم و او را راضی کردم که به خانه شان برگردد. بعد به اتاقم برگشتم و خوابیدم. چون دیر خوابیده بودم تا ظهر خواب بودم. بعد که بیدار شدم دیدم که مادرم بی جان کف آشپزخانه افتاده است. خیلی ترسیدم. اول به پدرم زنگ زدم و بعد اورژانس را خبر کردم. اما دیگر فایده نداشت و مادرم فوت کرده بود. بعد چه شد؟ ...
اینها را برای بیماردلان گفتم
: بله گفتم هر شب توفیق می شود که نماز شب بخوانم بدون استثنا برای شما هم دعا می کنم. علامه دستی به سرم کشیدند و با خنده ای که دلم را ربود پیشانی ام را بوسیدند. لحظه ای شیرین تر از آن در زندگی به یاد ندارم. بار دیگری که خدمت ایشان رسیده بودم، به همراهی آیت الله سید علیرضا عبادی، نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی بود. با هم(و البته جمعی از علما) به دفتر ایشان در قم رفتیم، بعد از جلسه ...
سرودن شعر در وصف اهل بیت هم، برایم شادی آور است و هم شرف
احادیث جمع آوری و مطالعه کردم. هم چنین من با آشنایی که شیعه بودند ارتباط داشتم. در داغستان اغلب مسلمانان را اهل تسنن تشکیل می دهند و همین کثرت شد محرکی برای جستجوی بیشتر، زیرا می خواستم بدانم تشیع درست و بر حق است یا برعکس! تشیع برایم پسندیده تر بود، چون من در یک خانواده ی شیعه بزرگ شده بودم و در بچگی چند بار مراسم روز عاشورا را دیده بودم. از آن چیزی درک نکرده بودم، ولی معتقد بودم که آیین مهمی بود ...
حسین کیهانی: مدال من، ریاست کیهانی را نجات داد اما حق و حقوقم را خورد
دست بهداد سلیمی و سهراب مرادی را گرفت و مثل بچه خودش که انگار یک خانواده هستند برد به مخابرات و بدون اینکه سر کار بروند، هم ورزش می کنند و هم حقوق شان را می گیرند. ولی مجید کیهانی نوک بینی اش را نمی توانست ببیند و از روی حسادت کوچک ترین کاری نکرد و نگفت بیا برویم پیش فلان مسئول کارهایت را انجام دهیم. یک بار حتی نیامد پیش یک مسئول استانی برویم چه برسد به کشوری. قبل از اینکه به بازی های آسیایی ...
تشییع پیکر سردار سلیمانی در مشهد به روایت یکی از مستندسازان
.... خداراشکر که ما نباید برایشان توضیح می دادیم. باران گرفته بود. دلم بدجوری برایشان سوخت. خودمان را به هتل رساندیم تا وسایل را جمع کنیم و برویم سمت فرودگاه. تلفن من و مهدی مدام زنگ می خورد. خبر این بود که پیکر شهدا رفته توی فرودگاه. ته دلم آرزو می کردم که ای کاش تریلی برگردد سمت حرم تا مردم حتی شده از دور، برای آخرین بار با پیکر سردار وداع کنند، ولی خیلی بعید به نظر می رسید چنین اتفاقی ...
نظر اهالی ورزش درباره حاج قاسم
حرفش بود 1- اینقدر خوب و محبوب زیستی که به ما هم جرأت می دهی بخواهیم مثل تو باشیم. وقتی خبر شهادتت رسید، اولش باورم نشد، دلم نمی خواست باور کنم که دیگر رفتی ... هر بار که سخنرانی ایشان را در جایی می شنیدم، حال دلم خوب می شد، چون می دانستم حاج قاسم حرفی بزند پای حرفش می ایستد. افتخار می کردم به این همه ابهت و صلابت؛ از اینکه این شخص یک ایرانی است و برای خاک ایران مبارزه می ...
روایت آدم های معمولی از داغ مشترک
وارد که شدم دیدم همه گریه می کنند. مثل صاحب عزا همدیگر و بغل کردیم. همه می دانستند من چقدر به سردار علاقه دارم. خانه همه ما عزاخانه شده بود. تاب و توان نداشتم فقط دلم می خواست کسی از دروغ بودن خبر بگوید. اما نبود و سردار از کنار ما پر کشیده بود. بعد از گذشت ماه ها از شهادت سردار هر بار که یادش میفتم نگاهی به قاب عکسش که روی دیوار اتاقم هست می اندازم و دوباره داغ آن روز برایم تازه می شود و ساعت ...
داستان یک بوکسور حرفه ای؛ از چاقی مفرط تا امروز
قطعی در این 4 سال پیش آمد که وزنم دوباره شروع به بالا رفتن کرد. اول سعی کردم اضافه وزن را متوقف کنم بعد دوباره وزنم را پایین آوردم. قبل از اینکه این وزن کم کردن را شروع کنم، رژیم های زیادی از پزشکان گرفتم و الان هم برگه های آن رژیم ها را دارم. اما از همان روز اول که می دیدم در رژیم نوشته باید صبحانه فلان چیز را بخوری و من نمی توانم، رژیمم شکسته می شد. یک بار به دکتر لاغری رفتم و سه ساعت در صف ای ...
روایت خواندنی خبرنگار چهارمحالی از همراهی با سردار دل ها/ دیدار با حاج قاسم بزرگ ترین افتخار زندگی ام بود
بود را ببینم و این برای من خیلی باارزش بود، هلی کوپتر درحال نشستن بود و من از شوق دیداری که داشتم سر جای خودم میخ کوب شده بودم و صدای خوردن سنگ ریزه ها به لنز دوربینم را می شنیدم، اما من فقط در ذهنم این بود که تک تک قدم های حاج قاسم را ضبط کنم، نه برای پخش کردن فقط برای خودم، در همین حال بودم که یکی از افراد حاضر در محل دست من را گرفته و داد می زد باید بیای عقب چون هلی کوپتر موقع فرود خطرناک است ...
تازه دامادی که همراه حاج قاسم شهید شد
توجه به علاقه اش به مسائل نظامی و فعالیتش در بسیج، با مشورت برادر بزرگ ترش آقا حمید، در دانشگاه افسری ادامه تحصیل داد. وحید تا سال 93 دانشجو بود و بعد از آن به مدت چهار سال مدافع حرم شد. از اوایل سال 97 تا لحظه شهادتش هم در معیت حاج قاسم سلیمانی بود. پدر شهید ادامه می دهد: من هم از سال 62 عضو رسمی سپاه شدم و الان بازنشسته سپاه هستم. چون بیشتر بیرون از خانه بودم، بیشتر کار ها و مدیریت منزل ...
هندرسون: لیورپول می خواست من را بفروشد
به گزارش "ورزش سه"، درست بعد از پیوستن از ساندرلند به لیورپول در سال 2011، کاپیتان قهرمان تیم یورگن کلوپ خود را در برابر یک معاوضه دید. کاپیتان قهرمان لیگ برتر و لیگ قهرمانان می گوید که وقتی لیورپول می خواست در سال 2012 او را به فولهام بفروشد دوران وحشتناکی را تجربه کرد. کاپیتان تیم ملی انگلستان آن زمان مانند حالا انقدر در سطح بالایی نبود و مربی وقت لیورپول، برندون راجرز، قصد داشت در ...
از فراموشی های تو تا عاشق تر شدن من/ همه چیز درباره آلزایمر و شیوه های مراقبت از سالمند فراموشکار
...> برای حمیدها و سمانه ها توی سلف دانشگاه جیک نمی زدیم. داستان همکلاسی مان نمی گذاشت جیک بزنیم. ماجراهای همسایه شان را نوشته که پدر پیرش آلزایمر گرفته بود. ته شاهنامه اش اگر خوش نبود می پکیدیم از غم و به هق هق می افتادیم. دختر جوان 9 سال تمام پرستار پدر شده و پشت پا زده بود به عروس شدن. پدرش که فوت کرد چند ماه بعد، دوست برادرش خواستگارش از آب درآمد و ماجرا شیرین شد. قبلاً بارها درباره بیماری ...
راهت ادامه دارد، خداحافظ سردار...
کجا هستم حتی نفس کشیدن برایم سخت است طول این خانه را طی می کنم وارد خیابان می شوم سرما مثل سیلی به صورتم می خورد انگار گرد مرگ به روی شهر پاشیده اند، همه در خوابند و کسی از حادثه خبر ندارد، طول کوچه را بدون اینکه بفهمم می دوم و دوباره باز می گردم مقابل خانه روی زمین می نشینم و اشک از چشمانم جاری می شود در حال خودم نیستم دستی مرا بلند می کند و به سمت خانه می برد داخل خانه تربت کربلای داخل لباسم را ...
جمعه رفتی اما باز می گردی جمعه ای دیگر، در سپاه صاحب العصر
ام را از دست دادم . اکنون که از آن روزمی نویسم برایم خیلی سخت است، احساس می کردم دنیا به پایان رسید. انقدر غمگین بودم همه چیز را فراموش کردم و بعد از چند روز یاد شب جمعه افتادم که برای آخرین بار قبل از شهادتش تصویر،نام ویادش در ذهنم بود نمی دانم چرا در دلم افتاد نگاه کردن به قاب عکس آن هم چند بار. ظهر جمعه بود اذان گفته شد حواسم به ساعت نبود ،احساس کردم دینی به گردنم است هر چند نماز ...
وقتی حاج قاسم “مهندس پرواز” ایرباس می شود
. تقریباً 70 ، 80 مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور می گرفتیم. اگر اجازه می داد اوج می گرفتیم و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود می آمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند می شدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم ...
سریدن مداوم به پایین کوه
اما به دلیل اقامت هرکدام در شهرهای مختلف و نداشتن اعتماد به نفس نویسنده جوان، تمام ارتباطشان به نامه نگاری خلاصه شد. سرما خوردگی را بهانه سکوت من قرار دادن به بیراهه رفتن است. من سرما خورده بودم، و یک روز هم در بستر بودم، بعد دو روز بیرون رفتم، از آنچه بیرون دیدم خوشم نیامد، دو روز دیگر به رختخواب برگشتم- اما سرما خوردگی من دلیل اصلی خانه ماندن من نبود؛ من به علت آشفتگی و درماندگی کلی ...
ما خواب بودیم که او رفت!
اینک 365 روز از آن اتفاق تلخ می گذرد. اکنون دوباره نیمه شب از خواب بر می خیزم، دوباره می بینم همه مردم شهر خوابند و من باز خواب مانده ام، خواب مانده ای که یکسال است، خواب راحت نداشته، دلم امشب گرفته، تمام اتفاقات یک سال اخیر عین فیلم سینمایی از مقابل دیدگانم رد می شوند، بعد از آن اتفاق تلخ دیگر روز خوش ندیدیم، اتفاق پشت اتفاق، غم پشت غم، درد پشت درد، غصه پشت غصه، سختی پشت سختی، ما کرمانی ...
روایت پرستار نمونه کشور از تخریب چی های میدان کرونا/ دفاع از حرم تا دفاع از سلامت به عشق حاج قاسم
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ بهانه گفت وگویمان، انتخابش به عنوان پرستار نمونه کشوری بود در سالی که زیر سایه سنگین کرونا گذشت. اما صحبت هایمان در فضای بخش کرونای بیمارستان امام رضا (ع) محصور نماند. با روایت هایش یک بار از مشهد به اهواز و بار دیگر از همسایگی ثامن الحجج (ع) تا حریم عمه سادات (س) سفر کردیم. همان جا هم با دلگویه هایش دلمان را به یاد سردار دل ها گره زد و داغی که حالا یک ساله شد ...