با پرویز مظلومی و مرور خاطرات جوانی
سایر منابع:
سایر خبرها
جمله معروف کریمی به قطبی که جنجال ساز شد
رفتم خانه و دیدم از خیابان صدای عربده می آید. به من فحش می دادند. زنگ زدم فتاحی سرپرست تیم که آقا اینها جلوی خانه من جمع شده اند. ایشان هم زنگ زد به آقای رحیمی مدیرعامل باشگاه که خودش آمد. پلیس هم آمد. یک عده با قمه و چاقو جلوی در خانه بودند. فردا همان شب به آقای کرانچار گفتم اینجا جای من نیست و رضایتنامه ام را بدهید تا بروم. کرانچار مخالفت کرد. همان همان سال 10 تا پاس گل داده بودم و 4 گل هم زدم ...
نادر فریادشیران: اگر ما مثل ویرا نتیجه می گرفتیم سرمان را می بریدند!
همه بحث ها شایعه است. آقای مایلی کهن سخت گیر نبود ولی باید انضباط را رعایت می کرد. چون حساسیت نسبت به استقلال و پرسپولیس زیاد بود و می گفتند آقای مایلی کهن پرسپولیسی است. آن موقع پرسپولیسی ها به این دلیل بیشتر بودند که این تیم شرایط بهتری داشت و استقلال به لیگ دسه سه رفته بود. خود مرحوم حجازی هم مصاحبه کرد گفت من هم جای آقای مایلی کهن بودم بیشتر پرسپولیسی دعوت می کردم. اینکه مهدی پاشازاده به خاطر ...
زن 33 ساله: از مدیر شرکت باردار شده ام
کارگری ساده بود اما همه تلاش خود را برای رفاه و آسایش خانواده اش به کار می گرفت. مادرم نیز خانه دار و زنی بسیار مهربان است. در همین شرایط من که کوچک ترین عضو خانواده بودم تا مقطع دیپلم تحصیل کردم اما از همان دوران کودکی دچار بیماری صرع شدم و همواره دارو مصرف می کردم. خلاصه 20 بهار از عمرم گذشته بود که فخرالدین به خواستگاری ام آمد اما پدر و مادرم ماجرای بیماری مرا از همسرم پنهان کردند چون ...
روایت های تکان دهنده بازماندگان حادثه واژگونی اتوبوس خبرنگاران/ سقوط مرگبار چگونه رخ داد
. چند بار این صحنه هولناک تکرار شد و اتوبوس چپ و راست می رفت و هول و هراس همه سرنشینان را فراگرفته بود که در آخرین انحراف به چپ وارد سنگلاخ های کنار جاده شد و درنهایت کنترل از دست راننده خارج و اتوبوس واژگون شد. من در صندلی های عقب اتوبوس بودم که به فضای بین صندلی های چپ و راست پرت شدم. آن لحظه همه به سوی یکدیگر پرت شدند و بعضی از دوستان هم داخل صندلی ها گرفتار شدند. سکوت مرگبار ظهوری ...
تکه های بچگی!
... داخل کتابفروشی که شدم عباس آقا تنها بود. مرا که دید از باب احترام از جای برخاست. مثل همیشه خنده ای بر لب نشاند. چند عبارت کلیشه ای که بیشتر به کار آغاز دیدارها می آید بین من و او رد و بدل شد. طولی نکشید که مشتری و فروشنده سر در کار خود کردند. از انبوه کتابهای ریخته شده بر روی میز بیرونی، کتابی نظرم را جلب کرد: مجموعه اسناد در پاریس: صادق هدایت. به گردآوری و تدوین جهانگیر هدایت . بی ...
بابا بیا پایین مرا به آغوش بگیر
. دوستانم مدافع حرم شدند. من ناراحت شدم و گفتم: آقا چه می گویی؟ شما خودت در جنگ بودی، ما از دست طالبان فرار کردیم. چون شیعه بودیم. طالبان هم خیلی دنبال شیعه ها بود. پدر و مادرهایمان ما را از آنجا بیرون آوردند تا در امان باشیم و به ایران آمدیم. گفت: فقط یک بار می روم، اما سه بار رفت. آن زمان، باردار بودم. به من می گفت: کاش کاری انجام می دادم. ما در ایران زندگی می کنیم و به درد ...
داستان زندگی مردی که به همه ِی تعلقات دنیا پشت پا زد
؛ ولی تعبیر خواب، اینه. چند روز پکر بودم؛ ولی کم کم خودم را دلداری دادم و گفتم: حالا کو تا جنگ؟! کو تا جابر بزرگ بشه؟! جابر، کلاس اول ابتداییه! . حجت الاسلام جابر حسین پور(زهیری) نخستین روحانی شهید مدافع حرم اهواز است، وی قبل از شهادت فعالیت های تبلیغی گسترده ای علیه نفوذ وهابیت در استان خوزستان داشته است. در بخشی از این کتاب به نقل از همسر شهید می خوانیم: رسیدیم اهواز. شیخ خسته بود. رفت ...
هزینه 100هزار تومانی شهید مدافع حرم برای زن خیابانی!
. *نماز ظهر عاشورا سرمای بیابان لرزه به تنم انداخته بود. چاله ای کندم و داخل آن پناه گرفتم تا کمی گرم شوم. از صبح روز قبل غذا نخورده بودم و کم کم داشتم از حال می رفتم. می خواستم چند دقیقه ای بخوابم اما سرما امانم را بریده بود، به خورشید التماس می کردم امروز زودتر طلوع کند. اسدالله آمد کنار چاله و گفت: مراد! بیداری؟! وقت نماز است. گفتم: اسدالله ...
نگاهی به زندگی شهید ارمغان یکتایی راد
...> ارمغان با دیدن علاقۀ من سوال کرد که چرا شتاب زده ای؟ چه چیزی تو را ناراحت کرده است؟ من نیز موضوع را برای ایشان توضیح دادم و کمی از داستان کتاب را برایش تعریف نمودم، بعد از شنیدن مطلب چیزی نگفت و چند روز بعد بسته ای را برایم آورد و به من داد. بعد از گشودن بسته دیدم همان کتاب را با زحمت فراوان تهیّه نموده و به من هدیه داد؛ بعد ها متوجّه شدم که شهید برای یافتن آن کتاب حتّی با چند شهرستان تماس ...
سلام، من امام جماعتم!
؛ آن شب هم یکی از خیرین کمک هایی برای توزیع آورد؛ کمی دستپاچه شدم چون خانواده ها را نمی شناختم اما بالاخره دل را به دریا زدم و از مغازه دارها نشانی 8 خانواده نیازمند را گرفتم؛ نیمه های شب بود، بسته های معیشتی و 200 هزار تومان ها را هدیه دادم و کار مسجد از همان لحظات کلید خورد. هیئت سیار اینطور نبود که محله یکهو پوست بترکاند و همه در مسجد سرریز شوند ... _عذر می خواهم ...
اگر همه بخواهند شهید شوند، پس چه کسی بماند و از انقلاب دفاع کند
این بچه را دوست داشت حتی در وصیتش اسم علی را آورده و او را سفارش کرده است . من در کنار حضرت آقا نشسته بودم. حرف علی که شد، همسرم جلوتر رفت و به آقا سلام داد و از ایشان خواست تا علی را دعا کنند. آقا رو کردند به حاج خانم و گفتند: الله شهیدیوی پیامبرلرنن محشور ائله سین ، پرسیدند: غیر از حامد چند بچه دارید؟ حاج خانم گفت: فقط یکی حاج آقا، امیر برادر بزرگ حامد که امروز خدمت تان رسیده است . آقا ...
ساکت الهامی: هیچ قراردادی با استقلال نبسته بودم| اولین نفر به مجیدی تبریک گفتم
گروه ورزش| شهرآرا نیوز، برخی از مسئولان سابق استقلال بعد از تغییرات اخیر درهیات مدیره، مدعی شدند که ساکت الهامی قبل از عقد قرارداد با فرهاد مجیدی با باشگاه استقلال قرارداد بسته بود! این شایعه واکنش تند ساکت الهامی را به دنبال داشت. او در گفت و گویی کوتاه با شهرآرا به این نکات اشاره کرد: من یک ساعت قبل از فرهاد مجیدی در باشگاه استقلال حاضر شدم و برنامه هایم را اعلام کردم. در آن جلسه هیچ قراردادی ...
مدافع حرمی که تکفیری ها نقشه ترورش را کشیدند/ نحوه شهادتش را خودش نقاشی کرده بود
20 روز دیگر هم در بیمارستان بقیه الله در کما بود؛ در این 20 روز ،اما مهمان های ویژه ای داشت. پدر حامد می گوید: همان اوائل بستری شدن حامد بود که دیدیم سردار سلیمانی خودش آمد برای ملاقات. تا چشم اش به حامد افتاد گریه کرد... گفتم سردارشما چرا گریه می کنی؟ گفت من برای حامد گریه نمی کنم، من برای خودم گریه می کنم. حامد راهش را انتخاب کرده بود، موفق شد، رفت...من برای خودم گریه می کنم از او و امثال او عقب ...
امام خمینی با حبس و حصر چگونه برخورد کرد؟
. با اصرار من فقط ایستادند و من خم شدم و دست ها را روی خاک زدم و تیمم کردم و به اجبار نماز را در ماشین خواندم... دل چسب ترین نمازی که در عمرم خوانده ام، همان دو رکعت نماز پشت به قبله در ماشین مأمورین امنیتی بود. وقتی چشمم به منابع نفت قم افتاد گفتم: تمام و یا بسیاری از بدبختی های این مملکت ناشی از نفت است... آنها به قدری تحت تأثیر قرار گرفتند که یکی از آنان گفت: آقا ما باید شما را ...
گزارشی از کارمند نوکیسه ای که زنش را کتک می زد
. گزارش فیلمی به تهیه کنندگی بهمن فرمان آرا که خود دلیل محکم تری برای چرایی ماندگاری فیلم است. فرمان آرا در گفت وگویی با روزنامه شرق درباره ایده ساخت فیلم گزارش گفت: من کار های عباس را دیده بودم، ولی آشنایی شخصی با او نداشتم. روزی که با طرح فیلم گزارش پیش من آمد، ساعتی صحبت کردیم و با همان طرحی که نوشته بود، آمادگی ام را برای ساخت فیلم اعلام کردم. به عباس گفتم باید فیلم نامه را آماده کنی و ...
برادرم در فکه و پسرم در قنیطره آسمانی شدند
قبل از اینکه پدر شهید شوید، برادر شهید بودید. خودتان هم در جبهه حضور داشتید. کمی از خودتان بگویید. من و برادرم شهید، ولی پورمراد که در عملیات والفجر مقدماتی در سوم اسفند 1361 به شهادت رسید، همرزم بودیم. شغل من کشاورزی است. ما چهار برادر بودیم. از همان دوران انقلاب خانواده ما پایبند و معتقد بود. یکی از برادرانم به نام نادعلی که خدمتش در زابل بود با مقام معظم رهبری که به زابل تبعید شده بودند آشنا شده و گاهی به خدمت ایشان می رفت. قبل از یکی از سفرهایش به قزوین برادرم خدمت رهبر می رسد و می گوید می خواهم به قزوین بروم اگر کاری دارید، برایتان انجام دهم. ایشان هم می فرمایند که می توانید تعدادی از عکس های امام و اسلحه را همراه خود ببرید؟ این کار برای شما خطر دارد. برادرم می گوید بله این کار ...
گفتگو با مهدی کمالی، پیش کسوت ورزش مشهد
تزیینات داخلی منزل مشغول بودم. از همان موقع به ورزش علاقه داشتم. کوه می رفتم و فوتبال بازی می کردم. روز های تعطیل یا توچال بودم و یا دربند. چند سالی کار کردم و دیپلمم را هم گرفتم. 19 ساله بودم که دفترچه سربازی را داوطلبانه گرفتم. وقتی دفترچه به دستم رسید متوجه شدم برای اعزام یک سال باید صبر کنم. رفتم پیش فرمانده و گفتم که اگر امکان دارد مرا زودتر به سربازی بفرستید. تیمساری که مسئول اعزام بود گفت: پسرجان ...
روشنای زندگی یک روحانی شهید مدافع حرم
. اما حضورش در بسیج و رابطه اش با چند طلبه، او را به سمت علوم دینی کشاند. همزمان و بی آنکه از دلش خبر داشته باشم، از شوقم برای دیدن او در لباس روحانیت گفتم، اول انگار دچار شوک شده باشد، خوب به چشم هایم خیره شد، بعد یک باره چهره اش مثل گل شکفت و خودش را پرت کرد در بغلم. اگر کسی می دید، می گفت لابد سال ها از هم دور بوده اند. طوری در بغلم فرو رفت که انگار نمی خواست هیچ وقت رها شود . ذوق زده گفت ...
ماجرای چند مرگ دلخراش در کویرهای ایران
...، خانمی به میزم نزدیک شد و گفت مرا می شناسید؟ گفت من همان خانمی هستم که همراه شوهرم در کویر گم شده بودیم و شما نجاتمان دادید. با تعجب از من پرسید شما از کجا می دانستید ما به کمک نیاز داریم که گفتم خواب دیدم و آن خانم هم حسابی تعجب کرده بود. خاطره دومی که دهقان پور تعریف می کند، مربوط به قرار دوستانه ای بود که او و همسرش با دوستانشان داشتند: قرار بود در نقطه ای از کویر تجمعی دوستانه ...
روایت آخرین دیدار
کردیم که مشروح آن را در ادامه می خوانید. آشنایی شما با شهید چمران از کجا و چگونه آغاز شد؟ من در سال 1341 محصل دبیرستان بودم که بحث لوایح شش گانه انقلاب سفید مطرح شد و آیت الله خمینی مخالفت کردند. از همان سال به مبارزات ایشان نزدیک شدم. در سخنرانی آخر ایشان، در سال 1343 من پای صندلی آقای خمینی که داخل یک پنجره بود، نشسته بودم. هفته بعد ایشان تبعید شدند و من نیز سال بعد در دانشگاه ...
راز قتل مرد طلافروش در اعترافات خانم دکتر (+عکس)
به عنوان مظنون بازداشت شد و در بازرسی از خانه او لکه های خون دیده شد که فرضیه قتل مرد طلافروش قوت گرفت. خانم دکتر در بازجویی ها گفت: یک سال قبل که به مغازه مرد طلافروش برای خرید رفته بودم با او آشنا شدم. او به من پول داد که خانه و مطبم را اجاره کنم و با بقیه پول نیز برای او در خریدوفروش تجهیزات پزشکی سرمایه گذاری کنم اما کارهایمان به خوبی پیش نرفت و او اصل و سود پولش را که 700میلیون ...
زیر سقف اعتیاد
درآمدی برای گذران زندگی و تهیه مواد نداشتیم. میثم به سرقت های خرد و شبانه روی آورد. من که از سوی خانواده طرد شده بودم، برای نجات زندگی مان از همسرم خواستم با کمک یکدیگر مواد را ترک کنیم اما او زیر بار نرفت. من هم نزد خانواده ام برگشتم و در نهایت با کمک آنها از همسرم که حالا یک سارق به تمام معنا بود، جدا شدم. کمی بعد، مواد را هم ترک کردم اما یک ماجرای ساختگی باعث شد تجربه تلخ دیگری نصیبم شود ...
صبح شنبه متوجه شدم رییسی، رییس جمهور است
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از ایسنا، حجت الاسلام والمسلمین حسن روحانی رئیس جمهوری اسلامی ایران در جلسه هیات دولت گفت:انقلابی بودن یعنی از یاد نبردن اهداف مهم. هدف های اصلی را که برای انقلاب و نظام و ایران بود، نباید برای انتخابات فدا کنیم. وی با اشاره به نتایج انتخابات ریاست جمهوری اخیر یادآور شد: من همان صبح شنبه تلفنی به آقای رئیسی تبریک گفتم و به دیدارش رفتم. امروز هم با آقای رئیسی رئیس جمهور منتخب جلسه دوم خود را داریم و این جلسات را ادامه می دهیم. تعداد بازدید : 65 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی ...
قاتل: به خاطر فرزندانم مرا ببخشید
وقتی به زندان افتادم نگهداری آن ها به گردن همسرم افتاد. او روز های سختی را می گذراند. متهم در آخر گفت: باور کنید از قبل نقشه قتل نداشتم و به خاطر فشار های بازجویی آن اظهارات را گفتم. مقتول خودش با چاقو حمله کرد و من هم در یک لحظه که کنترل اعصابم را از دست داده بودم چاقو را گرفتم و به او ضربه زدم. حالا در زندان شرایط روحی خوبی ندارم به همین خاطر یکبار دست به خودکشی زدم، اما زنده ماندم. به همین خاطر از اولیای دم درخواست گذشت دارم. در پایان هیئت قضایی جهت صدور رأی وارد شورشد. ...
مدعیان دروغین
بین خودمان تقسیم می کردیم. خانه را جوری چیده بودم که روزی چند دیدار با مردم داشته باشم و فضا هم روحانی باشد. یک زن اینقدر من را باور کرده بود که یک خانه را وقف کارهای مذهبی من کرده بود. برگزیده ای که مرده زنده می کرد! چند سال قبل در جنوب کشور به فکر کلاهبرداری از مردم و مشهور شدن افتاد، هر کاری کرد نتوانست به آرزوهایش برسد تا این که به مناطق محروم رفت و ادعا کرد برگزیده خدا و ...
سیاهی لشکر فیلم های سینمایی سارق حرفه ای شد
درگیری ما شد و ما را آشتی داد. در آن درگیری کیف پولم سرقت شد که احتمال دادم همان فردی که با من درگیر شده بود در شلوغی اتوبوس کیف پولم را سرقت کرده است. من شکایت کردم و بعد از آن هم هر روز با بی آرتی به محل کارم می رفتم تا اینکه دقایقی قبل داخل اتوبوس نشسته بودم که دیدم همان پسری که روز حادثه با من درگیر شده است با مرد دیگری درگیر شده و همان فردی که میانجیگری می کرد الان هم در حال میانجیگری است. احتمال ...
20 سال؛ هرروز کتک خوردم!
، بعد از اندکی سکوت می گوید: پیش ازاین با دردهایم تنها مانده بودم و کسی از من حمایت نمی کرد، تقریباً سال 97 برای اولین بار شکایت کردم و به دستور قاضی به مرکز بازپروری 72 تن بهزیستی معرفی شدم؛ مرکز 72 تن جایی است که از زنان خشونت دیده حمایت می کند، یک هفته در این مرکز بودم که به خواهرشوهرم خبر دادم، همسرم به همراه مادرش به سراغم آمد و گریه کرد، می گفت که حالش خوب است و دیگر دست روی من بلند نمی کند، از ...
یک خاطره،یک رزمنده
برد آمدیم خانه. نیمه های شب بود. دیدم دارند در می زنند. رفتم در را باز کردم دیدم همان حاج آقایی است که امروز پیشش بودم .بعد از سلام، گفت: حاج قاسم من اشتباه کردم به شما گفتم نرو جبهه، برو دوای درد شما جبهه است. هرچه اصرار کردم ماجرا را شرح بده، نداد. صبح ساک را بستم و هرکس جلوموگرفت گوش ندادم و خلاصه خودم را رساندم به آبادان دیدم گردان آماده شده برای ادامه عملیات کربلای 5 . بعد از شهادت ...
هافبک تیم گل گهر: لایق قهرمانی در جام حذفی هستیم
برد خوبی به دست آوردند. ما بیشتر از یک ماه از شرایط مسابقه دور بودیم و هنوز بازی رسمی انجام نداده ایم اما با انگیزه بالا در این مسابقه حاضر می شویم. تلاش می کنیم که عملکرد خوبی داشته باشیم و نتیجه خوبی بگیریم. علیزاده در مورد اینکه استقلال در چند روز اخیر دچار حواشی و اختلافات درونی شده و آیا این اتفاق کمک می کند گل گهر در این بازی کار راحتی داشته باشد، گفت: نه، اصلا این مسائل روی بازی ...