سایر منابع:
سایر خبرها
پدر شوهرم به اصرار مرا پای بساط اعتیادش می کشاند/ اظهارات زن جوان مشهدی
.... حالا دیگر جا و مکانی برای ادامه زندگی نداشتم به ناچار به منزل زنی به نام سمیرا رفتم که بارها از او برای پدرشوهرم مواد مخدر خریده بودم. زن معتاد افزود: سمیرا که زنی مطلقه بود با خوشحالی از من پذیرایی کرد و از من خواست برای تامین هزینه های اعتیادم برایش مواد فروشی کنم. وی بیان کرد: چند سال نزد سمیرا ماندم اما او روزی مرا از خانه اش بیرون انداخت و گفت تو به اندازه مصرف و ...
59 روز شکنجه 3 نوجوان در کوه های بی آب و علف
. آدم ربایان دیگر تماسی نگرفتند و آنها حتی نمی دانستند که بچه هایشان زنده اند یا نه. پدر ابوالفضل می گوید: شرایط وحشتناکی بود. همه چیز را به ماموران آگاهی سپرده بودیم و آنها به ما امید می دادند که بچه هایمان را برمی گردانند. در آن روزها همسرم آنقدر که چیزی نخورد مریض شد و کارش به بیمارستان کشید. خودم اصلا توانایی خارج شدن از خانه را نداشتم. دست و دلم به کار نمی رفت و نمی دانستم چه کار کنم. فقط در ...
خدا بعد از چند دختر مازیار را به ما داد ولی... + عکس
: من سواد خواندن و نوشتن ندارم عزیز جان! اگه ممکنه برام صوت بفرستید... ما هم درخواست گفتگو و هماهنگی های بعدی را با پیام هایی صوتی و تماس هایی تلفنی انجام دادیم و چند روز قبل از عزیمتمان به شهر پیشوا و منزل شهید، با درخواست جدیدی از سوی مادر شهید روبرو شدیم. ایشان می گفت ما اینگونه کارهایمان را با برادران سپاه هماهنگ می کنیم... و حالا می خواست شماره تماس ما را در اختیار برادر اردلان قرار ...
سفر قاچاقی پدر شهید نابینا به کربلا
چند روز قبل از عزیمتمان به شهر پیشوا و منزل شهید، با درخواست جدیدی از سوی مادر شهید روبرو شدیم. ایشان می گفت ما اینگونه کارهایمان را با برادران سپاه هماهنگ می کنیم... و حالا می خواست شماره تماس ما را در اختیار برادر اردلان قرار دهد. ما پیش دستی کردیم و خودمان با برادر اردلان که مسئول هماهنگی خانواده های شهدای فاطمیون در شهرستان پیشوا است، تماس گرفتیم. این برادر سپاهی که سایت خبری مشرق را به خوبی ...
تاریخ شفاهی ایلام به روایت زنان ایل
گوش کوه و دشت و رودخانه زمزمه می شود. آوای مشک زنی، میان زنان ایل های ایلام رایج است. اشعار را نه کسی سروده و نه کسی آن را می نگارد و ثبت می کند. شبیه همه داستان هایی که نمی دانیم از کجا آمده اند، اما پدران و مادرانمان بلدند و ما هم وقتی پدر و مادر می شویم همان ها را تکرار می کنیم. انگار نجوای مشک، مثل اساطیر است. مشک زنی بدون آواز نمی شود نامش ناران است. پیرزنی که حالا چشم و ...
فرماندهی بدون شهید
های سپاه آمدند جلوی سنگر و گفتند: جناب سروان بیا ببین چه کار کردی! منطقه مثل روز روشن شده. آن زمان من یک افسر جوان بودم و خط اتوی شلوارم هنوز وجود داشت و این اولین ماموریت مستقل بنده بود. با افتخار پاسخ دادم: این هنر یگان توپخانه ما است، با هدف گیری دقیق، اولین گلوله را زدیم به هدف، در صورتی که هدف جای دیگری بود و باید طبق آیات قرآنی گفت: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی. بعد از عملیات ...
فیلم های سینمایی شبکه دو
رفتن روی خطوط خلاصه فیلم: امیر و افسانه زوج جوانی هستند که پنج سال از ازدواجشان گذشته اما هنوز صاحب فرزندی نشده اند. زمانی که قصد دارند برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد مقدس بروند، پدر یکی از شاگردان امیر در مدرسه به نام حامد دچار سانحه شده از دنیا می رود. نظر به اینکه مادر حامد نیز در گذشته از دنیا رفته و او پیش عمویش زندگی می کند، امیر تصمیم می گیرد حامد را چند روزی در خانه ...
ماجرای موشک سازی در دفتر نشریه
شوخ طبعی صلاحی به آثارش منحصر نمی شد و در زندگی عادی نیز این خصیصه را با بازیگوشی کودکانه بروز می داد. بهمن عبدی، کاریکاتوریست معروف درباره او به یاد می آورد: در سال 1355 وقتی که دوره سربازی را در تهران می گذراندم، قبل از آنکه به استخدام رادیو و تلویزیون درآیم، با نشریه پیک روز (نشریه داخلی رادیو و تلویزیون) کار می کردم. من برای پشت جلد آن نشریه که هفته ای دو شماره منتشر می شد، پرتره می کشیدم. دفتر پیک روز در طبقه ششم ساختمان هشت طبقه متعلق به رادیو و تلویزیون در خیابان تخت طاووس (مطهری) نبش روزولت (دکتر مفتح) قرار داشت. در آنجا بود که برای اولین بار از نزدیک با عمران صلاحی آشنا شدم، البته قبلا اسمشان را از طریق کتاب طنزآوران امروز ایران شنیده بودم. عمران هم آنجا کار می کرد. یک روز که طبق معمول هفتگی به آنجا رفتم، دیدم عمران به اتفاق خانم میرزایی (همکارش)، با جدیت در حال ساختن موشک های کاغذی است. تا مرا دید گفت: آهان، عبدی هم آمد. بیا عبدی جان، تو هم مشغول شو، این هم کاغذ. گفتم بر ...
جرمی که حمید جبلی مرتکب شد
بی مناسبت با فصل آغاز به کار مدارس هم نیست. این خاطره شیرین را با یکدیگر می خوانیم: هر روز نیمه خوب بودم که پدرم کت و شلوار می پوشید و به جلوی موهایش روغن می زد. کراواتش را جلوی آینه درست می کرد، به کفش هایش دستمال می کشید و از خانه بیرون می رفت. یک روز قرار شد اسم مرا در مدرسه بنویسند. من مثل پدر کت و شلوار پوشیدم، کراوات کِشی خودم را زدم و گفتم از ادکلنش به من هم بزند ...
بدرقه فرزند شهید “بناوند” تا مدرسه توسط پرسنل انتظامی کهنوج
همه روزهای دیگر جای یک نفر کنار او و برادر کوچکش که او هم لباس مدرسه به تن کرده و برادرش را همراهی می کرد خالی است اما باید گفت هر چند که این همکار و همرزم عزیزمان به سبب توفیق شهادت، لباس مدرسه را بر تن فرزند کلاس اولی اش ندید اما برای او و تمام خانواده و تمام اهالی شهر و دیارش باعث عزت و افتخار شد چراکه همین چندی قبل سینه خود را در مقابل کسانی سپر کرد که اعتیاد، گرفتاری و نابودی من و تو را دستمایه سودجوئی خود قرار داده اند. منبع: ایرنا ...
چگونه با مستقل شدن و رفتن فرزندمان از خانه کنار بیاییم
وقتی بچه هنوز کوچک است، ما پدر و مادرها ماوای او هستیم؛ نیازهایش را برطرف می کنیم و اگر مشکلی داشت، او را آرام می کنیم. اما انگار حالا که به مرحله جدیدی از زندگی وارد شده ایم، این نقش برعکس شده و این ما هستیم که نیاز داریم از فرزندمان آرامش بگیریم. با این حال، درست نیست بگذاریم وابستگی مان به فرزند، بر رابطه مان با او تاثیر منفی بگذارد . بعضی والدین دنیا را جایی امن می دانند و مستقل ...
برادر مصطفی؛ یک بسیجی فراموش شده
امنیت مردم گشت زنی می کرد ولی ما که خانواده اش بودیم، از ترس مخالفان انقلاب تا صبح خواب به چشممان نمی آمد. هر روز نامه های تهدید آمیزبه داخل خانه می انداختند. دو بار جلوی چشم من و دم در خانه پدر را ترور کردند که خوشبختانه موفق نبودند. همه عمرش صرف بسیج، حفظ انقلاب و خیریه از تهیه جهیزیه گرفته تا هزینه درمان و ... برای نیازمندان شد. اما حالا که دیگر چندسالی است بیماری دیابت امانش را بریده ...
دلدادگی زیر سایه سکوت
؛ دانشگاه مشهد به عنوان مسابقه نقاشی ذهنی نفر سوم بودم و در مسابقات دیگه به عنوان فرد موفق نیمه شنوا و هنر چند تندیس و لوح تقدیر به دست آوردم. بعد از سال 1392 کار کردن رو شروع کردم. تصویرسازی کار می کردم و تصویرگر بودم. فکر کنم، فکر کنم، 16 یا 17تا کتاب داستان به نام کیهان بچه ها، شاهد کودک، حتی اداره راهنمایی و رانندگی؛ به جز کتاب ها کارهای دیگه مثل تبلیغات، استند، پوستر؛ همه اش تفکر من و کارهای من ...
چگونه از سالمندان در برابر آسیب های روانی کرونا محافظت کنیم؟
جوان ترها تفریحات متنوع دارند؛ پدر و مادرها سرگرم فرزندان اند؛ بچه ها توی خانه با خواهر و برادرهایشان بازی می کنند؛ بعضی پدربزرگ و مادربزرگ ها هم با بچه هایشان زندگی می کنند و مشغول اند. اما سالمندانی که جدا زندگی می کنند، از همیشه تنهاترند . افراد مسن از چند جهت تحت فشار روانی هستند. می شنوند که در مقابل ویروس بسیار آسیب پذیرند و این به خودیِ خود ترس و اضطراب بالایی را در آن ها به ...
خانه و مدرسه باغچه بان ثبت ملی می شود
آشنا می کند. از مهر تو اینجا آباد است باغچه بان در این مدرسه هم مدیر بود هم آموزگار، حتی خیلی وقت ها نقش خدمتگزار مدرسه را نیز به عهده می گرفت. طبقه سوم همین مدرسه، خانه اش بود و همه افراد خانواده اش در اداره مدرسه به او کمک می کردند. اتاق کار او با تمام وسایل او در طبقه اول ساختمان، دست نخورده است. روایت زندگی باغچه بان را باید در اتاق کارش بشنوید. آن وقت برای هر دوره از ...
زندگی زیر سقف آسیب های اجتماعی در حاشیه های فراموش شده
شدت سرما خودم و همسرم رفتیم از باغ پسته هیزم جمع کرده و آوردیم با هیزم خودمان را گرم می کردیم. در جمع تعدادی دیگر رفتم و درباره مدرسه فرزندانشان پرسیدم که گفتند: در اینجا دو مدرسه غیرانتقاعی دخترانه و پسرانه است که فقط تا کلاس سوم آموزش می دهند و بچه هایمان برای ادامه تحصیل یا باید به داخل شهر یا روستای الله آباد بروند. یکی از خانم ها می گوید: مغازه دارم. همه اهالی اینجا افراد ...
امام و آقا مردم و جوانان را خوب درک کردند/ آقا گفتند دهه هشتادی ها انقلاب را به نقطه اصلی خواهند رساند/ ...
ا در خیابان کشتند، این جلادها، این خون آشام ها، پوست بچه ها را کندند، روی بدن پاسدار و کمیته ای اتو گذاشتند که مادرش می گوید تا آخر عمر از اتو استفاده نمی کنم، بچه ام را با اتو کشتند. بسیجی را تکه تکه کردند، در گونی کردند در خانه مادرش گذاشتند تا دیگر تو باشی بچه ات را به بسیج نفرستی و بچه های محل به بسیج نروند، آن موقع افرادی مثل اینها در وسط میدان بودند که اینها را جمع کنند، حکم الهی را راجع به ...
خاطرات تلخ و شیرین سال های جنگ در کوچه پس کوچه های جوادیه
، سیاسیون هم جدی نگرفتند. آخر جنگ هم این اتفاق افتاد. مردم هم نمی دانستند. اولین روز من رفتم مدرسه، خواهرم گفت برو چراغ گردسوز بخر چون جنگ شروع شده و می خواهند از امشب خاموشی بزنند. ما چون بچه بودیم، هیجان زده شده بودیم. به صورت گروهی در کوچه ها می رفتیم و می گفتیم برق ها را خاموش کنید ، بیت دوم خیلی مودبانه نبود. به خانه هایی که چراغ روشن بود به سمت خانه سنگ پرتاب می کردیم. مثل زمان ...
ناگفته های زنی که یک بار تا پای چوبه دار رفت؛ یک شبه موهایم سفید شد!
می شود. اگر یک روز بخشیده شوی؟ همراه دخترم به زیارت امام رضا (ع) می روم. تا به حال در زندان دعوا کردی؟ یک بار یک زندانی را کتک زدم که یک هفته بستری شد. به خاطر این دعوا، دو هفته انفرادی بودم. چند هفته از ملاقات حضوری و تلفنی با خانواده ام هم منع شدم. بار روانی قتل های خانوادگی قتل یک آسیب اجتماعی است که بار روانی زیادی برای جامعه ...
حسن آقا می گفت جبهه اصلی خانواده است
. هر زمان که خانه بود کار های بچه ها را انجام می داد و وقتی که من مشغول بچه ها بودم، خودش غذا درست می کرد. دوست داشت پسر ها شجاع و مردانه بار بیایند. با این همه علاقه ای که به علی اکبر داشت، وقتی مهدیه به دنیا آمد خیلی به او ابراز محبت می کرد. نوع تربیتش فرق داشت، لطیف و مهربان. به مهدیه می گفت ملکه! مهدیه هم خیلی بابایی بود. شب ها در آغوش پدر آرام می گرفت و می خوابید. من در دورانی که حسن آقا بود ...
برای سلامتی ام تضمینی هست
دانم دو بچه ام چیزی یاد گرفتند یا خیر. برخی مواقع که سرزده به خانه می آمدم، می دیدم کامپیوتر خانه روشن است و معلم در حال درس دادن ،اما بچه ام خوابِ خواب است. پدر دانش آموز دیگری می گوید: فرزندم کلاس نهم است، سال گذشته معدلش بیست شد. کتاب های این بچه را که در پایان سال نگاه کردم و ورق می زدم، مشخص بود که اصلاً باز نشده است، حالا چیزی یاد گرفته یا نه، با خداست. ...
گردش علمی همراه پروفسور دانا
این فصل از برنامه ترکیبی گردش علمی در 26 قسمت شنبه ها ساعت19 روی آنتن می رود و یکشنبه ها ساعت 16و 30 دقیقه و پنجشنبه ها ساعت 17 و 15 دقیقه بازپخش می شود. حمیدرضا یعقوبی، تهیه کننده و یکی از بازیگران گردش علمی است و در این مجموعه نقش حمید، پدر خانواده را به عهده دارد که همراه دختر و پسرش و با راهنمایی پروفسور دانا، پدربزرگ بچه ها برای ساخت یک مستند همراه می شود. با یعقوبی گفت و گو کردیم و از او ...
شهروند امید
مهارت و حوصله کمک کرد که بالاخره ما امشب به خانه خودمان برویم. فکرش را بکن، پدر تو روزی به چند نفر مثل خانواده ی ما کمک می کند! من فکر می کنم بچه های پلیس هایی مثل پدر تو، خیلی به پدرشان افتخار می کنند. بابای من می گوید: جناب سروان شریف خودش هم مثل اسمش شریف است؛ هم شریف است و هم قوی. من خودم پدر تو را ندیدم، پس لطفا تو، از طرف من و بقیه ی بچه هایی که پدر تو هر روز ...
سرگذشت مادر شهید را بخوان و تنها گریه کن
. خانه خواهر شوهرم بود. مرا که دید؛ گفت: اشرف سادات اینجا چه کار می کنی؟! به سربازها اطمینان می دادم که اگر کمی جسور باشند و شجاعت داشته باشند، فرار کردن خیلی هم سخت نیست. بعضی ها بهم اعتماد می کردند؛ می آوردمشان خانه، بهشان لباس معمولی می دادم، برای کرایه ماشین پول می گذاشتم توی جیبشان و راهی شان می کردم. هفده، هجده نفر آدم پشت سرم آمدند تو. مأمورها ردشان را زدند و خانه را ...
رونمایی از چهره جدید الهام حمیدی | عکس همسر و فرزند الهام حمیدی
همین دانشگاه لیسانس گرفته است. وی یک ترم به کلاسهای بازیگری رفته است و همان کلاسها باعث شد که برای بازی در آوایی در گلستان رامین لباسچی انتخاب شود. مردم الهام حمیدی را با مسافری از هند شناختند. الهام حمیدی علاوه بر بازیگری مدتی طراحی مزون لباس داشت، الهام حمیدی بسیار کدبانو و خانه دار است. آشپزی اش بسیار خوب است و سعی میکند هر کاری که انجام میدهد به نحو احسن باشد. ...
آقازاده ای که زالو نماند و علیه پدر، شورش کرد
؛ مثل کاری که برادرش احمد به آن مشغول است. بهمن کیارستمی با برافراشتن بیرق نقد درون خانوادگی، چه حالا که این فیلم را منتشر کرده و چه با انتشار دو کتاب پاره نامه های عباس کیارستمی که شکایت دیگر فرزند آقای کارگردان را به اتهام افشای اسرار به دنبال داشت، نشان داده که از قضا با همین افشای اسرار می خواهد سنت و تابوی ترسیم سیمای بی نقص از بزرگان را بشکند. به جای همه جنجال ها و سر و صدا های این ...
از عمر من بگیر و به بچه هام بده
انسان راضیه اما تو کشور ما وقتی میری میدون تره بار و قیمت ها رو می بینی تعجب می کنی، متاسفانه هیچ نظارتی هم وجود نداره. حالا دور دو تا صندلی چند سالمند جمع شده اند که هر کدام حرف ها برای گفتن دارند: من با 70 سال سن دو میلیون و هشتاد و دو هزارتومن حقوق می گیرم. 45 سال راننده اتوبوس بودم. خدا رو شکر خونه دارم. اگر خونه نداشتم این پول، کرایه خونم می شد؟ چند روز پیش پنیر خریدم کیلویی 100 ...
پرتوی از سبک زندگی کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع)
جنگ همکاری ها کرد تا پیروز بازگشتند (باقر شریف القرشی، حیاهًْ الامام الحسن بن علی ع ، ج1، ص396-399). مورد سوم: در جنگ صفین نیز همراه پدر، پایمردی ها کرد. در این جنگ معاویه، عبیدالله بن عمر را نزد او فرستاد که از پیروی پدر دست بردار، ما خلافت را به تو وامی گذاریم؛ چرا که قریش، از پدر تو به سابقۀ پدرکشتگی ها، ناراحت اند، اما پذیرای تو خواهند بود. امام حسن(ع) در پاسخ فرمودند: قریش بر آن ...
داستان کوتاه گربه در آب
میخوای ازاین بهتر،فردامیریم محضروعقدت می کنم ، میای خانه خودم ازدخترم مراقبت می کنی ، دستفروشی هم نمی خواد بری،زندگیمون را با هم می سازیم ، بگو ببینم جوابت چیه؟ من ازخدامه سروسامان بگیرم و نانی به سفره داشته باشم و سقفی بالای سرولی ابراهیم با تو نمی تونم ، پولی که توبه دست میاری ازراه حلال نیست بوی خون میده ، من برای بچه هام نون حرام نمی برم ابراهیم عصبانی می شود ...