سایر منابع:
سایر خبرها
همسر شهید: از تدمر می ترسیدم! + عکس و نقشه
رفتم دکتر و دکتر من را فرستاد سونوگرافی، گفت خانم، شما بارداری. من در زمانی که باردار شده بودم و آقا مرتضی هم خانه بود، متوجه این معجزه نشده بودم. آقا مرتضی رفت و یک ماهی آنجا بود. بعد از آن 15 روز، بهش زنگ زدم و تبریک گفتم. بعد از این قضیه نزدیک به دو ماه که شد، یک هفته مانده بود به اینکه ماموریتش تمام شود و بیاید خانه، من بچه ام را از دست دادم؛ متاسفانه نماند و سقط شد. **: آقا مرتضی ...
داستانی برگرفته از یک پرونده واقعی، آرزوی محال
تا اینکه بعد از گذشت ده سال تجویز و استفاده انواع دارو ها و درمانها یکی از پزشکان موضوع جدیدی را به من یادآور شد که ممکن است مشکل اصلی بچه دار نشدن ما همسرم باشد و همسرم باید برای درمان به پزشک مراجعه نماید اما او حاضر به قبول این موضوع نشد چند وقتی دیگر گذشت و کم کم ناامیدی و غم بر من غلبه کرد وافسرده شدم و به پزشکان اعصاب و روان پناه بردم ،آنها هم تشخیص افسردگی دادند روانپزشک برای آرام کردنم ...
روایت بانوی کارآفرین کردستانی که مشکلات زندگی را به فرصت تبدیل کرد
سرگذشت زندگی خود با بیان اینکه در گذشته با مشکلات زیادی روبرو بوده، گفت: در سال 86 از همسرم جدا شدم و با پسرم تنها زندگی می کردم. خانم مرادی از بدهکاری مالی و زندانی شدنش در چند سال قبل گفت و در بیان آن تشریح کرد: چند سال قبل عضو یک صندوق پس انداز قرعه کشی محلی شدم و با توجه به اینکه بی سواد بودم سه نفر از اعضای این صندوق از این موضوع سواستفاده کرده و سرم کلاه گذاشتن و با فرار خود مبلغ ...
روایت یکی از قربانیان ماجرای تیراندازی در اصفهان
... _چند روز بعد، فکر می کنم حدود دو هفته بعد تماس گرفتند بیایید دادگاه، قبلش مادر و خاله متهم سراغ ما آمده بودند که رضایت بدهیم. _آدرس و مشخصات شما را از کجا آورده بودند؟ نمی دانم، اول تماس گرفتند می خواهیم بیاییم خانه تان، گفتم به هیچ عنوان نیایید اما یک روز بعدازظهر مادر و خاله اش یک جعبه شیرینی گرفته بودند و آمدند در خانه و گفتند آمده ایم حلالیت بطلبیم. گفتم شما یک مادری ...
درخشش لطف الهی
لحظه شماری می کرد. خیلی نگران بودم. ای خدا !یعنی فرزند من میمیرد؟ در خفا مدام اشک از چشم هایم جاری بود. با دیدن صورت عباسعلی که غمی سنگین را در خود پنهان کرده بودبه او گفتم: از بعد از ظهر تا حالا این بچه نه گریه کرده نه شیر خورده! به دیوار تکیه داد و نگاهی به صورت کوچک حسین کرد و گفت: نظر دکتر این است که دهن بچه قفل شده و به همین دلیل نمی تواند شیر بخورد با شنیدن این حرف گریه ...
دردانه کرمان آمد/کتابی که به سفارش حاج قاسم نوشته شد
کتاب مانده؛ شهید سلیمانی، حسین بادپا را دردانه ی کرمان نامید. در بخشی از کتاب آمده است: دیشب، نیمه های شب، گلزار شهدا بودم. سر قبر یوسف الهی (که گفته بود تو شهید نمی شوم) نشسته بودم. تو حال و هوای خودم بودم. زیارت عاشورا میخوندم، دیدم یه صدای پا میاد توجه نکردم، صدای پا نزدیک شد. آرام دست گذاشت رو ی شانه ام. سر بلند کردم. سردار سلیمانی بود. گفت حسین، چطوری؟! آماده ای بری سوریه؟ گفتم من ...
نورعلی هنوز اینجاست
درختشان را آباد کنند. خودش به نهال کاری خیلی علاقه داشت و باعث و بانی سرسبزی و آبادانی روستا شد. صحبت از موقع شهادت سردار که می شود، دوباره اشک جلودار صحبت هایش می شود. می گوید: موقع شهادت سردار، من در مشهد، خانه دخترم بودم. بچه هایم به من نگفتند که سردار در سیستان و بلوچستان شهید شده است. گفتند مادر! سردار زخمی شده است ؛ بیا برویم و خبر بگیریم. در دلم گفتم هر اتفاقی هست، برای نورعلی افتاده ...
وظیفه ما انتقال آرمان های شهدا به نسل جدید است
توکل به خدا سختی ها را تحمل می کردیم. در آن روز ها خانواده ها هر کدام مشغول کار و زندگی خودشان بودند. من با تولد دو فرزندم به خاطر شرایط کاری که داشتم دختری به نام فریده را از محله خودمان برای نگهداری از فرزندم به خانه آوردم. چند نفر از منافقینی که همسرم در دستگیری آن ها نقش داشت چندین بار در حین رفتن به مدرسه یا تردد در شهر برایم سنگ پرتاب می کردند و به نوعی آزارم می دادند؛ حضور منافقین ...
از افغانستان تا سوریه مدافع اسلام بود
، مدافع حرم یک روز برادرش جواد به خانه آمد و گفت از رضا خبر داری؟ گفتم کم پیدا شده، احتمالاً سرش شلوغ است. گفت مادر رضا به سوریه رفته! من از اوضاع و احوال سوریه بی خبر بودم. منتظر شدم تا رضا برگردد. وقتی از سوریه به دیدار من آمد گفتم چرا به سوریه می روی؟ گفت به دلیل دفاع از حرم اهل بیت (س) به خاطر مردمی که آواره شده اند! گفتم تو زن و بچه داری نرو! نگاهی به من کرد و گفت می توانی ...
گفتگو با فرج ا... شوشتری درباره پدرش، سردار شهید نورعلی شوشتری
...> خاطره دیگری به یاد دارم. دهه اول بعد از جنگ بود. روزی نامه یکی از بچه های سپاه را به خانه آوردم. پدر ناراحت شد و گفت از این به بعد نامه بچه های پاسدار را نگیر. گفتم این ها اصرار می کنند و رویشان نمی شود بیایند پیش شما صحبت کنند. پاسخ داد این پاسداران که به شما نامه می دهند، دست کم یک ساعت در میدان جنگ و جهاد بوده اند. شخصیتی که یک ساعت حضور در جبهه برای آن ها ساخته، متعالی تر از آن است که ...
سوءظن خونین مرد نانوا به همسرش / او به خاطر حرف فرزندش دست به جنایت زد
. او می داند حرفش درست نیست. او می خواهد مادرم را مقصر نشان دهد و آبرویش را ببرد؛ به همین خاطر هم حاضر به گذشت نیستیم. در ادامه جلسه احمد در جایگاه قرار گرفت و گفت: من عاشق همسرم بودم و 20 سال با او زندگی کردم، اما چند سالی بود که متوجه شده بودم دیگر علاقه ای به من ندارد. او به من بی توجه بود و سر همین موضوع مدام با هم درگیر بودیم. چون به رفتارهای همسرم مشکوک شده بودم و گمان می کردم با ...
شگفتانه مدافع حرم برای همسرش در مسجد جمکران + عکس
ول با هم بودیم. ولی ما صحبت کرده بودیم از اولش هم که نگهداری با ما باشد. سر خانه زندگی مان که رفتیم آن موقع نازنین زهرا یک ساله نشده بود و چند ماهه بود. ما که رفتیم کلا با نازنین زهرا رفتیم سر خانه زندگی مان. این مسیر جمکران را همیشه با نازنین زهرا می رفتیم. مدیر کاروانی که در قمصر هست و با آن کاروان به جمکران می رویم، همیشه می گوید که این دختر، هدیه امام زمان به شما است؛ این دختر در ...
گفت و گو با رزمنده دفاع مقدس و جانباز بدون درصد علی آرونی (بخش نخست) من شیمیایی نیستم!
لی درگیری داشتیم. هفته ای دو تا سه بار می رفتیم. مثلاً شب می رفتیم و صبح برمی گشتیم. بعد از آن بچه ها دائما حرف جنوب را می زدند و می گفتند عملیات های اصلی در جنوب است و ما هم دلمان می خواست که به جنوب برویم. همین آقای یزدانی که گفتم شهید شد، روز آخر که می خواستم تسویه کنم برای رفتن به جنوب، به من گفت که نرو پیش ما همین جا بمان. آهسته آهسته وارد کادر سپاه شو. نرو حیف است. ما اینجا به تو ...
سناریوی هولناک قتل امیرعلی برای انتقام
ادامه می دهد: بعد از ناامید شدن از یافتن پسرم، موضوع را به همسرم گفتم و از فامیل و همسایه ها برای پیدا کردن امیرعلی کمک خواستم. همه جمع شدند و کل شهرستان بستان آباد و بیمارستان ها و محلاتش را زیرورو کردیم، اما هیچ اثری به دست نیاوردیم. من بیمار شدم و همسرم هم زندگی اش را وقف یافتن این بچه کرد. تا اینکه دو روز بعد جسد امیرعلی داخل گونی کشف شد. مظنون به زن همسایه این در حالی است که ...
روایت آل اسحاق از اشتیاق درجه دار ترکیه ای برای دیدار با امام
...> یک روز با هم دیگر به خدمت آیت الله لنکرانی رسیدیم، ایشان به خوبی آنها را می شناختند؛ نام روستای شان، ارکویل بود. یک روز که با آشیخ محمد نشسته بودیم، دو نفر آمدند که یکی از آنها دستش را به خاطر شکسته شدن بسته بود. همین که رسیدند آشیخ محمد گفت: باز هم آمدید. بعد رو کرد به آن فردی که دستش را بسته بود و گفت: آخر چرا از توهین کردن به امام دست برنمی دارید. سپس رو به دیگری کرد و گفت: من که به تو گفتم که ...
وقتی پایان روزهای سخت، تلخ شد
به گزارش بخش حوادث سایت خبرمهم ، زن 27ساله که برای حل مشکلش وارد کلانتری امام رضا(ع) مشهد شده بود با بیان این که از شدت سرخوردگی و افسردگی دیگر روابط عاطفی بین من وهمسرم کم رنگ شده است به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: هنوز دختری نوجوان بودم که به پسرعمویم علاقه مند شدم . خانواده هایمان نیز خیلی دوست داشتند که روزی من و “مهران” با هم ازدواج کنیم. اما هیچ کس از علاقه قلبی من به مهران اطلاعی نداشت ...
انتقام گیری آتشین از صاحب فرش فروشی با آتش زدن فرش ها نفیس
حادثه بوده اما کارشناسان آتش نشانی بعد از بررسی اعلام کردند که حریق عمدی بوده است. در ادامه صاحب فرش فروشی به طرح شکایت پرداخت و خواستار رسیدگی به ماجرای آتش سوزی شد. با مطرح شدن این شکایت، گروهی از کارآگاهان راهی محل حادثه شدند و با انجام تحقیقات دریافتند دوربین ها در زمان آتش سوزی دستکاری شده و از کار افتاده است. این یعنی فردی آشنا با برنامه ریزی قبلی دوربین های مداربسته مغازه را از ...
ماجرای عبور فانتوم ایرانی از روی ناوآمریکایی – خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان
دیوانگی به شما دست می دهد. یک بار در یک مانور مشترک که مسئول بودم، بچه های نیروی زمینی گفتند (فانتوم) چه قدر می آیید پایین؟ گفتم الان می گوییم چه قدر می آید! مثل این که (سیروس) باهری خلبان بود که آمد و از 50 پایی بالای سرمان رد شد. بچه های نیروزمینی همه شیرجه رفتند روی زمین. * ماجرا برای چه سالی بود؟ ابوطالبی: قضیه آقای کروبی، مربوط به وقتی است که فرمانده پایگاه بوشهر بودم ...
ویدئو/ وقتی حاجی شوهر بهاره رهنما خودی نشان می دهد: حرف اول و آخر رو من می زنم!
انیس عباسی هستم. همسرم زمانی که دختر من 4 ماهه بود تصمیم گرفت خانه ما را از خانه پدرم جدا کند و برای همین در پی پیدا کردن منزل مسکونی جدا برای خودمان رفت. ایشان رفتند و دیگر هم برنگشتن. در همان زمان یعنی سال 87 نزدیک 21 میلیون به خانواده من بدهکار بودند که اگر آن مبلغ به روز حساب بشود مبلغ قابل توجهی می شود. بعد از گذشت 3 سال از ترک خانه من مجبور شدم ...
کارگردان قدیمی دفاع مقدس درگذشت/ خاطرات و ناگفته های جالب "رحیمی پور" از دوران فیلمسازی اش
بیرون می کرد، من در خوابگاه زعفرانیه دو اتاق داشتم، به خانمم گفت یک اتاق را بدهیم درویش، یادت هست در دیزین مسجد را خراب کرده بودند، به دخترم که الان دو تا بچه دارد، آن زمان بچه بود می گفتم نغمه مسجد را چه کسی خراب کرده؟ می گفت درویش. گفتم دوباره بیا خانه ما تا از نوه هایم این بار بپرسم مسجد را چه کسی خراب کرد؟ بگویند درویش. گفت یادم رفته، گفتم آلزایمر گرفتی، گفتم معمولاً آدمهای بزرگ، سعی می کنند ...
مروری بر پرونده قتل غزاله؛ سرانجام جنایت عشقی در نوجوانی
...، او نمی تواند بگوید زیرا خودش هم نمی داند و اگر می دانست تا الان بارها گفته بود. قتلی که جسد مقتول هرگز پیدا نشد رسیدگی به این پرونده از اسفند سال 92 آغاز شد و خانواده دختر 19 ساله ای به نام غزاله خبر ناپدید شدن دخترشان را اعلام کردند اما خیلی زود مشخص شد او آخرین بار به خانه دوستش که پسری 18 ساله به نام آرمان بوده رفته است. با دستگیری آرمان، او پس از چند روز به قتل ...
غسل و کفن شهدای نجف آباد در یادمان
، تمام تلاش مان را برای بهبود ظاهرش می کردیم ولی برای احتیاط بیشتر تعدادی از بچه ها کنار والدین شهید در معراج می ماندند تا پَس نیفتند. اگر امکان داشت بدن شهدا را اول با آب حسابی تمیز می کردیم و بعد گلاب می زدیم. موقع شست وشو خیلی باید حواس مان جمع بود که همراه خون های خشک شده، چیزی از بدن و مخصوصاً صورت کنده نشود. گاهی هم پیکر خونریزی مجدد پیدا می کرد و باید جلویش را را می گرفتیم. بعد از ...
علیرضا دبیر: شهید گمنام باوجود مخالفت ها به خانه کشتی آمد/ خدا گرایی را دوست دارد
؛ برای اینکه این بچه ها بدانند این شهدا بوده اند که الان قهرمانان ما هستند. آنچه گرایی انجام می دهد، کار دلش است. امیدوارم فضا به سمتی برود که همه این چیز ها را بگویند؛ نه اینکه از فضای مجازی بترسند. به گرایی به خاطر کاری که کرد تبریک می گویم، این کار لیاقت می خواهد. معامله با این شهدا برد است. رییس فدراسیون کشتی خاطرنشان کرد: رضا در بدترین شرایط بدنی بود. او 3 بار در کمتر از 6 ماه وزن کم کرد و کسانی که وزن کم می کنند می دانند من چه می گویم. بعد از مبارزه با کشتی گیر ژاپنی به او گفتم باید کشتی را دربیاوری. نمی دانم به شهید گمنام چه گفت که همه کشتی هایش را یکی پس از دیگری برد. ...
عشق به شهادت بازیکن تیم ملی بسکتبال را به جبهه کشاند
. جمعیت زیادی از ورزشکاران، فوتبالیست ها، والیبالیست ها، بسکتبالیست ها و... آمده بودند. اشک از چشمان همه جاری بود. بعد از شهادت پسرم خیلی به من سخت گذشت. من دیسک کمر داشتم. لباس شستن برایم سخت بود. به خواهرشوهرم می گفتم اگر داوودم بود کمکم می کرد. همسرم شب خواب دید که داوود به مغازه آمده و به او می گوید: به مامان بگو گفته بودم که یک روز به دردت می خورم. نگران نباش به فکرت هستم. فردا صبح برای ما ...
قتل فجیع نوزاد 11 ماهه توسط مادر سنگدل
برداشتم تا خودم را راحت کنم اما نتوانستم. چند ساعتی در همان شرایط ماندم. خیلی فکر کردم اما تمام نقشه ها بی فایده بود، حتی نمی توانستم فرار کنم، چون نمی توانستم با عذاب وجدان قتل بچه ام کنار بیایم. چطور شد به همسرت خبر دادی؟ کمی بالای سر دخترم گریه کردم و در نهایت تصمیم گرفتم همه چیز را به شوهرم بگویم. باید این واقعیت تلخ را برملا می کردم، بالاخره متوجه می شد. گوشی تلفنم را ...
قصه پرنسسی با یک چشم خاموش
باشد و شب هم بماند اطرافیانم حمایت نمی کردند می گفتند بی خیال شو و به قزوین برگرد اگر خدا بخواهد زنده می ماند، 10 روز در شهر غریب یک زن تنها معنی ندارد؛ مجبور بودم دختر بزرگ ترم را در خانه اقوام بگذارم و همین امر باعث افسردگی او شده بود چراکه همه من را زنی می دیدند که شوهرش را رها کرده و برای بچه ای که تازه به دنیا آمده و بود و نبودش فرقی ندارد شب های زیادی را به تنهایی در شهری دیگر می گذراند . ...
مدافع حرم: مگر عاشق شدن جرم است؟!
پولدار که هست! سنش بالا است و به قول بچه ها ارث و میراثش به من می رسد!... ولی خب خیلی نگران بود. بعدها آقای زواری صحبت می کردند که مرتضی آن زمان خیلی نگران بود و صحبت می کرد که من چندبار به شما گفتم ولی شما خانم رحیمی را برای من خواستگاری نکردید؛ اگر خانم رحیمی ازدواج کند من به هیچ عنوان شما را نمی بخشم؛ خیلی از این قضایا ناراحت بودند در حالی که من اصلا نمی دانستم. بعد از آن روز که پیامک ...
قتل خواننده زیرزمینی در منطقه خلازیر / یک زن او را از خانه بیرون کشاند
10 پلیس آگاهی تهران همراه بازپرس ویژه قتل در صحنه جرم حاضر شدند. تیم جنایی در بازرسی از جسد موفق شدند کارت شناسایی و شماره تلفن خانواده مرد افغان را به دست آورند و در ادامه خانواده حفیظ هدف تحقیق قرار گرفتند. همسرم حفیظ به ماموران گفت: همسرم بود و در مجالس همشهری هایش خوانندگی می کرد و نمی دانم چه اتفاقی افتاده است. وی افزود: روز حادثه هوشنگ یکی از بستگان حفیظ ...
تجربه متفاوت زنان از دورکاری در ایام کرونا
صدای بچه و کل کل کردن با همسرم را ندارم و بدتر از همه این است که در فضای خانه نمی شود به خوبی کار کرد، بچه شلوغ می کند و مدام می خواهد که با او بازی کنی، روی کارم تمرکز ندارم و عصبی می شوم، برای همین دوران دورکاری برای من چیزی شبیه به گذراندن محکومیت در زندان بود، خوشحالم که تمام شد! ترس، حس هر روز و هر لحظه من است مریم، کارمند بخش اداری یک شرکت تولید مواد آرایشی- بهداشتی است. او ...