سایر منابع:
سایر خبرها
علیِ من رفت و دیگر برنگشت
کبری غلامی مادر شهید علی کرد نورایی در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس در کرج اظهار داشت: به یاد دارم که یک روز پسرم از مسجد به خانه آمد و بدون آنکه دست و صورتش را بشوید یا استراحت کند، گفت: ننه من می خوام برم جبهه. متعجب شدم، مکثی کردم و گفتم: علی جان، تو هنوز بچه ای، بذار هر وقت سنت رسید برو، تو همش 16 سالته. وی افزود: اما علی برای رفتن به جبهه سماجت و پافشاری می کرد. فردای آن روز با یک ...
روایت خادم حرم رضوی از روزی که پرچم گنبد برای حفارمردها پایین آمد
تلفنی نتیجه رو میگیم اما نتونستم منتظر بمونم؛ گفتم طاقت نمیارم تا تماس شما؛ من جواب ناممو میخوام ، از صحن کوثر گفتن برو صحن آزادی. مسئول صحن آزادی جلوی چشمم نامه رو برای مسئول اصلی فرستاد و من همونطور بیقرار دنبال رد نامه می دویدم. می خواستم اولین نفری باشم که این بشارت رو می گیره. تا اینکه بالاخره جوابش اومد: فردا شب نگاه حضرت _یعنی نامه رو قبول کردن؟ هق هق خانم ...
با " کاپیتان" از چیذر تا سوریه
که در کمیته برای من همه جور وسایل آرامش و استراحت و ناهار، ماشین، موتور مهیا بود و برای خودم برو بیایی داشتم و کسی حریفم نبود، اما حقیقتا دوست نداشتم. حالا چرا مرا به جماران برای حفاظت بیت امام(ره) فرستاده بودند نمی دانستم. من هم پکر و ناراحت و خیلی حالم گرفته بود. علاوه بر اینکه می گفتند اگر اینجا بی نظمی کنید تبعید می شوید. با خودم گفتم چه خوب. یک روز با لباس سپاه از خانه نفت بردم و با ...
مودب: محمدسرور رجایی پل فرهنگی ایران و افغانستان بود
...> زهرا زاهدی، شاعر افغانستانی نیز در بخش دیگری از این برنامه در سخنانی گفت: زمانی که آقای رجایی به رحمت خدا رفت، بازتاب رسانه ای که درفضای مجازی دیدیم از طرف دوستان ایرانی و افغانستانی، واقعا غافلگیرکننده بود و آنجا بود که فهمیدیم که محمدسرور رجایی که بود و چه بود و دیگر نیست. زمانی که شما فاصله نزدیکی با شخصی دارید نمیتوانید به شفافی توانمندی های آن فرد رو ببینید و نیاز هست که گاهی فاصله گرفت و از ...
حاکم دلها، علمدار خیبر؛ محمد ابراهیم همت +تصاویر
. نفهمیدم کیه. کفری بودم، رد شدم و جوری که بشنود گفتم نمردیم و توی این بر و بیابون بابا هم پیدا کردیم. باز گفت وایسا جوون. بیا ببینم چی شده. چشمت روز بد نبیند. فرمانده مان بود؛ همت. گفتم شما از چیزی ناراحت نباشید من از چیزی دل خور نیستم. ترا به خدا ببخشید. دستم را گرفت و مرا کنارش نشاند. من هم براش گفتم چی شده. کریمی چشم غره ای به من رفت و به دستور حاجی سوار موتور شد ...
عاشق خاک جبهه شد و 21 سال همان جا ماند
بعد اشک هایش سرازیر شد. حالتش را که دیدم، گفتم باشه پسرم برو به سلامت. پرید و از خوشحالی دستم را بوسید. شب موضوع را با پدرش در میان گذاشت. بین شان حرف هایی رد و بدل شده بود که باعث ناراحتی قاسم شده بود. پدرش آمد، گفتم به این طفل معصوم چه گفتی؟ گفت با خواسته اش مخالفت کردم. با او حرف زدم و حاجی قانع شد. فردا صبح وقتی خبر را به قاسم دادم، گفت این بهترین خبری بود که شنیدم. خدا بهت اجر بده مادر. ...
تلخ ترین خاطره زندگی شهید همت چه بود؟
قدم گذاشه ایم. ما برای جهاد در راه خدا و اطاعت از اوامر امام مان به جبهه آمدیم. تا وقتی نیت مان خالص باشد، هر قدمی که در این راه برداریم، اجر این قدم در پیش خدا محفوظ می ماند. امام عزیزمان دستور داده اند جزایر را بایستی حفظ کنیم. ما دیگر چاره ای نداریم، مگر اینکه به یکی از این دو شق تن بدهیم؛ یا اینکه از خودمان ضعف نشان بدهیم، پرچم سفید ذلت و تسلیم به دست بگیریم و کاری کنیم که حرف امام مان بر زمین ...
از سرقت میلیاردی مجازی تا دستگیری پزشک قلابی با 17 مدرک جعلی
تلافی کنم. کسی جرئت نمی کرد سراغ شاهین برود و رد او را بزند. برای این کار یک جایزه تعیین کردم و گفتم هرکسی رد او را بزند و به من بگوید کجا و چطور می توانم او را پیدا کنم، یک خودروی پژو 207 به او می دهم. متهم ادامه داد: در نهایت بعد از مدتی موفق شدم رد شاهین را بزنم و او را شناسایی کنم. او داشت با دوستش در اتوبان شهید باقری می رفت که با اسلحه ای که از قبل تهیه کرده بودم، به سمتش شلیک کردم ...
مادر شهید: مرتضی پسر من نبود! + عکس
. که شب دیدم آقا مرتضی آمد خانه ما. دیدم خیلی ناراحت است، قیافه اش خیلی گرفته بود. داخل نمی آمد؛ گفتم حاج آقا چرا آقا مرتضی داخل نمی آید؟ گفت ناراحت است از دست شما! آمدم بیرون گفتم چیه؟ گفت کار خودت را کردی؟ گفتم چه کار کردم؟ گفت مثلا به آقای بنایی زنگ زدی که چی؟ گفتم خب دیگر چه کار کنم؟ دیگر دستم از همه جا بریده بود. گفت که من از بالا نامه آوردم مادر، من فقط اگر شما اجازه بدهید همین الان می روم، من ...
پدرم را کم دیدم؛ یا ایران بود یا سوریه! + عکس
ببینید شهید جوابتان را می دهد؟ همسر شهید: بله؛ شهید خیلی به ما جواب داده. **: مثال می زنید؟ همسر شهید: مثلا وقتی مشکلی که نتوانی به کسی بگویی، کسی نتواند انجام بدهد به جز خدا، باید آدم خدا را مدنظر بگیرد، به شهید می گویم تو من را این رقم تنها گذاشتی و رفتی، خب باید یک کاری انجام بدهی، چرا؛ من تنها هستم دیگر، بزرگ کردن چهار تا بچه خیلی سخت است، رو به شهید می گویم خودت ...
از پیشنهاد نجومی انگلیس به جانباز ایرانی تا کسب 500 مدال ورزشی/ با دست مجروح از بیمارستان فرار کردم
را گفتیم و شروع کردیم رگبار گرفتیم به سمت این جیپ ها و هر کدام به یک طرف پل افتادند. اینجا بود که درگیری میان خود عراقی ها آغاز شد و به جان همدیگر افتادند، بعدها فهمیدیم که مهره های اصلی دشمن را نابود کرده بودیم، در نهایت فردای آن روز ساعت 10 صبح شهید خرازی آمد؛ وقتی صندوق های میوه و غذایی که با اسیرها آورده بودیم را دید رفت و یک ساندویچ برداشت و گفت دیدید، گفتم برایتان غذای خوب می آرن ...
پیش از تولدم با چخوف آشنا شدم/ بعضی ها کتاب را فقط تماشا می کنند
برای کودکان در ترویج کتابخوانی باشند. البته دبیری که کتابخوان باشد؛چراکه اگر دبیران اهل کتاب نباشند، بچه ها متوجه می شوند. در دبستان هم این بخت با من یار بود که معلمان بسیار خوبی داشتم. بعد از حدود 65 سال هنوز نام معلم سوم ابتدایی سرکار خانم منیر نیرسینا را به خاطر دارم. کودک آرامی بودم و در دوران کودکی بیشتر بیمار یا در منزل بودم و خیلی زود هم عینکی شدم. بنابراین بیشتر می پرداختم به خواندن کتاب ...
یک آدم خاکی که با آسمان نسبتی داشت
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا)، هفدهم اسفندماه، سالروز شهادت محمدابراهیم همت است. گزارش پیش رو شامل روایت هایی از زندگی و سیره و ویژگی های شخصیتی شهید همت به نقل از کتاب های همت نوشته محمد عزیزی و شهید همت در مکتب نبوی تدوین شده در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس است. او در عملیات خیبر، در طلائیه آخرین قدم های زمینی اش را برداشت. زمان شهادت (سال 1362) فقط 28 ساله بود، اما از ...
از واکنش روسیه به اظهارات لاوروف درباره برجام تا حمله تند نماینده مجلس به تیم مذاکره کننده ایران در وین !
صحبت کنیم، حالا همه بروند شرکت کنند ببینیم چه می شود. طبق روایت همتی، پس از ثبت نام در انتخابات روحانی از او می پرسد که چرا نامزد شده است: گفتم با خودتان هماهنگ کردم، گفت چه زمانی؟ گفتم سرپایی صحبت کردیم. گفت آنکه جلسه نبود. گفتم چه فرقی می کند آقای دکتر با شما صحبت کردم و گفتید ثبت نام کنید، حالا ثبت نام کرده ام و کاری نمی شود کرد. خیلی بحث ادامه پیدا نکرد. در آن جلسه آقای جهانگیری خیلی ...
وقتی سردار خیبر فاتح قلب ها شد
ای را سوار ماشین کردیم. ابراهیم در یک نگاه متوجه پوتین های کهنه و رنگ و رورفته او شد. فهمیدم چه در ذهنش گذشت. ابراهیم رو به من کرد و گفت: پدرجان، شما وظیفه خود را انجام دادی، ولی این نوجوان از من بیشتر به این کتانی ها نیاز دارد. بعد رو به آن نوجوان کرد و گفت: این کتانی ها داشت پایم را داغون می کرد. مانده بودم چه کارش کنم که خدا تو را رساند. روایت همسر آشنایی با برادر همت ...
حماسه سرایی قهرمان عشق و ایثار
ماه در منطقه بودم که به شیراز برگشتم و برای پاسدار افتخاری ثبت نام کرده و به دوره آموزشی رزم و غواصی رفتم. پس از حدود 2 ماه آموزش به اهواز و منطقه برگشتم. در منطقه رسته مان مهندس رزمی بود و برای عبور رزمندگان پل های شناور آماده و نصب می کردیم. یک ماه قبل از شروع عملیات بدر به خط سوم برای استقرار و برای نصب پل اعزام شدیم. به دلیل اهمیت کار و دید دشمن در روز، شب ها تقریباً از ساعت 21 الی 1 نیمه شب ...
سالروز شهادت "شهید همت" | "حاج ابراهیم" به روایت همرزمان+ عکس
ند بابا اومده نشسته اینجا و داره مارو ارشاد می کنه که نماز چیه؟ معراج مؤمنه و از این حرف ها! ما هم یه کم الکی تحویلش گرفتیم و سربه سرش گذاشتیم. من و سعید به هم نگاه کردیم و مانده بودیم که به آن ها چه بگوییم، گفتم شما بیجا کردین، سر کار گذاشتین! می دونید این بابایی که الآن رفت و شما سر کارش گذاشتین، کیه؟ ، سربازها خودشان رو جمع وجور کردند و یکی شان با تعجب پرسید مگه کی بود طرف؟ ...
فال حافظ با تفسیر امروز دوشنبه 17 اسفند/ توصیه های حافظ برای امروز شما
ضمیرم تعبیر فال حافظ: تفسیر فال حافظ امروز شما نشان می دهد آنقدر که به فکر دیگرانی به فکر خودت نیستی و فقط به این فکر می کنی به عهدی که با دوستانت بسته ای عمل نمایی. در این روزگار پر غوغا بهتر است بیشتر به فکر خود باشی تا بتوانی گلیمت را از آب بیرون بکشی. خودت را دست کم نگیر که اگر همت کنی موفقیت با توست. صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و ...
چند خرده روایت از کسانی که جان بازی کردند تا خاک کشورمان را دشمن به بازی نگیرد
عراق مانده اند، دستم را می گیرند. او از شرایط رسیدگی به جانبازان ناراضی است و می گوید: اگر مجروحیت در عراق را بگذاریم کنار، در جبهه ایران دوبار مجروح شدم. یک بار در حلبچه شیمیایی شدم و بار دوم هم در عملیات مرصاد دست و پایم ترکش خورد. حقوقی را که از سپاه بدر می گرفتم، قطع کردند. از آنجا که تبعه خارجی محسوب می شوم، حقوق جانبازی ندارم. تا حالا حتی یک ریال هم برای زخم های تنم از ایران نگرفته ...
به خاکسپاری برادر شهیدم نرسیدم/ گفتند علی کریمی ناز می کند؛ گفتم بیرونش کنید!
.... فقط از خدا می ترسم و فقط هم او را قبول دارم. شما در کدام محله تهران ساکن هستید؟ روستای تجریش! وقتی می خواستم به خبرگزاری شما بیایم گفتم می خواهم به شهر بروم. البته من با مترو آمدم چون منزل من نزدیک ایستگاه اول مترو است. هر جا می خواهم بروم در اول خط می نشینم. اصلا برایم کسر شان نیست که با مترو این طرف و آن طرف می روم.گاها فحش هم می دهند! مثلا استقلالی ها می گویند چرا ...
آب هرگز نمی میرد ؛ روایت خاطرات فرمانده میرزا محمد سلگی در دوران دفاع مقدس
داستان هم، در دست نوشته ای که در ابتدای کتاب، خودنمایی می کند، چنین نوشته است: از روزی که در 6 سالگی روضه ی مشک و سقا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشه های گندم گره خورد، رد این بوی خوش را گرفتم تا به زیر علم عباس علیه السلام رسیدم. اتفاقی نبود. در دفتر تقدیر الهی همه چیز حساب و کتاب داشت که با شروع جنگ تحمیلی و تأسیس یگان رزمی استان همدان –انصارالحسن علیه السلام - به نوکری ...
تولدی دیگر برای یک جانباز
خون برگشتی را در لوله تنفسی دیدم مطمئن شدم که باید دل بکنم اما نگران بچه هایم بودم با.گوشی ام چند تا عکس برایشان گرفتم و بعد چشم هایش را بوسیدم و بستم. توی دلم با حاجی حرف می زدم و می گفتم اگر غیر از این بود باید گلایه می کردم. آفرین به سرداران کربلا که برای بردنت سنگ تمام گذاشتند. اشک ریزان در حال درآوردن لوله تنفسی بودم که خون روی محاسن حاجی ریخت و من بلند گفتم: السلام علی الشیب الخضیب ...
لبخند زندگی به پنج اعدامی
سیما فراهانی| سال های طولانی را در انتظار وحشتناک مرگ به سر بردند. طناب دار هر لحظه به آنها نزدیک تر می شد. هر کدام در سلول های خود، روزگار سختی را سپری کردند؛ پنج اعدامی که در پرونده های جداگانه دست به جنایت زده بودند. حالا اما در آستانه آغاز سال جدید، معجزه نجات، آنها را از مرگ رهانیده است. تلاش واحد صلح و سازش دادسرای جنایی پایتخت برای نجات این اعدامیان به نتیجه رسید. درِ آهنین، صبح روز شنبه ...
روایت اولین بانوی عکاس ضریح اباعبدالله (ع)
. گفتم امروز 21 صفر است و هنوز مهلت دارد. گفت: صَبِر! و من صبر کردم و منتظر ماندم تا برود بپرسد و خبر بیاورد. هرچند امیدی نداشتم، چون سال های قبل فقط اجازه می دادند روز اربعین همراه با هیأت های عزاداری از باب القبله وارد شویم و از باب الشهدا خارج و فقط در همین قسمت عکس بگیریم؛ اما خب با این حال منتظر بودم تا شاید خبری برسد که دل و جانم آرزو داشت. وی عنوان کرد: ساعت حدود 9 صبح بود زمان کُند ...
گریم و نقش متفاوتی از لیلا بلوکات
اقدام کردم .بعد تحقیق کردم که چیکار باید بکنم که این اتفاق بیفته ، بهم گفتن اگر در رشته های هنری ثبت نام کنم بلاخره میتونم وارد این رشته بشم و بخاطر همین بهم پیشنهاد رفتن به هنرستان رو دادند و منم با توجه به اینکه سنی نداشتم و به خانوادم گفته بودم که من میخوام بازیگر بشم .وارد هنرستان کارو دانش شدم و در بین رشته های مختلف کارو دانش که در واقعه همه رشته ها پر شده بودند من تو رشته طراحی فرش ثبت نام ...
قیمت خودرو
اقدام کردم .بعد تحقیق کردم که چیکار باید بکنم که این اتفاق بیفته ، بهم گفتن اگر در رشته های هنری ثبت نام کنم بلاخره میتونم وارد این رشته بشم و بخاطر همین بهم پیشنهاد رفتن به هنرستان رو دادند و منم با توجه به اینکه سنی نداشتم و به خانوادم گفته بودم که من میخوام بازیگر بشم .وارد هنرستان کارو دانش شدم و در بین رشته های مختلف کارو دانش که در واقعه همه رشته ها پر شده بودند من تو رشته طراحی فرش ثبت نام ...
اقدامات درست برای رسیدن به اهداف
این است که آیا شما برای رسیدن به هدف درست، اقدامات درستی انجام می دهید؟ مشکل مردم همین جاست. پپسی ای که من واردش شدم، یک شرکت فوق العاده است که یک زمانی، برای رسیدن به هدفی بنا شده بود. آن زمان، جامعه فرق داشت، سلیقه ها فرق داشت، سبک زندگی ها فرق داشت. تا اینکه همه چیز تغییر کرد. به خاطر تغییرات آب و هوایی، مجبور بودیم بیشتر نگران مصرف پلاستیک و آب و رد پای کربن باشیم. بعضی شرکت ها این ...
فتوایی که مخالف نظام را مرید رهبر انقلاب کرد
، نوکر امام حسین (ع) هستم. هر سال توفیق پخت غذای نذری در مجلس امام حسین (ع) نصیبم می شد. از وقتی کرونا آمد و محدودیت های بهداشتی برقرار شد، دلم گرفت. می گفتم: امسال کجا بروم برای امام حسین (ع) آشپزی کنم؟... وقتی شنیدم طلبه های جهادی می خواهند در آشپرخانه بیمارستان غذای نذری بپزند، منقلب شدم. گفتم: خدا را شکر، امام حسین (ع) امسال هم به من نگاه کرد. آن محرم، 3 بار توفیق پخت غذای نذری در بیمارستان ...
از تمایل روحانی به تشخیص مصلحت تا استفاده نظام از لاریجانی در آینده!
...، با خانواده اش هم مشکل پیدا می کرد. اگر او در خانواده می ماند، خانواده او را پس می زد و می گفت برو دنبال یک پست. بحث نان و آبدار بودنش نیست بلکه بحث پرستیژی است که در جامعه ایجاد شد. حالا تعبیر پرستیژ غربی است، ولی یک موقعیتی، شأنیتی و. حالا خاطره ای بگویم. یکی از دوستان ما شرکتی داشت. می گفت یکی از وزرا در این چرخش قدرت دیگر وزیر نشد. می گفت ایشان می آمد در شرکت ما می نشست، فقط می ...
منطق ارسطویی برای امروز کافی نیست/ نمی توان منطق را کنار گذاشت
را باز کند. فقه را از باب مثال گفتم حال شما همین روش را در علوم اجتماعی، اقتصاد و... ملاحظه میکنید. 3-با منطق تجربی نمی شود یک حکم یقینی به دست بیاوریم؛ یقین به معنای اخص که قطعا شدنی نیست، اما اگر بپذیریم یقین به معنای اعم می توان داشت بحث از منطق صوری اینجا بسیار کمک خواهد کرد. استفاده از روش تجربی با روش استقرائی که فرانسیس بیکن طراحی کرد خیلی از علوم انسانی حاضر را پیش می برد. ...