سایر خبرها
خاطرات آزاده لرستانی؛ از تقلا برای جرعه ای آب تا شکنجه به جُرم هیچ
شکنجه ای در کار بود؛ تا یک ساعت به همین حالت نشسته بودیم که یکی از افسران عراقی با چند درجه دار و سرباز داخل شدند و افسر استخبارات (اطلاعات امنیت) ارشد آسایشگاه را صدا زد و او هم که عربی بلد بود آمد تا برای ما ترجمه کند که افسر استخبارات چه می گوید و او بلند گفت: که استارت لامپ مهتابی بیرون آسایشگاه را یک نفر برداشته و قصد فرار دارد حالا یا خودش بلند شود بگوید یا همه تنبیه می شوند و گفت تا یک ساعت ...
سیلی خوردن گروهبان بعثی از نوجوان آزاده/ ماجرای اسارت دوطفلان مسلم در میان رزمندگان ایران! + تصاویر
استحمام لباسم را عوض کردم. در زندان انفرادی با این مصائب خشن، زانو در بغل می گرفتم و می گفتم: کی جنگ تمام می شود تا به ایران برگردم؟! غافل از این بودم که باید 9 سال و 10 ماه دیگر باید اسارت بکشم. دفاع پرس: خانواده از وضعیت شما مطلع بودند؟ 18 ماه از اسارتم می گذشت. نه من از خانواده ام خبر داشتم و نه آن ها از من. بعثی ها به من می گفتند: تو عرب هستی، بیا به ما پناهنده شو و خانه، ماشین ...
داستان 23 نفر چیست؟
شروع کردند به کف زدن و پا کوبیدن. چیزی که می دیدیم یک مرد بلند قامت با لباس نظامی شیک بود و درحالی که دست یک دختربچه 6-5 ساله در دستش بود، به سمت ما نزدیک تر می شد. در وهله اول خیلی ها او را نشناختند ولی من چون عکس صدام را در خانه برادرم دیده بودم، او را شناختم. خوب بعد از حضور صدام در جمع شما، چه اتفاقی افتاد؟ یوسف زاده:صدام در ابتدا از تعدادی از بچه ها خواست ...
5 سال زندگی در اسارت با گلوله ای عجیب در گردن/ لحظه آزادی نشستیم و خاک وطن را بوسیدیم
. در واقع بچه ها را در این بیمارستان سلاخی می کردند، مثلا اگر انگشت اسیر مجروحی تیر خورده بود، دست او را از مچ قطع می کردند. حدود 25 روز من را در اینجا نگه داشتند، چون دست و پای سالمی داشتم و فقط تیر داخل گردنم مانده بود و می توانستم کارهای بچه ها را انجام دهم، بنابراین من را نگه داشته بودند. بعد از این چند وقت، یک روز صبح جمعه بود که در حال خواندن نماز صبح بودم که در رکعت دوم احساس کردم ...
روایت آزاده گلستانی از 100 ماه اسارت در اردوگاه های عراق؛ نمادی از آزادگی و مقاومت
اسیر نشوید، من که جوان تر بودم به سرعت از تانک خارج شده و بدون هدف شروع به دویدن کردم. در مسیری گام بر می داشتم که گمان می کردم خاک ایران است اما در بین راه ناگهان سرباز عراقی با اسلحه مقابلم ایستاد. دست خالی و بدون اسلحه، امکان مقاومت در برابر سرباز عراقی را نداشتم و تسلیم شدم. پس از آن که اسیر شدم، سرباز عراقی مرا به مرکز فرماندهی برد. فرمانده عراقی همان ابتدا با دیدن عکس ...
روایتی از خاطرات اسرای ایرانی در بند رژیم بعث/ از 6 قاشق جیره غذایی تا جلوگیری از ورود سران منافقین به ...
یی نداشتم و 18 سالم بود در شمیرانات دوره آموزش را سپری کردم و از طریق گردان نور در 18 فروردین ماه سال 60 به جبهه اعزام شدم. در بازی دراز، تنگه حاجیان، شیاکوه ، دشت ذهاب و ...حضور داشتم. وی به خاطره ای اشاره و می افزاید: 16 روز قبل از حادثه بمب گذاری و شهادت شهیدان رجایی و باهنر، دو افسر اطلاعات و امنیت عراق را در گشت دستگیر کرده بودیم و آنها می دانستند که در ایران چه اتفاقی قرار است بیفت ...
تلخ و شیرین روزهای اسارت
زمانی که دشمن در عملیات ها شکست می خورد بیشتر می شد. بعد از شکنجه های فراوان افراد زیر 20 سال را به اردوگاه اسرای اطفال منتقل کردند. هر چند این اردوگاه هم تفاوتی نداشت و ما مورد عنایت (شکنجه) آنها با هر وسیله قرا می گرفتیم. در جبهه دو بار تحت تأثیر بمباران شیمیایی گاز خردل قرار گرفتم و تمام بدنم زخم شده بود اما دریغ از دوا و درمان. در اروگاه همه اسرا از بیماری های مختلف از جمله شپش رنج می ...
ما دشمن را در خاک خودش به اسارت گرفته بودیم
والفجر 2 از ناحیه ریه و در عملیات بدر از ناحیه کتف مجروح شدم. ماجرای اسارت شما به چه شکلی بود؟ من در 23 اسفند63، چند روز بعد از درگیری با ارتش بعث در روند اجرای عملیات بدر به اسارت در آمدم. زمانی که عراقی ها مرا اسیرکردند تنها بودم برای همین همان ابتدا قصد داشتند مرا زیر شنی تانک بیندازند و بکشند. لحظات سختی بود. از ته دل خدا را صدا و با یک امداد غیبی نجات پیدا کردم. یکی از سربازان ...
روایتی از 78 ماه اسارت/ بزرگ مردانی که زیر سخت ترین شکنجه ها از آرمان های خود کوتاه نیامدند
بهترین تدبیر را اندیشید و اسیر شدیم. وی با بیان اینکه ظهر روز 9 اسفندماه 1362 درست پنج روز بعد از انجام عملیات در خاک عراق وارد فضای اسارت شدیم، اضافه کرد: سخت ترین لحظه برای رزمندگان زمانی بود که دست ها بالا، چشم ها به سمت ایران و قدم ها به سمت عراق بود. آزاده دوران دفاع مقدس با اعلام اینکه در زمان اسارت در چهار اردوگاه رمادی شش، رمادی هفت، موسع و تکریت 17 بودم، بیان داشت: قسمت ...
دستم را بدون بیهوشی قطع کردند
به گزارش تابناکبه نقل از خراسان، انگشتانش سیاه شده، دستش از عفونت به سوزش افتاده و بوی نامطبوع چرک و عفونت، زندانبان ها را مجبور می کند، کاری برایش انجام دهند. در بیمارستان شهر کوت، بدون این که بیهوش شود، برای همیشه با دستش خداحافظی می کند.... گفته ها و ناگفته های عملیات کربلای 4 همچنان شنیدنی و خواندنی است. امروز 26 مرداد به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن با دکتر حسین سلطانی، رزمنده کربلای 4 از لشکر 5 نصر و آزاده دفاع مقدس همکلام شدیم. خاطرات او را از کنار رود اروند تا اردوگاه شماره 11 تکریت مرور ...
اسارت در غربت سینما
است به اسرایی می پردازد که به دست گروه های تجزیه طلب در درگیری های کردستان اسیر شده اند. این فیلم به اسارت گروهی از نیرو های جهادسازندگی در اوایل انقلاب به دست اعضای گروهک حزب دموکرات کردستان ایران می پردازد. این افراد پس از دستگیری و شکنجه به دست اعضای این گروه به زندان دوله تو منتقل می شوند. این نیرو ها که به شدت به انقلاب معتقدند می توانند حتی یک درجه دار ضدانقلابی را با خود همراه ...
از نوشتن نوحه روی کاغذ سیمان تا بوسه بر دستان شکنجه گر
این منطقه نگه داشتند، تمام حدس ما این بود که ما را خواهند کشت؛ چراکه به بهانه های مختلف کتک می زدند، حتی سه بار خواستند مرا اعدام کنند، اما این اتفاق به دلایل مختلف نیفتاد. پس از یک هفته سخت در شهر الاماره ما را به زندان ابوغریب که یکی از زندان های مخوف عراق و دنیا بود انتقال دادند و قریب به سه ماه نیز در این زندان به سر بردم و هیچ کس از زنده بودن من اطلاعی نداشت، بعد از آن دو سال ب ...
به پرویز پرستویی گفتم آینده ات درخشان است/خاطره پرواز از اردوگاه
نساخته ام، دلیل عمده اش این بوده که در ایران نبوده ام. من در حد فاصل سال های 75 تا 86 در ایران نبودم و آخرین فیلمم هم پرواز از اردوگاه بود که در همان حال و هوای دفاع مقدس و آزادگان آن را ساختم. وقتی سال 86 از لبنان به ایران بازگشتم، هر از گاهی پروانه ساخت هم برای کارهایم گرفته ام. همه فیلمنامه هایی که در دست داشتم هم مرتبط با دفاع مقدس و یا بحران سوریه و مسئله داعش بوده است اما هیچ کدام مورد حمایت ...
خدیجه میرشکار، اولین بانوی اسیر ایرانی در دفاع مقدس، از روز های سخت زندان و استخبارات می گوید
آنجا بمانم و باید به اهواز بروم. با یک جیپ سپاه پر از مهمات آمده بود دنبالم تا من را به اهواز ببرد و بعد خودش مهمات را به رزمندگان برساند. من سمت صندلی شاگرد نشسته بودم. زیر پایم پر از نارنجک بود. همسرم یک اسلحه به من داد و گفت: نترس. تو دوره آموزشی کار با اسلحه را گذرانده ای و یاد گرفته ای. شهر خالی است و هر آن ممکن است منافقان یا بعثی ها سر راه ما را بگیرند. اگر لازم شد، باید ...
از گچساران تا اردوگاه "رمادیه 13"/ روزهای سخت اسارت در عراق+تصاویر
در 4 تیرماه67 در نبردی نابرابر مقابل دشمن قرار گرفتیم درحالی که دشمن بعثی با چند لشکر و تمام ادوات جنگی رزمندگان استان را مورد تهاجم و محاصره قرار داده بود. پرواز تصریح می کند: سرانجام بعد از 18 ساعت مقاومت با اینکه تعدادی از رزمندگان استان شهید و یا دچار مجروحیت شدہ بودند (از ناحیه دست چپ دچار ترکش شده بودم) به اسارت دشمن بعثی درآمدیم که سپس در استخبارات عراق به مدت یک ماه تمام شکنجه ...
واکنش شجاعانه اسرای ایرانی به توهین بعثی ها به امام خمینی (ره)/ نحوه اطلاع اسرا از احوال امام (ره)
دیده بودم و هنوز شناخت دقیقی از ایشان نداشتم، اما آنقدر دوستش داشتم که نمی توانم کلمه ای را برای بیان این عشق پیدا کنم. پنجشنبه بعدازظهر بود که ما از جزیره مجنون به سمت اطراف شهر القرنه عراق رفته بودیم و بعثی ها که به منطقه و موقعیت آشناییه بیشتری داشتند با توجه به اینکه در خاک خودشان بود، توانستند ما را دور زده و در اصطلاح قیچی کنند. در آن منطقه پلی به نام شیطا وجود داشت که ...
دفاع از وطن و آرمان انقلاب تحمل رنج های اسارت را آسان کرد/2 بار استحمام در 28 ماه اسارتِ اردوگاه تکریت
نامه ام در اسارت به دست خانواده ام رسید و این شکل آنان از وضعیت من مطلع شدند. وی با اشاره به این که جزو اولین گروه از آزاده هایی بودم که وارد خاک ایران اسلامی شدند؛ یادآور شد: مرداد ماه سال 69 بود که با اعلام آتش بس عراقی ها به ما گفتند؛ قرار است اسرا را مبادله کنیم، در ابتدا باور نمی کردیم ولی فردای آن روز از صلیب سرخ آمدند و هزار نفر را از میان بیش از یک هزار و 700 نفری که در اردوگاه ...
لحظه های تلخ و شیرین اسارت به روایت خیبریان غیور وطن
...؛ مجاهدین که آمدند از نظر روحی و روانی ما را بسیار اذیت کردند. ایثارگری های دوران اسارت احد زارع، این اسیر دیگر عملیات خیبر نیز می گوید: عملیات والفجر 4 زمانی تمام شد، یک ماه نبود که برگشته بودم؛ رفتن به عملیات خیبر و اسیر شدن من تنها چندین روز فاصله داشت و آن زمان 17 سال داشتم و در عملیات های مسلم بن عقیل، والفجر 4 و خیبر شرکت کردم. وی در خصوص ایثارگری های دوران ...
پر کردن دندان با کاغذ سیگار
... روزهای نخست اسارت از هر فردی می خواستند اگر حرفه یا کاری را بلد است بگوید. یک روز همه را جمع کردند و پرسیدند چه کسانی آشپزی بلد هستند؟ چند نفر از بچه ها که اصلا بلد نبودند ایستادند. فکر کردم اگر این افراد وارد آشپزخانه شوند لو می روند بنابراین من نیز سریع بلند شدم. البته اطلاعات ناقصی هم در زمینه آشپزی داشتم و این بود که حدود دوسال ونیم مسئول آشپزخانه اردوگاه رمادیه شدم. بعد از ...
حفظ قرآن کریم ارمغانی از دوران اسارت بود
11) حافظ قرآن شود. او حالا 51 سال دارد. با ما همکلام شده است تا از روز های اسارت و مفقودی و آزادی اش برایمان روایت کند. چند سال داشتید که به جبهه رفتید و در چه عملیاتی به اسارت دشمن درآمدید؟ اولین باری که به جبهه رفتم سال 64 بود. اول دبیرستان بودم و 15 سال داشتم. آن زمان شور و شوق زیادی بین هم سن و سال های من برای حضور در جبهه وجود داشت. شهادت هم محلی ها و اخبار جبهه، مزید بر علت ...
نارنجکی که شهادت را به اسارت تبدیل کرد
بیژن کریمی آزاده دوران دفاع مقدس در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس در شهرکرد، با اشاره به نحوه اسارت خود به دست نیروهای بعثی، اظهار داشت: سال 1366 در عملیات والفجر 10 که یکی از عملیات های صعب العبور بود، شرکت داشتم. زمانی که عملیات آغاز شد، رزمندگان ایرانی مسیری بسیار طولانی را به صورت طنابی و در یک ستون حرکت کردند تا به منطقه عملیاتی رسیدیم، درحقیقت حدود پنج تا شش ساعت پیاده روی انجام دادیم تا به ...
شلمچه دروازه ورودم به جبهه و بازگشتم از اسارت بود
عملیات رمضان در جبهه بودم. در همانجا به عضویت سپاه درآمدم و تا پایان جنگ در جبهه ها حضور داشتم. سه نفر از اعضای خانواده ما در جبهه بودیم، خودم، برادر بزرگترم که در جبهه های کردستان خدمت می کرد، خواهرم نیز همزمان در کردستان بود؛ و حدود دو سال در گروه های جهادی خدمت می کرد. با مهدی محبی همکلام شدیم تا از روز های اسارتش برایمان روایت کند. احلی من العسل 76 ماه سابقه حضور در جبهه دارم. بار ...
آزادی از برزخ
انستیم طناب ها را از گردنمان جدا کنیم وگرنه حتماً خفه می شدیم. شب ما را نگه داشتند، چشمتان روز بد نبیند، صد رحمت به طویله، آن قدر بوی تعفن می آمد که نمی شد، نفس کشید. در شهر العماره ما را گرداندند، بعضی از مردم آب دهان و گوجه فرنگی به سمت ما می انداختند. بعد از هفت هشت روز به اردوگاه الرمادی رسیدیم و اسارت ما در آنجا سه سال طول کشید، هشت ماه اول بسیار اذیت می کردند، به طوری که بعضی ا ...
جشن سالگرد عقد بازیگر معروف زن در اینستاگرام غوغا کرد | سوگل طهماسمی تنهایی برای خودش سالگرد عقد گرفت
سوگل طهماسبی با انتشار فیلمی از مراسم سالگرد عقد خود نوشت: یک آن شدن این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود عزیزترینم لحظه به لحظه این سه سال در کنار تو چه عاشقانه گذشت بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوزسوگل طهماسبی متولد 25 بهمن 1364 در اصفهان است. سوگل طهماسبی مقطع فوق دیپلم رشته گرافیک و اصالتا بختیاری و بزرگ شده اهواز است که از 8 سالگی وارد تئاتر شد و حالا در ...
در بوته آزمایش
یکی از دوستان به بسیج محله رفتیم و برای این که مسئول ثبت نام بهانه ای نیاورد، ابتدا فتوکپی شناسنامه ام را دست کاری نموده و یک سال بر سن خود افزودم و آن گاه از روی آن چند فتوکپی برداشتم و به مسئول اعزام نیرو تحویل دادم. با این تدبیر اولین قدم را برای اعزام به جبهه برداشتم. نویسنده کتاب درخصوص نقش روحانیت در اسارت نوشته است: در دوران اسارت نیز روحانیون و طلاب فاضلی که در چنگال مزدوران بعثی ...
رنج اسارت و روحیه ای که رنگ نباخت
بعد از چند روز از بین می رفت. این آزاده لرستانی با اشاره به اینکه در بازه زمانی سال 63 تا 66 در اردوگاه موصل یک بودم که در این مدت چهار سال، حاج آقا ابوترابی که رهبر و دلسوز اسرا بود نیز در این اردوگاه حضور داشت، یادآور شد: صلیب سرخ هر دو ماه یک بار به اردوگاه سر می زد و در یکی از بازدیدها از حاج آقا ابوترابی پرسید من 30 سال مأمور صلیب سرخ بوده و از همه زندان های کشورهای اروپایی ...
عموی چشم انتظارت!
. قرارشان می شود دوروز بعد در مسجد سید اصفهان؛ قراری که به همه این 29 سال چشم انتظاری مهدی وطن خواهان پایان می دهد. دوستان از قم آمدند، دستِ پر! با جواب نامه ای که حضرت آقا سال 66 برایم نوشته بودند؛ اما شانس یارم نبود و به دستم نرسیده بود. نور چشم عزیز؛ مهدی وطن خواهان... همین چند کلمه اول نامه کافی بود تا قطره های اشکم بی اختیار سرازیر شوند و تمام خاطرات اسارت، جلوی چشمم بیایند. باورم نمی شد بعداز این ...
دشمن بعثی در اسارت از رزمندگان چه می خواست؟
... آن روز صحنه های دردناکی را مقابل چشمانم دیدم و 5 ساعت یک پا مرا کشاندند و تحویل عراقی ها دادند. از چهار نفری که برای شناسایی عملیات رفتیم دو نفر شهید شدند و من و عباسعلی پور به اسارت درآمدیم. صحبت از روزهای اسارت همان گونه که از نام شان مشخص است دردناک و تلخ است حتی اگر افراد در بهترین دوری از وطن دردآور است چه برسد اینکه در اسارت دشمن باشیم. 28 بهمن ماه سال ...
اندوه بازگشت به وطن
فردا بود که نوبت ما بشه. در حالی که اشک، پهنای صورت حسن را پوشانده بود، با حسرت نگاهی به من کرد و پرسید: دلم نمی خواد امام رو زیارت کنم؟! این را گفت و صورتش را از من برگرداند. خم شدم صورتش را ببوسم که سایه سنگین گروهبانی بعثی افتاد روی ما. تا آمدم خودم را جمع و جور کنم، با پوتینش چند تا کوبید به دماغم که خون فواره کرد و بعد با مشت و لگد از راهروی بهداری پرتم کرد بیرون. حسن از لُرهای باغیرت اردوگاه ...
دلی سربلند و سری سربه زیر
رون مرزی بود و شاید ایران برای اولین بار از طریق منطقه القرنه، وارد خاک عراق می شد، نیروهای ما برای رسیدن به نقطه مقصد باید حدود 40 کیلومتر را در آب طی می کردند و ما حدود 12 ساعت با قایق به سمت منطقه عملیاتی طی کردیم. عملیات در واقع ایذایی ( نمایشی و به قصد فریب دشمن) بود و به ما گفته شده بود قرار است عملیات از طرف منطقه مجنون انجام شود. وقتی به منطقه رسیدیم در محاصره دشمن بودیم. از فرماندهی دستور ...