سایر منابع:
سایر خبرها
فاجعه فیلم سیاه از یک زن تهرانی
بازداشت شد و به تشریح جزئیات قتل پرداخت. وی گفت: من چند سال قبل با همسرم که مامور پلیس است ازدواج کردم و حالا صاحب یک دختر 4 ساله هستم. مدتی قبل همراه دخترم به عنوان مسافر سوار یک پژو شده بودیم تا بیرون برویم اما راننده مرا فریب داد و با تعارف آبمیوه مسموم آزارم داد و از من فیلم و عکس گرفت .اما من از ترسم سکوت کردم و حرفی به شوهرم نزدم تا اینکه چند روز بعد برادرم شاهین به خانه مان آمد ...
روایت یک شهروند از نخستین لحظات آغاز جنگ تحمیلی
نماز آماده می شوند. مست خواب صبح گاهی هستم که یادم می آید از مصطفی خبری نیست. چند شب است که مرتب در مسجد می خوابد. پدرم به شوخی می گوید: عیبی نداره بذار این بچه ها ادای بزرگ ترها را در بیاورند و دل خودشون را خوش کنند. همیشه سربه سرش می گذاشتیم ولی این چند شب که منزل نیامده احساس می کنم خانه بدون او یعنی رخوت و سستی. تمام شب منتظرش بودم؛ ثانیه شماری می کردم اما خبری از او نبود. در این فکر بودم نمازم ...
زن کودک ربا: من هم دوست داشتم مانند خواهرانم بچه داشته باشم/ زن بدشانسی هستم چون دو بار ازدواج ناموفق ...
چرا من مانند آنها خانواده ای ندارم و صاحب بچه نیستم. همین انگیزه ای شد تا کودکان را به بهانه دادن غذای نذری با خودم به پارک می بردم. چند ساعتی با آنها خوش می گذراندم و تصور می کردم مادرشان هستم و نقش یک مادر را بازی می کردم. بعد چه می شد که رهایشان می کردی؟ چند ساعت بعد وقتی بچه ها بی تابی می کردند و سراغ مادرشان را می گرفتند ناچار می شدم رهایشان کنم. اما دست به اخاذی و سرقت ...
قولی که شهید حاجی وند در وصیتنامه خود از مادرش گرفت
...، دل مردم را شاد کند. همیشه اولویت تمام کارهایش رضای خدا و خدمت به مملکت خود بود. علاقه خاصی به رهبر معظم انقلاب اسلامی داشت. یک روز به من گفت من رهبرم را حتی از شما بیشتر دوست دارم. شهید مدافع حرم داود نری میسا بچه های محل را جمع می کرد و به عزاداری می پرداخت مادر شهید در بیان خاطره ای از پسر خود اظهار داشت: داود از کودکی اهل مطالعه و خواندن کتاب بود ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش اول)
راضی نمی شدند. سال سوم و ترم پنج دانشگاه بودم که فراخوان عمومی اعزام به جبهه اعلام شد. آن موقع در دانشگاه اصفهان بسیج دانشجویی برای اعزام نام نویسی می کرد. خلاصه من و تعداد زیادی از دانشجویان باهم به جبهه اعزام شدیم. و از جمله کسانی که در خاطرم هستند و هنوز عکسشان را دارم آقای دکتر وحیدی بودند. البته دوران آموزشی مقدماتی در خود دانشگاه برگزار شد. مطالب مربوط به دوره های آگاهی در مورد جنگ ...
سردار کارگر: نسل فعلی از دوران دفاع مقدس بهتر است / اجرای 68 کلان پروژه برای تهیه جعبه سیاه جنگ
خورده است. پاسدار شدنم را موهبت الهی می دانم و یک لحظه هم پشیمان نیستم. حتی اگر بخواهم دوباره کاری را انتخاب کنم، باز به سپاه می روم. برای حضور در جبهه قرعه کشی می کردند ورود شما همراه با غائله کردستان به غرب بود، بعد هم جنگ تحمیلی شروع شد، در آن زمان عضو فرماندهی جبهه غرب کشور بودید، چگونه توانستید این 2 موضوع ضد انقلاب ها و تهاجم رژیم بعث را با هم مدیریت کنید؟ ...
گفتگو با حمیدرضا صدوقی، نویسنده، پژوهشگر و راوی دفاع مقدس | 36 سال روایت از یک ایستادگی
بار که در قامت یک راوی حاضر شدم، سال 65 بود که به دعوت دامادمان، مرحوم سیدمحمد موسوی که مدیر یک دبیرستان بود، به آنجا رفتم و برای جوان ها از جنگ گفتم. هم تشویقشان کردم که درس بخوانند و هم از این گفتم که به وجودشان در جبهه نیاز داریم. اولین سالگرد شهید کاوه هم من مجری مراسم در ارومیه بودم. بعد به دفعات فرصت هایی پیش آمد تا جنگ و دلاورمردانش را برای دیگران روایت کنم. نقش راوی، اما سال 77 ...
دختران کُرد ناموس ما هستند
. سال پیش از آن سقز بودم و شاهد صحنه هایی که یادآوری آن با گذشت نزدیک به 40سال هنوز برایم دردآور است؛ سقوط یک پایگاه در فاصله 500متری محل استقرارمان و تیر خلاص و سربریدن بچه هایی که تنها جرم آنها حمایت از مردم مظلومی بود که هر لحظه خانه، کاشانه و ناموس آنها مورد تعرض گروهک هایی بود که بویی از انسانیت نبرده بودند. شاید به خاطر همین خاطرات تلخ سال63 بود و یا علقه ای که با بچه های جبهه جنوب ...
شکیرا : نه فقط برای من بلکه برای فرزندانم هم به شدت مشکل بود
. شکیرا بالاخره پس از چندین ماه سکوت خود را در مورد جدایی از جرارد پیکه شکست و گفت: خیلی سخت است که در این باره صحبت کنم چرا که اولین باری است که در یک مصاحبه در این باره حرف می زنم. سکوتم را حفظ کرده بودم و سعی می کردم که همه چیز را به درستی بررسی کنم. نه فقط برای من بلکه برای فرزندانم هم به شدت مشکل بود. یک عکاس پاپاراتزی 24 ساعته مقابل خانه من است و به جز خانه ام در جای ...
مادران شهید چطور یک عمر با نگرانی زندگی کردند؟/ عباسم! تو زاده شدی برای خدمت به حسین (ع)
ایران و عراق می شود، ناخودآگاه تن و بدنشان می لرزد از این حجم دلهره و نگرانی که سال ها پیش متحمل شدند. ** روایت اول/ مادر شهید: بعد از سالها، دعا، نذر و توسل خداوند فرزند پسری به نام علی به ما عطا کرد. سال 59 وقتی عراق به نقاط جنوبی کشور حمله کرد و جنگ آغاز شد، بچه های مسجد محل فراخوان اعزام به جبهه های جنگ را در همه محله ها پخش کرده بودند و اغلب خانواده یا پدران تنها می رفتند و یا ...
دفاع مقدس در تاریخ جنگ های جهان استثناست
، چندین سفر به کردستان داشت و در زمینه مبارزه با ضد انقلاب با شهید صیاد شیرازی همکاری داشت؛ به یاد می آورم سال 1360 که من تهران بودم و از آنجا برای کار تبلیغاتی به بُستان اعزام شدیم که این ایام قبل از ورود ما به عملیات بیت المقدس بود؛ پس از چند روز توانستم برادرم را در مدرسه ای که نیروهای کرمان در آنجا مستقر بودند پیدا و مکلاقات کنم. وی ابراز کرد: با توجه به تجربیاتی که برادرم در مبارزات با ...
خانواده ها؛ بزرگترین پشتیبان رزمنده ها
ک ارتش، جمعی از نیروهایش به شهادت برسد اما به اهداف مشخص شده برای آن ارتش نرسد. این استاد دانشگاه با تأکید براینکه در عملیات آزادسازی خرمشهر بنده حضور داشتم، ادامه داد: در این عملیات 35 نفر از گردان خودم را از دست دادم و این عملیات موجب شد تا شب و روزهای سختی را سپری کنیم اما لذتی که در پایان پس از آزادسازی خرمشهر به دست آوردیم وصف شدنی نیست. سردار محمدی در رابطه با این سو ...
روایت یک رزمنده از 8 سال نبرد ایران و عراق
وره امدادی در سازمان هلال احمر گذراندم و به عنوان پزشک یار عازم جبهه شدم. یحیایی ادامه داد: حس و حالی وصف نشدنی در میان تمام بچه ها بود. زبان من هم از وصف حال و هوای آن روزها قاصر است، در واحد 27 لشکر محمد رسول الله(ص) قرار گرفتم اما بعد از مدتی متوجه شدیم باید به اردوگاه کرخه منتقل شوم. یحیایی با یادآورد شدن این مسئله که جنگ پر از خاطرات شیرین و تلخ بود بیان کرد: من منتظر یک ...
ماجرای انتقال پیکر شهید دیده بان
قله برگشتم و خودم را به سنگر تیربار رساندم. بچه های عقبه از شهید شدن یکی از بچه های دیده بانی خبردار شده بودند لذا سعی می کردند در بی سیم با رمز جوری من را دلداری بدهد که دشمن شنود نکند. آن روز به سختی گذشت و من دیگر دل و دماغ دیده بانی را نداشتم و اسلحه سبکی را به دست آورده بودم و با بچه های خط شروع به تیراندازی و پرتاب نارنجک به سمت دشمن که تا زیر پای ما آمده بود، کردم بعد از مقاومت زیاد بچه ها پاتک آن ها شکست خورد و عقب نشینی کردند. انتهای پیام/ ...
رزمندگان لباس های غواصی را با وضو می پوشیدند
بعد برای ادامه تحصیل به تبریز برگشتم. اعزام بعدی ام مهر سال 1365 انجام شد. در این نوبت، عضو گردان حبیب بن مظاهر لشکر عاشورا شدم که ابتدا به باختران رفتیم و پس از سازماندهی، به پادگان شهید باکری و سد دز منتقل شدیم. دفاع پرس: در چه بخشی به فعالیت مشغول شدید؟ فرمانده یگان دریایی از من خواست که مثل دفعه قبل به این یگان بروم اما قبول نکردم و قرار شد غواص شوم. در سد دز آموزش شنای ...
اسلام را سراسر جهان انتشار دهید
کارمان تمام خواهد شد. ایمان...ایمان... همان سلاح سال های اول انقلاب، الله اکبر . بنابراین مادرم بی تابی نکن و این را بدان اگر شهید شدم با سربلندی هر چه بیشتر به کارهایت ادامه بده و بدان که از بهترین مادرانی هستی که شهید می دهی و با شهامت بقیه برادرانم را به جبهه اعزام نما تا ما را یاری نمایند. برادران عزیزم! خوشحالم که با ایمان و شجاع باشید و نماز و خدا را فراموش نکنید. برادران عزیزم همه ...
جنگ هنوز تمام نشده است!
، همراه عکاسان خبرگزاری ها و بچه های ستاد تبلیغات جنگ به جبهه می رفتم و بعد از یکی،دو روز برمی گشتم اما در مقابل آنها که همیشه در جبهه عکاسی بودند و عکاسی کرده اند نمی توانم بگویم عکاس جنگ بوده ام، در واقع من عکاس مطبوعات بودم که از جبهه و جنگ عکاسی کرده ام. با اینکه بعد از پایان جنگ به عنوان 10عکاس برتر حوزه دفاع مقدس انتخاب شدید، باز هم خودتان را عکاس جنگ نمی دانید؟ 12هزارو761فریم از ...
شهید دژگانی با روضه علی اصغر (ع) خودش را آماده شهادت کرد
مداح 15 ساله حمید رمضانپور سال 62 برای اولین بار به مناطق جنگی اعزام شد و همانجا بین رزمندگان دعای توسل و کمیل خواند و مداحی را اجرا کرد. آن روز ها نوجوان 15 ساله ای بود که مداحی اش مورد استقبال قرار گرفت و بهانه ای شد تا او کار را جدی تر دنبال کند. خودش می گوید: اوج کارم به عنوان یک مداح در عملیات والفجر 8 بود که یک ساعت قبل از آغاز عملیات داخل سنگر برای رزمنده ها برنامه داشتم. نوحه ای که قبل از عملیات والفجر 8 برای بچه ها خواندم و نوار کاستش را هنوز به یادگار دارم: آمدند رزمندگان در کنارت ی ...
دشمن تضعیف قهرمانان را از کشتن آنان مهم تر می داند!
هفته دفاع مقدس بهانه ایی شد تا با یکی از فرماندهان پر سابقه در جنگ تحمیلی گفتگو کنیم. این فرمانده در سال 1358 در نخستین روز های درگیری با ضد انقلاب در کردستان به مدت شش ماه در غرب کشور حضور داشت و پس از آن تا پایان جنگ در مسئولیت های مختلف از جمله فرماندهی لشکر در جبهه حضور داشته است. در سال60 به عنوان فرمانده محور سرپل ذهاب در عملیات مطلع الفجر، فتح خرمشهر و در سال های 65- 64 به عنوان فرمانده لشکر حضرت حجت (عج) در عملیات والفجر 5 حضور داشت ...
مداحی حس یاری حسین زمان را میان رزمندگان برمی انگیخت
مداحی را از چه زمانی آغاز کردید؟ من مداحی را پیش از جنگ شروع کرده بودم، اما اوجش در دفاع مقدس بود که زمینه زیادی برای مداحی در آن وجود داشت، چه در واحد های رزمی و عمل کننده و چه در اعزام های فرهنگی. اینکه می گویید زمینه زیادی برای مداحی در جبهه ها وجود داشت بیانگر چه واقعیت هایی در دفاع مقدس است؟ جنس دفاع مقدس ریشه در عاشورا داشت و بر همین اساس شارژ روحی رزمندگان با مداحی ...
کشفیا: 40 سال است ویلچرنشینم اما نبریده ام/ 3 بار از دست اجل نجات یافتم!
مخابرات بود که در سال 51 به دلیل بیماری او را از دست دادم، در آن زمان 9 سال داشتم و با داشتن دو خواهر تنها پسر خانواده بودم، مادرم خانه دار و من کاملا یک بچه عادی بودم، البته عادی که نبود وگرنه در بزرگسالی به چنین موفقیت هایی دست پیدا نمی کردم، موفقیت خود را به برکت جانبازی می دانم، زیرا زندگی من بعد از جانبازی در کل تغییر کرد. موفقیت خود را به برکت جانبازی می دانم، زیرا زندگی من بعد از ...
تا یک قدمی شهادت پیش رفتم
ید چمران منتقل شدم. با توجه به شدت جراحات وارد شده به شما، باز هم به جبهه برگشتید؟ دوره درمان مجروحیتم دو ماه ونیم طول کشید و یک سال ونیم بعد پس از تهیه پای مصنوعی یعنی سال 63 مجدد به جبهه برگشتم و به خاطر شرایطی که داشتم به عنوان مسئول تعاون گردان کوثر یگان دریایی لشکر 8 نجف اشرف مشغول به فعالیت شدم. حدود پنج ماه ونیم آنجا بودم و بعد به اصفهان برگشتم. سال 65 دوباره به جبه ...
حاج علی، همپای پسرانش دفاع می کرد
برپاکردن یک حمام صحرایی و اورژانسی اقدام می کرد که برای رزمندگان نعمت بزرگی بود. پدر و پسر در میدان رزم حمیدرضا 16ساله بود که داوطلب اعزام به جبهه شد. او که اواخر جنگ تحمیلی در سال1367 به اتفاق پدر در گردان امام حسین(ع) در تیپ بقیه الله(عج)، در مجاورت انرژی اتمی دارخوئین مستقر بوده می گوید: من نوجوانی 16ساله بودم و مرحوم حاج علی، پیرمردی 65ساله. پدر به عنوان آرپی جی زن گردان انتخاب ...
تحصیل دانش آموزان افغان با پای برهنه
همزمان با روی کار آمدن طالبان در افغانستان، خانواده های زیادی به ایران مهاجرت کردند. خانواده هایی که کودکان و نوجوانان بسیاری هم همراه آنها بودند و حالا به دلایل مختلف از جمله نداشتن مدارک هویتی نمی توانند در مدارس دولتی تحصیل کنند و مجبور می شوند به مدارس خود گردان بروند؛ مدارس خودگردانی که سال هاست با مشکلاتی همچون تهیه کتب درسی، نداشتن فضای مناسب، نداشتن سهمیه و بودجه خاص و غیره مواجه اند. ...
قول و قرار
زد و قول داد که به وصیتم عمل کند. آن روز دوستم پیاده شد و کاروان با بدرقۀ خانواده ها و مردم، عازم جبهه شد. دو سه ماه بعد، روزی که آمده بودم مرخصی، با منظرۀ تکان دهنده ای رو به رو شدم. همان دوستِ هم کلاسی ام شهید شده بود و جلوی خانه شان حجله زده بودند. قرار بود پیکرش را فردا تشییع کنند. فردای آن روز در مراسم خاک سپاری اش توی گلزار شهدا، وقتی پدرش را دیدم، قبل از تدفین پسرش، مرا به کناری کشید و گفت ...
جانباز قطع نخاعی؛ شرط عروس برای داماد
شروع کرد. بعد از شکل گیری کمیته امداد در آنجا مشغول به کار شد. با شروع جنگ روزها تا ظهر در کمیته امداد می ماند و به امور نیازمندان رسیدگی می کرد و عصرها هم برای کمک به پشت جبهه و تهیه آذوقه و بسته بندی همراه با خانم های همسایه به ستاد پشتیبانی می کرد. باقی ماجرا را از زبان خودش می شنویم: چند ماه از جنگ نگذشته بود و روزبه روز به تعداد مجروحان و شهدا افزوده می شد. لباس ها و پتوهای خونی رزمنده ها را به ...
ماهیت جبهه ها با معنویت گره خورده بود
به تنمان خیلی بزرگ بودند. آقای عوض محمدی که مسئول اعزام ها بودند، گفتند شما به درد جبهه نمی خورید و قدتان کوتاه است. خیلی هم اصرار کردیم اما قبول نکردند. حتی خاطرم است به این فکر بودم که الان چگونه به خانه برگردیم و این لباس های نظامی را چکار کنیم. پسرعمه ای داشتم که با او به سپاه اهر و بعد به ورزقان برگشتیم. دفاع پرس: یک سال پس از این اتفاق، برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه شدید؛ چه ...
مادرانه های خط مقدم
گذاشته بود و مردم پول را در آن می انداختند. آن زمان مبلغ 60هزار تومان جمع شد. مکث نه فقط مادر علی، مادر تمام رزمنده ها اسفند سال1366. بچه ها در ارتفاعات ماووت بودند. بعد از درگیری روز گذشته تشنگی بی تابشان کرده بود. علی اقبالی ظرفی برداشت و از کوه پایین آمد تا آب از رودخانه بیاورد. حین بازگشت هنوز به نیمه راه نرسیده هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند و علی همراه چند ...
پرواز با بال های سوخته
دو سال بندرعباس بودیم. تصمیم گرفتم به ملایر برگردم اما محمود برنگشت. چند ماهی در ملایر خانه خواهرم و گاهی در پارک بودم. حالا خودم مصرف می کردم و پسر بزرگم هم مصرف می کرد و هم مواد می فروخت. تا اینکه دوباره به زندان افتادم. دیگر از بچه هایم خبر نداشتم. کسی به ملاقاتم نمی آمد و دو سال بعد که آزاد شدم و سراغ پسرها را گرفتم هر کدام کار می کردند اما زندگی آشفته ای داشتند. دوباره مصرف مشروب را شروع ک ...
دست خدا
می داد؛ من بودم و دعوای با فرمانده گردان برای تعیین وضعیت؛ و من بودم و فریاد های احساسی؛ فرمانده آرامم کرد و گفت آرام باش برادر جنگه جنگ. حالا امواج متلاطم جزیره بچه های بی جان و مجروح را گهواره وار جابجا می کند و سفیر گلوله ها هم با نسیم صبحگاهان دست بدست می دهند و می برند و می برند و آه و فریاد ها از دل ما و از آخرین رمق های دوستانمان. چه روزی بود بیست شهریور 1365 ...