روایتی از غسل پیکر شهید سلیمانی و شهدای جبهه مقاومت
سایر خبرها
روایتی از شهادت شهید غلامرضا رهبر و همراهانش/ شهید رهبر برای حضور در خط مقدم بی تاب بود
خشایارها (نوعی نفربر) را پر از مهماتی مثل خمپاره 60 و آرپی جی کردیم تا برای خط بفرستیم، آن ها چهار نفر بودند و مدام اصرار می کردند که همراه همین نفربر خشایار اعزام شوند.به آن ها گفتم اعزام شما با این نفربر به صلاح نیست. بمانید و با نفربر بعدی که قرار است به خط برود تا شهدا و مجروحان را به عقب بیاورد، بروید، اما فایده ای نداشت. پایشان را داخل یک کفش کرده بودند که حتما با همان نفربر به خط بروند. ...
جهاد تبیین ، تعلل توابین و رسالت امروز ما / شهدایی که زنده اند و هوای انقلاب و کشور را دارند
خبرگزاری فارس از قم، اعظم ربانی : با نگرانی و عجله وارد اتوبوس شد و نفس زنان روی صندلی کنار من نشست. برای دیدار با رهبر انقلاب، یک ساعت قبل از نماز صبح، از خیابان زاویه قم به سختی خودش را به مصلّی رسانده بود. می گفت: نه تاکسی گیر می آمد نه اسنپ! پسرم هم وسیله ندارد، مجبور شدم همسایه را بیدار کنم تا من را به اتوبوس برساند، در تمام مسیر، خیلی اضطراب داشتم و با خودم می گفتم: حتما جا می مانم، خدا را ...
عشق و مکافات
صحبت کنیم. فکر کرد درباره کلاس و درس می خواهم صحبت کنم. وقتی گفتم عاشقش شدم و قصد خواستگاری دارم، نگاهی با عصبانیت به من کرد و بدون این که حرفی بزند رفت. از این رفتار شوکه شدم. به خانه برگشتم و تا آخر شب با خودم کلنجار رفتم. نمی توانستم صبر کنم و پیامکی برایش فرستادم و دلیل رفتارش را پرسیدم. گفت علاقه ای به من ندارد و بهتر است فراموشش کنم. اما من یک لحظه هم نمی توانستم از فکر او بیرون بیایم و بعد ...
من، سرباز قاسم سلیمانی
ابوالقاسم محمدزاده قلم دنبال بهانه می گردد تا عقده ای گیر افتاده در گلو را بازگو کند. آخر این روزها یادآور لحظه ای است که ناخواسته تلویزیون را روشن کردم و شبکه خبر را گرفتم. دلم به شور افتاده بود و با دیدن نوار سیاه مورب گوشه تلویزیون حالم منقلب شد. سابقه نداشت آن موقع صبح تلویزیون را روشن کنم. بچه ها همه خوابند و من تا بیدارشدن شان آهسته قرآن می خوانم که فقط خودم صدای ...
افتخارم جاروکشی بارگاه حضرت رضا(ع) است
. سال 1375 نزد مرحوم آیت الله شیخ ابوالحسن شیرازی، اولین امام جمعه مشهد رفتم و در قسمت ستاد نماز جمعه مشغول به کار شدم. وقتی ایشان فوت کردند و آیت الله سیدمهدی عبادی امام جمعه شدند، زمان ایشان هم در این ستاد خدمت کردم. زمان آیت الله سیداحمد علم الهدی نیز تا حدود هشت سال قبل هم در این بخش حرم بودم . مفروش کردن صحن ها با زیلو و موکت آقای ریحانی با گذراندن ساعاتی از عمرش در حرم مطهر ...
حاج قاسم چه موسیقی ها و فیلم هایی را دوست داشت؟ / ناگفته های دختر سردار سلیمانی از پدرش
محدودی که داشت برای اینکه همسرش اذیت نشود یا غذا از بیرون سفارش می داد یا خود مشغول آشپزی می شد. حاج قاسم از لحظه لحظه وقت خود در راستای تعالی روح و ارتقاء سطح آگاهی و دانش با خواندن قرآن و وصیت نامه شهدا، کتاب و فیلم بهره می برد. حتی برای کمک به نویسندگان و کارگردانان به پشت صحنه فیلم ها می رفت تا تجربه های خود در میدان جنگ را در اختیار آنها قرار دهد تا مردم با دیدن آن فیلم و سریال ها ...
اولین یادمان سردار دل ها و شهدای مقاومت وزارت نفت در کرمان
عصر امروز در دانشگاه فرهنگیان کرمان با حضور خانواده جانبازان، ایثارگران و شهدا مدافع حرم شرکت ملی پخش فرآورده های نفتی ایران، اولین یادمان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای مقاومت وزارت نفت برگزارشد. سیدباقر نور الدینی مدیر عامل شرکت پخش فرآورده های نفتی کرمان گفت: امسال اولین یادواره شهداست که در دیار سلیمانی به یمن ورود سردار دل ها حاج قاسم سلیمانی برگزار و از این پس این یادواره در ...
جان فدا یادآور خاطرات شیرین و لذت بخش حاج قاسم است
: با این سوال، یاد لحظه ای افتادم که حاج قاسم را در جلسه ای ملاقات کردم. آخر جلسه ایشان را بغل کردم و در گوش شان گفتم : خیلی مخلصیم. تمام ارادت خودم را در یک جمله گنجاندم و تقدیم شان کردم. اگر باز هم ایشان را ببینم قطعا همین جمله را خواهم گفت. دبیر شورای عالی جوانان ایران و معاون وزیر ورزش و جوانان در پایان از همه دعوت کرد تا نمایش میدانی جان فدا را تماشا کنند. نمایش بزرگ میدانی ...
روایتی از مادرانی قاسم پرور در خطه کویر خراسان جنوبی
ازدواجش نگذشته بود که حین مأموریت مجروح شد. در این 11 سال که علی جانباز شده بود و در کما بود آنقدر به او وابسته شده بودم که معنای عاشقی را فهمیدم. شبی 10 بار از خواب بیدار می شد و پیکر او را روی تخت جا به جا می کردم که مبادا زخم بستر بگیرد. فکر نمی کردم با شهادتش طاقت بیاورم اما خداوند صبر به مادارن عطا می کند . وی با گرامیداشت یاد و خاطره سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی، می گوید: داغ ...
شما مهمان حاج قاسم هستید
.... خیابان را کمی پیاده می روم، سوز سرما و باران قانعم می کند که بقیه راه را سوار ماشین شوم. چمدان خیس را می گذارم جلوی در و خودم وارد خانه می شوم، هال و پذیرایی قدیمی، اما دلباز پر است از کیف و چمدان و وسیله، این یعنی خانه چند ده نفر مهمان دارد که فعلا نیستند. به علاوه چمدان ها، هرجای خانه را نگاه می کنم عکس حاج قاسم است و شهدا. _صبحونه خوردید؟ یه چیزایی تو قطار دادن ...
از حمیدیه تا سوریه؛ حاج قاسم به روایت رفیق 40 ساله
و بدون آشپزخانه زندگی می کردند. تازه حاج قاسم گاهی همان جا مهمان داری هم می کرد! فرمانده لشکر بود و همه ی فرمانده ها با او کار داشتند. زندگی حاج قاسم بعد از جنگ هم تا پایان عمرش که فرمانده نیروی قدس بود، همین طور سپری شد. رتبه ی فرمانده نیرو با فرمانده لشکر خیلی متفاوت است؛ آن هم فرمانده نیروی قدسی که در سوریه و لبنان و عراق و فلسطین، صاحب نفوذ و قدرت است. خانه اش، وضع زندگی اش، پایین تر از ...
گردشگر فرانسوی گفت شما خوشبخت هستید، چون ژنرال سلیمانی را دارید
مالیات اضافه را می دهم و پای حاج قاسم هم ایستاده ام. دانشجویی از آلمان آمده بود و از مزار حاج قاسم به مادرش زنگ زد و گفت مادر همان آرامشی را که در حرم امام رضا (ع) دارم، اینجا هم همان آرامش را احساس می کنم. خانمی ایرانی که از کودکی به لندن رفته بود، به اینجا آمد و خیلی گریه می کرد. می گفت من در عمرم تا الان حجاب نداشته ام و فقط به خاطر حاج قاسم با حجاب شده ام. می گفت در لندن که بودم وقتی گفتم می ...
خاطرات مردم از ایام شهادت حاج قاسم
سیدسعید آریانژاد: توی دانشگاه بحث انتقام خیلی داغ بود. من هم توی کلاس ها از انتقام می گفتم. حاج قاسم شهید شد. خب می خواهید انتقام بگیرید؟ احسنت. دوست دارید انتقام سخت بگیرید؟ بارک الله، اگر می خواهید انتقام سخت بگیرید، بروید برای وحدت شیعه و سنی کار کنید. کمر همت ببندید برای اتحاد میان کشورهای اسلامی. تلاش کنید زبان های عربی و انگلیسی را یاد بگیرید، برای تبلیغ اسلام ناب. انتقام سخت وقتی است که همه مسلمانان یکی شوند. این همان است که حاجی می خواست و عمری برایش تلاش کرد و به پایش خون داد. ...
به رهبریِ حضرت زهرا(س)
منتقلش کنند. برده بودنش بیمارستان الحاضر. رفتم بالای سرش. به ظاهرحال خوشی نداشت. دهانش پرخون شده بود. لخته های خون را از دهانش کنار می زدم. دیدم با چشم هایش انگار دارد دنبال کسی می گردد. گفتم: ابراهیم! تو را به خدا اگر این لحظه های آخر مادر سادات را دیدی بگو یا زهرا(س). گریه حاج قاسم بلندتر شده بود. ابراهیم لب باز کرد که بگوید یا زهرا، اما کلامش ناقص ماند: یا ز... و ...
مردی که همه سال را روزه بود!
برای دخترهایم تنگ می شود. دوست دارم کنار هم باشیم. با خودم فکر کردم همین الان داشت شوخی و خنده می کرد. چه شد که رفت در این فاز؟ فکر کردم باز دارد شوخی می کند. با حالت شوخی گفتم: حاج حمید! تو کجا؟ ما کجا؟ تو فقط 30 سال روزه بوده ای. این همه بخشندگی، این همه نماز شب. تازه اینها چیزهایی بود که من دیده بودم، والا بسیاری از کارها را پنهانی انجام می داد. گاهی می شد که می رفتیم خانه یکی از ...
حضور مردم سراسر کشور در تشییع پیکر سردار دل ها پرشور و خودجوش بود
...، نویسنده کتاب داغ دلربا و برگزیده چهاردهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد در بخش مستندنگاری در ابتدای این نشست به معرفی اثرش پرداخت و گفت: روایت کلی داغ دلربا درباره تشییع پیکر حاج قاسم سلیمانی در کشور، از اهواز تا کرمان است. یعنی سعی کردم خط سیر ورود پیکر حاج قاسم در کشور و شروع تشییع از اهواز تا مشهد و تهران و قم و کرمان را روایت و حس و حال مردم در همه شهرهایی که رفت را بازگو کنم. ...
محافظ حاج قاسم چگونه تربیت شده بود
هم واقعا از همه بچه هایم راضی هستم و اگر همه آنها در راه خانم زینب (س) بروند باز هم کم است. هادی خیلی ورجه وورجه داشت، ولی واقعاً اذیتم نکرد. مظلوم بود، اما زیر بار حرف زور نمی رفت. اگر در محل می دید پسری برای ناموس مردم مزاحمت ایجاد می کند، حسابی برخورد می کرد. در همان نوجوانی می گفت من می روم بسیج و شب ها بیدار می مانم به خاطر ناموس دیگران که در امان باشند. ...
قمی: حاج قاسم هویت ایرانی اسلامی ملت ایران را تقویت کرد/ نجفی: هویت ملّی ایرانیان هیچگاه از بین نرفته ...
ابتدای کتاب دوست داشتم فصل ها را جا بگذارم، اما هر چه پیش رفتم خودم را در متن کتاب دیدم ، اگرچه چنین کتاب هایی متن و فصل های سنگینی دارد اما باز خواننده را با خود می کشاند. وی در ادامه با اشاره به بخش هایی از کتاب اسطوره حاج قاسم و بازسازی هویت ملی ایرانیان، یادآور شد: اشاره نویسنده کتاب به مکتب حاج قاسم و رد کردن آن، به زعم من شهامت کار تحقیقاتی نویسنده را می رساند، آقای مهدی افراز ...
حاج قاسم مصداق خوبی برای لقب جانفدا است/ روایتی از اشک های سردار سلیمانی پس از دیدار با فرزند شهید
، مخصوصا مسائل اخلاقی، نظامی، شخصیتی و غیرهِ حاج قاسم بیشتر برگرفته از حاج احمد کاظمی بود. سردار استکی از یک خاطره زمستانی سخن به میان آورد و گفت: یک روز سرد زمستانی بود که برای زیارت شهدا به گلستان شهدا اصفهان رفتم، غیرمستقیم مطلع شده بودم که حاج قاسم قرار است به گلستان شهدا بیاید چون هر چند وقت یکبار به اصفهان و گلستان شهدا سر می زد، وقتی به نزدیکی مزار حاج احمد کاظمی رسیدم دیدم یک نفر یک ...
شوق شهادت
...، چهاردهم دی 1398 در یادداشتی نوشته است: از دیدنش لذت می بردم. بارها این را به خودش گفتم. در سال 1391 به سردار گفتم من حاضرم فدای تو بشوم و قبل از تو شهید شوم. . رازش این بود که هم عاشقش بودم و هم می دانستم اماممان خامنه ای عزیز در نبودنش می سوزد، و من عاشق سرنوشتی بودم که قاسم بماند تا آقایمان نسوزد. اکنون آرزویم بر باد رفته بود. من بودم و جای خالی حاج قاسم عزیز! رفاقت مان، 38 سال استمرار داشت ...
نسبت استوار عقاید شیعی با دیدگاه های جهانی و ایرانی بودن در اندیشه حاج قاسم
که چه طور مقدمات خدمت را آماده سازد. مقدمات واجب هم جزء واجبات است. حجت الاسلام محمد قمی گفت: در زمانی که به حرف های حاج قاسم گوش می دادم سعی می کردم به روی خودم نیاورم اما احساس کردم دقیقا با خودم صحبت می کنم. آن قدر این مباحثه را خوب ادامه داد که در ذهنم ماند به طوری که شاید در وقت نماز هم گوشه ای از ذهنم درگیر آن ماند که نکند من اشتباه می کنم. به قدری این موضوع ذهنم را تحت تاثیر قرار ...
ساعت 5 عصر
.... باعجله چادر گلدار بر سر انداختم و از پشت پنجره دیدمش که همراه دو مرد وارد حیاط خانه شدند. برای لحظه ای همان جا پشت پنجره خشکم زد! اباصلت همراه دو نفر که لباس هایی عجیب وغریب به تن داشتند به خانه آمده بود! شانه هایشان از برف سفید شده بود. مهمان دوستی همسرم زبان زد خاص و عام بود؛ بیشتر وقت ها هنگام ناهار یا شام مهمانی را با خود می آورد، اما در آن لحظه انگار این داستان همیشگی و تکراریِ ...
احمد کاظمی از زبان خودش، فرمانده اش و رفیقش/ اگر یکی از شهدا به دنیا برگردد چه می گوید؟
را بسته بودند، برای او در را گشودند که برود و دیدار کند با آن گوهرها. حالا در جنگ چگونه فرماندهی بود؟ از آن فرماندهان بود که حاج قاسم برایمان تعریف کرد که در جبهه ها به سربازانشان نمی گفته اند بروید ، می گفته اند بیایید . هر جا هم رفت فاتح بود؛ همه می دانستند احمد هر جا برود پیروزی می آورد و همان اوایل جنگ رفت و خرمشهر را آورد. آن قدر فاتح بود که 2 نفر از فرماندهان عراقی در اسارت گفته ...
شهادت؛ نهایت آمال سرباز ولایت+ فیلم
که در این سنگرها و در کنار این نهرها شهید شده اند، خدایا به آن جنازه هایی که در اروند برنگشتند. خدایا به اضطراب قلب ما و اشتیاق قلب آن ها قسمت می دهیم. خدایا عاقبت ما را ختم به شهادت کن. کد ویدیو دانلود فیلم اصلی حاج قاسم آن قدر به دنبال شهادت گشت تا این که سرانجام به آرزوی خود رسید؛ اما انگار قبل از شهادتش، به او گفته بودند که قرار است جام ناب شهادت را ...
یک مرثیه در هفت پرده ...
1-خبر که پیچید، انگار توی سرنگ سولفوریک تزریق کرده باشند توی تخم چشم هایم. حدود ساعت 10 صبح بود که فهمیدم، پاهایم هر کدام هزار کیلو بود، دوتا ستون سیمانی یخ و ترک خورده با میلگرد استخوان هایی زنگ زده و پوک ... نوک انگشت هایم می سوخت و باید می رفتم روزنامه به هر بدبختی بود. 2- روزنامه کربلایی بود. هیچ کس وجود نداشت توی چشم های دیگری نگاه کند، همه از هم چشم می دزدیدیم. آنی ...
پرهیز شهید علم الهدی از غرور و ریا
دوستان با امام انجام دادم. ترسیدم اگر جلوی دوربین باشم، احساس غرور و ریا کنم و بگویم من عامل این مراسم و آمدن مردم خدمت امام هستم. ترسیدم به جای ثواب، کباب شوم و به ضررم تمام شود. برای همین رفتم گوشه ای پنهان شدم تا هیچ کس من را نبیند. مادرش که این را گفت، من با خودم گفتم: حسین کجا ها سیر می کرد و ما کجا بودیم! این حرف او نشان می داد که حسین اهل دنیا و قیل و قال آن نبود. شهادت حقش بود ...
توصیه سردار سلیمانی به مدافع حرم برای عاقبت بخیری
حرف های عبدالله در دفتر فرماندهی افتادم. شب بود. گفت عباس می بینی الان شب است؟ گفتم غیب گفتی؟ گفت ولی یادت باشد همیشه شب نمی ماند. یک روز خورشید حقیقت همه چیز را روشن می کند ولی دعا کن آن روز باشیم. پریشانی و دلتنگی برای بچه ها آزارم می داد و دیگر هیچ چیز نمی توانست مسکن این درد باشد به جز دلداری حاج قاسم.... دیگر با دیدن حاج قاسم حالم خوب نمی شد، باید با او حرف می زدم. ولی واقعا وسط معرکه ...
کاش هنوز بچه بودم
...، سمت مزار شهدا. توی مسیر به خودم گفتم تو اینجایی که درباره جشنواره عمار بنویسی نه شهدا. خودم جواب خودم را دادم: خود عمار هم به خاطر این شهداست که اینجاست. مردم دور قبر شهدا جمع شده بودند. یکی فیلم می گرفت یکی به باعث و بانی اش لعنت میفرستاد بعضی ها هم فاتحه میخواندند. پسر نوجوانی، کنار قبر شهید مجتبی ندیمی نشسته بود. به صفحه گوشی اش زل زده و قرآن میخواند. عکس قاب شده ی شهید هم به ...