سایر منابع:
سایر خبرها
آخرین هدیه روز مادر که ختم به شهادت شد!
.... اشک از صورتش می گیرد و درد دل تازه می کند: سال آخر باهاش قهر بودم. از این قهر های مادر و پسری. مرتضی کاری نکرده بود. سال آخر روز مادر آمد خانه مان، کادو خریده بود. گفت مادر امروز روز بزرگی است من را ببخش. صورتم را بوسید و معذرت خواهی کرد. لحن کلماتش، صورت مظلوم و اشک هایش، آتش می کشد به جان. نمی فهمم کی اشک هایم جاری می شود، اما از چشم او دور نمی ماند و مادرانه می گوید: گریه نکن ...
هدیه عاشقانه یک جانباز به همسرش! /آخرین هدیه روز مادر که ختم به شهادت شد!
قهرهای مادر و پسری. مرتضی کاری نکرده بود. سال آخر روز مادر آمد خانه مان، کادو خریده بود. گفت مادر امروز روز بزرگی است من را ببخش. صورتم را بوسید و معذرت خواهی کرد. لحن کلماتش، صورت مظلوم و اشک هایش، آتش می کشد به جان. نمی فهمم کی اشک هایم جاری می شود اما از چشم او دور نمی ماند و مادرانه می گوید: گریه نکن دخترم. تو چرا گریه می کنی؟ امروز جشن است باید بخندی. نگاه به من نکن من دلم غوغاست. ببخش ...
جشن خون در شلمچه خونین
و من از دست وپنجه نرم کردن با آن بیماری ها نجات یافتم. دوران ابتدایی را در دبستان شیخ محمد خیابانی و تحصیلات راهنمایی را در مدرسه پناهی گذراندم. بچه آرام و درس خوانی بودم. در انقلاب به همراه پدر و برادران بزرگم در تظاهرات علیه شاه شرکت می کردم. عضو مسجدغریبلر و در گروه سرود و تئاتر مدرسه فعال بودم. پس از تجاوز دشمن بعثی به خاک میهن، فعالیت من در مسجد بیشتر هم شد. پس از اصرار و پارتی ب ...
پدرم همان جایی دفن شد که پیش از شهادت نشان داده بود
سیدحسن حسینی مردم آمل در ششم بهمن سال 1360 در مبارزه با ضدانقلاب حماسه تاریخی آفریدند. حضرت امام هم در همین خصوص بیاناتی داشتند. شهید میرحسین چه نقشی در این حماسه مردمی داشت؟ اوایل پیروزی انقلاب، منافقین به آمل آمدند و به مردم و ماشین ها حمله کردند! برادرم سر دسته مبارزه با منافقین بود. البته ما از فعالیت هایش خبر نداشتیم. چند بار منافقین به همراه چندین نفر با ماشین لندرور و اسلحه ژ.3 به خانه ما حمله کردند و دنبال میرحسین بودند. تازه آن موقع متوجه شدیم که میرحسین با منافقان ...
موثرترین فرمانده بیت المقدس ذخیره ای برای الی بیت المقدس
و قائم مقام احمد در مریوان بود. یک روز که به بهشت زهرا رفته بود، وقتی برگشت آن قدر گریه کرده بود که چشمانش سرخ شده و ورم کرده بود. هر چه می گفتیم چه شده چیزی نمی گفت تا اینکه بغضش ترکید و گفت محمد شهید شده است. دوست صمیمی اش شهید همت بود که به خانه ما رفت و آمد داشت. وقتی شهید همت به در منزل ما می آمد، سرش را پایین می انداخت و مظلومانه می گفت برادر احمد هستند؟ حاج احمد سبکبالی را از ایمان به ...
زندگی ساده به سبک شهدا
: فقط برای این که از من تقدیر نشود، زیر بار نمی روم. منظورش این بود که اگر به دیگران درجه 18 بدهند حتماً به او درجه بالاتر می دهند. گفت: توی خانه، سنتی عمل می کنم. گاهی از روستا برایم روغن و نان و این طور چیزها می آورند و وسایل زندگی ام را تأمین می کنند. مثل روحانیت که مردم آنها را تأمین می کنند، مرا هم مردم تأمین می کنند. به سردار سلیمانی گفتم: خیلی از این چیزهایی ...
شهیدی که مزارش بار ها با اشک چشم حاج احمد متوسلیان شسته شد
به گزارش تهران پرس ؛ از اولین روز های تشکیل سپاه وارد آن شده و در دوره اول با حاج احمد آشنا شد و حسابی با هم رفیق شدند. خیلی به حاج احمد علاقه داشت و از اخلاق و روحیه او تعریف می کرد و در یک کلام، عاشقش بود. بعد از اینکه حاج احمد برای اولین بار فرماندهی گروهی از نیرو های سپاه را بر عهده گرفت، محمد حکم دست راست او را داشت. محمد توسلی قائم مقام فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پاوه در سال 1333 ه ش در ...
به یاد سرباز ! | اینجا را مدیرعامل فولکس واگن آباد کرد
بچه ات. یک قصه قشنگ در چند قدمی میدان سرباز، سردر مسجد امام علی (ع) با کاشی کاری آبی به زیبایی تزیین شده است. حکایت ساخته شدن مسجد از زبان قدیمی های محل هم شنیدنی است: تا اواخر دهه 30، محرم که می رسید، مردم در خانه حاج سرباز جمع می شدند و عزاداری می کردند و در حیاط خانه چند چادر بزرگ برای آشپزی هیأت برپا بود. یک سال محرم باد و باران سختی گرفت و چادرها و همه بساط عزاداری را به ...
مروری بر مناسبت های امروز 26 دی
نوزده سالگی از شیخ آقا بزرگ تهرانی و یک سال بعد از پدرش اجازه روایت گرفت. آیت الله محدث زاده در سال 1320 ش راهی قم شد و از محضر حضرات آیات شیخ ابوالحسن مشکینی و سید صدرالدین جزایری بهره برد، اما بیشتر همت خود را بنا بر توصیه پدرش، مصروف اخبار و احادیث نمود. ایشان پس از هفت سال، به تهران رفت و به شیوه پدرش، رشته وعظ و خطابه و تصحیح و تألیف کتب را برگزید. این محدث گران قدر، همچنین تعداد ...
مادر که باشی، با بچه های دیگر مهربان تری
...> یازده سال پیش، یک روز عصر مثل همه خانم های خانه دار چای دم کرده بودم و منتظر همسرم بودم که به خانه بیاید و از کار و اتفاقات آن روزش برام بگوید. اما نیامد و هرگز نیامد؛ و من از آن روز به بعد تصمیم بزرگی گرفتم که در کنار مادری، ادامه دهنده راه همسرم باشم؛ یک تصمیم بزرگ برای ورود به عرصه کارآفرینی. من به یک بانوی کارآفرین و یک مادر خوشبختم. برای مادر، خوشبختی آنجاست که بزرگ شدن و قدکشیدن ...
شهیدامیر سلگی: دست از حمایت رهبرمان برندارید
واقعی و پرورش بچه هایت مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام بزنید. و اما وصیت آخرم به شما امت حزب الله است شما را سوگند به یگانگی خدا می دهم که دست از حمایت رهبرمان برندارید و همیشه دنباله رو راه شهدا باشید. خدایا تو را به مقربان درگاهت تو را به جان امام زمان(عج) قسمت می دهم امام عزیز را تا انقلاب مهدی (عج) نگهدار. در پایان از تمام کسانی که لغزش یا اشتباهی از من دیده اند طلب عفو می کنم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته به امید پیروزی حق بر باطل. بسیجی امام زمان (عج). پایان پیام/ 89001/ ...
عکس | ازدواج دختر محجبه آلبانی در حرم امام رضا(ع) | قبل از سفر به مشهد بوی امام رضا(ع) را حس می کنم
حضرت زهرا (س) با یک مرد ایرانی ازدواج کردم، قبلا اصلا دوست نداشتم با یک ایرانی ازدواج کنم و نگران بودم که صحبت های هم را متوجه نشویم ولی الان از رفتارهای او راضی هستم و مانند سرباز امام زمان است، هیچ وقت نگذاشت من تنها باشم و همیشه کنارم است، حتی در یک مقطعی من خسته شده بودم و متوجه صحبت اطرافیان نمی شدم، همسرم با یک هدیه من را تشویق کرد که دوباره به درس خواندن ادامه دهم و به هدفی که می خواستم ...
دختر 7 ساله اسرار سرقت میلیاردی را فاش کرد | نقش عروس انتقام جو
محل مخفی شدن گاوصندوق نیز باخبر بوده است. در این شرایط مأموران تحقیقات خود را روی آشنایان مرد برج ساز متمرکز کردند اما سرنخی از سارقان به دست نیامد تا اینکه چندی بعد نوه 7ساله شاکی اسرار سرقت را فاش کرد. مادرم گناهکار است چند روز پس از این سرقت، شاکی راهی اداره پلیس شد و پرده از اسرار سرقت برداشت. او گفت: عروس من برای انتقام جویی، سارقان نقابدار را اجیر کرده است تا خانه مرا ...
ماجرای قرار ملاقات شهید خرازی با ژنرال سرشناس بعثی در میدان بصره!
: ما دو نفر در به در و بیچاره! حاجی لبخند زد و گفت: امشب می خوام بریم جلو! از حرف او تعجب کردیم. ما هیچ گونه امکانات پیشروی نداشتیم. حاج محسن که آدم شوخی بود، بلند شد و گفت: می خوای ما رو به کشتن بدی؟! تو که از درد زن و بچه سر درنمی آری! خلاصه همراه حاج حسین سوار یک ماشین تویوتای لندکروز نو شدیم و حرکت کردیم! این تویوتا را همان روز به حاج حسین خرازی داده بودند. خرازی ما را به یک ...
قهرمان محله | 38سال اصلاح صلواتی موی بچه محل ها
قدیمی پدرش را بازسازی کرد و اتاق کوچکی در زیرزمین به عنوان آرایشگاه ساخت. پارسا سال1362 به عنوان آرایشگر به جبهه رفت و در مناطق مختلف از جمله فاو، آبادان و سقز موی رزمنده ها را اصلاح کرد. سال1363 هم آرایشگاه خود را توسعه داد و 12فروردین همان سال تابلویی جلو خانه اش نصب کرد و نوشت: آرایشگاه صلواتی مردانه / ساعت 5بعدازظهر الی 9شب . تعمیر صلواتی ماشین اصلاح و تیز کردن صلواتی قیچی، قندشکن و ...
عکس های گمشده به کتابفروشی ها رسید
شوم قول می دهم حسین جان آبروی تو آبروی من و منصور هم هست. آبروی این خانه. آبروی این روضه ها که این همه سال به نیت تو گرفتیم. حالا اگر کسی گفت پس کو آن نذری که فکر می کردید ... واقعا فکر می کردم این روضه های هر هفته می تواند سرنوشتت را تغییر بدهد؟ دلم نمی خواهد درباره ات این طور فکر کنم. اما انگار مجبورم که آن همه رفتی و آمدی و عکس گرفتی از روضه های به قول خودت مشتی ها همه اش برای خط و ربطت با آن ...
روایتی از هنر عشق برای سردار بدون مرز
حاج قاسم سلیمانی به تصویر بکشد و در رویداد جان فدا شرکت کرده است. حاج قاسم ایرانی بود اما قلب های بسیاری در دنیا هستند که برای او می تپند.او درباره حضور در رویداد جان فدا به خبرنگار شبستان می گوید: من عاشق حاجی بودم. آشنایی ام با حاج قاسم فقط مختص به بعد از شهادتش نیست. اما صبح جمعه ای که حاجی را شهید کردند، در حرم حضرت معصومه(س) برای دعای ندبه رفته بودم که از بلندگوهای حرم خبر شهادت را ...
شهید فخری زاده پس از شهادت حاج قاسم آدم دیگری شده بود
زاده این میدان ها پیش نیامد که مثلاً دیپلمات باشد. بیشتر صفت هایی که برای حاج قاسم به کار می بریم از یک زاویه دیگر می توانیم به شهید فخری زاده نسبت بدهیم. یک پدر، یک دوست، یک عارف به تمام معنا بود. هر روز صبح بعد از نماز یک ساعت حدیث امام و حافظ می خواند. قبل از خواب کار های مخصوص به خودش را داشت. خیلی از کارهایشان به کسی که فیزیک خوانده نمی خورد. کار در فیزیک امر خشکی است، ولی ایشان روحیات مخصوصی ...
آوای خاموش باران
باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین باران چند سالش بود؟ 5 سالش در این چند ماه کسی متوجه نبود باران نمی شد؟ همسایه ها سراغش را می گرفتن که می گفتم خانه پدرش است. هاشم مخالفت نکرد که جسد را در یخجال نگهداری نکنید؟ اوایل خیلی مخالفت می کرد به او گفتم اگر بیرون دفنش کنیم تو هم شریک جرم هستی وبخاطر همین دیگر کاری به کارم نداشت. یک روز بعد از ...
می گفت ما غواص ها مرغابی های امام زمان (عج) هستیم
درد بی کسی و تنهایی! شهید یوسف قربانی، زاده زنجان و متولد سال 1345 بود. شش ماه بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و در شش سالگی مادرش از دنیا رفت. یوسف ماند و برادرش که حالا باید در کنار مادربزرگ خود زندگی جدیدشان را آغاز می کردند. سال های اول دبستان یوسف در خانه محقر مادر بزرگ سپری شد تا اینکه دست تقدیر مادر بزرگ شان را هم از آن ها گرفت. یوسف سال چهارم ابتدایی بود که همراه برادرش به تهران رفت و پنج سال نزد فردی زندگی کردند و به کار مشغول شدند، اما کمی بعد به زنجان برگشتند و در خانه ای کوچک ساکن شدند. برادر یوسف هنرمند بود و روی سنگ و آجر، نقاشی و کنده کاری می کرد که ناگهان یوسف برادرش ...
اهدای انگشتر و چفیه رهبر معظم انقلاب اسلامی به مادر شهید کربلای هویزه
گفتم: دوست دارم وقتی بزرگ شدی آنچنان شایسته شده باشی که بتوانم پشت سرت نماز بخوانم. این مادر شهید ادامه داد: رضا یگانه پسر خانواده و معلم بود. جنگ که شد، روز اعزام، دنبالش رفتم تا سپاه. کنار ماشین که رسید گفت: دلم می خواهد از ته قلب اجازه بدهی تا بروم. گفتم سپردمت به خدا؛ فدای علی اکبر امام حسین (ع). خندید، گفت: حالا شدی یک مادر نمونه و رفت و در هویزه به شهادت رسید. در ادام ...
مادر شهید: قهر کردم تا پسرم به جبهه نرود!
بزرگشان کنم؟ پیش ما بمان و نرو. برگشت و گفت: تو دیگه چرا، مادر؟ سیدها که همیشه مصیبت کش هستند. تو هم مانند عمه ات زینب، صبر کن. از حرف هایش دلم گرفت. مثل بچه ها قهر کردم و به اتاق رفتم و برای بدرقه اش هم نرفتم. وقت رفتن آمد پیش من و گفت: مادر قهر نکن، قول می دهم زود زود برگردم. دلم کمی آرام گرفت. کاسه ای آب را پشت سرش خالی کردم و از جلوی در راهش انداختم. هنوز با قهر کردنم و ناز کشیدنش خوش بودم که خبر شهادتش را آوردند، ولی فقط خبرش را بدون اینکه جنازه ای در کار باشد. پسرم مفقودالاثر بود و بعد از سال ها انتظار جنازه اش را دیدم، اما نمی دانم چقدر اینقدر دیر برگشت. ...
روایت حاج قاسم از زبان دوستانش
لشکر بود و همه فرمانده ها با او کار داشتند. زندگی حاج قاسم بعد از جنگ هم تا پایان عمرش که فرمانده نیروی قدس بود، همین طور سپری شد. رتبه فرمانده نیرو با فرمانده لشکر خیلی متفاوت است؛ آن هم فرمانده نیروی قدسی که در سوریه و لبنان و عراق و فلسطین، صاحب نفوذ و قدرت است. خانه اش، وضع زندگی اش، پایین تر از متوسط بود! به خانه بعضی از افراد درجه سه و چهار نیرو که می رفتم، می دیدم وضع رفاهی زندگی شان ...
از نقش آفرینی لشکر 25 کربلا در سوریه تا آخرین ملاقات با حاج قاسم
به نحوی می خواهد مشکل امنیت پایدار کشور را زیر سوال ببرد، نیروی قدس وارد میدان می شود. در واقع، پیرامون موضوع دشمن شناسی، بر روی دورترین نقاط مورد تحرک دشمن، مطالعه و کار عملیاتی می کند. *مانند داستان تشکیل جبهه مقاومت؟ بله دقیقا. ببینید البته تشکیل جبهه مقاومت، از سال 1390 به بعد نیست. از گذشته نیز وجود داشت؛ یعنی ما همان طور که حضرت آقا گفتند و امام(ره) هم همواره تأکید ...
باید 400 دختر ضدانقلاب را بازجویی می کردم!
کردیم و دنبال آن آقا دویدم. بعداً که حاج حمید ماجرا را شنید خیلی ناراحت شد و گفت این چه کاری بود که کردی؟ شاید آنها چند نفر بودند و تو را می گرفتند. کار خیلی خطرناکی کردی. سر این قضیه بود که گفت خانه لو رفته است و شما نباید در این خانه تنها بمانی. قبل از آن هم یک بار مادر حاج حمید آمده بود به ما سر بزند. من خانه نبودم. روز قبلش از محل کارم رفته بودم روستا سری به خاله ام مادر حمید بزنم و ...
با هم رفتند، با هم شهید شدند و با هم برگشتند
مراسم خاکسپاری شان حاضر شوم. خلاصه اینکه از گروه پنج نفره شان ، سه نفر شهید شدند، هر سه هم در یک عملیات. رفته بودند که برگردند، اما خواست خدا با شهادت بود که نصیبشان شد. پدرم بعد از شهادت برادرهایم بیمار شد و 64 ساله بود که به رحمت خدا رفت. بغض این سال ها با دلتنگی دست به یکی می کند و خواهر می رود به آن سال ها به شهریور سال 62، به روزی که به قد دو تابوت نشسته در پرچم سه رنگ برای مرتبه آخر برادرانش را دید و دیدارشان ماند به قیامت... کد خبر 633569 ...