روزگاری شهید شدند که هنوز نام مدافعان حرم برسرزبان ها نبود
سایر خبرها
سال ها شهید مفقودالاثر عملیات کربلای4 بود
شهید شد. همسنگر جبهه و شفاعت روز اعزام به جبهه داخل ماشین نشست. همسرش بچه را در آغوش گرفته و به دنبال فرهاد بود. خودش را به کنار پنجره ماشینی که فرهاد در آن نشسته بود رساند، او را صدا زد و گفت آقا فرهاد! داری می روی جبهه، در نبود شما بچه را چه کار کنم؟ برادرم فرهاد هم در جوابش گفت همان کسی که داده خودش نگه می دارد. خودت هم باید مؤاظب بچه ها باشی! الان جبهه واجب تر است. بعد ...
وقتی پای وحدت به میان می آید
طول هشت سال دفاع مقدس علاوه بر حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل، با جمع آوری و ارسال کمک های نقدی و غیر نقدی، اعزام گروه های فنی و مهندسی، پزشکی، و... از جبهه های جنگ پشتیبانی کردند. در واقع شهدا در هیچ دسته و گروهی جای نمی شوند چراکه وقتی وحدت به میان می آید؛ ورای همه چیز قرار می گیرد و این موضوع عامل قدرت قرار می گیرد. اولین شهید مسیحی در طول دوران 8 سال دفاع مقدس زوریک مرادیان است ...
خاطره شهید سید رضی از سردار سلیمانی/ گفت تو هم پیرشدی و به درد نمی خوری، باید شهید شوی
درباره کار ما صحبت می کردند و گفتند ما پیر شدیم و باید شهید شویم. وی ادامه داد: یک مقدار جلوتر آمدیم گفت که آقای ابوالباقر هم پیر شده و باید شهید شوید. دوباره جلوتر رفتیم و گفتند که سید رضی تو هم پیرشدی و به درد نمی خوری و باید شهید شوی، گفتم آقا خدا از زبانت بشنود.
پاهای این دانش آموز در کربلای 4 قطع شد اما فریاد نزد+فیلم و عکس
دو فرزند را در یک روز تحمل کند. برادر شهیدان حمیدی اصل درباره دادن خبر شهادت علی و سعید به مادر می گوید: مادرم در یک روز، داغ دو فرزندش را دید و این برایش خیلی سخت بود. وقتی می خواستم خبر شهادت سعید را به مادرم بدهم، کمی مکث کردم و گفتم: سعید نه بین زخمی هاست و نه بین اسرا. مادرم فهمید که سعید هم مثل علی شهید شده است. مفقودی سعید برای مادرم خیلی سخت بود؛ تا اینکه بعد از 9 سال پیکر سعید پیدا شد ...
طوفان واکنش ها به شهادت سید رضی / ما تو را به حاجی می شناختیم
نام خانوادگی ات؟ گفتم که ما تو را به حاجی می شناختیم، تو برای ما، هم رزم او بودی، تو می خندیدی و می گفتی: حاجی اومد ، گفت: سید تو هم دیگه پیر شدی! دیگه به درد نمی خوری! باید شهید بشی ! و می گفتی خدا از دهنت بشنود! می گفتی کاش بشود. شد، امروز شد. امروز در هشتادمین روز از نسل کشی غزه در هشتادمین روز از سیاه ترین روزگار معاصر ما، خدا حاجت تو را داد، امروز بالاخره اسم و فامیلت ...
نگاهی به چند کتاب خوب درباره شهدای غواص؛ از پسرخاله های غواص تا خورشیدی که غرق نشد
شرایط محمد به سرعت جلو آمد و جای یونس را گرفت. _ صمد تو رو خدا سَرَمو بکن زیر آب. این صدای لعنتی رو قطع کن. صدای محمد آرام و بریده بریده بود. _ لوس نکن خودتو. الان با یه چیزی گلوتو می بندم. اما خودش هم می دانست که کاری از دستش بر نمی آید. اشک هایش به پهنای صورتش آمدند. یکی از عراقی ها بیرون آمد و گلوله مُنوّری را شلیک کرد. تا چند ثانیه دیگر سطح آب مثل روز روشن می شد. دستش ...
کتاب الضاریان به چاپ دوم رسید
به گزارش خبرگزاری برنا از قزوین؛ کتاب الضاریان توسط انتشارات شکیب زاده به چاپ دوم رسید که در بخشی از این کتاب آمده است: دفعه دوم که می خواست برود جبهه، شنیده بود که قرار است در جبهه ها عملیاتی انجام شود و تصمیم گرفت با دوستانش اعزام شود. این بار آمد و اجازه گرفت و چون می گفت به خط اول جبهه نمی روم و فعالیت هایم پشت جبهه است، قبول کردم که برود. اواخر تابستان سال 1365 بود که ...
سنگر خونین حجله دامادی ام
به شما توفیق عنایت کند که بتوانید در راه امام عزیزمان و برای رضای خدا قدم بردارید. ای مادران! از رفتن دلبندانتان به جبهه جلوگیری نکنید که فردای قیامت در محضر خداوند سبحان نمی توانید جواب زینب سلام الله علیها را بدهید که تحمل 72 شهید را نمودم.حجاب اسلامی خود را رعایت کنید. مادرم از این که بعد از جان فدا کردن برادربزرگم مرحوم خداداد مرا راهی جبهه کردی ممنونم و به خود می نازم ...
می گفت خوب شد امام آمد تا خانه دار شوید!/ خطبه عقدش را آقا خوانده بود/ با زبان روزه در فکه شهید شد/ تکه ...
گروه فرهنگی جهان نیوز : از بازماندگان جبهه و جنگ و از نیروهای تفحص شهدا بود، سعید شاهدی اسفندماه سال 47 در تهران متولد شد. نوجوانی اش مصادف با جنگ تحمیلی بود و سعید در اکثر عملیات ها حضور یافت و پنج بار مجروح شد. بعد از حضور مداوم در دفاع مقدس نتوانست جبهه را کنار بگذارد، با یادگاری هایی که از جبهه در بدنش و خاطراتی که از رفقای شهیدش در ذهنش مانده بود خودش را تا دوم دی ماه سال 74 کشاند تا اینکه ...
رشید تخریب چی به روایت همسر
یه برود؟ من هم در جواب می گفتم من نگران ابراهیم نیستم بلکه نگران آن داعشی های بدبختی هستم که قرار است گیر ابراهیم بیفتند. بعد ها فهمیدم در مورد شهادت و وصیتش با میلاد پسرم خیلی صحبت کرده است و من اصلاً خبر نداشتم. اولین روز فروردین 1397 موقعی که سال تحویل شد، ابراهیم از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم، یک دفعه میلاد در حین صحبت با ابراهیم گفت پدر ان شاءالله روی دست بیاورند، من خیلی نارا ...
عارف لشکر انصار، چله نشین شهادت بود
قاب چشم هایم می نشست، بعد دست به دل آسمان می کشیدم و می گفتم: خدایا، بچه ام به اسارت عراقی ها درنیاد. چله نشین شهادت حسن، سوای عاشقانه هایش با مادر، بابایی هم بود انگار که سری از هم سوا داشتند؛ به دنیا دل نمی بست اما احترام به پدر و مادر را اوجب واجبات می دانست، پدر حسن آقای جبهه های حق، همیشه به او اصرار می کرد، یک دست کت و شلوار بخرد و لااقل کمدش را صفا دهد، حسن جانم! بیا ...
روایتی از تلاش نوجوان شهید برای پیوستن به غواصان کربلای 4
انگار بعد از آن خواب، انگیزه بیشتری داشت و ترسش ریخته و خیلی راحت بود. تا می گفتم بپر! می پرید و خوب راه افتاد. با بعضی از بچه های خاص کار می کردیم و این کار با من یا باقری و یا جزینی بود. اگر به برخی می گفتیم که شما به درد این کار نمی خوری و نمی توانی کارکنی، از این گردان برو! بهش برمی خورد و سفت وسخت می ایستاد و می گفت: نمی خواهم بروم و تلاش می کنم و یاد می گیرم. انصافاً هم ...
مردم فوج فوج به استقبال می آمدند انگار از حج برگشته ایم!
تشکیل داده بودند، دو نفر در دومین اعزام شان به شهادت رسیدند و علی هم جانباز شد. گفت وگوی ما با این رزمنده پیرامون خاطرات و رویداد های روز های اول جنگ تحمیلی را در ادامه می خوانید. چه شد تصمیم اعزام به جبهه گرفتید و چگونه توانستید راهی جبهه شوید؟ من متولد سال 1348 در روستای دستجرد اصفهان هستم. کلاس پنجم ابتدایی بودم که جنگ شروع شد. همان سال همراه شهیدان علی فصیحی، مجیدرستمی ...
حضرت آیت الله خامنه ای: ملت بزرگ فلسطین غرب و آمریکا را بی آبرو کرده است
دوم خانواده بود. ثمره زندگی مان دو فرزند پسر است. پسر عمویم بود. حدود دو سال در کتابخانه کار کرد. در آن مدت از رو به رو شدن با او خجالت می کشیدم برای همین حتی عضو کتابخانه نشدم و برای یک بار هم که شده پا به آنجه نگذاشتم. شهدا خاص هستند قبل از اینکه آقای زنگنه به شهادت برسد، فکر می کردم در وصف شهدا همیشه اغراق می شود. مثلا وقتی که همسرم درباره شهدای مدافع حرم توضیح می داد و از ...
دوران سربازی و حساسیت ساواک روی سربازان
سه گروهان دیگر، که بیش از دویست نفر می شدیم، روزه گرفتند. چون کم کم طوری شد که به آشپزخانه گفتیم به ما سحری بده و یک مقدار سر و صدا شد. این مسئله باعث شد که رکن 2 ما را خواست. فهمیده بودند منشأ این قضیه از کجاست؟ از من پرسیدند: چه کسی به شما گفت روزه بگیری؟ گفتم: خدا پرسیدند: چه کسی یادت داده؟ گفتم: کسی یاد نداده. من از وقتی بچه بودم، روزه می گرفتم. بروید بپرسید. از کودکی تا الان روزه می گیرم ...
(14+) آوا دختر 4 ساله ارومیه ای براثر شدت شکنجه نامادری اش درگذشت / جزییات تکان دهنده
دوربین دارم ببینم چه خبر است. وقتی فیلم دوربین مداربسته را دیدم، متوجه شدم آوا را شکنجه کرده است. دنیا روی سرم خراب شد. به خدا جگرم آتش گرفته است از دیدن آن صحنه ها. *بعد از دستگیری همسر دوم تان، او را ندیدید؟ اجازه نمی دهند با او صحبت کنم. یک بار او را در دادگاه دیدم و جلوی مامورها گفتم چرا بچه ام را شکنجه کردی؟ چه گناهی کرده بود؟ گفت دروغ است و بچه ات را نزده ام. گفتم همه ...
آوا کوچولو بر اثر شکنجه های نامادری اش درگذشت
را نزده ام. گفتم همه ایران می دانند، تو چطور حاشا می کنی؟! به جرمش اعتراف کرده است؟ اطلاعی ندارم. دکترها در مورد وضعیت آوا چه گفته اند؟ گفتند خونریزی مغزی دارد و قلبش روز به روز دارد ضعیف تر می شود. پدر دوباره گریه می کند: مردم ایران شما را به خدا التماس تان می کنم دعا کنید آوایم زنده بماند. اگر حکم این زن اعدام است، فقط خودم می خواهم چهارپایه را از زیر پایش بکشم. آخرین اخبار حوادث آذربایجان غربی را در صفحه حوادث آذربایجان غربی و حوادث ارومیه حادثه 24 بخوانید . صفحه اینستاگرام حادثه 24 را در اینجا دنبال کنید. ...
آوا دختر 4 ساله ارومیه ای فرشته آسمان ها شد + فیلم و جزییات
بار او را در دادگاه دیدم و جلوی مامورها گفتم چرا بچه ام را شکنجه کردی؟ چه گناهی کرده بود؟ گفت دروغ است و بچه ات را نزده ام. گفتم همه ایران می دانند، تو چطور حاشا می کنی؟! به جرمش اعتراف کرده است؟ اطلاعی ندارم. دکترها در مورد وضعیت آوا چه گفته اند؟ گفتند خونریزی مغزی دارد و قلبش روز به روز دارد ضعیف تر می شود. پدر دوباره گریه می کند: مردم ایران شما را به خدا التماس تان می کنم دعا کنید آوایم زنده بماند. اگر حکم این زن است، فقط خودم می خواهم چهارپایه را از زیر پایش بکشم. کدخبر: 957706 1402/10/03 16:04:04 لینک کپی شد ...
شهید ناجی و تأکید بر دفاع از دین و ولایت فقیه
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شهید سیدمحمد ناجی از طلاب بسیجی جامعة المصطفی العالمیه بود. او بارها از سوی جامعةالمصطفی به عنوان مبلّغ به جبهه های نبرد عراق اعزام شد و در این مأموریت تبلیغی با سپاه بدر عراق همکاری می کرد. شهید ناجی در سه مرتبه اعزام به عراق به ترتیب در سامرا، العلم و بیجی مشغول کار تبلیغی شد و نهایتاً در 28 تیرماه سال 1394 در بیجی به شهادت رسید تا دومین شهید روحانی مدافع ...
روایتی از شهادت شهید مبینی با توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
. مصطفی بعد عبادت با شوخی و خنده می آمد و غذایی که ته سفره مانده بود را می خورد. چند روز قبل از عملیات بدر بچه ها دور فرمانده گردان حاج عبدالله نوریان جمع شدند و التماس کردند که در عملیات شرکت کنند. حاج عبدالله هم به بچه ها گفت به جای من از خدا بخواهید که توفیق را نصیبتان کند، من که کاره ای نیستم خداست که انتخاب می کند و به دل من می اندازد که کدام یک از شما را ببرم. بعضی از بچه ها که ظاه ...
شهیدی که در جانبازی به خواستگاری رفت و روز عقد دخترش نبود
دوستان شهید حسن اکبری در خاطرات خود آورده است: اولین باری که حاج حسن رفت سوریه مجروح شد، زمانی که برگشت رفتم عیادتش؛ بعد از کلی صحبت کردن به او گفتم: حاجی به نظرت بَس نیست؟! اون زمان به اندازه کافی جبهه رفتی، الآنم که رفتی سوریه و اینجوری شدی! بسه دیگه، خسته نشدی؟ حاج حسن اولش سکوت کرد؛ بعدش نگاهی به آسمان کرد و آهی از تهِ دل کشید و گفت: شما که نمی دونید جون دادن رفیق تو بغلت یعنی چی! نمی دونید دیدن ...
شهیدی که معتقد بود همه کارها برای امام زمان(عج) باشد
حمیدرضا اسداللهی ، شهید مدافع حرم متولد 15 بهمن سال 1363 یکی از اعضای اصلی مرکز مطالعات راهبردی تربیت اسلامی به شمار می رفت که تاکنون اقدامات و فعالیت های گسترده ای را در عرصه های تربیتی و فرهنگی در کشورهایی، چون پاکستان، عراق و لبنان ساماندهی و مدیریت کرده بود. شهید حمیدرضا اسداللهی از خادمان حسین(ع) بود و سرانجام در راه اهل بیت(ع) بر اثر ...
ملکه زندگیت باش
عمرت گذشته با چه سرعتی ! شاید همه خاطراتت رو می تونی تو یه دقیقه مرور کنی بقیه اش هم به همین سرعت می گذره هیچکس نیومده که بمونه زندگی هم به همین چند روز این دنیا خلاصه نمی شه خدا خودش میگه (وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی ) آخرتتون بهتر و پایدارتره خودت را آواره نکن ،بدترین آسیب ها و ضربه های روحی را به بچه هاتون وارد می کنید ،نیت کن بگو خدایا من با تو معامله می کنم راه را ...
شهیدنامه استان سمنان؛ جاویدنام غلامرضا متولی
؟ او گناه دارد، غیر از تو کسی را ندارد. لبخندی زد و گفت: چه طور کسی را ندارد؟ خداوند پشتیان همه است. ترفندم نگرفته بود. با لبخندش به من فهماند: من که می دانم خودت می خواهی من بمانم، چرا او را بهانه می کنی. پیکر شهید 6 ماه پس از تولد فرزندش آمد همسر شهید متولی می گوید: موقع ازدواج همسرم 22 و من 17 ساله بودیم. 9 ماه می شد که ازدواج کرده بودیم. عازم جبهه شد. گفتم: فکر می کنم ...
شهیدی که حر مدافعان حرم نام گرفت
و برایش دست زدیم. وحالا امروز بعد از چند سال داداش مجیدی هست نه شبیه و یا کپی مجید سوزوکی قصه اخراجی ها اما شباهت هایی داشت که پلان آخر زندگی اش را به شهادت ختم کرد. شاید در قصه ده نمکی مجید سوزوکی یک تفاوتی با بقیه ی همردیفانش داشت ، یک گوهری در وجودش بود که این گوهر باعث انتخاب شدنش توسط معبود شد. مجید قصه امروز ما در هوای گرم روز آخر مرداد ماه سال 69 در محله یافت آباد تهران به ...
چشم به راه خبر شهادتش بودم
، یادآور شد: پس از اتمام دوره ها، به او گفته بودند چند روزی استراحت کند تا خبر اعزامش برسد؛ اما آن قدر مشتاق شهادت بود که حتی یک روز طاقت نیاورد. همان شب به همراه یکی از دوستانش به حرم مطهر امام رضا(ع) رفت. بعدها از دوستش شنیدم که می گفت آن شب بابک فقط از امام، شهادت طلب کرد و بس . صبح روز بعد هم چمدانش را بست و بدون اینکه مرا بیدار کند، از خواهر و برادرانش خداحافظی کرد و از خانه رفت. طبق ...
حضرت آیت الله خامنه ای: ملت بزرگ فلسطین غرب و آمریکا را بی آبرو کرده است
شهید محمد رضا علیخانی برای جهاد در راه خدا و دفاع از حرم اهل بیت (ع) درصبح روز دوشنبه،از آبان ماه سال 1394 به همراه همرزمان قدیمی ونیروهای جدید عازم سوریه شدند. این شهید بزرگوار برای رفتن آنچنان اشتیاق داشتند، که بعد از رفتن ورسیدن به مقصد،خانواده ی خود رامطلع کردند تا مبادا عواطف پدرانه مانع از رفتنش شود. ورود به سوریه به هر ترتیب سردار شهید علیخانی وارد خاک ...
وقتی مکث را تمرین کردم
وسط های لیست تقریباً بلندبالایم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن. همسرم آمد. بدوبدو خرید ها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز می کردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر می گذارم ...
دعوت شهید عظیمی منش به نمازجمعه
بر پدر و مادر، همسران شهدای ازدست داده و از خداوند متعال خواهانم که به شما عزیزان صبر و توفیق و اجر بیکران عنایت فرماید. پدر عزیزم، درود خداوند بر شما باد که توانسته اید باتربیت کردنم اصول اخلاقی و دینی و بعد ایثارکردن در راه خدا را به فرزندانت یاد بدهی و آنها را به جبهه های نبرد بفرستی تا بر علیه ظلم و زور و کفر بجنگند. مادر مهربان و خوبم لطف و محبتت را از یاد نمی برم و این ...
با 2 رزمنده حاضر در این عملیات نیزار های ام الرصاص دروازه بهشت شده بود
ام الرصاص دروازه بهشت شده بودند. شلیلک بعثی ها اغلب کور بود، یعنی همین طور بی هدف شلیک می کردند، بلکه گلوله به کسی اصابت کند. مسئولیت عده ای از بچه ها با من بود و به همین خاطر حاج ناصر بابایی فرمانده گردانمان مرتب با بی سیم از من می خواست که شرایطمان را به او اطلاع بدهم. گفتم از همه طرف به سمت ما شلیک می شود. ایشان گفت که نیروی کمکی به سمت شما آمده است؟ ابراز بی اطلاعی کردم و به راهمان ادام ...