سایر منابع:
سایر خبرها
داستان خیال انگیز سفر عاشقانه من و پروانه
پیدا نمی شود... پاهای لرزانم دیگر توان ایستادن ندارد و از فرط درد، روی زمین می نشینم و در خود مچاله می شوم... یعنی پروانه مهربان من چه شده است و اینک کجاست؟!... شاید او هم همچون پروانه عاشقی که برای رسیدن به معشوق، به گرد شمع پَر زد و بال و پرش سوخت... آه، خدای من!... بغض در گوشه چشمانم لانه می کند و نفس در سینه ام حبس می شود... یعنی او برای همیشه رفت و مرا تنها گذاشت؟... حالا ...
داستان خیال انگیز سفر عاشقانه من و پروانه
گرسنه و بی پناه و کارتن خواب های خفته در گوشه و کنار خیابان و پارک کوچک محله می گذرد و مرا به دنبال خود می کشاند و در سیاهی شب، همچنان به سفر و پرواز خود ادامه می دهد... اینک من به کودکان و تهیدستان چشم انتظاری فکر می کنم که دیشب گرسنه به خواب رفتند تا شاید امشب و دیگر شب های باقی مانده عمرمان، دست بی ریا و مهربان من و ما، آنان را دریابد و یاریگر روزگار سخت و تلخ شان باشد. آیا می توان ...
قرنطینه شکست
اتفاقی نیست، سرم را می گذارم روی میز در نزدیک ترین نقطه به هیکلِ نخودی اش. و با چشمان بسته، سرِ درد دلم را باز می کنم: ببین حلزون خوشگله! ویروسی آمده توی زندگی ما آدم ها که بدجور مختلمان کرده. از جزئیات ترسناکش مثلاً یکی اینکه نمی توانم مادرِ بیمارم را یک دل سیر ببینم. نمی توانم بروم سرکار. میهمانی هامان تعطیل است. دور مسافرت را قلم گرفته ایم. سروکله خرید یا پیاده روی هم اگر پیدا شود، مزه جلبک می دهد ...
از تنهایی تا خانواده 35 نفری آقای خاص
نفره این مرد تنها. البته تنهایی او مربوط به سالیان دور بوده است و اکنون با داشتن 9 فرزند که همگی ازدواج کرده اند و 15 نوه، خانواده بزرگی دارد که همه را دور خود جمع کرده است. همسرش را صدا می زند تا از او هم برایمان تعریف کند. بانویی مهربان و بی ریا همانند خود استاد غلامحسین، با دسته ای سبزی از آشپزخانه بیرون می آید و همین طور که با لبخند به جمع ما می پیوندد، عطر سبزی هایی که پاک می کند ...
شیعه و سنی در دشوارترین شرایط در کنار همدیگر هستند
اینطور شدی؟ هر بار که می رفتی اینطوری نمی کردی؟ گفت مادر شاید شهید شدم و دیگر نیامدم. این بار یک حالی دارم. باید بروم، اما برایم سخت است رهایتان کنم. شهادتشان چطور رقم خورد و چگونه در جریان شهادت ایشان قرار گرفتید؟ داریوش در 15 آذر ماه سال 97 طی حمله تروریستی به ستاد ناجا به شهادت رسید. در بنیاد شهید یاسوج بودم که برادرم با من تماس گرفت و گفت بیا خانه کارت دارم. رفتم خانه ...
پیامک تبریک اداری عید فطر (ویژه سال99)
نازنین مهمان ماه فرخنده روی برپیچید و علیک السلام یا رمضان عید رمضان بر شما مبارک *** به حکم مرجع اعلم که عشق نامش هست لب تو فطریه اش بوسه های کشدار است *** دلها همه بهاران شد از شمیم باران مه رخ نموده امشب در عید روزه داران هر کس که در دعایش یادی کند ز یاران شیرین تر از عسل باد کامش به روزگاران تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است ماه مهمانی تمام و مه ...
حسین بخشنده بود، من هم بخشیدم
...!؟ مطمئنم خدا خودش به من کمک کرد، چون هیچ وقت پشیمان نشدم. اشک های مادر حسین جاری می شود و با بعض می گوید: هیچ پدر و مادری راضی نیست حتی یک خار به دست بچه اش برود، ولی بمیرم حتما بدن بچه ام را پاره کردند، این فکر من را اذیت می کند و هر بار دلم می لرزد، می گویم چطور دلشان آمد و تیغ جراحی را روی بدنش گذاشتند ... شنیده اید که می گویند مادر خواب ناز را هم به اولادش نمی تواند ببیند؟! من ...
نویسنده ای که مسئولیت قهرمان داستانش را به گردن نمی گیرد
کمک و یاری می طلبد. خواستم که از صندلی بلند شوم و به کمک او بروم اما دچار ترس و تردید شدم و دوباره روی صندلی ام نشستم. آخر مگر می شود در این وقت شب به خانه یک غریبه رفت؟! واقعاً دچار شک و دودلی شده بودم. سر دوراهی قرار گرفته بودم و نمی دانستم چه کنم. با وجدانم کلنجار می رفتم. ترس و عذاب وجدانم به جنگ با هم برخاسته بودند! واقعاً نمی دانستم چه کنم؟ آیا به من مربوط می شد؟ از طرفی دلم به حالش می سوخت و ...
این ویروس آمده تا تنهایی شان را عمیق تر کند
هم مواد ضدعفونی کننده دور و برش گذاشته. تا این کرونا نرود همین است که هست. سن و سال زیادی ندارد. قبراق، سرحال و با نشاط است. روی در یخچالش نوشته هایی به چشم می خورد. مثل این: برگ گل سرخ را باد کجا می برد؟ می گوید یکی از دلمشغولی های زندگی اش نوشتن است. عروسک های روسی قرمز رنگش را نشانم می دهد، عروسک ماتریوشکا. بهمن 92 به کهریزک آمده و هفت سالی است اینجا زندگی می کند. -ناهید جون راحتید اینجا ...
مجید با شهادتش آرزوی مادرمان را برآورده کرد
تولدش بود. همه برنامه ریزی کرده بودیم تا بدون اینکه بداند برایش جشن تولد بگیریم. موقع رفتن مادر را بوسیده بود و گفته بود شاید امشب به عملیات بروم. مجید سوار موتورش شد و رفت. مادرم می گفت تا جایی که می توانستم با چشمانم بدرقه اش کردم. از ساعت 8 شب به بعد خبری از مجید نشد، همین مادرم را نگران کرد. ساعت 10 شب خواهر و برادرهایم آمده بودند تا در شب تولد مجید همگی دور هم باشیم. کیک تولد مجید آماده بود ...
صوت/ دعای روز بیست و ششم ماه رمضان
تو عیب های بزرگ خودت را نمی بینی ولی عیب های کوچک دیگران به چشم تو بزرگ می آیند لذا درحدیث دیگری آمده است: خوشا به حال کسی که به عیب های خودش مشغول است و به عیوب دیگران نمی پردازد. لذاست که از خدا می خواهیم که اعمال ما را قبول کند و به ما کمک کند تا گرفتار آفت نشویم وَ ذَنْبِی فِیهِ مَغْفُوراً خدایا در ماه رمضان گناهانم را بیامرز، ماه رمضان فصل در آمد است، چرا که خواب ...
متن دعای بیستم صحیفه سجادیه؛ توصیه رهبر انقلاب به جوانان
. جاری ساز، و آن را از کدورت منّت گذاری دور دار، و خوی عالی را به من عنایت فرما. وَاعْصِمْنی مِنَ الْفَخْرِ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَالِهِ. و از فخرفروشی محافظتم کن. بار خدایا بر محمد و آلش درود فرست. وَلاتَرْفَعْنی فِی النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنی عِنْدَ نَفْسی مِثْلَها. و درجه و مرتبه مرا نزد مردم بلند مگردان مگر آنکه مرا به همان اندازه نزد ...
پسرم را با وساطت دخترانش راهی سوریه کردم
تکفیری ها به شهادت رسید. می پرسم تقریباً سه سالی است که خبری از سیدمصطفی ندارید، این روزها را چطور گذراندید؟ می گوید روزهای چشم انتظاری روزهای سخت و تلخی است که با صبوری می گذرانیم. هر بار که زنگ خانه به صدا درمی آید با خودمان می گوییم، نکند مصطفی باشد. همه منتظریم تا بیاید. همه اش می گوییم نکند اشتباه شده و مصطفی ما اسیر شده باشد، اما خواهرانش خواب دیده اند که مصطفی می گوید من داخل یک ...
به پدر 90 ساله ام قول دادم زودتر از او نمیرم
کتابش جذاب است، صورت او است که پشتش آسمان آبی قرار دارد، چشم هایش بسته و لبخند به لب دارد. شبیه کسی است که از تاریکی به روشنایی آمده. با این همه دلش برای فوتبال تنگ شده. از زمان اخراجش از واتفورد 18 سال می گذرد اما در بیشتر این سال ها برای اسکای ایتالیا کار کرده و این اواخر دوباره به دوست قدیمی و هم تیمی سابقش در سمپدوریا، روبرتو مانچینی که حالا مربی تیم ملی ایتالیا است، متصل شده و در ...
توبه، شیوه پرهیزگاری و تذکر دشواری های قبر و قیامت در دعای ابوحمزه ثمالی +متن دعا و صوت
باطل نابود ساختم و اینک به جایگاه ناامیدان از خیر و صلاح فرود آمده ام، پس بدحال تر از من کیست؟ اگر من بر چنین حالی به قبرم وارد شوم، قبری که آن را برای خواب آماده نساخته ام و برای آرمیدن به کار نیک فرش ننموده ام و مرا چه شده که گریه نکنم و حال آنکه نمی دانم بازگشت من به جانب چه خواهد بود، من نفسم را می نگرم که با من نیرنگ می بازد و روزگار را مشاهده می کنم که مرا می فریبد و حال آنکه بال های مرگ ...
قلبت را به من بسپار
15 بار می زند و چند ثانیه متوقف می شود. این وضعیت باعث شده از کار افتاده شوم و الان حتی توان بالا رفتن از پله را هم ندارم. از دو سال قبل در لیست پیوند قلب قرار گرفتم و از آن روز به بعد هیچ وقت از شهر خارج نشده ام تا اگر قلب مناسبی پیدا شد بتوانم سریع خودم را به بیمارستان برسانم. سعید لحظه لحظه چشم انتظاری خود را این طور تعریف می کند: باید همیشه گوش به زنگ باشیم. این مدت یک ...
کرونا، مرگ غریبانه
محمدصادق که همه او را به واسطه پدرش به ذوالفقار می شناختند، مجبور شد مغازه کبابی را که به کمک محمدصادق اداره می کرد، ببندد. کمک به دیگران اساس زندگی محمدصادق قرنطینه او را خانه نشین نکرد، بلکه شروع فعالیت های محمدصادق بود. او 9 سال داوطلب جمعیت هلال احمر بود و با حضور در این جمعیت کمک به دیگران در وجودش نهادینه شده بود. سال ها در کنار مادر که مدیر خانه هلال یزد بود، با الفبای گذشت ...
به تکرار روزهای خوب خوش بینم
.... دلم لک زده برای بابا و عطر گل رزی که همیشه به گردنش و زیر یقه لباسش می زد و من همیشه با این بو تا مدتی سرگیجه داشتم و اعتراض من برای عوض کردن عطر به جایی نمی رسید، برای بغل کردن هایش که حتی به رسم سال های بچگی مرا در آغوش می گرفت و از زمین بلندم می کرد. برای چشم های برق زده بابا وقتی که دختر و پسر ها و نوه ها همه دور هم جمع می شدند و خانه را روی سرشان می گذاشتند دلم یک ذره شده است ...
خدا چگونه است؟ / پیش از اینها فکر می کردم خدا ...
فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی از من به من نزدیکتر از رگ گردن به من نزدیکتر آن خدای پیش از این را باد برد نام او راهم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی نقش روی آب بود می توانم بعد از این با این خدا دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا می توان با این خدا ...
آموزه های اسلامی کیفیت زندگی را ارتقا می بخشد زیرا اسلام موضع محکمی در اخلاق شخصی و اجتماعی دارد
دین من چیزی نگفته است. قبل از اینکه به دانشگاه بروم، مادرم مرا وادار می کرد که هر هفته به کلیسا بروم. من تا اکتبر سال 2003 که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، به کلیسا می رفتم. اجتناب از ادای احترام به دلیل فشارهای مادرم کار سختی بود اما از آنجا که روزه می گرفتم، نان اوکراریستی که در کلیسا به عنوان نان مقدس با آن پذیرایی می شد را در جیبم می گذاشتم، اما مادرم فهمید و از این موضوع عصبانی و ...
ثریا قاسمی | راز خاکسپاری بی سرو صدای مادرش را فاش کرد! + بیوگرافی
.... این بازیگر زن سینمای ایران افزود:درست در دوران جوانی و شکوفایی که می توانستیم خیلی از نقش هایی را که همه به آن افتخار می کنند و نقش های اول فیلم ها را بازی کمک، فرصت ها را از کف دادم و به دامن مادر و مادربزرگ افتادم؛ به خاطر اینکه در شیوه انتخاب فیلمنامه نیز مشکل داشتیم. در آن چند سال تنها چیزی به آن پرداختند، به دلیل پرهیز از خیلی از اتفاق ها، اعتیاد بود که نخستین فیلمش هم خانه ابر ...
بدون پلاک، بدون استخوان
تکتم جاوید - در همه این سال ها، دوبار موسی الرضا به خوابم آمد. یک عمر شب و روز برایش اشک ریختم و آن قدر با صدای بلند گریه می کردم که همسایه ها دلشان برایم می سوخت. یک شب خواب دیدم با خانمی ناشناس رفته ایم کربلا و پسرم آنجا مهمان امام حسین (ع) است. به من التماس کرد و مرا به حضرت زهرا (س) قسم داد که برایش گریه نکنم. از خواب که بیدار شدم، دیگر گریه نکردم، فقط صبر کردم. دعایم همین است که با حضرت ...
بازدید از یک نمایشگاه نقاشی پس از 27 سال
را برای تلویزیون می فرستادند. میل به دیده شدن در وجود هر هنرمندی وجود دارد چنان که این هنرمند کودکی کم سن و سال باشد. یک روایت خواندنی این هم روایت نوشین موسوی که در کیهان بچه های شماره 685 سال 1372 نوشته است: آن روز، روز آخر نمایشگاه بود. باران شدیدی می بارید، اما با خودم عهد کرده بودم حتماً به دیدن این نمایشگاه بروم. دلم می خواست با این تجربه از نزدیک آشنا شوم. وقتی به ...
تنها آرزویم این است که در راه وطنم بجنگم و برای آزادی او حتی از جان هم می گذرم
که حالتان خوب باشد. اگر دیگر مرا ندیدید حلالم کنید. پدر و مادر و خواهران در نبود من در خانه و زندگی خود ناراحت نباشید و می دانم تا حالا که پیش شما زندگی می کردم همیشه سر بار شما بودم و از این لحاظ می بخشید که من حتی کاری که در حقیقت باعث راحتی و آسایش شما باشد را انجام نداده ام. میدانم که در نبود من تا چند صباحی امکان دارد که زندگی به شما سخت بگذرد ولی آمریکا دشمنان ما و میهن ماست، من به ...
قتل پیرزن به عشق موتورسیکلت
و به همین خاطر از خانه او بیرون آمدم تا اینکه بعد از اذان دوباره به بهانه اینکه دسته کلیدم را در خانه او جا گذاشته ام به خانه گوهر برگشتم. گوهر در را به رویم باز کرد که دیدم در حال خوردن افطاری است. او برای من چایی آورد که او را هل دادم و زمین خورد و بعد با سینی چایی به سرش کوبیدم. فکر کردم بیهوش شده، اما او برخاست که این بار چاقویی که برای خوردن پنیر کنارش بود برداشتم و... طلاهای سرقتی ...
تلخی ها را شیرین می کنیم
که اگر سر نزدیک هم بگذارند به وقت خواب، یکی پایش به غرب می رود و یکی به شرق. حقوق و مزایای بازنشستگی مادر بیچاره از شغل زباله گردی، شب را به صبح رساندن و صبح را شب کردن در این یک وجب جاست! حمامشان و توالتشان در انتهای مغازه است و نانشان از جست وجوی زباله های دوست داشتنی حاصل می شود. پا به خانه ای دیگر می گذارم. حیاط کوچکشان پر شده است از وسایلی که دلت می خواهد نگاهت را هم از آن ها بدزدی ...
یک هفته تا عید فطر پس از گذران ماهی پر نعمت
بیست و سومین غروب رمضان 1441 هجری قمری فرارسید تا در فاصله یک هفته تا پایان این ماه مبارک و پس از گذراندن سه شب قدر، با روحی سبک به استقبال عید سعید فطر برویم و با گذران این ماه در روزهای پرحرارت که آزمونی بس دشوار بود شکرگزار خداوند متعال باشیم که سعادت بندگی را نصیبمان ساخته است. در بیست و سومین افطار با این مجموعه در حضورتان هستیم. ...
عبدالرزاقی: می خواهم سفیر جنبش پارالمپیک باشم
مثل همه افرادی که با شرایط جدید جسمی مواجه می شوند، بهم ریختم و کمی خودم را باختم اما برگ برنده من فضای خانواده ام بود که به خاطر شوخ طبعی و روحیه بانشاطی که داشتند و دارند، به من کمک کردند که سریع با شرایط جدید کنار بیایم. معمولا در مواجهه به معلولیت دو اتفاق می افتد؛ یا فرد به صورت ناخودآگاه خودش را محدود می کند و یا از سوی خانواده و اطرافیان با محدودیت ها مواجه می شود. در مورد من این اتفاق ...