سایر منابع:
سایر خبرها
کوتاه از حادثه
موبایل دوستم عاطفه زنگ خورد و گفت کاری برایش پیش آمده و باید برود. عاطفه رفت و من در حالی با شهاب و دوستش تنها ماندم که اصلا حال مساعدی نداشتم. پس از رفتن عاطفه از هوش رفتم و وقتی چشمانم را باز کردم هنوز در خانه آنها بودم. آنجا بود که پی به حقایق تلخی بردم. شهاب و دوستش پس از آنکه با نوشیدن آبمیوه مسموم بیهوش شده بودم، به من تجاوز کرده بودند. آنها تهدید کردند که اگر به کسی حرفی بزنم آبرویم را می برند ...
روایتی از یک شب حاج قاسم بین نیروی دشمن
گرم شویم، حدود 10 دقیقه ای طول نکشید که دیدم یک نفر به سمت ما می آمد گفتم احتمالا از نیروهای کومله هست و آماده بودیم که شلیک کنیم، ناگهان دیدم گفت، السلام علیک یا اباعبدالله حسین (ع) با یک تیپا به من گفت شما سر آتش نشستید و دشمن را نمی بینید اما دشمن شما رو می بیند می خواهید پادگانی را به آتش بکشید و گفت: فردا بیا دفتر فرماندهی. فکر کردم حتما می خواهد ما را اذیت کند اما خیلی مرد مظلوم و خبره و ...
قتل، پایان آشنایی اینستاگرامی پسر جوان با زن متاهل
جلوی در خانه برود. من تا زمانی که او را ندیده بودم، متوجه نشدم کیست. وقتی با تهدیدهایش همسرم را مقابل در کشاند، باز هم نرفتم. وقتی همسرم مقابل در رفت، احساس کردم آن فرد به همسرم حمله کرد. برای اینکه به همسرم کمک کنم، خودم بیرون رفتم و دیدم آن فرد، شروین، همسایه خودمان است که در خیابان روبه رو زندگی می کند. با شروین گلاویز شدم و او فرار کرد. با خودم گفتم اگر گوشی را از او نگیرم و عکس را ...
10 سال پیش خواب دیدم، یک بسته سفید آوردند و گفتند این جواد است / افتخار می کنم که مادر شهید جواد الله ...
نسبت به او داشتم. مثلا وقتی این بچه را می خواباندم ساعت ها آرام و بی صدا زیر نور آفتابی که از پنجره می تابید به خواب می رفت و وقتی می آمدم تا به او سر بزنم، باور کنید به چهره اش که نگاه می کردم چنان آرامشی در آن می دیدم که خودم هم آرام می شدم. این ویژگی ذاتی تا پایان زندگی با ایشان همراه بود. می خواهم بگویم که کرامت آن چیزی است که خداوند در نهاد بشر می گذارد و انسان هم با رشد و اعتلای آن به درج ...
رضا، مهاجری به سوی خوبی ها نجمه حسنی
، اما دیگر آن روزها بر نمی گردد و من باید سنگ مزارش را در آغوش بگیرم. سنی از من گذشته بود، من صاحب سه دختر و یک پسر بودم اما همچنان با رفتارهایم اهل خانه را آزار می دادم. از همه طلبکار بودم و برای تامین مواد مخدر دست به هر کاری می زدم و بعد از مصرف در لاک خودم فرو می رفتم و به زندگی نباتی ام ادامه می دادم تا اینکه 2 سال قبل همسرم از من شکایت کرد و چندی بعد، من میهمان کمپ ترک اعتیاد شدم. ...
سلطان صلح و سازش را بشناسید
صدا ها بالا می رود و حرف ها توی هم می آید، ولی وقتی با صبوری گوش کنی و به آن ها مجال بدهی تا همه حرف هایشان را بزنند، آن وقت راه برای صلح و سازش باز می شود. این ممکن است وقت زیادی ببرد، شاید لازم باشد ساعت ها بنشینی و به حرف ها گوش دهی، اما وقتی قضیه به خیر و سلامتی حل و فصل می شود، حتی طرفین دست همدیگر را می گیرند، روی هم را می بوسند و از جلسه خارج می شوند، شادی ناشی از آن با هیچ چیز قابل مقایسه ...
هنر با پولسازی سازگار نیست
پدر چنان در بین هنرمندان محبوب بود که در سال 1342 که نزد استاد بهزاد رفتم، به من گفت اگر دختر رضاشاه بودی قبولت نمی کردم، اما من مدت ها نزد پدرت کار کرده ام و با همان لهجه اصفهانی هم به من گفت که حسین تو بالاخره یک چیزی می شوی. استاد بهزاد هم طراحی را به من آموخت. بعد از او، نزد استاد مصورالملک رفتم که طرح هایی به من داد و از من خواست آنها را طراحی کنم. می گفت تو قلم را مثل شمشیر به دست گرفته ای و داری به جنگ مردان می روی. ...
عاشقانه های یک پرستار برای نوزاد بخش مراقبت های ویژه؛ تپیدن قلب نوزاد با لالایی زیرلب
هنوز در بخش مراقبت های ویژه این مرکز درمانی به سر می برد. قربانی از ماجرای مادر شدنش برای این بیمار کوچک این طور می گوید: آن روز هر وقت سراغ این نوزاد می رفتم می دیدیم که مادرش خیلی خسته است و خواب چشم هایش را فراگرفته است. هرچه اصرار می کردم چند ساعتی برود استراحت کند، نمی پذیرفت. با پافشاری من قبول کرد که چند ساعتی به خانه برود و دوباره برگردد. مادر این پا و آن پا می کرد و مردد بود. کنارش رفتم و ...
جمله دختر حاج قاسم به همسر شهید مدافع حرم/خودم نوکر بچه هاتون هستم
هم جامانده ام و نمیتوانم بدرقه ات کنم. شب را با همین حال گذراندم نفهمیدم کی خوابم برد. بعد نماز صبح به گوشی ام پیام آمد مریم بود همسر شهید حاجی زاده: محبوب می خوایم الان راه بیفتیم بریم تهران خونه حاجی زود آماده شو. شوکه شده بودم. مثل برق از جا پریدم آماده شدم بچه ها را سر و سامان دادم و گذاشتم بمانند که صبح به خانه ی عمویشان بروند، زینب را هم گذاشتم بماند... راهی تهران شدیم، با مریم و ...
شهید آیت الله بهشتی از منظر رهبر معظم انقلاب اسلامی
بهشتی می دیدیم. ایشان با مسائل کاملاً پخته و آشنا برخورد می کردند. با اینکه سالها بود که ایشان کارهای تخصصی فقهی مثل یک آدم مشغول به فقه که دائماً کتب فقهی مطالعه می کنند نداشتند. بقول ما طلبه ها نسبت به فقه تارک بودند، در عین حال همیشه حاذق و مسلط به کلیات مسائل بودند و آن فکر روشن و باز ایشان کار خودش را می کرد و راهگشایی می کرد. در زمینه فلسفه هم اینجور بود. من در سال اول ...
تولد دوباره زیرچتر حمایتی جامعه
سوداگران مرگ گیر افتادم. پیمان اندکی به دوردست ها خیره شد و با آهی از ته دل، ادامه داد: وقتی در مصرف مواد مخدر غرق شدم، فرار از خانه را چاره کار دیدم و از خانه ای که در آن با ناز و نعمت بزرگ شده بودم، فرار کردم؛ اگر پدرم و مادرم هنوز زنده بودند، بدون شک برای درمانم دست به کار می شدند . طوبی زنی حدود 55 ساله و دوره گرد است که یک اسکناس پنج هزار تومانی به او دادم تا بتوانم سر ...
خاطرات یک وکیل/ تازه داماد،فردای ماه عسل ، زن دیگری را یواشکی صیغه کرد و به خانه برد!
زیر ایستاده بود. وارد اتاق کارم شدم و انگشتم را روی زنگ اخبار فشار دادم تا منشی اولین مراجعه کننده را به داخل هدایت کند. باز صدای زن جوان بلند شد:من می خوام نفر آخر برم با آقای وکیل صحبت کنم" به منشی خبر دادم که اجازه بدهد نوبتش به تاخیر بیفتد.مراجعین دیگر یکی پس از دیگری آمدند و من لحظه شماری می کردم که هرچه زودت کار مراجعین تمام شود و راز جیغ و دادهای زن جوان را بپرسم. ساعتی ...
روایت خادم امام هشتم از شفاعت های بیماران نزد خداوند توسط امام رضا (ع) / 24 سال زندگی بیمار سرطانی بدون ...
حاضر احساس می کنی اگر تعداد خدام بیش از این نیز بود باز هم کسی بیکار نمی ماند. این حجم کار، قوانین سنگین، پوشیدن کت های ضخیم، ایستادن مداوم در صحن، تا به حال باعث خستگی شما شده؟ ذره ای اذیت نمی شوم. این خود یکی از عنایات امام رضا (ع) به خادمان شان است. آقای سازگار شاعر اهل بیت (ع) می گوید: خوشتر از بیداری شب های قدر گفته اند پای دیوار حریم قدسی تو یک لحظه خواب ...
اینجا مسلمان خانه رضاست/ ماجرای دختر مسیحی که از عشق امام رضا (ع) مسلمان شد
سفر برای کشف حقیقت این بانوی تازه مسلمان شده در شرح سفرش به کربلا می گوید: رفتم و از مرز رد شدم و همچنان مات و مبهوت بودم. هیچ لوازم آرایشی با خودم نبرده بودم، یک کیسه خواب و یک کوله به همراه داشتم. از مسلمان و شیعه هم می ترسیدم. رفتم و به نجف رسیدم، آنجا یک خانمی که زنان ایرانی را به اعراب می فروخت در سرویس بهداشتی های حرم امام علی(ع) به من قرص روانگردان داد. تازه در کربلا متوجه فکر ...
سرنوشت تلخ زنان معتاد و کارتن خواب در تهران
برادرانم برای خودشان زندگی خوبی دارند، اما من به خاطر این ازدواج به درد نخوری که کردم گرفتار این مشکلات و زندگی شدم. الان از خانواده ات خبر داری؟ کجان؟ چیکار می کنن؟ زمانی که مصرف می کردم چندباری به عنوان مهمان به خانه خواهرم می رفتم، اما جرأت رفتن پیش مادرم رو نداشتم، چون مادرم بهم گفت تو اونی که فرستادم رفتی نیستی، هروقت تونستی نصف اونی که بودی برگردی من قبولت می کنم. مادرم زن ...
ماجرای روضه خوانی که بدنش در قبر محو شد
، هدایت کند. واقعاً تعجب می کنم برخی پرچم دین و داعیه آن را دارند اما در بطن بیگانه و در قلب آن زندگی می کنند! چرا شما در فضای غفلت، زندگی می کنید؟ چرا سر در آخور بیگانه؟ رغبت به دنیا، دلبستگی به دنیا، منیت ها و ... کار را به اینجا می رساند. روضه و مرثیه یکی از راه های کسب معرفت و محبت نسبت به اهل بیت است آقای سروش در این سخنرانی می گوید: فلانی، فقط روضه خوان است و گویی بنای تحقیر این ...
شهیدی که خار چشم منافقان بود
.... در همین حال بودم که از خواب بیدار شدم. صبح آن روز نمی دانستم چه کنم. رفتم پیش یکی از همسایه ها و گفتم چنین خوابی دیده ام گفت: به دلت بد راه نده، آقا رضا می آید. ولی یک هفته نشد که همسرم شهید شد. نگذاشتم روحیه بچه ها خراب شود من در مقابل بچه ها بی تابی نمی کردم. آن قدر روحیه بچه ها خوب بود که هیچ کس باورش نمی شد اینها فرزند شهید هستند، حتی در مدرسه هم معلم ها متوجه این قضیه نمی شدند ...
دوباره زندگی ام را می سازم
مردی رگ خوابی دارد. باید رگ خواب او را پیدا کنی تا بتوانی در زندگی خوشبخت بشوی و تأکید کرد چون آنها در شیراز زندگی می کنند زیاد با هم رفت و آمد ندارند. خودت سعی کن او را بشناسی. آنقدر از خوبی های آنها گفت و گفت که مادرم اجازه داد یک روز بیایند همدیگر را ببینیم. با پدر، مادر و خواهرانش به خانه ما آمدند. خوشرو بود و به نظر پسر پولداری می رسید. نمی دانم جذب پولش شدم یا قیافه یا سر و زبانش ...
شکلات، به هر قیمتی!
کنار دادگستری گرفتم و راهی پله های نوروزخان شدم؛ اولین کوچه پله دار تهران که در زمان قاجار ساخته شده است. به راسته قهوه فروش ها که رسیدم دکان های کم تردد و چرخ های باربری زیادی وجود داشت. غربت عجیبی تا آجرهای دیوارها را گرفته بود. بازارها تپنده جامعه هستند، حال بد بازار یعنی حال بد قلب جامعه، که اگر از کار بیفتد فاتحه آن خوانده شده است. بسیاری از مغازه ها بین دخل و مشتری را نایلون کشیده بودند اما ...
رضا رویگری: از کرونا نمی ترسم!
.... علتش را نپرسید چون خودم هم نمی دانم. شش هفت سال هم می شود که بیمار هستم برای همین چند سالی می شود که کار درست و حسابی نکرده ام. کاری که به دل خودم بچسپد نکردم. گاهی کارهایی پیشنهاد می شود اما مثل هنرور با ما برخورد می کنند. من پنجاه و هفت سال کار نکردم که روزی چندر غاز دستمزد بگیرم. نمی شود که بازیگر و عوامل کار کنند و مزایای مالی اش به شخص دیگری برسد. بازیگر هم در همین جامعه زندگی می کند ...
برای نوشتن دعبل و زلفا به حضرت رضا (ع) متوسل شدم
. همسرم خندید و گفت: من که مادرت هستم تا به حال سوار هواپیما نشدم . من خجالت کشیدم و به دخترم گفتم: امام رضا(ع) امام رئوفی هستند و به بچه ها به ویژه دختربچه ها عنایت ویژه ای دارند از ایشان بخواه. چند روز بعد از انتشارات به نشر وابسته به آستان قدس رضوی با من تماس گرفتند و گفتند: مدیر این انتشارات با شما کار دارد. شما می توانید به تهران یا قم بیایید تا ملاقاتی صورت بگیرد؟ پرسیدم: این نشر ...
ناگفته های حادثه ای عجیب در کرمانشاه
گفت دلنیا دنبال حسین آمد و با هم به خانه خواهرم رفتند. ساعت چهار و نیم بعد از ظهر، یکدفعه خواهرخانمم گفت دخترم نیست، حسین شما کجاست؟ بعد با عجله رفت دنبالش که یکدفعه فریاد کشید دلنیا در ماشین است. به سمت ماشین رفتم و از پشت شیشه های دودی، دلنیا را دیدم که روی صندلی های عقب بود. خواستم در را باز کنم که دیدم قفل است، در حالی که درها را قفل نکرده بودم. بعد از زدن دزدگیرم و باز ...
تعبد او موجب شد تا به رغم فضای مسموم لایحه قصاص را طرح کند!
زمستان گرفته بودند و آن موقع اواخر تابستان بود. یک عبای زمستانی کلفت هم روی دوشم بود. با ریش تراشیده کوتاه! آن شب با آن وضعیت، من به منزل آقای بهشتی رفتم. ایشان در آن شب خبر کمونیست شدن مجاهدین را به من دادند و گفتند که بله، همه چیز تمام شد! گفتم شما از کجا می دانید؟ شاید اتهام باشد. گفتند خیر، قطعی است! وقتی ایشان این را می گفتند، تازه این اتفاق افتاده بود. مقصود اینکه اطلاعات شهید بهشتی ناشی از ...
زندگینامه آیت الله شهید بهشتی از زبان خود شهید
به حج مشرف شدم. سفری هم به سوریه و لبنان داشتم و بعد به ترکیه رفتم برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آن جا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصاً برادر عزیزمان آقای صدر (امام موسی صدر) که امیدوارم هر جا هست مورد رحمت خداوند باشد و ان شاءالله به آغوش جامعه مان باز گردد. در سال 1348 سفری هم به عراق کردم و به خدمت امام رفتم، و به هر حال کارهای آن جا سروسامان گرفت و در سال 1349 به ایران آمدم. اما مطمئن بودم ...
هنرمند مشهدی از هنر پته دوزی و روش احیا آن می گوید | پته دوزی، یعنی تمرین صبر
روستایی که دیگر از حال آن روزهایش خبری نیست و جایش را دیوار های از بین رفته و مشکلات بسیار گرفته است. پدربزرگ من در گذشته زمین دار بوده و به کار خرید و فروش زمین می پرداخته است و خانه کنونی من تکه ای از زمین های اوست که گذر زمان آن را به این اندازه رسانده است. من فرزند اول خانواده بودم و از همان کودکی سوزن را در دستان دخترخاله های خود می دیدم. آن ها به کار های هنری از جمله قلاب بافی و شماره دوزی مشغول ...
خرده فروش های خردسال | روایتی از ساقیان مواد مخدر و رنج هایی که بر آن ها رفته است
سعیده آل ابراهیم / شهرآرانیوز، از دوازده سالگی معتاد بودم. چند سال که گذشت، عملم سنگین شد؛ از تریاک رسیدم به کراک و شیشه. دیگر حال وحوصله سرقت را هم نداشتم؛ برای همین در پانزده سالگی ساقی شدم. 10 گرم مواد می گرفتم، آن را تُقس (تقسیم) کرده، می فروختم. ساقی ها معمولا جوان یا سن وسال دار بودند و محل های خودشان را برای فروش داشتند، اما من خیره تر از این حرف ها بودم. چاقو را پشت کمرم می گذاشتم و خیلی ...
کوتاه قامتانی با اراده های بلند
پیش باز کردن یک رستوران در فکرم بود و در شورای شهر هم مطرح و مصوب شد که محلی برای رستوران در اختیارم قرار بدهند. در عتیق یک رستوران به ما دادند جای خوبی نبود به نظرم شبیه متروکه بود آن جا را قبول نکردم و قرار شد یک خانه تاریخی به ما بدهند آن هم نشد و یک روز دیدم این جا را به مناقصه گذاشتند و یک مبلغ بیشتر پیشنهاد کردم و در نهایت برنده شدم و امیدوارم دوام بیاوریم و کارمان بگیرد. تضییع ...
جاده ای از ویرانه های تباهی به صالح آباد
.... او تعریف می کند که برای معتادان بازگشته از اعتیاد هم وام کار جور می کند هم کار پیدا می کند و خلاصه این که هیچ کس از در این خانه دست خالی برنمی گردد. از کارگاه، صدای برش و جوشکاری می آید و چند مرد گرم کار هستند. دیوارها را با داربست بالا برده و سقفی روی آن گذاشته اند. روبه روی محوطه کارگاه هم زمین خاکی است پر از وسیله و انتهای آن هم کانکس هایی برای 20 شب خواب کارگاه که دیگر خانه ای ...
سلطان دلار و سکه قیمت ها را پایین نگه میداشتند!
ماجرا های ورشکستگی، من دیدم که سوددهی این کار بیشتر از کار های دیگر است و به همین دلیل جذب این کار شدم. وقتی من به اینجا آمدم، تمام سرمایه ام را از دست داده بودم و در واقع با هیچی وارد خرید و فروش سکه و دلار شدم. حدود 6 ماه از حضورم در سبزه میدان گذشته بود که توانستم تمام پول های از دست رفته ام را به دست بیاورم. کسی شما را برای آمدن به این فضا تشویق کرد؟ نه، خودم آمدم، اینجا ...