ضرب و جرح دختر جوان برای گرفتن جواب بله
سایر خبرها
بی غیرت شده بودم و به سرنوشت دختر 13 ساله ام توجه نداشتم !
هنوز گواهی نامه نداشتم، درس و مدرسه را رها کردم و به این حرفه تا سال 1392 ادامه دادم ولی بعد از آن که گواهی نامه گرفتم، به مدت پنج سال در یکی از شرکت های تولیدی لبنیات مشغول کار شدم. برای آن که شب ها بیدار بمانم و رانندگی کنم، مانند پدرم به مصرف مواد مخدر روی آوردم اما مدیران شرکت متوجه اعتیادم شدند و عذر مرا خواستند. این گونه بود که با خرید یک پراید مدل پایین به مسافرکشی در شرکت های ...
ماجرای 17 بار خودکشی یک قاتل!
دود کردم! پس چرا پدرت را اذیت می کردی؟ مواد مخدر عقلم را ضایع کرده بود! دست خودم نبود! همواره منتظر بودم تا چند روز به آخر ماه حقوق بازنشستگی پدرم را واریز کنند! او سعی می کرد پول کمی برای خرید قرص متادون به من بدهد که همه را یک جا مصرف نکنم! من هم عصبانی می شدم و خط و نشان می کشیدم! خمار بودم! چیزی نمی فهمیدم! الان پشیمانی؟ خیلی! آن قدر عذاب وجدان دارم که به راحتی نمی توانم ...
مردم هیچگاه به شیوه حاکمیت در نمی آیند
. بحث مهریه ها را بوجود آورده است. الان به گونه ای شده که خانواده دختر فکر می کنند تنها تضمین زندگی دخترانشان مهریه است و خانواده پسر از این نگرانند که مهریه های بالا مشکلاتی را برای آنها بوجود آورد. چه کسی می پذیرد که دخترش از حق تحصیل، اشتغال، سفر و.. برخوردار نباشد. اینها حق هر فردی است پس چرا باید اجازه گرفت. بنای اختلاف را ما خود گذاشته ایم و بعد می خواهیم از این اختلاف ها جلوگیری ...
ماجرای عشقی که پس از 32 سال به هم رسیدند
...> در آن سال ها در حد روابط فامیلی، دختر عمه ام را در مهمانی ها و... می دیدم. روز ها به سرعت گذشت و من تقریبا 17 یا 18 ساله بودم که با خانواده تصمیم گرفتیم به صورت رسمی برای مراسم خواستگاری به خانه عمه ام برویم و ازدواج کنیم. همان روز ها بود که متاسفانه شوهر عمه ام فوت کرد. تا قبل از فوتش، چندباری به من گفت که هرچه زودتر به خواستگاری بیا و در دست دختر مورد علاقه ات حلقه کن تا راهی را که انتخاب کردی ...
سرگذشت دختر فراری که مهمان خانه مجردی شد/ در بُن بستی گیر کرده ام که هیچ راه فراری ندارد
دانستم دیگر راه بازگشتی ندارم، دوباره بی هدف سعی داشتم خود را در خیابان های شهر پنهان کنم، همین طور که می رفتم خود را به یک پارک رساندم، آنجا روی یک صندلی نشستم، هرچه هوا تاریک تر می شد نگرانی ام نیز بیشتر می شد، فکر اینکه الان در خانه چه خبر است و مادرم دوباره به خاطر من زیر مشت و لگدهای پدرم قرار گرفته، حسابی مرا به هم می ریخت. به همین دلیل گریه کردم، در همین حال دختری به من نزدیک شد و سعی ...
دختر و پسری لرستانی بعد از 32 سال با هم ازدواج کردند! +تصویر
یکی از عاشقانه ترین ازدواج های کشور چند روز پیش و در نیمه شعبان سال 1400 در یکی از روستاهای استان لرستان اتفاق افتاد.
فرار پسر نوجوان پس از قتل در بوستان زیتون
شوهرم ما را تنها گذاشت. پس از این دختر و پسرم را بزرگ کردم، اما از چند سال قبل متوجه شدم پسرم مشکل روحی و روانی دارد. چند باری او را در بیمارستان بستری کردم و تحت درمان قرار دادم و دارو به همین دلیل مصرف می کرد. هر چقدر پسرم بزرگتر می شد مشکل روحی و روانی او هم بیشتر می شد به طوریکه همیشه در خانه با من درگیر می شد و گاهی هم مرا به بهانه های مختلف کتک می زد. چندی قبل سر موضوعی با من درگیر شد و تا ...
چرا همسر شهید سر حاج قاسم داد کشید
مادرت سرت غر زد به من زنگ بزن تا حسابش را برسم! معصومه خندید و گفت: حاجی! مامان خیلی بی تاب بابامه و خیلی گریه می کنه. پریدم وسط حرفش و گفتم: حاج قاسم! ای کاش می گذاشتید پیکر علی تهران می ماند. گفت: چرا؟ می خواستی هر شب بروی بالای مزارش غرغر کنی؟ بعد با خنده صدا کرد: حسین حسین، شماره خودت را هم به خانم سعد بده و هر وقت زنگ زد جواب بده که غرغرهایش را بکند و دست از سر شهید بردارد. آن روز ...
مستند داستانی باسکول؛ سایه درخت بی عار
صد خانوار در اهواز زندگی می کردند . بعدها جمعیت زیاد شد. خرمشهر یا محمره دست شیخ مزعل بود و اهواز دست شیخ نبهان بود. اون وقت شیخ خزعلی نبود، – یعنی واقعا اهواز به اندازه یک روستا بود؟ – بله همینطوره. اهواز قدیم همه ی اهواز بود. علی ابن مهزیار هم اونجاست. پدر امیر گفت: نگاه کن، حصیرآباد حاشیه اهواز قدیمه و اخرآسفالت، آخر سی متری، بعدش همه زمین کشاورزی ...
انتقام جویی وحشتناک خلبان قلابی بعد از شنیدن جواب رد از دختر جوان
. وقتی پی به این راز بزرگ و حقایق زندگی سیاوش بردم تصمیم گرفتم به این رابطه پایان بدهم. به همین دلیل با سیاوش صحبت کردم و گفتم همه حقایق زندگی او را می دانم و دیگر حاضر نیستم با او ازدواج کنم. به او جواب منفی دادم و سیاوش خیلی از این موضوع عصبانی شد. می گفت تحقیرش کرده ام و تهدید کرد که به خاطر این تحقیر انتقام می گیرد. دختر جوان ادامه داد: تهدید کردم که اگر بلایی سرم بیاورد او را لو می دهم تا اینکه ...
فیلم های بدون لباس دختر زنجانی در شهر پخش شد
خبر گفت: در پی شکایت یکی از شهروندان مبنی بر فخاشی و تهدید به انتشار تصاویر و فیلم های خصوصی از سوی شخص یا اشخاص ناشناس،مراتب به صورت ویژه در دستور کار کارشناسان پلیس فتا قرار گرفت. هتک حیثیت در زنجان / آبروی دختر رفت وی ادامه داد : با اقدامات فنی، شیوه و شگرد های خاص پلیسی متهم به هویت معلوم در استان زنجان مورد شناسایی قرار گرفت و با هماهنگی قضایی دستگیر و به همراه ابزارهای جرم ...
اخبار حوادث روز، 1400/01/18
دریا زدم و به اشکان گفتم که دیگر تصمیم به ازدواج با او ندارم. علت را که پرسید واقعیت را گفتم، نمی دانستم چه کسی به من زنگ زده، ولی هر کسی بود زندگی مرا نجات داد. ولی اشکان دست بردار نبود، ادعای عاشقی داشت و مدام برای من ایجاد مزاحمت می کرد. تا اینکه دیروز به مقابل خانه مان آمد و به من حمله کرد. او به قدری مرا کتک زد که مرگ را به چشمم دیدم، بعد هم فرار کرد. بدنبال اظهارات دختر جوان، بازپرس حبیب الله صادقی از شعبه چهارم دادسرای امور جنایی پایتخت دستور بازداشت پسر مواد فروش را صادر کرد. ...
آخرین ماموریت
ناراحتی اش شدم. وقتی قسمش دادم، گفت همسرم مرگ مغزی شده و هیچ امیدی به او نیست. با این حال، همسرم به ایلام اعزام شد و در ایلام نیز متخصص مغز و اعصاب بعد از معاینه به ما گفت: فقط نبض دارد. این شرایط زیاد دوام نیاورد و روز بعد ساعت 11 ظهر همسرم به شهادت رسید. شهید باسره، 21 سال خدمت کرد و فقط 9 سال مانده بود خدمتش تمام و بازنشسته شود که به شهادت رسید. از شب تیراندازی قاتل به هر دو شهید، برای شما ...
سایه سنگین معلولیت بر ازدواج
اولم سالم بود ولی افسردگی شدید داشت از طرفی هم دلش نمی خواست بچه دار شویم. اوایل ازدواج هیچ مشکلی نداشتیم. زمانی که ازدواج کردم دیپلمه بودم و کاری نداشتم و پدرم حامی مالی ما بود. بعد ازدواج با تشویق های همسرم در رشته حسابداری ادامه تحصیل دادم و توانستم در یکی از دستگاه های دولتی استخدام شوم. پس از آنکه کاملاً مستقل شده بودیم پیشنهاد دادم که بچه دار شویم اما ایشان صراحتاً مخالفت کرد که بچه نمی خواهد ...
از ماجرای نامه شهید صیاد شیرازی به رئیس بنیاد شهید تا بوسیدن پیشانی سرباز
به گزارش حیات ، علی صیاد شیرازی به سال 1323 در روستای کبود گنبد از توابع درگز متولد شد. پس از دریافت دیپلم ریاضی در تهران به سال 1342 در آزمون دانشکده افسری پذیرفته شد و سه سال بعد در آزمون دانشکده افسری پذیرفته شد و سه سال بعد در رسته توپخانه فارغ التحصیل گردید. از سال 1348 در لشکر زرهی تبریز خدمت رسمی خود را در نیروی زمینی آغاز کرد. در سال 1350 با دختر عمویش ازدواج کرد و در سال 1351 برای دوره ...
این روزها بازار جهالت و ترویج آن بسیار داغ است!
در خانه نشسته ام، دارم به کارهای عقب افتاده رسیدگی می کنم. تعداد زیادی ایمیل آمده و من آنها را باز نکرده ام. شاید در سایر تعطیلات از سر خوشی سمت ایمیل نمی رفتم، اما امروزه به دلیل ناخوشی حوصله چک کردن ایمیل را ندارم. از جوان ترها شنیده ام که گوگل هم قرار است به نشانه تحریم، همه ی نرم افزارها و سایتش را از دسترس ایرانی ها خارج کند. بیخود نیست که هر چیزی محدود می شود آدم بیشتر به سمت آن ...
فرزند بدبخت از جان عزیزتر
.... گاهی هم خیلی بی سر و صدا می آمد خانه ما. پیش مادرم خواهر بزرگ تر. او همچنین گفته: در پاریس از صادق هدایت عکس هایی هست با یک خانم جوان. یکی دو تا عکس هست که یکی دختر صاحبخانه است و یکی نمی دانم کیست. وقتی هم که هند رفته بود، با یک دختر هندی خیلی آشنا شده بوده که بعضی ها هم می گفتند که او دلش می خواست یکی را بگیرد، اما آنها دوتا خواهر بودند که هر دوی آنها عاشق صادق هدایت شدند و او دلش نمی آمده که یکی را بگیرد و یکی را ول کند. این آن چیزی است که فامیل راجع به آن می داند. چیزی که ما دیدیم اما آن عکس پاریس بود و دختر صاحبخانه. ...
طعم ترس در دل تاریکی سنگر را چشیده ام
کردن سقف خانه جلوگیری کنم، لباس مردانه ای پوشیدم و چکمه های پلاستیکی به پا کردم. رفتم پشت بام خانه و شروع کردم به حرکت درآوردن غلتک سنگی تا بلکه بتوانم از چکه کردن آب به داخل خانه جلوگیری کنم. البته این را هم بگویم، چون همیشه شوهرم در عملیات بود و نمی توانست در کنار ما باشد، خودم بیشتر کار های خانه و بیرون از خانه را انجام می دادم. آن روز خیلی سردم شد و دست هایم توان به حرکت درآوردن غلتک سنگی را ...
حجاب داشتن لطف نیست بلکه وظیفه توحیدی ماست
شدن برخی روابط و دوستانم را از دست دادم. طرز فکر آن ها درباره هدی محمدی چادری خیلی عجیب بود و البته هست. می گفتند نکند عاشق شده ای، یا صداوسیما کار می کنی. باید می گفتم من قبل از اینکه چادری شوم صداوسیما رفتم. باید جواب پس می دادم که نخیر چادری شدن من مثل فلان خانم مجری نیست یا من درست است چادری هستم اما اصلا مثل فلان شخص فکر نمی کنم. دومین مشکل هم این بود که الگوی درست از چادر متاسفانه بسیار کم ...
احمدآقا ؛ ایستاده در میدان/ فرمانده ای با جمله معروف شهید میشیم، راحت میشیم
راحت خوابیدی؟ جواب داد باید از امام یاد بگیریم که وقتی به ایران آمد، در هواپیما وقتی احساسش را پرسیدند، فرمودند: احساسی ندارم و ما باید طمأنینه داشته باشیم. مستوفیان گفت: روز نوزدهم بهمن 1358 به گنبد رسیدیم و به طرف اداره آموزش و پرورش حرکت کردیم؛ ما جنگ چریکی بلد نبودیم و می گفتند باید زیگزاگ حرکت کنید؛ چوندائم تیراندازی می کنند. او افزود: تیراندازی شدید بود و شهید بوجار کنار من تیر ...
چرا اجازه دادم تنها پسرم به سوریه برود؟/ گفتگو با مادر جوان ترن شهید مدافع حرم
به شما خبر می دهند. بعد از یک ماه، 2 مرتبه با پدرش تماس گرفته بود و من هم اطلاع نداشتم. فقط پدرش می گفت حالش خوب است. یک ماه که گذشت به همسرم گفتم: اگر نگویی دقیقا پسرم کجاست، تمام تهران را می گردم تا متوجه شوم کجا رفته. پدرش گفت: رفته سوریه. هیچ کدام از فامیل ها و حتی دخترم که ازدواج کرده، اطلاع نداشتند که مصطفی نیست. از وقتی متوجه شدم مصطفی رفته سوریه، احساس ترس، نگرانی و اضطرابم بیشتر ...
گپ وگفتی خواندنی با ایرج پزشکزاد؛ دایی جان ناپلئونِ ما
ماکولا یا پیرچشمی گرفته است. ضعیف شده، ضعیف شده. الان دیگر با ذره بین هم نمی توانم بخوانم. ظاهراً یک زمانی نصف دختر های تهران عاشق شما بودند، الان این را بشنوند، احتمالاً نگران شما بشوند. پزشکزاد: از آن زمان ها که نصف دختر های تهران عاشق من بودند، گذشته و دیگر الان مرحوم شدند، خدا بیامرزدشان. الان عیناً که من با شما صحبت می کنم، 92 سالم تمام شده و رفتم در 93. آن دخترانی که می ...