سایر منابع:
سایر خبرها
تئاتر فقط با تزریق واکسن می تواند باز شود
از سریال تعبیر وارونه یک رویا و فیلم سینمایی به دنیا آمدن نقش یک بازی نکرده بودم و تمرکزم بیشتر روی تئاتر بود. عبدالوهاب به من لطف داشت و گفت برای نقش یک حاضر هستی تست بدهی؟ و من خیلی خوشحال شدم که این اتفاق برای من افتاد. این بازیگر سینما با انتقاد از وضعیت انتخاب بازیگران تئاتر گفت: متاسفانه یک مدلی از تفکر میان کارگردان های سینما جا افتاده است که می گویند برای اینکه هزینه های تولید ...
خاطرات شهدا|روایتی از لحظه شهادت رزمنده ای که اصابت ترکش مغزش را تخلیه کرده بود
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، روزبه روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته یابی و نکته سنجی زندگی شهدا در جامعه ی ما رواج پیدا کند. این جمله کوتاه برشی از فرمایشات مقام معظم رهبری در 27 بهمن ماه سال 1393 در خصوص اهمیت نام و یاد شهدا است. خبرگزاری تسنیم در نظر دارد هر روز خاطره ای از سبک زندگی، سیرۀ اخلاقی شهدا و روزهای سخت دفاع مقدس را منتشر کند. قرارگاه و ...
اگر همسرم نبود موفق نمی شدم
همراه پسر و همسرم شبانه روز مشغول کار بودیم و سفارش می گرفتیم و سود ناچیز حاصل از کار را به خرید تجهیزات اختصاص می دادیم. این کارآفرین خاطرنشان کرد: ساعات کاری ما زیاد بود و اول صبح از خواب بیدار و تا 2 بامداد مشغول دوخت می شدیم به طوری که جمعه ها هم تعطیلی نداشتیم و صدای فامیل هم درآمده بود که چرا این همه کار می کنیم. وی گفت: بعد از دشواری های زیاد کسب و کار خود را گسترش ...
قدم اول در راه دفاع مقدس، روزنوشت های سردار دامغانی
و پشت میز تحریر کهنه اتاق پاس بخش قرار گرفتم. ساعت 10:30 با سیاه دامغان تماس تلفنی برقرار کردم. محمد شعبانی بود که پاسخ مرا می داد. پس از سلام و احوالپرسی مقدم ایشان را به فرماندهی سپاه دامغان گرامی داشتم و تبریک گفتم. شعبانی پاسخ داد: من کوچک همه شما برادران هستم و هیچ فرقی با هم نداریم. سئوال کردم: مسئول شب هستید؟ شعبانی گفت: خیر، مسئول شب عباس قنادیان است. گفتم: مگر قرار ...
رفتار محبت آمیز شهید با همسرش
عصبانی بودم گفتم: نه من وصله بلد نیستم بزنم. علی هم برای آنکه حرص من رو در بیاره به شوخی گفت: باشه من هم می برم می دم خیاطی های صلواتی تو قرارگاه. هم کارشون رو بلدند، هم اینکه اینقدر سؤال و جواب نمی کنن . دوباره من گفتم: شما وقتی شلوار داری، چرا باید شلوار وصله دار بپوشی؟ علی گفت: چه اشکالی داره؟ بالاخره این ها هم باید استفاده بشه دیگه. حالا بیا بشین، اون غذا رو ول کن. می ...
شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود!
.... هر چه ازش پرسیدم چه دعایی جواب نداد. چند دقیقه بعد پیامک برایش رسید. خندید و گفت: گرفت. تازه فهمیدم بدون اینکه به ما بگوید مقدمات رفتنش به سوریه را چیده است. بند دلم پاره شد. بی اختیار گریه ام گرفت. هر چه بهش گفتم به خاطر بچه ها نرو به حرفم گوش نداد. اولین بار مهر 94 اعزام شد. پنجاه روزی که سوریه بود زندگی نداشتم. همه اش نگران بودم اتفاقی برایش بیفتد. خودم یتیمی کشیده بودم. برای همین دلم نمی ...
باید زبان جدیدی اختراع کرد
شما که همه چیز را از قبل می دانستید، اما اجازه بدهید خودم تعریف کنم. دهانم مزه حلوا می گیرد وقتی می گویم، حالا هم که نزدیک محرم است و دلم شور می زند، دلم می خواهد دهین شما دهانم را شیرین کند، اجازه بدهید دهانم را با تعریف کردن آن روز شیرین کنم. همان روز اولی که در بیست و نه سالگی به دنیا آمدم، همان روزی که وقتی از سیطره بیرون آمدیم، حسین دست گذاشته بود روی بند های کوله پشتی که روی شانه هایم را ...
این خاطرات را نخوانده ای؟!
...> این چه دشمنی است؟ ما همچنین دشمنی ندیده بودیم که اینطور از یک جاده سرش را بیندازد پایین و بیاید جلو! گفتند به هر صورت ما نمی رسیم. گفتم: خب حالا شما چه می خواهید؟ گفتند: شما بیایید برویم منطقه. حواسمان پرت شده بود که این دشمن چیست؟ گفتم: فقط به هواپیما بگویید آماده باشد که با هواپیما برویم به طرف کرمانشاه. هواپیما را آماده کردند. ساعت 10:30 دقیقه به کرمانشاه رسیدیم. در کرمانشاه حالت فوق العاده ای ...
قتل عمه به خاطر یک سیلی
در حالی است که پدربزرگم همه دارایی اش را به نام عمویم کرده بود و عمویم حق پدرم را نمی داد. به همین دلیل از عمویم کینه به دل داشتم، اما رابطه ام با عمه ام خوب بود و به او علاقه مند بودم و خیلی از شب ها تا صبح با او درددل می کردم. در چنین شرایطی آشنایی من با دختر جوانی در اینستاگرام اوضاع را تغییر داد. من به دروغ به آن دختر گفتم خانواده ثروتمندی دارم و خودم هم پولدار هستم. ...
دل نوشته برادر شهید سلگی برای قهرمان مرصاد
به گزارش عصر همدان ، شیرمحمد سلگی از رزمندگان نهاوندی دوران دفاع مقدس و برادر سردار شهید حاج میرزا محمد سلگی قهرمان عملیات مرصاد به مناسبت سالروز این عملیات غرورآفرین دل نوشته ای به یاد برادر شهیدش نوشته است. بنام خداوند لوح و قلم و خدایی که داننده رازها و نخستین سرآغاز آغازهاست، بنام آن والایی که زینت زبان ها یادگار جان ها از نام اوست، بنام خدایی که شاهد است و شهدا را دوست دارد، سلامی ...
پاک زیستن؛ سفر ادامه دارد
انجمن معتادان گفت: رفته بودم پیش یکی از دوستان برای تهیه مواد که وی گفت چنین جایی است و من وقتی وارد شدم دیدم افراد خیلی به حرف آدم گوش می دهند، آنقدر فضا روحانی بود که من هم دستم را بلند کردم و گفتم معتاد هستم. وی ادامه داد: با وجود مصرف، یک روز فهمیدم که می توانم بدون مواد زندگی کنم من با ورود به انجمن بدون دارو و بستری شدن مواد را ترک کردم و دلیل اصلی ورود به انجمن رفتار خوب و آرام ...
مادری که تنها پسرش را به سوریه فرستاد/ شهادت برادرم را از بنرهای شهر متوجه شدیم
اصلاً گلزار را نمی شناختیم؛ وقتی که موسی در سوریه بود، یک شب مادرم خواب دید به گلزار شهدای بهشت رضا (ع) رفته است و مردم زیادی در آنجا جمع شده اند و بر پیکر یک شهید نماز می خوانند؛ یک بانویی در آنجا رو به مادرم کرده و می گوید: خداوند به شما صبر بدهد. مادرم وقتی از خواب بیدار می شود، خود را آماده شهادت موسی می کند. شهادت برادرم را از بنرهای شهر متوجه شدیم برادرم در روز 6 مرداد ماه ...
قتل هولناک فرانک کوچولو به دست پدرش
مشکلات روحی و روانی دارد. با همسرت چگونه آشنا شدی؟ در روزهایی که پدرم فوت کرده بود من خیلی مغموم و ناراحت بودم که یکی از دوستانم ر را به خانه ام آورد و گفت این خانم جا و مکانی برای خواب ندارد! اجازه بده امشب را در منزل شما بماند! ولی من قبول نکردم! به او گفتم ما این جا آبرو داریم و دختری را به خانه راه نمی دهم! آن زمان در منطقه آزادشهر ساکن بودیم ولی با اصرار دوستم پذیرفتم که یک ...
بزرگ داشت سالروز عملیات غرور آفرین مرصاد در نهاوند
▪️حاج میرزامحمد سلگی هم ولایت مدار بود و این مهمترین موضوعی بود که سردارشهید را به این درجه رساند. ▪️امروز سالگرد اقامه نخستین نماز جمعه در کشور بود و نهاوند همچون همیشه پیش رو در ارزش های انقلابی و اسلامی بود که نخستین نماز جمعه را پس از تهران برگزار کرد. ▪️اگر شهید سلگی نبود و گردان ابوالفضل(ع) نبود معلوم نبود دشمن چه اقدامات و صدماتی وارد می کرد. از کتاب آب هرگز نمی میرد در خصوص سردار شهی ...
مقابل نزول ایستادیم
از اتمام مراسم متوجه شدم از نذورات مردمی پول و موادغذایی اضافه می ماند، بنابراین تصمیم گرفتیم یک صندوق قرض الحسنه به نام حضرت خدیجه (س) باز کرده و نذورات مردمی را در آنجا نگهداری کنیم و اگر فرد نیازمندی بود، به او کمک کنیم. اولین کمکتان را به خاطر دارید؟ بله، هیچ وقت فراموش نمی کنم. در یکی از روز های سال 91 با صحنه ای مواجه شدم که مرا به شدت ناراحت کرد. طلبکاری در خانه یک خانم آمد و با ...
پاسخ به یک شبهه در معنای "مولا" در حدیث غدیر
درونم علیه او احساس بدی داشتم؛ وقتی به مدینه برگشتم از او در مجالس مدینه و نزد کسانی که آنان را می دیدم شکایت می کردم؛ روزی وارد مسجد شدم در حالی که پیامبر در مسجد نشسته بود؛ وقتی پیامبر دید که من به چشمانش نگاه می کنم به من نگاه کرد تا این که کنار او نشستم؛ وقتی نشستم پیامبر گفت به خدا قسم ای عمرو بن شاس تو من را آزار دادی؛ گفتم إنا لله وإنا إلیه راجعون ؛ پیامبر فرمود هر کس علی را بیازارد مرا آزار داده است (البدای ة و النهای ة ج 7 ص 382). انتهای پیام/ ...
بالاخره فهمیدم که 2 بچه کافی نیست!
چگونگی مواجهه با مشکلات را به من یاد داد، به گونه ای که اکنون در زندگی متأهلی ام همیشه همسرم مرا در مواجهه با مسائل، همه چیزتمام می داند و طرف مشورت هستم. با اینکه پدر و مادرم سواد (به معنی بلد بودن خواندن و نوشتن ) نداشتند، فرزندانشان همه حداقل تا مقطع کارشناسی تحصیل کردند؛ من هم که از ابتدا علاقه زیادی به درس خواندن داشتم در یکی از بهترین دانشگاه های کشور قبول شدم، سر کار رفتن را اولویت زن ...
پدر شهید: فرزندانم شناسنامه ندارند!+عکس
؟ پدر شهید: بله، چون من از همان زمانی که در ایران بودم تا امروز کسی به من نگفته مدرک شناسایی ات را بده. **: آن روزی که رفتید و داوطلبانه رد مرز شدید هم همینطور بود... پدر شهید: بله، خودم رفتم، تازه طرف می خندید، می گفت: حالت خوب نیست ها! چه کسی می گوید تو افغانی هستی؟... گفتم: آقا من افغانی هستم، می خواهم بروم افغانستان. واقعیتش تا به حال کسی مزاحمم نشده. من ...
مسئولیت شما ادامه دادن راه شهداست
منم که از خودم خبر دارم و میدانم که اسیری هستم در بند شیطان. سگ نفس دائماً بر من حمله ور می شود. با شروع انقلاب در دل خود نوری را مشاهده کردم که نغمه آستان ربوبیت تو را سر داده بود. این تحول روز ها و شب ها بر من بیشتر آشکار شد. مرا به سوی تو میکشید، در اندرون من حالات روحانی ریشه دوانده بود. تا اینکه به من توفیق دادی که پای به مکانی بگذارم که همه اش نور و صفا و همه اش عشق بود؛ و آن خاک ...
داستان/ روستا
رنگی تنش بود گوشه ایی ایستاده بود . محمد حسین روبه من گفت : لیلی جان، ایشون ( همون خانم ) سمیه خانم یکی از اهالی اینجاست . سمیه خانم سری تکان داد و گفت : سلام جوابش را دادم . محمدحسین ادامه داد : وقت هایی که من پیشت نیستم سمیه خانم کنارت می ماند . بااعتراض گفتم : محمدحسین ! مگه من بچه هستم؟ ! با مهربانی جواب داد : معلومه که بچه نیستی ...
شهادت بر قله ایثار
: وعده ما و شما در بهشت است، به شرط اینکه صبر داشته باشید. صورتش را بوسیدم و در همین لحظه از خواب بیدار شدم. چند روز بعد زنگ در را زدند. مردی پشت در بود. سلام و احوال پرسی کرد و گفت: شما مادر حبیب ا... غلامپور هستید؟ گفتم: بله. دفتری را درآورد و گفت: اینجا انگشت بزنید. وقتی انگشت زدم، به کنار ماشینی که آن طرف کوچه پارک بود، رفت و ساکی را از صندوق آن درآورد. دیدم ساک حبیب ا... است. آن موقع یقین ...
پای حرف های نخستین رئیس حوزه هنری اصفهان
ششمین دوره، اصفهان به عنوان میزبان جشنواره انتخاب شد و من، سِمت دبیر جشنواره را به عهده داشتم. دلیل انتخاب شما برای دبیری جشنواره چه بود؟ قطعاً سابقۀ فعالیت های فرهنگی و هنری من دلیل این انتخاب بوده است. آن زمان من کارمند بنیاد سینمایی فارابی بودم، این بنیاد نقطه ی قوت سینمای ایران به حساب می آمد. با فیلم سازان بزرگی چون محسن مخملباف، حسن هدایت، ابراهیم حاتمی کیا و مجید مجیدی ...
اولین وکیل نابینای لرستانی: درک کردن بالاتر از دیدن است
سعید کاوند در گفت وگو با ایسنا، اظهار کرد: در بدو تولد بینایی کامل داشتم و پس از چندین سال در دوران کودکی به دلایلی بینایی چشم راست را از دست دادم. دوران طفولیت را با یک چشم سپری کردم تا اینکه به دلیل فشار زیاد بر شبکیه چشم چپ و دلایل گوناگون دیگری، بینایی چشم چپ را هم از دست دادم. این وکیل نابینا با یادآوری تاثیرات منفی این واقعه بر روحیه اش گفت: اوایل خیلی به هم ریخته بودم، زیرا برای ...
دانلود کتاب خرده عادتها از استفان گایز – ایسنا
شده است . سه قسمت آخر نحوه کاربرد آن را به شما نشان می دهد. در اینجا هفت قسمت با جزئیات بیشتر آورده شده است کتاب خرده عادت ها نویسنده:استیفن گایز ترجمه :فاطمه غلامی تایپ شده با کیفیت بالا ماه ها قبل کتابی با تفکراتی خلاق و مشکل گشا به نام بازیچه های متفکران نوشته ی مایکل میچالکوخواندم . یکی از” اسباب بازی های” تفکر خلاق که درباره اش صحبت می کرد ...
زنان ناآگاه غرق در سراب اعتیاد/ دود سفیدی که ارمغان آن روسیاهی است
داشتند و به ما کمک می کردند به همین دلیل در رفاه بودم و به همسرم که جانباز با درصد کم بود و حقوق پایینی می گرفت چیزی نمی گفتم. زهرا اضافه می کند: آن موقع دو فرزند داشتم و خانواده ام مدام به من می گفتند نگذار شوهرت در خانه مواد بکشد، اما من گوش به حرفشان نمی دادم؛ بعدها مریض شدم و همسرم نیز مصرف تریاک را کنار گذاشت و شروع به مصرف هروئین کرد. وی عنوان می کند: مسئولیت زندگی بر دوش ...
همسایه های خانم جان روایتی از فعالیت های یک پرستار ایرانی در قلب سوریه/ ماموریتی که توسط بانوی صبر و ...
دوبار که مسئولیتشان را آنطور که من دوست داشتم انجام ندادند از آنان دلخور شدم، اما بعد متوجه شدم که انجام آن کار ها به صلاحمان نبوده است. اگر روزی پسری که دست سوخته اش را پانسمان کردید یا بچه هایی را که در بیمارستانی شما متولد شدند ببینید چه می کنید و به آنها چه می گویید؟ برای دیدن بعضی صحنه ها لحظه شماری میکنم، یکی از آن صحنه ها هم دیدن بچه هایی است که در البوکمال با آنها دوست شدم ...
رزق و روزی همسرم شهادت بود
با تعجب می پرسند که براثر کرونا فوت شده؟ مگر کرونا هم می کشد؟ هنوز هستند کسانی که این بیماری را باور ندارند و ما هم نمی توانیم کاری انجام دهیم. انتهای پیام/ چاپ نام خود را وارد کنید آدرس پست الکترونیکی را وارد نمایید آدرس پست الکترونیکی وارده صحیح نمی باشد لطفا نظر خود را وارد نمایید نظر شما نظرات کاربران ...
صحبت سرمربیان تیم های لیگ یکی در خصوص حواشی اخیر
.... وی ادامه داد: داور بازی در منزل شخصی خود در انزلی بوده است. نوری به همه توهین کرده است. من اولین نفراتی بودم که در مورد شرط بندی در فوتبال صحبت کردم. همه من را می شناسند. من سر سفره خانواده بزرگ شدم. به نظر شما اگر بادران می خواست با این زد و بندها به لیگ برتر بیاید، نمی توانست زودتر این کار را کند؟ علی رمضانی سرپرست مدیرعاملی باشگاه مس کرمان اظهار داشت: به تیم های هوادار ...
نقشه شوم زن معتاد برای سرقت!
ها را پیدا نکردم. یک لحظه به ذهنم خطور کرد که کلید ها را دست پسر فریماه دیده ام، بنابراین به او گفتم کلید های منزلم دست پسر شما بود! ولی او قبول نکرد. من هم دیگر چیزی در این باره نگفتم، تا این که بعدازظهر امروز برای خرید لوازم از خانه خارج شدم. در ایستگاه اتوبوس منتظر بودم که یکی از همسایگان با تلفن همراهم تماس گرفت و گفت زنی وارد منزلت شده است. من که مطمئن بودم کسی کلید ...