سایر خبرها
نماز دلچسب در اسارت/ اعتصابی که در عراق سر و صدا کرد
... من اول در شهر اربیل بودم که همه مامورانش ترک زبان بودند. انصافاً آن جا از من به خوبی مراقبت می کردند و از غذایی که خودشان می خوردند، به من هم می دادند. بعدتر مرا به بغداد و الانبار و سپس رمادیه بردند. بغداد و الانبار 10 روز بیش تر نبودم و مکرر مکانم را عوض می کردند و من در این حد متوجه بودم که اینجا بغداد یا الانبار است. وقتی به رمادیه رفتیم، مرتباً اردوگاه مان را عوض می کردند و هر بار که ...
نجات یافتن 20 رزمنده از حلقه محاصره بعثی ها/ درسی که سید آزادگان از آیت الله ربانی آموخت
، این بود که برای حدود 20 نفر از بچه ها توانستیم شرایطی را فراهم کنیم تا از حلقه محاصره فرار کنند و سالم به عقب بازگردند. دفاع پرس: شما آن زمان جزو کدام یگان بودید؟ همان گونه عنوان شد، پاییز 1364 که برای اولین بار به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم. دفاع پرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر ...
کرمانی مقدم: پروین گفت با 20 عملی قهرمان آسیا می شویم/ جمال شریف از من می ترسید
دادند تا بپوشم. آن زمان تا حدودی هم کسی من را نمی شناخت. نیروی زمینی تیم بسیار خوبی داشت و من در آن بازی عملکرد بسیار خوبی داشتم و یک گل به ثمر رساندم و یک پنالتی هم گرفتم. همانجا تماشاگران مرا شناختند و به عنوان بازیکن هفته انتخاب شدم. فردای همان روز وقتی می خواستم به محل تمرین بروم، پاشنه های کفشم را خوابانده بودم و به سمت علی پروین رفتم. با علی پروین سلام و علیک کردم که بعد علی پروین به من گفت ...
پرونده جدید رو شد: پرسپولیس دنبال 3 - 0 کردن دیدار با ذوب آهن
پیدا کنند. یک روز آقای منصوریان به عنوان سرمربی تیم آمد و گفت یا قراردادت را کم کن و یا دیگر سر تمرین نیا! قبول نکردم و منصوریان مرا اخراج کرد. همان زمان شکایت کردم و در این سه سال اخیر درگیر این موضوع بودم. تمام شواهد دال بر این بود که باشگاه یکطرفه اخراجم کرد. البته ابتدا گفتند خودت نیامدی اما من 7 شاهد از میان بازیکنان تیم بردم که شهادت دادند منصوریان و باشگاه مرا اخراج کرده اند. الان هم مدت ...
از شاگردی ادیب نیشابوری تا دوستی با دهخدا
به نزد آنان می رفتم. پس از چند سال از لحاظ زندگی مادی بی اندازه در مضیقه بودم، چون پدرم سخت شکسته شده بود و نمی توانست هزینه تحصیل مرا تأمین کند، ناگزیر در مدرسه دولتی احمدی مشهد به آموزگاری پرداختم، و پس از 4 سال در دبیرستان شاهرضا به سمت دبیری ادبیات برگزیده شدم و از کلاس اول تا شش ادبی مدت 15 سال تدریس می کردم و به موازات تدریس در این دبیرستان در مدرسه ارامنه مشهد، دبیرستان ابن یمین ...
حالا که آسمان به زمین نزدیک است قدر بدانیم
...: نان که می خوردم سگ نگاهم می کرد، از نگاهش شرم کردم. من غلام توام و این سگ، نگهبان باغ تو، هر دو روزی از تو رسیده را خوردیم. امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم و با طیب خاطر دوهزار دینار به تو می بخشم. صافی با التماسی از سر اشتیاق عرض کرد: اگر مرا آزاد کنی، باز هم می خواهم باغبان تو باشم. امام این بار محکم تر تأکید کردند که باغ را به تو بخشیدم. صافی گفت: اگر تو باغت را به من بخشیدی، من هم آن ...
از سفرنامه عتبات تا داستان های آیینی و مذهبی
احساسات خودم را روی کاغذ بیاورم تا هر وقت دلتنگ شدم، بخوانم. با خودم دفتر و خودکار بردم. سر مرز، چمدانم را ریختند بیرون. هی نیروهای بعثی، عربی حرف زدند و مرا بردند به اتاقی و هی نگاهم کردند و با لحنی تند حرف زدند. هم ترسیده بودم و هم داشتم از تعجب شاخ درمی آوردم. بعد از کلی گفت وگو و تلاش مدیر کاروان، فهمیدم دفتر و خودکار، این همه های و هوی به پا کرده است. خندیدم و به آنها با زبان اشاره و عربی دست وپا ...
ماجرای ورود نخستین دکترهای داوطلب به مقر سپاه
بلافاصله به اتاق عمل بیمارستان های صحرایی خط اول می بردند. بعضی ها را هم به بیمارستان اهواز می بردند و در آنجا، کارهایی برایشان انجام می شد. در بیمارستان اهواز، ستادی تشکیل شده بود که اعضای آن با ستادهای پشتیبانی استان ها تماس می گرفتند و متوجه می شدند که به طور مثال در شیراز یا مشهد چند تخت خالی وجود دارد. بعد مجروحان را با هواپیما یا قطار به آن شهرها می فرستادند و در آنجا کارهای درمانیشان انجام ...
نجات قهرمان سابق بوکس در یک قدمی چوبه دار| او دختر ماساژور را به خاطر 250 هزارتومان کشته بود
خواستم آن را درون سطل زباله بیندازم اما ترسیدم کسی مرا ببیند. برای همین کیف و کفشش را داخل سطل زباله انداختم و منتظر شدم هوا تاریک شود، سپس سمت رودخانه ای حوالی شمال شرق تهران رفتم و جسد را داخل کانال آب انداختم. متهم به قتل پس از بازسازی صحنه قتل، روانه زندان شد و پرونده نیز با صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری فرستاده شد. وی مدتی بعد پای میزمحاکمه رفت و با اصرار اولیای دم، قضات وی را ...
رواج غیرمنتظره ماده توهم زا در میان جوانان
وجود دارد و آن تریپ یا شاید بتوان گفت تور ماشروم است که با توجه به لیدر و مکان مصرف هزینه اش در جزیره هرمز و شمال کشور برای دو روز به صورت میانگین شش میلیون تومان است. نیما: معده ات را خالی کن نیما 23 سال دارد، دانشجوی معماری است و به واسطه دوستانش تشویق به مصرف ماشروم شده است. او درمورد این تجربه می گوید: قبل از مصرف از مزایای ماشروم زیاد شنیده بودم. دوستانم می گفتند با یک بار ...
زن عصبانی شوهر خائنش را تکه تکه کرد
...> رسیدگی به این پرونده از چندی قبل و با تماس زنی با پلیس اسلامشهر آغاز شد. این زن با حالتی هراسان اعلام کرد، امروز متوجه بوی بدی از خانه همسایه مان شدم که به مشام می رسید. به موضوع مشکوک شده و به مقابل خانه شان رفتم. زن همسایه وقتی مرا دید، شروع به گریه کرد و راز هولناکی را فاش نمود. او شوهرش را کشته و بعد از تکه تکه کردن جسدش، در حال پختن آن در دیگی بود اما عذاب وجدان باعث شد از من بخواهد با پلیس ...
خبر مهمی که رادیو عراق پخش کرد!
.... باورش برایم بسیار سخت بود؛ با یک پیرزن لاغر و نحیفی مواجه شدم که مادرم بود، آخرین بار که او را دیده بودم، چنین نبود، چقدر زود پیر شده بود! مرا در آغوش گرفت. بغض گلویم را فشرد. نمی توانستم حرفی بزنم. مادرم با همان حال و با چشمان گریان گفت که پدرت ما را تنها گذاشت و از دنیا رفت و دیگر نتوانست چیزی بگوید. بالاخره بقیه دوستان هم آمدند و ما را با تشریفات و اسکورت وارد شهر کردند ...
روایت یک آزاده از واپسین روزهای اسارت/ سوال عجیب نماینده صلیب سرخ از اسرا
حمام به حمام تمام زوایای اردوگاه را سرک کشیدم. با بُغض سنگینی در گلو، درحالی که اشکِ چشمانم را پنهان می کردم... سوال عجیب نماینده صلیب سرخ از اسراء عصر آن روز نام و شماره مرا هم خواندند. جلو رفتم، یک دست لباس و کفش کتانی ام را گرفتم، لباس هایم را عوض کرده و رخت نو را پوشیدم. کمی آن طرف تر میزی بود که چند نماینده صلیب سرخ پشت آن نشسته بودند. اسیران قبل از خروج در مقابل آن میز ...
جامعه پزشکی و کادر درمان در دوران کرونا به خوبی نقش آفرینی کردند
پزشکی تهران به عنوان متخصص داخلی به استان ایلام رفتم. جالب اینکه در آن زمان، من تنها متخصص داخلی استان بودم که در کنار بنده، یک متخصص داخلی از کشور هند حضور داشت، اما از متخصص قلب، عفونی و... خبری نبود، سال 84 که معاون سلامت وزارت بهداشت بودم، به ایلام رفتم و اولین سوالی که پرسیدم، این بود که چند نفر متخصص در استان وجود دارد که گفتند 14 متخصص داخلی، به همراه متخصص عفونی، قلب و... داریم. ...
ترور حاجی در حجره
فرار از مهلکه شد. سید اسدالله بعد از محاکمه این بار به چهار سال حبس انفرادی محکوم شد اما در داخل زندان هم دست از مبارزه و آموزش مبانی دینی و عقیدتی به زندانیان بر نداشت به همین علت به زندان مشهد منتقل شد و بخشی از محکومیتش را در این زندان سپری کرد. محکومیت سید اسدالله فروردین 1353 تمام شد و از زندان آزاد شد اما ادامه مبارزات او علیه رژیم بار دیگر موجب دستگیریش در اسفند 1353 شد. اتهام منجر ...
رازدار اردوگاه های مرگ؛ ناگفته هایی از کینه ستوان پلنگی خون خوار و غربت قبرهای قبرستان موصل
؟ خب هر چه می گفتیم به عراقی ها منتقل می کردند. فورا به عراقی ها می گفتند. برادرها جوان بودند، غرور داشتند، زیر بار تحقیر و حرف زور عراقی ها نمی رفتند و در جوابشان کنایه ای چیزی می گفتند، آن دو نفر کت و شلواری هم سریع منتقل می کردند، بعدها متوجه شدیم این ها از اعضای سازمان منافقین بودند و به کمک عراقی ها آمده بودند تا از ما اطلاعات بگیرند تا با هواپیماهایشان حمله کنند به جبهه های ما و ضربه بزنند ...
انتظار فرش قرمز ندارم/ می خواهند زیر پایم را خالی کنند
. من مدت زیادی است که در ایران هستم. در این مدت فرصت ملاقات با افراد زیادی را داشته ام. امیدوارم بر تعداد افرادی که مرا تحسین می کنند افزوده شود. باید بگویم که اخیراً در تعامل با رسانه ها کاملاً محتاط بوده ام که قطعاً خوب نیست، اما دلیلش این بود که فکر می کردم تیمم به آرامش نیاز دارد. به هر حال، من از ایجاد دلهره برای مردم و رسانه ها خوشم نمی آید. من به سختی می توانم خودم را متقاعد کنم ...
تشنه مدیریت ملی آب هستیم
حرکت کردم که یک دفعه یک ماشین که در محدوده درحال گشت زنی بود مرا دید و خواست که تا محل اسکان همراهی ام کند. سگ های ولگرد هم که حالا دیگر همه جا هستند جوری در محوطه رژه می رفتند که کافی بود یکی شان حمله ور شود، من بودم و محدوده ای بزرگ و تاریک و چند سگی که حتما تشنه و گرسنه اند. خدا پدرش را بیامرزد، سوار مزدای تک کابینی شدم، همین هایی که نعش جابه جا می کنند، البته این نعش کش نبود. در مسیر محل اسکان ...
دشمنانم به رمان هایم می گویند عامه پسند
- اعتمادی کم نیستند و می گویند با نویسنده ای سروکار داریم که قصه هایش نسبت به اتفاقات و شرایط روز اجتماع دور نیست. به نظر شما این نزدیکی به احوالات جامعه از کجا می آید؟ فکر نمی کنید به خاطر دوره روزنامه نگاری و حضورتان در مجله جوانان باشد؟ من هرسال یک رمان می نویسم و از سال 1357 هم سردبیر مجله جوانان بودم اما بعد از 13سال که بی دلیل و بی جهت خانه نشین شدم و کار نمی کردم، خیلی زده شده بودم، چون ...
حیات اجتماعی و سیاسی طیب به بهانه سالگرد کودتای 28 مرداد
رسید که رژیم طیب را آورد و به او باج داد تا به وضع اول برگردد. امتیاز خرید و فروش هندوانه های شهر قرق را تماما به طیب دادند و در قبال آن 1.5 میلیون تومان که آن روزها رقم بسیار هنگفتی می شد از او چک گرفتند. بعد یکمرتبه چک را به اجرا گذاشتند. بنیاد شاهنشاهی که بعد از انقلاب بنیاد علوی شد این کار را کرد و طیب را تحت عنوان کشیدن چک بلامحل، به زندان بردند. همچنین یک میلیون تومان هم از قاسم سماور ساز چک ...
خاطرات حسن روحانی، شماره 130: دوباره در انگلیس بازداشت و زندانی شدم
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : لینک کوتاه کپی لینک
داماد مشهدی به مراسم نیامد، عروس را قال گذاشت!
. با آن که من هیچ گاه از کتک کاری های مراد چیزی به خانواده ام نمی گفتم اما او مدام به مادر و برادرم زنگ می زد که بیایید دخترتان را ببرید، من او را نمی خواهم! ولی هر بار خانواده ام کوتاه می آمدند. چند بار قصد داشتم از او طلاق بگیرم ولی با وساطت بزرگ ترها منصرف می شدم و آشتی می کردم تا این که بالاخره قرار شد بعد از گذشت چهار سال زندگی مشترک مان را شروع کنیم. قرار بر این شد که خانواده داماد ...
آنچه آزادگان را رهایی بخشید
...، بوکان تازه آزاد شده بود و قرار بود ما به بوکان برویم و آن شهر را تحویل بگیریم من در آنجا مسئول برق شدم، در دوران جنگ تحمیلی من چندین بار به جبهه رفته و باز به بیرجند آمده تا ادامه تحصیل دهم در آخرین مرحله 21 ساله بودم که به جبهه جنوب تیپ 18 جوادالائمه اعزام شدیم قرار بود در عملیات آزادسازی فتح خرمشهر شرکت کنیم اما توفیق نشد در آن زمان من فرمانده رسته آرپی جی زنها بودم. وی افزود: بعد ...
در امتداد روشنایی/نجات از مرداب وحشتناک
از آشنایان با حالتی تمسخرآمیز خطاب به دیگران گفت: حسن اهل این برنامه ها نیست او فقط برای حال گیری آمده است. این سخن خیلی برایم سنگین بود چرا که احساس کردم آن ها مرا از خودشان نمی دانند و مسخره ام می کنند این بود که در جمع آن ها نشستم و شروع به مصرف مواد مخدر کردم تا به دیگران ثابت کنم که من آن ها را دوست دارم و خودم را تافته جدابافته نمی دانم. خلاصه نه تنها آن روز برای اولین بار طعم مواد مخدر را ...
تکلیف این جاست!
بالا رفت و او با همان یک دست سالمش مرا با آن زخم باز ، بالا کشید. افتادیم آن طرف دیوار و رفتیم. به سمت دارخوین. در مسیر دیدم احمد بابایی خیلی ساکت است. پرسیدم: برادر بابایی، خیلی در فکری؟ گفت آره از تهران بهم زنگ زدند و گفتند خدا بهت یک دختر داده. پرسیدم: پس می خواهی از دارخوین بروی تهران؟ گفت نه ، می روم خط. گفتم اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط سخت و بچه ات؟! حرفم را برید: تکلیف من ...
غوغای شهیدان بی سر
بسته و می گفت: عمه جان مرا قبول کن تا همین جا پیشت بمانم. مهرماه1394، در اوج درگیری بعد از رشادت های به یادماندنی با اصابت گلوله به گلویش در جنوب حلب شهید شد. پیکر مطهرش دست دشمنان لعنت شده آل اللّه افتاد و بدنش اربااربا شد. سر و دستها و پاهای مطهرش را از بدن جدا کردند و با خود به غارت بردند. پیکر مطهرش چندین روز زیر آفتاب ماند. خواسته قلبی سیدمیلاد گمنام بودن و ماندن پیش عمه جانش ...
صلابت حجازی ها در خانواده و مرزها
...> حاج آقا اوایل باور نمی کرد که انقلاب به پیروزی برسد؛ فکر می کرد کارشان به جایی نمی رسد و فقط خودشان را اذیت می کنند و می گفت این شاه را نمی توان تکان داد. وقتی حاج حسین آقا و روز بعد از آن حاج محمد دستگیر شدند حاج آقا به شدت آسیب دید، این اتفاق برایش بار سنگینی بود، بعضی روزها از شدت غم با صدای بلند گریه می کرد. حاج آقا هیچ چیز را از فرزندانش دریغ نمی کرد، تا قبل از جنگ هم ...
عاقبت اغفال و دست درازی به دختر تهرانی
سرانجام ماهیّت واقعی خود را نشان داده و پیوسته به شیوه های گوناگون و در بستر سخنان بسیار سخیف و کنایه های معنا دار، به من می فهماندند که برای خانواده آنان لکه ای ننگ هستم که باید هرچه زودترخود این لکه را ازصفحه زندگیشان پاک کرده و درکمال رضایت، از پسرشان جدا شده و به نزد مادرم ، برگردم. آنها پیوسته مرا به دلیل این که فرزند طلاق بودم،سرزنش کرده و به من می گفتند که تو هم به مانند مادرت هستی ...
برادرم شهید شد، اما از شهادت پسرم ترسی نداشتم!
و گفتند دلخور می شوم. با مهربانی و با تحکم گفتند. دیگر همین مانده که مادر شهید تاوان بگیرد! من مادر شهیدم و بعد از کلی پذیرایی به من خجالت زده هدیه هم دادند! گفتم حاج خانوم تُنگت را شکستم دستخوش و جایزه هم بگیرم؟! با مهربانی گفتند یادگاری از یک مادر شهید هست و باز هم اینجا بیا... **: حاج آقا کدام قسمت ارتش؟ نیروی زمینی یا هوایی؟ پدر شهید: من نیروی زمینی بودم. خیلی هم زحمت ...