سایر منابع:
سایر خبرها
جانبازی مانع رفتن من به جبهه نشد
ازدواج کردم و حدود 6 ماه بعد از ازدواج یعنی در اسفندماه سال60 به جبهه اعزام شدم و همسرم نه تنها مخالفتی نداشت بلکه مشوق من هم برای رفتن به جبهه بود و با صبر و بردباری مسئولیت زندگی را به دوش کشید، تا با خیال راحت بتوانم به جبهه اعزام شوم. فخررو بیان کرد: در طول سال های جنگ تحمیلی بارها به جبهه اعزام شدم و در دی ماه سال 63 در جریان عملیات بدر از ناحیه سینه و بازوی چپ مجروح شدم ولی بااین ...
روایت رزمنده ای که پایش را در جبهه جا گذاشت
...> منصور رضوانطلب- جانباز و رزمنده سال های دفاع مقدس- با بیان اینکه جانباز 65 درصد از ناحیه دست، پا و سینه هستم اظهار کرد: در سن 20 سالگی وقتی جنگ شروع شد تقاضای اعزام به جبهه کردم و در همان سال ها به مناطق غرب کشور به عنوان یک بسیجی رزمنده اعزام شدم . وی با بیان اینکه بعد از یک سال حضور در جنگ، تقاضای استخدام رسمی در سپاه پاسداران را داده و کادر این نهاد مقدس شدم افزود: از آن پس مصمم ...
رنج آزادی؛ وضعیت آزادگان پس از سه دهه/ قوانینی که نوشتند و عمل نکردند
داشته است، می افزاید: خداوند به من توفیق داده تا از ابتدای انقلاب در عرصه های مختلف حضور یابم، در راهپیمایی ها و تظاهرات، پخش اعلامیه و تصویر امام خمینی (ره) شرکت می کردم؛ بعد از انقلاب کمیته تشکیل شد و دوره های مختلف اسلحه شناسی و نظامی را آموزش دیدم تا اینکه کلاسم دوم دبیرستان در حالی که تنها 18 سال سن داشتم هم زمان با جنگ های داخلی در کردستان به جبهه اعزام شدم و در همان ابتدای حضورم فرمانده ...
تنها اسیر ایرانی که در پاهایش پلاتین گذاشتند
بعد مرا به استخبارات بردند و چند روز انفرادی و باید به سوالات چگونه اتاق عمل رفته ام پاسخ دهم. بعد مرا با همان حالت پا های شکسته و وزنه های آویزان به اولین اردوگاه مفقودین در زادگاه صدام شهر تکریت بردند و 46 ماه در تکریت بودم و درسال 69 به همراه سایر آزادگان به میهن اسلامی بازگشتم. از پدر و مادر و رنج فراق فرزند بگویید؟ موقعی که مجروح شدم دو نفر از همشهریان دیدن که ...
جانباز 70 درصد؛کاش جسم من دوباره سالم شود!
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا ، محمدرضا اصغری جانباز دوران دفاع مقدس که چندین بار در جنگ تحمیلی مجروح و جانباز می شود اما بعد از سال ها مجددا در جبهه های مقاومت حضور پیدا کرده و در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها مجددا به فیض جانبازی نائل می آید. به مناسبت روز جانباز گفتگویی با این جانباز سرافراز داشتیم. خودتان را کامل معرفی کنید. اصغری: محمد رضا اصغری ...
جانبازی که رکوردار شنای کشوری است
مدت غذا را مراقبم در دهانم می گذاشت و کارهایم را انجام می داد. بعد از 2 ماه ما را از بیمارستان چشم به آلمان اعزام کردند. یک ماه و چند روز در آلمان بودم. ** ازدواج و ادامه تحصیل جانباز دو چشم این جانباز 9 سال بعد از مجروحیتش ازدواج کرد و اکنون صاحب دو فرزند پسر و یک دختر است. همسر این جانباز در پیشرفت علمی وی نقش مؤثری داشت. همسرش در مسیر ثبت نام، انتخاب واحد، گویا کردن کتاب ها ...
سروهای ایستاده
مادر را نیز عهده دار بودم با این وجود تمایل شدیدی به حضور در جبهه و دفاع از میهن و ناموس داشتم با این هدف به طُرق مختلف و صحبت با مادر، رضایتش را کسب و برای حضور در جبهه به عنوان بسیجی ثبت نام کرده و به جبهه اعزام شدم. به او پس از حضور یک دوره در جبهه، پیشنهاد گزینش سپاه را می دهند. خود را لایق ندانسته و به عنوان بسیجی ویژه مدت 20 تا 22 ماه را در جبهه سپری می کند اما بالاخره در سال 1362 به ...
جانباز شیمیاییِ اسفند 1363
همزمان در چنین روزهایی، در اسفند 1363 اولین حملات شیمیایی عراقی ها، در جزیره مجنون و منطقه عملیاتی بدر انجام شد. او در همان حملات به درجه جانبازی نائل و از آن زمان تاکنون با کپسول هوا، اسپری و داروهای گوناگون سپری کرده و بدون کپسول هوا حتی یک متر هم قادر به راه رفتن نیست. علمدار غلامی، متولد 1345 ،تقریباً 17 سال داشت که به عنوان رزمنده بسیجی به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام و مسئولیت تدارکات گردان، قایقرانی و پل سازی در یگان مهندسی رزمی لشکر 19 فجر را به عهده داشت. ...
ماجرای رزمنده ای که با خدا شوخی کرد و شهید شد!
در راه حفظ آرمان های اسلام ناب محمدی از جان و مال خود گذشتند. امروز به مناسبت روز جانباز با یکی از همین جانبازان سرفراز شهرستان مراغه به گفتگو نشسته ایم. سیدکاظم فاطمی 64 ساله همان رزمنده 22 ساله ای است که همزمان با آغاز جنگ تحمیلی از سوی حزب بعث راهی جبهه های نبرد شد تا از خاک و کیان میهن اسلامی دفاع کند. حالا بعد از 34سال که از سال های حماسه می گذرد تیر و ترکش ...
جانبازان در مکتب حضرت ابوالفضل(ع) درس آموخته اند/فداکاری هایی که ستودنی است
... در چه سالی و در چه عملیاتی به جانبازی رسیدید؟ از آغاز جنگ تحمیلی تا پایان هشت سال جنگ، چندین بار راهی جبهه ها شدم. بعد از اخذ دیپلم در دانشگاه مشغول خواندن رشته حقوق بودم که در سال 65 در عملیات حاج عمران به درجه جانبازی رسیدم. از هر دو دست به درجه جانبازی رسیدم و برای دفاع از وطن و ارزش ها، مانند سایر رزمندگان همه تلاشم را انجام دادم و بسیار افتخار می کنم که با تاسی از ...
ماجرای عملیات فریب در عملیات خیبر+ عکس
استان میسان عراق حضور یافتیم، عملیاتی تهاجمی بود که من و دو نفر از رزمندگان دیگر جلوی خط بودیم و براثر انفجار مین دو رزمنده همراهم در دم شهید شدند و ترکش به سرم اصابت کرد. ما طعمه بودیم تا عملیات خیبر در جزیره مجنون با موفقیت انجام شود، درست است ترکش به سرم خورد ولی زخمش خیلی کاری نبود. منصف اضافه می کند: البته بعد از اصابت ترکش باوجود اینکه زخمی بودم ولی به دنبال برگشت بودیم ...
دفاع از وطن تا حرم / وقتی رمز عملیات اسم دخترم می شود
افتاد و جوانانی که جلوی دیدگانش پر کشیدند افزود: سال 56 بود که عازم خدمت سربازی در اصفهان شدم و بعد انجام وظیفه سربازی در سال 59 وارد سپاه شدم. اواخر سال 60 بود که به رسمیت سپاه در آمدم . وی با بیان اینکه بعد از سه ماه استخدامم در سپاه عازم جبهه شدم اضافه کرد: گردان میثم نخستین گردانی بود که وارد شدم، اما خط شکن نداشت و فعالیت هایی در پشت خط مبارزه داشت با اصرارم وارد گردان ابوالفضل که ...
شهدای چزابه هنوز هم تنگه را رها نکرده اند!
چه شد که نیرو های ایرانی تصمیم گرفتند در چزابه علیه بعثی ها وارد عمل شوند؟ عملیات طریق القدس در آذر 1360 برای آزادسازی شهر بستان و تنگه چزابه انجام گرفت. بستان در جبهه میانی خوزستان بود و موقعیت استراتژیکی داشت. اگر ما می توانستیم بستان را آزاد کنیم، عراقی ها برای ارتباط نیروهای شان در شمال و جنوب منطقه به مشکل برمی خوردند؛ بنابراین هم ما و هم بعثی ها به اهمیت شهر بستان و تنگه چزابه واقف بودیم. بعد از اینکه عملیات طریق القدس با موفقیت انجام گرفت و بستان آزاد شد، دشمن نمی خواست به این راحتی ها شکست را قبول کند؛ بنابراین در بهمن 1360 نیرو های زیادی را به تنگه چزابه آورد تا مجدداً به ما حمله کند. اما فرماندهان پیشدستی کردند و از لشکر امام حسین (ع) خواستند به مقابله با دشمن برود. حاج حسین خرازی هم به تعدادی از یگان های لشکر مثل گردان امام محمد باقر (ع) که بنده ...
تفریح در لشکر، سختی در جزیره
به گزارش موج رسا; عملیات خیبر شروع شده بود. من و تعدادی از دوستان رزمنده، برای تفریح و سرگرمی مشغول یک بازی محلی بودیم. یک دفعه، من دیدم برادر حسن باقری با تویوتا آمد. من زود دستم را روی صورتم گرفتم تا نبیند. او هم به روی خودش نیاورد. چند تا بوق زد تا دوستان متفرق شوند. در تاریخ 1362/12/06 نزدیک ظهر، ما را سوار قایق ها کردند تا به جزیره ی مجنون اعزام شویم. نیروهای ما شب در ...
قتل پدر برای رسیدن به یک دختر
موضوع قتل را خبر داده بود، تحقیق کردند. وی در ادعایی گفت: پدر و مادرم مدتی قبل از هم جدا شدند و من همراه مادرم در کرج زندگی می کردم. دو هفته قبل، پیش پدرم آمدم و همراه او بودم. ساعتی قبل برای انجام کاری از خانه بیرون رفتم و وقتی به خانه برگشتم، دیدم خانه به هم ریخته و پدرم نیز با ضربه چاقو به قتل رسیده است. صحنه سازی بررسی های مأموران پلیس نشان داد مقتول با ضربه چاقویی به پشت گردنش به ...
وقتی پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوا مانع شهادت یک رزمنده شد!
فاش نیوز - یک رزمنده ته دره رفته بود تا برای دیگران یخ بیاورد. هنگام برگشت درست یک خمپاره، کنار پایش منفجر شد. همه فکر کردند او شهید شده است، اما رفاقت او با عزرائیل مانع از شهادتش شد! به گزارش خبرگزاری فارس، یک روز یکی از بچه های گردان ته دره ای رفته بود تا برای رزمندگان یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقی ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتند. همه سراسیمه از سنگر بیرون آمدند. خبری از او ...
حضرت عباس(ع)، والاترین الگوی جوانمردی و فداکاری در راه حق است
ای برای امام حسین(ع) قائل بودند و اباعبدالله(ع) را مولا خطاب می کردند و تا کنون هیچ برادری به منزلت ابوالفضل العباس علیه السلام نرسیده است. این جانباز قطع نخاعی با بیان اینکه در سال 60 به جبهه غرب اعزام و پس از مدتی به جنوب کشور اعزام شدم، گفت:پس از اعزام به جنوب کشور و گذراندن دوره های سخت در سال 61 در جبهه جنوب و در عملیات رمضان بوسیله ترکش به نخاع جانباز شدم. طاهری در ادامه تصریح ...
از کشف جسد نوجوان کر و لال با گلوی بریده تا قتل جنجالی در تهران
هفته ای می شود که به خانه پدرم آمده ام. شب حادثه با پدرم تا ساعت چهار صبح قلیان کشیدیم و بعد هم به اتاق خودم رفتم و خوابیدم. صبح با عجله از خواب بیدار شدم و چون کار داشتم دیگر به پدرم سر نزدم. زمانی که شب برگشتم و وارد اتاق پدرم شدم، با اتاقی به هم ریخته و جسد پدرم مواجه شده و به پلیس زنگ زدم. گرچه پسر جوان چنین اظهاراتی داشت اما دوربین های مداربسته اطراف محل خانه قدیمی نشان ...
خوشا به حال مقاومت کنندگان!
به نبرد رفتم و هیچ کس به من نگفت برو. این خودم بودم که برای شهادت یا پیروزی که هر دو پیروزی است رفتم. از تو می خواهم به خواهرانم حجاب و تقوا بیاموزی. راه ما همان راه امام خمینی و روحانیت است این راه را ادامه بده. با خوبان همنشین باشید خواهرانم! مطالعه کنید و حجابتان را حفظ کنید. خواهران و برادران! فقط گوش به امامتان و روحانیت مبارز بدهید و هر چه آن ها گفتند و امامتان گفت، با آگاهی تمام اطاعت کنید. سعی کنید با خوبان همنشین باشید و شما را سفارش می کنم به پیروی از امام و ولایت فقیه. نوید شاهد انتهای پیام/ ...
روایتی از اشک ها و لبخندها بر چهره جانبازان/ حماسه ای که از نوجوانی ادامه دارد
برخورد کرد و دوباره بستری شدم و بعد مرخصی بازهم برگشتم. با اینکه 14 سال داشتم اما حراست از کشور را بر خودم واجب می دانستم و تا پایان دفاع مقدس پای ثابت جنگ بودم و عارضه شیمیایی را از آن سال ها همراه دارم. همسرم صبوری می کند و تمام بار زحمات ما از دارو و درمان گرفته تا تهیه و جابجایی کپسول اکسیژن همه بر دوش خانواده است. پایان پیام/ ...
سند/ اعلامیه شهادت ابراهیمعلی معصومی
، یکی از شهدای لشکر 27 محمد رسول الله است که 27 شهریور سال 1337 در همدان متولد شد. وی تا پایان سوم راهنمایی درس خواند و وارد سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد. او سال 1358 ازدواج کرد و با شروع جنگ تحمیلی در جبهه حضور یافت، تا این که سرانجام 13 آبان سال 1362، در عملیات والفجر 4 ، در بوکان به شهادت رسید. قائم مقامی تیم یکم عمار و فرماندهی گردان کمیل لشکر 27 از مسئولیت های این شهید والامقام در جبهه ها بود ...
پای قطع شده حاج حسن، پای اراده اش را استوار کرد
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت صبح قزوین، متولد هشتم اسفند ماه سال 1342 است و جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس، با وجود از دست دادن یک پای خود بعد از جنگ هم از مبارزه دست برنداشته و در جبهه اقتصادی مشغول به نقش آفرینی است. حاج محمدحسن رادمنش سرباز جان برکف امام خمینی (ره) که به گفته خودش رابطه امام با امثال او و همرزمانش رابطه مراد و مریدی بوده است، امروز در قامت یک سرباز کهنه کار بر ...
روایتی از لحظه انفجار و جانبازی/ ماجرای شهیدی که چند روز قبل از شهادت در قبر خودش خوابید
مسکونی یکی از بچه های پایگاه بود بعد منتقل شد به مسجد حاج کاظم و بعد از آن هم آمدیم به پایگاه بسیج خاتم الانبیا چون به محله ما نزدیک بود و به فاصله چند ماه عضو شورای پایگاه شدیم. مجموعاً چندبار و چه مدت در جبهه بودید؟ - حدودا 21ماه و اولین بار در سال1363به جبهه رفتم که به منطقه غرب کشور مهاباد، ارتفاعات سردشت و بوکان اعزام شدیم و چند عملیات در همان جا حضور داشتیم. دوره آموزش ...
عاشقی با جانبازی معنا می شود
وصف هشت سال روزهای عاشقی در روزهای دفاع مقدس را نمی توان در میان واژه ها گنجاند و از مجنون هایی سخن گفت که بی ادعا و در راه علمدار برای دفاع از اسلام و انقلاب دل در گرو وصال نهادند و جان خویش را در کف دست گذاشتند و در میدان های جنگ تاختند. بزرگ مردانی که امروز یادگار و سرمایه ارزشمند آن روزها هستند، آن قدر بی ادعا و گمنام که بسیاری ...
درمان های امیدبخش برای بیماری ام.اس ( قسمت اول )
درس و تحصیل، خدمت سربازی را چگونه گذراندید؟ من در دوازدهم بهمن 1365 زمانی که شاگرداول مدرسه بودم، بااینکه پانزده سال سن داشتم بدون اطلاع خانواده با تغییر در شناسنامه به جبهه رفتم. در آن زمان فقط هفده ساله ها را به جبههٔ جنگ می بردند. این یک رسم بود که بچه های کوچک تر در کپی شناسنامهٔ خود تغییر ایجاد کنند و به جبهه بروند. این را خود اعزام کننده ها نیز می دانستند اما ایرادی نمی گرفتند ...
قصه پر غصه این اسطوره فراموش شده پس از 43 سال
از ناحیه شکم و کمر مجروح شدم، مرا به پشت خط بردند و از همان زمان ویلچرنشین شدم و از حضور در جبهه بازماندم. وی افزود: شور جوانی و غرور در آن زمان طوری نبود که فقط به فکر تفریح و رفیق بازی باشیم، جوانان همه غرور داشتند، باوجدان و انقلابی بودند این ها شعار نیست، مشکلات را دیدم و رفتم؛ حتی 6 ماه احتیاط را خدمت کردم حدود 6 ماه زمستان در جبهه بودم و بعد از عید سال 1361 این گونه ویلچرنشین شدم ...
حاج حسین خرازی؛ فرماندهی که علمدار جبهه ها بود
. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده، یک قبضه تیربار گرنیوف به وی هدیه دادند و روی آن نوشتند جنگ را فراموش نکنی. فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و با تکیه بر وجود شیرزنی که شریک زندگی اش شده بود به جبهه بازگشت . 3- شهادت از سنگر دوید بیرون. بچه ها دور ماشین جمع شده بودند. رفت طرفشان. پیرمرد تخریب چی که تا آن لحظه دنبال فرمانده لشکر می گشت، بلند شد و راه افتاد. حاج حسین ...
پاسداری که پس از اصابت 14 گلوله زنده ماند + عکس
احساس می کردم که به بدنم سوزن می زنند. بدون اینکه زخم من بسته شود، تا صبح همانجا ماندم. هوا روشن شده بود که به هوش آمدم و فقط این را شنیدم که همسنگرانم می گفتند: آمبولانس آمد . همین یک جمله را شنیدم و دوباره بیهوش شدم. بعد از بهبودی دوستانم تعریف می کردند که ابتدا من را به بیمارستان تکاب بردند و در آنجا پانسمان اولیه انجام شد. سپس از تکاب به مراغه منتقل شدم. با توجه به شرایط سخت جسمی که داشتم، از ...