کاش می مردم، بعد ازدواج شوهرم مرا به خلوت دوستانش می فرستاد و ...!
سایر منابع:
سایر خبرها
تعرض جنسی 3جوان شیطان صفت به دختر دبیرستانی/ او به خانه دوست پسرش رفته بود و...
اشتباه کردم و بیراهه رفتم. از طریق سمانه بود که با پسری در شبکه های اجتماعی آشنا شدم و از همان روز اول ارتباط مجازی را به بیرون کشاندیم، با هم قرار می گذاشتیم و به پارک یا کافی شاپ می رفتیم. هر چند مادر بیچاره ام نبود که ببیند دارم چه غلطی می کنم و از اوقات فراغت من زیاد اطلاعی نداشت. حرف های سعید خیلی به دلم می نشست، او را مرد آرزوهایم می دیدم و در کنارش احساس خوشبختی و شاد بودن می کردم. ...
ماجرای زنی که یک عکس انقلابی برایش دردسر ساز شد
بر می آمد انجام می داد. او، اما درباره عکسی که بعد ها به گفته خودش جهانی شد و محمد نوروزی آن را با عنوان آماده دفاع در روزنامه اطلاعات منتشر کرده بود اینطور می گوید: نمی دانم چه شد که عکاس از بین آن همه خانم بسیجی اسلحه به دست مرا برای لنز دوربینش انتخاب کرد. همین عکس در صفحه اول مجله زن روز چاپ شد و از قضا افتاد دست پدرم. سر همین یک دست کتک مفصل از او خوردم. همان زمان چند نفر از ...
تبعید پربرکتی که مایه وحدت شد؛ رهبر انقلاب برای رساندن کدام بانوی ایرانشهری به بیمارستان داوطلب شدند؟
این ها یک روز می آیند سمت ما. آن روز وقتی آقا جدیت پدرم را در دفاع از یک روحانی مخالف حکومت دیدند، گفتند: این حرف ها و کارها، برای شما خطر دارد. می کشند شما را... پدرم با لبخند گفت: اگر یک روز شما پیروز شدید و من کشته شده بودم، یک خیابان را به اسمم نامگذاری کنید. این خاطره در ذهن آقا باقی مانده بود. بعد از پیروزی انقلاب، هر وقت به تهران و ملاقات آقا می آمدیم، ایشان تا پدرم را می دیدند ...
مطالعه بیشتر درباره دفاع مقدس
عرصه ی جبهه شده می پردازد. عباس حسین مردی با توجه به خانواده ای که در آن بزرگ شده بود، از همان ابتدا شیفته ی اهل بیت (ع) بود. او به واسطه ی مبارز بودن پدر و برادرش، به میدان مبارزه علیه شاه کشیده شد و در عملیات های زیادی شرکت کرد و در یکی از همین عملیات های جنگ، به شدت مجروح شد، تا جایی که دشمن قصد داشت او را زنده به گور کند. عباس حسین مردی قرار بود در صحنه ای از صحنه های نبرد، توسط دشمن ...
افشین با وعده ازدواج باعث طلاق من شد اما او یک روباه هوس باز است / وقتی وارد خانه شدم شوکه شدم!
همه آن ها ازدواج کرده بودند.دراین شرایط تصور می کردم خانواده کرامت مرا خیلی دوست خواهند داشت چرا که تنها عروس خانواده آن ها بودم! ولی متاسفانه شوهرم فقط در جست وجوی محبت دیگران بود و خودش به هیچ کس محبت نمی کرد. در واقع جوانی لوس و بی مسئولیت بارآمده بود و تنها اوقاتش را بارفیق بازی می گذراند! بارها به مادر شوهرم گلایه کردم تا او را از رفتارهای زشت بازدارند اما متاسفانه آن ها به جای آن که شوهرم ...
توقف زمان در ساعت سوگ
هم نمی توانست مرا به زندگی برگرداند. غذا خوردن در رستوران را تحریم کرده بودم و شبانه روز بیدار می ماندم تا پسرم برگردد. اما در اینجا با فلسفه مرگ آشنا شدم و وقتی شنیدم پسرم از دو ماه قبل در مدرسه کودکان کار و خیابان، به طور داوطلبانه فعالیت نیکوکارانه داشته است، تصمیم گرفتم رؤیاهای پسرم را ادامه دهم. بچه ها فرشتگانی بودند که وارد زندگی ام شدند. آنها کمبود محبت داشتند و من تشنه عشق ورزیدن بودم. حالا ...
درباره نخستین و آخرین گروه زنان چترباز ایرانی | گزارش لحظه های دلهره آور یک سقوط وحشتناک
شد که سال 1356 با درجه ستوان دومی به ستاد مشترک ارتش منتقل شدم. او می افزاید: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چندین بار به من پیشنهاد کار داده شد اما به دلیل مصدومیتم نتوانستم جواب مثبت بدهم. بعد از پیروزی انقلاب به عنوان کارمند ستاد مشترک کارم را ادامه دادم و در نهایت سال 1370 با 30 سال خدمت بازنشسته شدم. امام علیزاده درباره اینکه فرزندانش به انجام چتربازی تمایلی دارند یا خیر می گوید ...
زن 45 ساله: شوهرم زنان با کلاس را دوست دارد
.... با آن که من او را فقط یک بار از روزنه در حیاط دیده بودم و هیچ شناختی از خانواده اش نداشتم ولی با نظر مادربزرگم پای سفره عقد نشستم و با ادریس ازدواج کردم. ♥ کلیک کنید: موضوعی مهم در مدارک خودرو که خیلی ها نمی دانند ♥ با وجود این، ادریس به منزل ما رفت و آمد نمی کرد تا این که بالاخره بعد از 2 سال نامزدی، او را در شب عروسی دیدم و این گونه زندگی مشترک ما در یکی از اتاق های ...
انتقام حسادت آمیز!
به همین دلیل هم بلافاصله بعد از برگزاری مراسم عقدکنان، او برای پدرم منزلی در همان حاشیه شهر خرید تا خانواده ام از مستاجری نجات یابند. این رفتار عمران عشق او را در قلب من صد چندان کرد و من هم سعی می کردم با همه وجودم به او محبت کنم، این درحالی بود که عمران همواره به دیگر اعضای خانواده ام نیز کمک می کرد و من همواره با آب و تاب، خوبی های شوهرم را برای اطرافیانم و به ویژه دختر خاله ام با ...
گذشت از شوهر خطاکار
آن ها شد ترجیح داد به صورت تک تک از اعضای خانواده او تحقیق کند. در جریان همین تحقیقات بود که یکی از دختران خانواده راز مرگ خواهرش را برملاد کرد و گفت پدرش دو خواهرش را به شدت شکنجه کرده که یکی از آن ها به قتل رسیده و دیگری هم موفق به فرار شده است. او گفت: شب قبل وقتی وارد خانه شدم صدای مشاجره بلند بود. پدر و دو خواهرم در یکی از اتاق ها بودند و با هم دعوا می کردند. وقتی از خواهر و برادرانم ...
متوجه شدم، همسرم تمایل به چندهمسری دارد
...> در پایان صحبت هایمان از آرزو که به صورت خودخواسته برای خودش هوو آورد، از جامعه و نگاه دیگران به او پرسیدم: دیگران اکثرا دلشان برای من می سوزد، ابراز همدردی می کنند و شوهرم را نفرین می کنند. خانواده من تا شش ماه از این ماجرا باخبر نبودند و فکر می کردند، شوهرم به ماموریت کاری رفته. بعد دخترم با گریه موضوع را به پدرم گفت و پدرم از من خواست جدا بشوم، ولی وقتی دلایل من را شنید ...
جشن تولد شوم
گرفته بودیم اما قبل از شام او با من و پدرمان درگیر شد. برادرم چند سالی بود که معتاد شده و شیشه مصرف می کرد اما هر روز به بهانه های مختلف با من و خانواده ام دعوا می کرد و همه از دست او خسته شده بودیم با این حال خیلی مراعاتش را می کردیم. تا اینکه شب جشن تولدش به خاطر مصرف شیشه و توهمی که دچار شده بود حرف های نامربوطی زد. می گفت به قدرت ماورایی دست یافته و حالا می خواهد ...
حرف دختر جوان بعد 3 بار طلاق: دست خودم نیست وقتی مردی را می بینم..!
یک دختر که تاکنون در سن کم چند بار طلاق گرفته بود حرف عجیبی را زد که باعث می شد بعد ازدواج نتواند به زندگی پایبند باشد. به گزارش وقت صبح ، آن شب خیلی به مهسا فکر کردم. پدر می گفت: ضرب المثل معروفی هست که می گوید: فامیل اگر گوشت یکدیگر را بخورند استخوان های هم را دور نمی ریزند! صبح روز بعد به بهانه دیدار با عمویم به منزل آن ها رفتم. این بار وقتی در چهره دخترعمویم نگریستم قلبم ...
امدادهای نفس گیر و نبرد با شعله های خانمان سوز
...:" یکی از تلخ ترین خاطره دوران کاری ام ،وداع با شهید اورنگی است، یک سال و نیم با او هم شیفت و هم ایستگاهی بودم ،فواد خیلی مهربان و مسئولیت پذیر بود و در بیشترین حوادث همپای ما بود ، اولین بار او به من کار در ارتفاع و همچنین به دست گرفتن طناب نجات صعود و فرود آموزش داد. وی یکی از مربیان های آموزش سازمان بود ، یادم می آید زمانی که وارد ایستگاه یک آتش نشانی بندرعباس شدم که در آنجا مشغول به خدمت شوم ...
دختری که کمک کار توپ 106 بود و در مقاومت خرمشهر جنگید
.... حیاط دار بود و وسطش حوض داشت. آقا جان هر جا می رفت خانه حوض دار را انتخاب می کرد. اواسط اردیبهشت بود که خانواده ما در آن خانه ساکن شدند. وسایل اولیه زندگی را به کمک ستاد جنگ زدگان تهیه کرده و یک موکت هم کف اتاق ها انداخته بودند. فردا آن روز در بیمارستان باز هم مرا با بلندگو صدا زدند: خواهر امجدی! تلفن. برادرم بود. می خواست ببیند اگر وقت دارم، دنبالم بیاید تا برویم با حسن آذرنیا ...
جوان مشهدی با یک جنازه در چمدان 1000 کیلومتر سفر کرد
دادم اما خب همیشه با موبایلش سرگرم بود و با دوستانش چت می کرد. هر وقت هم که اعتراض می کردم با تندی جوابم را می داد. من به او شک کرده بودم و فکر می کردم به من خیانت می کند چون دیگر حواسش به زندگیمان نبود. چند وقت از ازدواجتان می گذشت؟ حدود 7 یا 8 سال. او از اقوامم بود و حاصل این ازدواج یک فرزند 5 ساله است که با تصمیم آنی من، فرزندم حالا بی مادر شده است. از روز حادثه ...
مشتی خاک به سوی خداوند متعال
را در آغوش کشیدم متوجه جراحت او شدم علی با چهره حزن انگیز به من گفت که به قزوین می آید و باز می گردد. زمانی که به قزوین بازگشت از خانواده شنیدم که علی بیشتر اوقات خود را در اتاق بالای پشت بام می گذراند و بعد از اینکه به جبهه باز می گردد خانواده از مدارک پزشکی که در اتاق پیدا می کنند متوجه جراحت علی می شوند. زمانی که علی مجدد عازم جبهه می شد مادرم از او می خواهد که نرود و علی ...
شاهرخ که مرا ول کرده بود، مرا با شایان گیر انداخت...
...> از همان دوران کودکی و نوجوانی فقط شاهد درگیری و بحث و جدل پدر و مادرم بودم. با آن که آن ها فقط تا مقطع دبیرستان تحصیل کرده بودند. اما پدرم به خاطر رشد بهای مسکن وارد شغل خرید و فروش آپارتمان شد و اوضاع مالی خوبی پیدا کرد. این درحالی بود که مادرم دریک شرکت خصوصی کار می کرد و درآمد خوبی داشت اما دعوای آن ها فقط به خاطر پول بود! هر بار که مادرم برای خرید لوازم زندگی یا کفش و ...
4 برادر همزمان در جبهه بودیم اما حسین برگزیده شد
اصالتاً اهل کجا هستید؟ از حضور 4 برادر در جنگ تحمیلی برایمان بگویید؟ من و حسین هر دو متولد 1341 هستیم. پدرمان بازاری بود. پنج برادر بودیم و دو خواهر داشتیم. من و حسین دوقلو، یعنی دومین و سومین فرزند خانواده بودیم. جز برادر آخری که متولد 1357 بود و زمان جنگ سن کمی داشت، چهار برادر همزمان در جبهه حضور داشتیم. پدرمان مغازه دار بود و ایام عید و اواخر اسفند ماه هر سال کمک مردمی جمع می کرد و به جبهه می آورد. من و برادرم حسین در کربلای 5 هر دو در منطقه شلمچه بودیم. حسین مجرد بود که در همین عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. شهید عضو گردان ویژه شهدای بابل بود که اولین شهید این گردان ...
قربانیان؛ زنان و مردان میانسال
و کنارم نشست. حدود یکی، دو ساعت با هم حرف زدیم و او موفق شد اعتماد مرا جلب کند. وقتی می خواستم به خانه برگردم به او تعارف کردم و متهم هم پذیرفت. به خانه که رسیدیم، می خواستم برایش شربت درست کنم که او از من خواست خودش شربت درست کند. شربت را که خوردم بی هوش شدم. صبح روز بعد به هوش آمدم و متوجه شدم برخی اموال و پول های نقدی که در خانه داشتم، سرقت شده بود. شاکی سوم (زنی 70 ساله): در پارک ...
این افراد کم حرف اما پرتوان هستند
به مناسبت هشتم مهرماه، روز جهانی ناشنوایان به سراغ فرد ناشنوایی رفته ایم که توانسته با غلبه بر محدودیت ها و با اراده ای محکم، توانایی های خود را بروز دهد. حسن آغاز ، متولد سال 1369 در یکی از شهرهای جنوب خراسان رضوی است و تا مقطع دیپلم ادامه تحصیل داده است، علاقه شدید به ورزش دارد و هنوز هم والیبال بازی می کند و با حمایت خانواده اش در خانه پدربزرگش در کنار همسر و فرزندش زندگی می کند، در ...
نخستین حرکتم برای ثبت خاطرات جنگ منجر به بازداشت شد!
. ما چند سال خوزستان بودیم، البته تولد من در شهرستان اراک روی داد، چون مادرم متولد و اهل اراک بود، برای همین وقت زایمان به اراک می رود و بعد از تولد من دوباره به خوزستان برمی گردیم، اما همشیره در سوسنگرد به دنیا آمد. آن موقع اهواز بودیم، آبادان بودیم، دزفول بودیم، چندجایی که پدرم می گشت و بعد به طرف کردستان آمد و بعد به سمت لرستان و شهرستان ملایر تا پیش از انقلاب در آنجا ساکن دائمی شدیم. زمان انقلاب ...
دست پسر سر به زیر محله بعد ازدواج رو شد!
هنگام یک غروب زیبا مادر رشید استکان خالی چای را درون سینی گذاشت و به آرامی در گوش مادرم مطلبی را بازگو کرد که گل لبخند روی چهره مادرم شکفته شد. همان شب زیبا بود که مادرم مرا به آغوش کشید و ماجرای خواستگاری مادر رشید را بیان کرد از خوشحالی و شرم و حیا سرخ و سفید می شدم که داخل اتاقم رفتم. انگار روی زمین بند نبودم اما اضطراب و استرس عجیبی نیز داشتم و مانند همه دختران دم بخت آینده ...
این دختر زیبا را پدرش کشت /قتل ناموسی حناز 19 ساله
نتوانستم مریم را از زیر دست پدرم نجات بدهم و متأسفانه او جان باخت. دیگر اسرار جنایت برملا و مشخص شده بود که داستان پدر، خیالی بوده است. او اعتراف کرد که قصد تنبیه دخترانش را داشته اما این تنبیه به قتل یکی از آنها ختم شده بود. وی ادامه داد: وقتی شنیدم دخترانم با دو پسر غریبه آشنا شده اند، خیلی عصبانی شدم چون می ترسیدم آبرویم در بین همشهریانم و همسایه ها برود و همه مرا بی غیرت ...
قتل برادر معتاد در شب تولد
ماجرا گفت: برادرم سال ها بود به دام شیشه افتاده و گرفتار شده بود. او مواد مخدر مصرف می کرد و حال و روز خوبی نداشت. او هر روز به بهانه های مختلف اعضای خانواده را اذیت می کرد.همه اعضای خانواده از رفتارهای او خسته شده بودیم ولی همیشه مراعاتش را می کردیم. اما آخرین بار در شب جشن تولدش حرف های عجیبی به زبان آورد .او شیشه مصرف کرده و دچار توهم شده بود. او می گفت به مقامی ماورایی دست یافته و حالا می ...
خانه ای که شهیدان در آن متولد و تربیت شدند، میراث فرهنگی ماست
به اینکه یکی از کارکنان بیمارستان در آن دوران روحیه بسیار قوی و محکمی داشت افزود: در آن حال و روز خانم زوربخش را دیدم که بلند بلند گریه می کند. گفت مجروحی که اورده بودید، وقتی به هوش امده مادرش را میخواهد. مادرش شهید شده بود. گفت پدرم را می خواهم، پیکر پدرش را نیز کنار مادرش در راهروی بیمارستان خوابانده بودند. حتی دایی او نیز جزو شهدای روستا بود. وی با گریه ادامه می دهد: آن شب خیلی اذیت ...
روایت یک سرباز
رساندم البته ناگفته نماند که بچه های با سن پایین تر و حدود سال های 1353 و 1354 نیز در جبهه ها حضور فعال داشتند. بچه های آن زمان احساس می کنم جسارت و هنرشان بیشتر بود، اینطور نبود که خانواده ها هر لحظه مراقبت و مواظب آن ها باشند بلکه خود رشد و خودجوش بودند، ما نیز یک خانواده هشت نفره بودیم که هم سن و سال ما هم زیاد بود و با عشق و با پیروی از راه پدر عازم جبهه شدم. بعد از ...
زن بلاگر اینستاگرامی: همسرم را خواستم آرایش کنم که ناگهان...
ادب کند تا دیگر مرا اذیت نکند. بعد با شوهرم دوست شد و یک شب به خانه ما آمد او قرص های خواب آوری را که از قبل تهیه کرده بود به شوهرم خوراند. وقتی بهروز به خواب رفت دست و پایش را بستیم می خواستیم او را آرایش کنیم. و فیلم بگیریم و با تهدید به انتشار فیلمش مانع آزار من و دخترم شویم اما بهروز بیدار شد و شهرام به ناچار او را با چاقو زد. در ادامه شهرام 35ساله بازداشت شد ...
ناخواسته معتاد رابطه های شرم آور شدم و هر روز باید...!
اندیشیدم . تا این که زن جوانی در یک روز سرد زمستانی از من خواست او را تا ایستگاه اتوبوس برسانم که در مسیرم قرار داشت. آتوسا و همسرش در یکی از بلوک های آپارتمانی نزدیک منزل ما زندگی می کرد و من چندین بار او را در مجتمع مسکونی دیده بودم . وقتی سوار خودروام شد، از مشکلات مالی و سختی های زندگی با همسرش سخن گفت که درآمد اندکی داشت. ناخودآگاه به یاد شرایط خودم در ...
ما مدیون اقشار دلیر جامعه هستیم
ارتش بعثی، به زنان تجاوز کرده و گور دسته جمعی و همه را زنده به گور کرده است. اضافه کردم قدر خانواده شهیدان و جانبازان را بدانند، ما مدیون این اقشار دلیر جامعه هستیم، آنان رفتند تا ما بمانیم، آنان خم شدند تا ما هم نشویم، آنان افتادند تا ما نیفتیم. از دختران جانباز دعوت کردم در کنارم جای گرفتند، وقتی یلدا در حالی که صدایش می لرزید و بغض گلویش را گرفته بود، گفت: پدرم ناخودآگاه ...