عباس موسوی: رفتم نان بگیرم از جبهه سردرآوردم
سایر منابع:
سایر خبرها
همرزم ها ننه خیرالله صدایم می کردند
8 و... دنیایی از خاطرات است! بعد از اینکه صحبت گرم می شود، پشت قاب گوشی اش را نشان می دهد. پیکسل عکس شهید حاج احمد نوزاد را چسبانده، می گوید: فرمانده گردانمان بود. نهایتاً 27 یا 28 سال داشت که شهید شد. آنقدر دوستش داشتم و دارم که کل سال های بعد از جنگ را با خاطراتش زندگی می کنم. من در جبهه مسئول تدارکات بودم؛ یعنی آچار فرانسه بودم و دست راست حاجی. حاجی اسمم را گذاشته بود " ننه خیرالله ...
روایت آب و خون؛ برگی از رشادت های غواصان در جنگ تحمیلی
... علیرضا یوسفی بایگی در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: از اوایل سال 61، زمانی که 14 ساله بودم، وارد جنگ شدم و بعد از گذراندن دوران آموزشی تخریب، وارد گردان شدم و بعدها به عنوان فرمانده مسئولیت قبول کردم. نوجوانی کم سن و سال می خواست وارد گردان غواصی شود. از او اصرار و از ما امتناع؛ حتی گفتیم لباس غواصی اندازه تو پیدا نمی شود. او که از جنس لباس ها خبر نداشت، گفت به من پارچه بدهید تا خودم ...
همه سیزده سالگی ام ؛ روایتی از خاطرات رزمنده 13ساله مهدی طحانیان
خبرگزاری میزان - بسیاری از ما مهدی طحانیان را با آن ماجرای معروف مصاحبه نکردن با خبرنگار زن بی حجاب می شناسیم. رزمنده 13 ساله ای که در عین نوجوانی، بزرگ شده بود؛ جنگ همه را بزرگتر کرده بود. گلستان جعفریان در کتاب همه سیزده سالگی ام در 18 فصل به خاطرات طحانیان از زمان قبل از اعزام به جبهه تا دوران اسارت و بعد آزادی پرداخته است. نویسنده در این اثر تلاش کرده تا طحانیان 13 ساله را به تصویر ...
ما همه یک ملت هستیم | کودکی و انقلاب
. علیرضا درباره این جابه جایی خانه پدری می گوید: بعد از جابه جایی سال دوم راهنمایی به یک مدرسه در حاشیه بولوار خواجه ربیع رفتم. کلاس ما در طبقه دوم بود و نیمکتی که من می نشستم کنار پنجره و من دید کاملی نسبت به بیرون داشتم. آرامستان خواجه ربیع هم از پنجره کلاس دیده می شد. در آن زمان جنگ شروع شده بود و هر هفته دو تا سه بار مراسم تشییع پیکر شهدای جنگ بود، هر وقت هم تشییع پیکر شهدا در این ...
زنان بی نام در دفاع مقدس/ دلتنگ بودم اما سر قولم ماندم
جبهه به عنوان تدارکاتچی حضور دارد. او درباره روزهای سخت جنگ و دوری از همسر می گوید، تنها 16 سال سن داشتم که وارد یک زندگی مشترک شدم تنها می دانستم که همسرم رزمنده است و آن روزهای باید در جبهه ها حضور داشته باشد و ازدواجش هم برای کامل کردن دینش و عمل به توصیه پیامبر گرامی است. پدرم مرد سرشناسی در منطقه بود به همین واسطه از سوی یکی از دوستان مشترک، من به همسرم معرفی شدم آن زمان مثل امروز ...
راه حل موفقیت در همه عرصه ها روحیه جهادی و انقلابی زمان دفاع مقدس است
جنگ یعنی فروردین سال 67 در جبهه بودم. چون آن زمان هنوز تیپ الغدیر تشکیل نشده بود عمده نیروهای یزدی به لشکر نجف می رفتند که ما وقتی اعزام شدیم برای عملیات والفجر دو که در حاج عمران پیران شهر عملیات انجام شد ما عضو لشگر نجف بودیم؛ حدود سه تا گردان نیروهای یزدی بودند که سردار فرهنگ دوست، شهید انتظاری و آقای هدایتی فرمانده آن ها بودند. نصیری عنوان کرد: اوایل مهرماه سال 62 تیپ الغدیر تشکیل ...
رزمنده ای که با 4.5 سال حضور در جبهه کنار خیابان کفاشی می کند!
اهمیتی ندارد. می گوید؛ به کارم افتخار می کنم، برایم مهم نیست که دیگران چه می گویند، چیزی که برایم مهم است این است که رزق و روزی حلال پای سفره خانواده می برم و غیر از این چیزی برایم اهمیت ندارد. می گوید؛ بدون اطلاع از خانواده جبهه رفتم تا اینکه بعد از 20 روز زنگ زدم و اطلاع دادم، تازه متوجه شدم در این مدت خانواده دنبالم همه جا را گشته اند و کلی هم در این مدت نگران شده اند. ...
نمایشی از حضور دانش آموزان غیور ایران در جبهه های جنگ
به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل سازمان منطقه آزاد کیش، نمایش دست هایت کو، مم حسن برشی کوتاه و لحظه ای از حضورجوانان و نوجوانان در دفاع مقدس را به تصویر می کشد. این نمایش داستان چند جوان و نوجوان روستایی است که تصمیم می گیرند به جبهه بروند و هر یک به نحوی به شهادت می رسند. به روایت تاریخ و آمار، بیش از 36 هزار دانش آموز در دفاع مقدس در راه حفظ و حراست از خاک ایران ...
ماجرای رزمنده ای که می دانست در کربلا به خاک سپرده می شود/دفاع مقدس، مملو از معجزات الهی
برگشتند به من گفتن سوار ماشین شوم و به محض گرفتن دستگیره درب خودرو متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده است و فقط صدای انفجار شنیدیم. وی گفت: بعد متوجه شدم گلوله توپی در آن منطقه افتاد و من احتمال دادم که همه کسانی که آنجا هستند شهید شدند ولی بعدازاینکه من مجروح را به عقب آوردند تعریف کردند که در این حادثه دو نفر شهید شدند و چند نفر مجروح شدند و سه نفر هم حتی موج انفجار هم آن ها را اذیت نکرده است ...
روایت رزمندگان از تلخ و شیرین روزهای دفاع مقدس
. سیداسماعیل پاداش ستوده اظهار داشت: من به عنوان سرباز حدود 21 ماه در عملیات مختلف حضور یافتم که همه این روزها، خاطرات تلخ و شیرینی را برایم رقم زد. وی ادامه داد: من در گردان 47 سوارزرهی لشگر 21 حمزء و در عملیات مناطقی همچون جنوب شلمچه ، دارخوین ، گمرک خرمشهر و غیره حضور داشتم که در یکی از شبهای عملیات به عنوان پاس پخش بودم که البته شب بسیار تاریکی بود و هیچ نوری نیز ...
عاشقانه های اسماعیل
عیسی محمدی شاید اگر جنگ تحمیلی علیه ایران اتفاق نیفتاده بود، او یک نویسنده معمولی می شد؛ با چند کتاب ادبی و بدون هیچ تجربه خاصی. اما جنگ عراق علیه ایران، خیلی ها را یکباره بزرگ کرد؛ معصومه رامهرمزی هم یکی از آنها بود؛دختر 14ساله ای که در فضای فرهنگی و ادبی خاص آبادان، مطالعه می کرد و رؤیای نویسندگی در سر می پروراند. اما جنگ، او و خانواده اش را وارد دنیایی دیگر کرد؛ دنیایی که در آن بزرگ ...
لجستیک انفرادی یک کرمانی در جنگ/مردم همان مردم اند، دولتمردان چه؟
زش تکمیلی و خدماتی، مستقیماً وارد بسیج مردمی شدم و طی 8 سال جنگ کاملاً در ارتباط با نیروهای مردمی، پذیرش و آموزش و سازمان دهی و اعزام نیرو به جبهه بودم. در کنار این مأموریت ها جبهه هم می رفتم و کلاً رفت و آمد داشتم. اما 90 درصد از مأموریت هایم در پشت جبهه و در ارتباط با مردم و نیروهای بسیجی بود. در مدت کوتاه قبل از فارغ التحصیلی از دبیرستان، شاهد بودم که خیلی از دوستان و همکلاس هایم در همان مقطع در ...
از آبادان تا تبریز در روایت مهاجران جنگی خوزستان به آذربایجان شرقی
سختی ها زندگی کنار آنها خوب بود.خیلی ها اینجا دختر گرفتند و دختر دادند و بعد از جنگ هم ماندگار شدند و برخی از خانواده ها هم بعد از جنگ به زادگاهشان برگشتند. اما من ماندم و در همین جا ازدواج کردم . این مسئول درباره اعزام به جبهه توضیح می دهد: 14ساله بودم که خواستم به جبهه بروم و شناسنامه ام را هم دستکاری کردم اما فهمیدند و من را برگرداندند اما دو سال بعد در 16 سالگی به همراه لشکر عاشورا ...
جلوه هایی از ایثارگری جانباز لرستانی در سنگر دفاع از وطن/معنویت رزمندگان جنگ تحمیلی را متمایز کرد
رزمندگان با اخلاص و معنویت و جانفشانی توانستند در برابر دشمن به پیروزی برسند. این جانباز لرستان افزود: بعد از ماه ها حضور در جبهه، در عملیات حاج عمران حضور داشتم و در این عملیات مجروح شدم و 70 درصد جانباز شد. وی بیان کرد: برادر کوچکتر من نیز در سال 63 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و همه نوجوانان و جوانان در آن زمان تلاش داشتند تا با تقدیم جان بتوانند برای دفاع از وطن گامی بردارند ...
فیلم | روایت محمدرضا صلح جو از قرائت قرآن در جبهه های جنگ
آن ها سخت بود. بالاخره آن جمعیت نیاز به خدمات مختلف از جمله خدمات فرهنگی داشت. جهاد سازندگی ارائه بخشی از خدمات فرهنگی به مردم ماهشهر و مهاجران را به عهده گرفت. جهاد سازندگی در ماهشهر به اقدامات مهم فرهنگی دست زد، از شناسایی خانواده ها گرفته تا برگزاری کلاس های تربیتی و سرگرمی. تقریباً شش ماه نخست جنگ را در ماهشهر گذراندم و در سال های بعد نیز، دو، سه بار شخصاً به جبهه رفتم. یکی از ...
واگویه های پشت خاکریز – ایرنا
: روانسوز متولد هشتم مرداد 1325 در دامغان هستم. چند فرزنددارید؟ روانسوز: پنج فرزند دارم. شغل شما در زمان جنگ تحمیلی چه بود؟ روانسوز: لکوموتیوران پایه یک راه آهن بودم و اکنون بازنشسته شده ام. (کمی در فکر فرو می رود. گویی با این سوال هشت سال جنگ تحمیلی در مقابل چشمانش همچون قطاری در عبور است، سکوت می کند و ادامه می دهد) سال 1346 به استخدام راه آهن ...
رفتم نان بگیرم از جبهه سردرآوردم
روزنامه همشهری نوشت : سیدعباس موسوی، سخنگوی سابق وزارت خارجه ایران و سفیر جدید ایران در جمهوری آذربایجان گفت: زمانی که برای نخستین بار به جبهه رفتم، حدود 14سال داشتم. بعد از یک دوره آموزشی 45روزه و سخت، ابتدا راهی جبهه کردستان در منطقه مرزی مریوان شدم. او در پاسخ به این سوال که چگونه خانواده خود را برای رفتن به جبهه قانع کردید، گفت: گاهی با مثال زدن و با صحبت کردن اقوام. البته برای من چون کوچک تر بودم، سخت تر بود؛ چون می گفتند تو از پسش برنمی آیی. به نوعی دلشان می سوخت. یادم هست برای بار دوم که می خواستم به جبهه بروم چون می دانستم پدر و مادرم ناراحت می شوند، صبح زود بلند شدم و برای نخستین بار گفتم: می خواهم بروم نان بخرم. تعجب کردند چون من معمولا نان نمی خریدم. با تعجب گفتند: برو. من رفتم نان بخرم و چندماه بعد برگشتم! (با خنده) به شوخی می گفتند: هنوز نان نخریده ای؟! در کل سعی کردم آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهم. او همچنین گفت: یکی از موانع اصلی سن کم من بود. خود من در 12، 13سالگی مشتاق بودم به جبهه بروم، اما نشد. یکی، دوبار هم اقدام کردم و تا جاهایی رفتم، اما برگردانده شدم. سال های 63 و 64 نوجوان های آن دوران یک تقلب مثبتی را ابداع کردند و آن دستکاری شناسنامه بود. در آن زمان حداقل سن برای رفتن به جبهه 17 سال بود و برای اعزام یک کپی شناسنامه ضرورت داشت، برای رفع مانع عدد سال تولدم را تغییر دادم و رفتم ثبت نام کردم. موسوی همچنین گفت: من درمجموع، 4 یا 5 بار به جبهه رفتم و مدتش هم حدود یک سال شد. ...
حسن بیگی: نوشتن و گفتن از جنگ برای کودکان و نوجوانان مشکل است
بودم و خوانده بودم و نقل قول رزمنده هایی که از جبهه می آمدند، می نوشتم و این ها انگیزه ای می شد تا درباره جنگ بنویسم. من تا سال 1364 از دور دستی بر آتش جنگ داشتم و از دور می نوشتم. و آثارم هم در نشریات چاپ می شد نه به صورت کتاب. تا اینکه سال 1364 به غرب کشور و منطقه کردستان رفتم تا در منطقه جنگی حضور داشته باشم و حس و حال جنگ را از نزدیک تجربه کنم و بنویسم. من از اول هم رزمنده نبودم و نمی توانستم در ...
روایتی از دختران بوشهری که در دفاع مقدس قد کشیدند
بودم چیزی نگویم. پدرم بخاطر اینکه مدتی در کویت کار می کرد و مادرم خانواده را مدیریت می کرد، مشکلی از بابت عدم حضور پدرم نداشت. تنها زمانی که برادرم به جبهه اعزام شد از من گلایه کرد. چون که من با اصرار برادرم اسمش را نوشته بودم و برادرم هم سن کمی داشت اما قدبلندی داشت. کرونا ، همدلی مردم را زیاد کرد اواخر جنگ بود که شوهرم برای خواستگاری آمد و بعد از جنگ باهم ازدواج ...
خراسان در جبهه | مروری بر خاطرات صدای ماندگار دفاع مقدس
...، برنامه رادیویی ارتش و برنامه رادیو ایلام گزارش می گرفتم. بعد از جنگ یک دوره روزنامه نگاری در مرکز آموزش وزارت ارشاد دیدم و یک دوره فیلم برداری و رفتم توی خط روابط عمومی و خبرنگاری. در دهه 80 مسئول روابط عمومی لشکر 77 و رابط رسانه ای یگان های ارتش در منطقه یعنی نیرو هوایی، هوانیروز و ... بودم تا سال 90 که بازنشسته شدم. چه شد که سر از بخش خبر و گزارش درآوردید؟ به خاطر نیازی بود ...
این مرد 35 سال است که نخوابیده
شده بود. شرایطم بدتر شد و وقتی به بیمارستان رسیدم، نفس های آخر را می کشیدم. در مسیر، گاز خردل را نوش جان کردم، گازی که به سیستم عصبی حمله می کند و شانس زنده ماندن بعد از آن روز برایم خیلی کم شده بود. بعد از آن من به طور صددرصد شیمیایی شدم. فرزندم را فقط یک بار دیدم موسوی خستگی ناپذیر و پرتلاش، خیلی زود مسیر صحبت هایش را به زمان جنگ می برد و از خاطراتش درباره جبهه می گوید: از ...
خرید جیپ کروزر برای جبهه و دور زدن تحریم ها توسط مردم!
عی مسئولیت خانواده با من بود، نتوانستم آن اوایل در مناطق جنگی حضور پیدا کنم، البته حقیقتاً هم نمی گذاشتند ما با سن کم به جبهه برویم. ولی به هر حال در سال های پایانی جنگ که سنم بیشتر شده بود در دو نوبت به جبهه رفتم. هرچند در همان دو مرتبه هم با مقاومت مادرم مواجه شدم و خلاصه با اصرار و پافشاری زیاد توانستم راضی اش کنم. حضور من در دو عملیات کربلای 5 و کربلای 8 بود و یازده تن از شهدای آن عملیات که من آ ...
روایت شهدا از حضور در جنگ سخت تر است
معنوی بردم. یک راوی همراهمان بود که فقط بحث سیاسی می کرد و بچه ها می گفتند بگو کی اینجا شهید شده و چطوری شهید شد؟ شاید اولین جرقه های روایتگریم آنجا کلید خورد و من را مجبور کردند که برای دانشجوهای پزشکی صحبت کنم. اما به صورت رسمی از سال 81 وارد بحث روایت گری شدم. حضور در جبهه سخت بود یا روایت گری شهدا؟ رسالت حضرت زینب(س) بعد از عاشورا از کار همه شهدای کربلا سخت تر بود. به طبع، کار ...
سربازان امام بودیم
در 40سالگی دفاع مقدس پای بازخوانی دوران جنگ تحمیلی با همشهری نشست و از شرایط آن روزها می گوید. مشروح این گفت وگو به شرح زیر است: متولد چه سالی هستید و چند سال داشتید که راهی جبهه شدید؟ متولد سال 46هستم. اوایل مهرماه سال 61 - 15ساله بودم - که باید روی نیکمت های کلاس دوم دبیرستان می نشستم، با تیپ فجر که متعلق به نیروهای شیراز بود، راهی جبهه شدم. چه شد که یک نوجوان ...
پیغام فتح| شانه به شانه، در این سوی خاکریز/ روایت شیرزن بوشهری از حضور در جبهه
بلند گفتم سلاااام. آنجا بود که برای اولین بار همسرم را دیدم. گفتم ببخشید اشتباه آمدم و از شرم از خانه بیرون رفتم. بعداً تعریف کرد که بعد به پدرش گفته من اینو میخوام. دخترم را باردار بودم که به جبهه رفتم دوره امدادگری را به همراه تعدادی از خواهران در هلال احمر گذراندیم. سر این دخترم باردار بودم که به عنوان امدادگر راهی جبهه شدم. توی جبهه کلی نیروی امدادی بود و ما روزها بیکار ...
برای شهید شدن دعا می کردم
مجروحان و پیکر شهدا و حتی اسرای عراقی دعا می کردم که جنگ زودتر تمام شود. جنگ که تمام شد، چه کردید؟ وقتی جنگ تمام شد، کلاس یازدهم بودم. به مدرسه برگشتم، بعد هم وارد دانشگاه صنعتی امیرکبیر شدم و... . اگر با همین تجربه به 14سالگی برگردید، باز هم به جبهه می روید و برایش آن همه تقلا می کنید؟ الان هم اگر به آن زمان برگردم، چون چاره ای به جز دفاع نداشتیم، باز هم به جبهه می روم. ...
حرف امام برای ما حجت بود
راهی جبهه شدید؟ متولد سال 48هستم و 16ساله بودم که راهی جبهه شدم. چه شد که یک نوجوان 16ساله عزمش را برای حضور در جنگ جزم کرد؟ آن روزها عراق به ایران حمله کرده بود و هم خاک و هم ناموس مان در خطر بود و هر ایرانی وظیفه داشت برای دفاع از خاک و ناموسش این مسئولیت ملی را بپذیرد و وارد این فضا شود. چه عواملی بر حضور شما در جنگ مؤثر بود؛ کارهای بسیج محل و جشن های شبانه ای که برپا ...
صحرایی: فضای جنگ را با استفاده از طنز برای کودکان تلطیف کنیم
...> کار جمع شود اما متوجه شدم اتفاق های زیادی در زندگی این شهید رخ داده که می تواند گویای بیش از نیم قرن اتفاق های پیش از انقلاب و بعد از انقلاب باشد. بنابراین این اتفاق را دستمایه ای کردم برای نوشتن اثری درباره شخصیتی که حضوری 60 ساله در انقلاب از پیش از انقلاب تا بعد از انقلاب دارد و 8 سال بطور کامل در جنگ تحمیلی حضور داشته و 15 بار در دفاع مقدس زخمی شده است. شهید اسکندری قنادی حرفه ای بود و اتفاق ...
بلمی به سوی ساحل
. شعارهایی هم سر صف می دادیم که با مرگ بر منافقین و صدام شروع و به بنی صدر و بازرگان ختم می شد. سال های جنگ بود و دیوار مدرسه پر از شعارهای مرتبط با دفاع مقدس. داستان قلک های پلاستیکی که شبیه نارنجک بودند و کمک به جبهه ها و پختن مربا در سالن کوچک انتهای حیاط با همراهی آقای فریدون پورمرادیان، دبیر همه فن حریف مدرسه ما که همه چیز درس می داد و برادرش هم شهید شده بود، هم جای خودش را دارد. ما در چنین فضایی ...
جانبازی که از تیرماه 1365 تا حالا یک ثانیه نخوابیده!
های آخر را می کشیدم. در مسیر، گاز خردل را نوش جان کردم، گازی که به سیستم عصبی حمله می کند و شانس زنده ماندن بعد از آن روز برایم خیلی کم شده بود. بعد از آن من به طور صددرصد شیمیایی شدم. فرزندم را فقط یک بار دیدم موسوی خستگی ناپذیر و پرتلاش، خیلی زود مسیر صحبت هایش را به زمان جنگ می برد و از خاطراتش درباره جبهه می گوید: از شهریور 59 که جنگ شروع شد به عنوان مسئول تدارکات وارد جبهه شدم. من ...