سایر منابع:
سایر خبرها
اس ام اس و پیامک عاشقانه مخصوص شب های بارانی
گشوده اند مرا چه باک ز مرگ که بوسه های تو پیغام های قیامند بدرودهای تو تکرارهای سلامند . . . . تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم ...
به دنبال راه هایی هستم که به زندگی ام برای همیشه پایان دهم
، نحوه برخورد پدر و مادرم با من متفاوت شده بود. پدرم مرا مجبور می کرد که با تحریک برادرم، در خانه دست به دزدی بزنم و یا منزل و وسایل مادرم را آتش بزنم. در گذر بحران هویت و بلوغ و تغییرات ناشی از آن بودم و فشار تحصیلی و روانی و جسمی برایم آزاردهنده شده بود. گروه همسالانم مرا تشویق به خودکشی می کردند تا از این طریق والدینم را بترسانم. اکثر مواقع تفکر خودکشی به من هجوم می آورد. ...
عوارض روانی جانکاه کرونا؛ بحران سوگ و فقدان!
نیست مدام خودخوری می کند و افسرده است. انگار روز های خوش ما پس از مرگ مادرم دیگر تمام شدند. تپش قلب شدید، افت فشار، ضعف عضلانی و افسردگی شدید تجربه های دیگر داغداران قربانیان کرونا از روز های سوگ کرونایی است. در برخی موارد مانند ستاره، فرد حتی دچار احساس رسالت از سوی خدا یا امامان شیعه شده و فرایندی را تجربه کرده است که در صورت تداوم ممکن بوده برای فرد و خانواده اش دردسرساز شود، اما با ...
1032/ شهید سلمان جامداری: مبادا در راه پیشبرد انقلاب عذر و بهانه بیاورید
و با درس خواندن خود مشت محکمی به دهان ضد انقلاب بزنید. بنده صالح برای خدا باشید. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب کبری را بدهید. زینبی که تحمل 72 تن شهید را کرد. پدر و مادرم مرا ببخشید، شرمنده ام مادر، دعا کن شاید که خداوند از گناهانم درگذرد؛ در مرگ من گریه مکن، شاد باش، می دانم که آروزیت موفقیت من است اما من می گویم که موفقیت من همین است که در راه دین خدا قربانی شوم. انتهای پیام/89001/ ...
آیا مشکل از من است یا سازمان؟
از طرف دیگر، کارم نسبتا استرس زا است. ماهیت کارم طوریست که همیشه شرایط اضطراری است و دائم باید گوش به زنگ باشم چون کارهای فوری پیش می آید و من باید همه کارهایم را کنار بگذارم و تمام روزم را صرف حل آنها کنم. همیشه حس می کنم عقبم یا تحت فشارم. گاهی هم مجبورم اضافه کاری کنم (بدون حقوق) تا بتوانم کارها را ساماندهی کنم. بعضی روزها حتی وقت ناهار خوردن یا نوشیدن یک لیوان آب را ندارم. وقتی آخر هفته می رسد از نظر احساسی کاملا فرسوده ام؛ زمانم کم است و کارهایم زیاد. از وقتی هم که کرونا آمده، تمام تمرکزم روی حل مشکلات بهداشت عمومی بوده و این یعن ...
اطاعت از رهبر، اطاعت از فرمان خداست
و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا بارالها شهادت می دهم که جز تو خدایی نیست و محمد(ص) فرستاده و پیامبر توست و علی(ع) و یازده فرزندش امام بر حق مردم می باشند و آخرین آن ها حضرت مهدی(عج) هنوز زنده است و آن روز که خداوند اراده فرماید ظهور نموده و جهان را از عدل و داد پر خواهد کرد بعد از آنکه از ظلم و جور پر شده باشد. بار پروردگارا تو را شکر می کنم که ما را رهبری از سلاله پاک ...
سفرنامه اربعین/ مهمانی یک خانواده عراقی
تا چشم کار می کند چشم است و دست و پا . می روی و می روی تا خورشید شرم کند غروب آخرش را فرو برود و توانش را جمع کند تا فردایش بر ظهر اربعین بتابد و ما هم همچنان با خیل امتی خروشان در جاده عشق در حرکتیم تا به میعادگاه عشق برسیم غروب نزدیک می شود ناگهان دستی مچ دست مرا می گیرد می چرخم او یک عراقی است و با التماس از من می خواهد شب را مهمان آنها شویم دقیق مثل مسافر پیدا کردن برای ویلاهای شمال خودمان. اما ...
جذاب ترین سطرهای عاشقانه در تاریخ
آن مجبورم کرده اند هنوز هم همان قدر احمقانه است. دنیایی دیوانه و روزهایی بی پایان و تنهایی هم تقریبا ناممکن. الان کنفرانسی را تمام کردم در سالنی که داشت از جمعیت می ترکید و این روزها مرا می فرساید. اما فقط ده روز دیگر مانده که باید بجوم و قورت بدهم. در ریو خواهم فهمید که تو مثل من بی صبرانه انتظار می کشی یا نه. ما با هم زندگی می کنیم، مبارزه می کنیم و با هم امیدواریم. ماریای عزیزم. نگذار قلبت مایوس ...
304مین خاطره چی شد چادری شدم
نشه کافیه و انواع مانتو های تنگ و کوتاه رو میپوشیدم چادر هم تو خونواده عرف نبود و اگه مادرم هم میپوشید بخاطر بد دلی پدرم بود و خب احتمالا با من موافقید که این نمیتونه دلیل قانع کننده ای برای یک دختر نوجوان باشه سوم دبیرستان بودم و هفده ساله! یکی از اقوام به خواستگاری ام اومد که بنا به صلاحدید پدرم ازدواج کردم. شوهرم مرد خوب و مومنی بوده و هست. نماز میخوند و از منم ...
اینجا عزاکده شده بود
مائده امینی روزنامه نگار درخت های خلوت آن حیاط کوچک، پله های کوتاه و کش دار، همان در شیشه ای با خطوط قرمز... همه چیز هنوز همین جاست اما انگار که از اتفاقی بزرگ خالی شده است. در آخرین تصویر جمعی از اینجا، خیابان از آدم موج می زد. مغازه دارها از پشت شیشه به هیاهوی غمگین مرگ شجریان نگاه می کردند و چشم های بعضی شان پر بود از بغض و صداهای محزون آرام در هم می پیچیدند که مرغ سحر، ناله سر کن ...
مرگ چیزی نیست غیر از حسرت از دست دادن
انگار به اعماق زمین، همان جوری شدم. مجتبی سوداگری هم رفت. جایی حوالی 30سالگی. من هنوز توی شوکم. فردا دوباره خورشید طلوع می کند. گنجشک ها تخم می گذارند و ما توی ترافیک حرص می خوریم. دنیا همین است. ما هیچ وقت نمی دانیم. همه مان یک روز شیکان پیکان می کنیم با ذوق یک پیراهن می خریم توی آینه خودمان را برانداز می کنیم و نمی دانیم که این همان پیراهنی است که قرار است توی آن بمیریم. حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم ...
رهایی از چوبه دار/ قرآن ناجی یک اعدامی
...: با عکس و نام و جرم ام کاری نداشته باشید ولی تا این حد بدانید که من یک اعدامی بی خدا بودم، اگرچه من خدا را رها کردم، ولی خدای روزهای کودکی ام مرا رها نکرد؛ دستم را گرفت تا بار دیگر عظمت و بزرگی اش را نشانم دهد و بگوید که من خدای همه لحظات هستم و اگر چیزی را نخواهم، آن اتفاق نمی افتد و اگر چیزی را بخواهم، حتی اگر کل دنیا هم جلوی آن بایستند، باز اتفاق خواهد افتاد. گاهی اوقات در مسیر ...
کودکان زباله گرد: همه ما برای ارباب کار می کنیم
هادی سواد خواندن و نوشتن هم ندارد و تا به حال مدرسه نرفته است. دستان زمخت و کاری ای دارد و محکم صحبت می کند. انگار که سردسته بچه ها باشد، آن ها را مدیریت می کند و به آن ها خط می دهد که چه چیزی به ما بگویند و چه چیزی را کتمان کنند. درباره خودش می گوید: ما هم از مشهد آمدیم اینجا. پدرم فوت شده و شش خواهر دارم که کوچک هستند و نمی توانند کار کنند. مادرم در یک تولیدی لباس کار می کند و با خواهرانم شب را آنجا می خوابند. در واقع نگهبان هم هستند. من کار می کنم که آن ها درس بخوانند. ...
بیاد فرمانده شهید علی اکبر پیرویان
دستی به پشتم زد :بجنگ که امروز روز نابودی دشمن است .قوت قلبی گرفتم .اما هنوز قلبم در سینه بالا وپایین می رفت .گلوله اسمان را پر کرده بود .مجالی حتی برای یک لحظه نگاه و دیده بانی نبود .کافی بود سرت را بالا بیاوری ،انوقت می دیدی که چه طور یک ردیف خال بر پیشانی ات کوبیده می شد گفتم :بسیجی خدا ؛ما که مثل تو شیر دل نیستیم .لبخندش را عمیق تر کرد :امروز روز نابودی دشمن است .آن قدر آسوده خاطر ...
اوسیم توصیه های زیادی به من داشت/ دوست داشتم مثل او باشم
داشتم مثل او باشم – یک معلم – که صداقت حرف هایش ممکن بود به مذاق همه خوش نیاید و به دنبال راضی کردن عموم نبود؛ خصوصیاتی کمیاب و نادر در روزگاری که فریبکاران و متقلبان جولان می دهند. بعد از مکالمه، کاملاً تحت تاثیر قرار گرفته بودم. صدایش در گوشم بود و ممکن نبود خاطره هم صحبتی با او در ذهنم کم رنگ شود. وقتی که به فرودگاه رسیدیم، در یک کتاب فروشی چشمم به کتابی درباره اوسیم افتاد. انگار که ...
اعتیاد عامل مرگ تدریجی بنیان خانواده / خشتی برای دیوار کج
از کنترل پدرش پس از اتمام موادش بیان داشت: وقتی که موادش تمام میشد مادرم را به قصد کشت کتک میزد، هنوز پیش چشمم هست لحظه ای که مادرم پا برهنه راهی بیابان های لم یزرع لامرد شد تا که زیر شلاق های وحشیانه پدرم جان ندهد؛ آن روز برای اولین بار در عمرم و برای نجات جان مادرم، وقتی که پدرم دیوانه وار از جای مادرم سوال میپرسید به وی دروغ گفتم که نمیدانم و وقتی پدرم از موضوع دروغ من و فرار مادرم آگاه شد ...
مادرم با مرد غریبه ارتباط دارد
شیرخواره ای بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. کمی که بزرگ تر شدم مادرم گفت که پدرت معتاد بود و در کار خرید و فروش مواد مخدر فعالیت داشت و به همین دلیل زمانی که تو نوزاد شیرخواره ای بودی از او جدا شدم پدرت هم ازدواج کرده و به دنبال زندگی خودش رفته است . مادرم که زنی تحصیلکرده بود هر روز مرا به مهد کودک می سپرد و به سر کار می رفت تا هزینه های زندگی مان را تامین کند به سن نوجوانی که ...
به مناسبت چهاردهمین سالگرد پرواز ابدی شهید، سرتیپ دوم خلبان رسول عابدیان وقتی عاشق پرواز تا ملکوت می رود
هم می رفتیم، تعدادی تقویم جیبی و خودکار می گرفتیم، داخل هر کدام از تقویم ها مقداری پول می گذاشت و آنها را به سربازها می داد. پسر در راه پدر من از سوم دبستان تصمیم گرفتم بروم ارتش. مادرم خیلی مخالفت می کرد. می گفت من نمی خواهم تو را در این لباس ببینم، ولی من مصمم بودم که وارد ارتش شوم، برای همین هم با همکاران پدرم صحبت کردم و آنها را واسطه قرار دادم، آنها هم با مادرم تماس ...
داستان های کوتاه بلند در مورد مهر و محبت و فداکاری مادر
آستینش دلم گرم می شه. دوستم از حرف های من کمی سکوت کرد و انگار به خاطراتی دور فرو رفت. من ادامه دادم: پریروز، برای معالجه ،پسرم را به بیمارستان بردم. دکتر برایش گفت: پسرم گروه خونی تو با مادرت یکی است. پسرم پرسید: داکتر، پس اگر مادرم مریض شوه می توانه از خون من استفاده کنه، درسته؟ دکتر جواب داد: آره پسر باهوش. پسرم بی درنگ به من گفت: مادر جان خیالت راحت باشه اگه مریض شوی از ...
می خواهم با خونم نهال انقلاب را آبیاری کنم
! مرا دریاب. ای معشوقم! مرا نزد خویش بخوان، من انسانی گنهکار و روسیاه هستم، مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده است. و چه سخت و ناگوار است بین دوستان صمیمی جدایی می افتد و چه سخت است آن زمانی که یک رهرو به مقصدش برسد و دیگری مثل من به مقصد خویش نرسد. بارالها خودت این سختی ها را از دوش من بردار. پدر عزیزم مرا ببخش که فرزند خوبی برایت نبودم و از من راضی باش تا خدا هم ...
دغدغه های غم انگیز شبنم مقدمی / عکس
به گزارش افکارنیوز ، شبنم مقدمی با انتشار این عکس نوشت: می خوام بخوابم و تو خواب ببینم جوری مشغول پاییزم که هرچی فکر می کنم یادم نمی آد مردمی که تو سر و کله ی هم می زنن واسه جنس ِارزون بی ترس از مرگ اهل ِ کجان؟ فروشنده ای که تو روز ِ اوج ِ مرگ و میر کرونا حراج می زنه وجود داره اصلا! می خوام یادم نیاد چقدر بی رحمیم نسبت به هم ، می خوام یادم بره تصویر ِ سال وبایی ِ ناصرالدین ...
جهان هنوز برای خواندن ماست
.... بعدها کافی است که تو فقط لای آن کتاب را بازکنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خوانده ای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد می آوری: عکس ها، بوها، همان بستنی ای که موقع خواندن می خوری...! حرفم را باور کن، کتاب ها درست مثل نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند. خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمی چسبند . بله کتاب ها همان چسبی هستند که باعث می ...
زندگینامه و وصیت نامه شهید یدالله کلهر/می خواهم با خونم نهال انقلاب را آبیاری کنم
علیه السلام گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بوده ام. ای بهتر از همه دوست ها و یارها! مرا دریاب. ای معشوقم، مرا تو خوش بخوان. من انسانی گنهکار و روسیاه هستم. مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده است. گرچه سخت و ناگوار است بین دوستان صمیمی جدایی می افتد و چه سخت است آن زمان که یک رهرو به مقصدش برسد و دیگری مثل من به مقصد خویش نرسد. بار الها ...
معیریان هنوز در بیمارستان بستری است
شده و اسکن انجام نشد و بخاطر مساعد نبودن پیگیری های درمانی، مجبور شدیم بیمارستان را تغییر دهیم و الان حدود 10 روز است که در بیمارستان “نیکان” بستری هستند. او با اشاره به اینکه مادرش هم به کرونا مبتلا شده و هر دو در یک بیمارستان بستری هستند، ادامه داد: پدرم دو روز در بخش مراقبت های ویژه بستری بود و الان به همراه مادرم در بخش بستری شده اند. شاید مادرم به زودی مرخص شود، ولی پدرم با وجود ...
داستان بهترین جشن تولد
اندوهگین شد. بعد گفت: تو باید بروی. من همین فردا یک هدیه برای دوستت می خرم. باورم نمی شد. مادرم هیچ وقت مرا مجبور نمی کرد به مهمانی بروم.. ترجیح می دادم بمیرم، اما به آن مهمانی نروم. اما بی تابی من بی فایده بود. روز شنبه مادرم مرا از خواب بیدار کرد و وادارم کرد آئینه صورتی مروارید نشانی را که خریده بود، کادو کنم و راه بیفتم. بعد مرا با ماشین سفیدش به خانه روت برد و آنجا پیاده ام کرد ...
وقتی مهری چمدانش را بست
اعتراف کردم که مواد مصرف می کنم. غوغایی به پا کرد و دروغ چرا، من به جای اینکه آرامش کنم شروع کردم به کتک زدنش... آن روز شروع دعواهای من و مهری بود، دعواهایی که انگار تمامی نداشت... فهمیدنِ مهری هرچند با غرغر همراه بود اما کار مرا راحت کرد. حالا مجبور نبودم برای مصرف مواد در سرما و گرما به خانه این و آن پناه ببرم... می نشستم گوشه خانه و پیک نیک را می گذاشتم جلویم و شروع می کردم به کشیدن ...
نظر همسر شهید خداکرم درباره نحوه شهادتش/حکایت سرداری که به زابل رفت و برنگشت
به شهادت برسد، همینطوری که نگاهش می کردم گریه ام گرفت. اشک چشمانم را پاک کردم، چشمم را که باز کردم دیدم جواد بیدار شده است و مرا نگاه می کند، گفت چیه؟ چرا داری گریه می کنی؟ مشکل پیش آمده؟ چیزی شنیدی؟ گفتم نه، می ترسم، استرس دارم، می ترسم تو از در که بیرون می روی دیگر... گفت بیا اینجا بنشین، بیا با من حرف بزن، ببین تا خدا نخواهد یک برگ از درخت نمی افتد، اما اگر خدا ...
گفت و گو با شاعر و خَیر نورآبادی
شعر هایم کم رنگ تر از قبل باشد و کمتر بنویسم و من یک دانشجوی مهندسی هستم در زمینه دستگاه های پزشکی. خانم رضایی شعر بیشتر به شما آرامش می دهد یا کارهای انسان دوستانه؟ به جرأت می توانم بگوییم هیچ چیز لذت بخش تر از بودن در کنار آدم هایی که تو میتوانی در لبخندشان سهیم باشی نیست و من هر بار که این حس را در کنار این افراد دریافت می کنم برای کار های بعدی مصمم تر می شوم هر چند نوشتن هم ...