تکه تکه کردن زندانیان؛ روایت تازه از حقوق بشر آمریکایی در زندان ابوغریب
سایر خبرها
روایت آزاده یاسوجی از درخواست ابوترابی فرد نزد افسر عراقی/دکتر بعثی چگونه سر درد و دندان درد را درمان می ...
می کند مرا نزد دکتر برد و دکتر گفت دهانت را باز کن وقتی دهانم را باز کردم با انبردست چندین دندانم را شکاند و کف دستم گذاشت فهمیدم که اگر حرف بزنم چشمم را هم در خواهد آورد لذا تحمل کردم. خسروی در ادامه به یکی دیگر از خباثت های رژیم بعثی اشاره کرد و گفت: یک روز سر درد شدید گرفته بودم سرباز عراقی آمد و گفت چه مشکلی داری گفتم مرا پیش پزشک ببر که پزشک نسخه را به سرباز عراقی داد و به دنبال او رفتم که شاید دارویی در اختیارم قرار دهند اما درب اتاقی را باز کرد و درون یک آب انبار پرتابم کرد آنقدر از سرما در آن آب انبار عذاب کشیدم که سر درد خودم را فراموش کردم. انتهای پیام/ ...
متهمان: عشق لباس پلیس داشتیم سارق شدیم!
متهمان با یک خودروی سواری سد راهم شدند. یکی از آن ها پیاده شد که دیدم لباس پلیس پوشیده است. او خودش را مأمور مبارزه با مواد مخدر معرفی کرد. بعد چهار نفر دیگر هم پیاده شدند و نزدیک خودرویم آمدند. آن ها مرا از ماشین پیاده کردند و گروگان گرفتند. سپس از من خواستند با خانواده ام تماس بگیرم تا در چند مرحله مبلغ 15 میلیون تومان به حسابشان واریز کنند. آن روز از ساعت چهار بعداظهر تا 11 شب در خودروی آن ها ...
نماز دلچسب در اسارت/ اعتصابی که در عراق سر و صدا کرد
... من اول در شهر اربیل بودم که همه مامورانش ترک زبان بودند. انصافاً آن جا از من به خوبی مراقبت می کردند و از غذایی که خودشان می خوردند، به من هم می دادند. بعدتر مرا به بغداد و الانبار و سپس رمادیه بردند. بغداد و الانبار 10 روز بیش تر نبودم و مکرر مکانم را عوض می کردند و من در این حد متوجه بودم که اینجا بغداد یا الانبار است. وقتی به رمادیه رفتیم، مرتباً اردوگاه مان را عوض می کردند و هر بار که ...
جولان 2 برادر تهرانی با تجهیزات پلیسی / آخرین طعمه خودش نظامی بود
روبه رو و دستگیر شدیم. من و دوستانم وقتی به خاطر این جرائم به زندان افتادیم با وثیقه آزاد شدیم و برای جلب رضایت شاکی ها بار دیگر در پوشش مامور امنیت اقتصادی دست به زورگیری زدیم و چند دلار فروش را به دام انداخیم که در دادگاه بعثت محاکمه و به زندان محکوم شدیم. این متهم گفت: من یک پرونده به اتهام نیز در دادگاه انقلاب دارم که در حال رسیدگی است. اما باور کنید از مخفیگاه برادرم هیچ خبری ندارم. ...
زن 55 ساله مدعی شد 3 پسر جوان به او تجاوز کردند!
زن 55 ساله مدعی شد 3 پسر جوان به او تجاوز کردند رسیدگی به این پرونده به دنبال شکایت یک زن 55 ساله به نام رویا آغاز شد. وی به ماموران گفت: شوهرم چند سال قبل فوت کرد و من با دختر 22 ساله ام زندگی می کردم. تا این که چند ماه قبل دخترم ازدواج کرد و من تنها شدم .دیروز برای هواخوری به پارکی در شرق تهران رفته بودم که یک پسر جوان به نام عادل روی نیمکت کنار من نشست و سر صحبت را باز کرد .او به ...
رازدار اردوگاه های مرگ؛ ناگفته هایی از کینه ستوان پلنگی خون خوار و غربت قبرهای قبرستان موصل
چند بار؟ روزی چهار بار. هر بار که آمار میگرفتند و می آوردند داخل یک کابل و می بردند بیرون، یک کابل می زدند؛ به قول خودشان خمسه خمسه، پنج تا پنج تا ما را دور هم می نشاندند و کابل سنگین می زدند. کابلی که دارم می گویم می دانی منظورم چیست؟ کابل برق کولرهای پنجره ای را دیدی؟ بعثی ها این کابل ها را دو تیکه، دو لایه کرده بودند و با این ها بر بدن ما می زدند. به طور طبیعی و در کمترین حالت روزی ...
تکلیف این جاست!
عصبانیّت گفت: شما این جا چه کار می کنید؟! بابایی جواب داد: من فرمانده گردانم. باید برگردم خط،پیش نیروهایم. گفتند هرکی می خواهی باش ما وظیفه نداریم شما را ببریم. دعوای بابایی بالا گرفت ، اما نتیجه نداشت. و از هلی کوپتر پیاده شدیم. بعد از نماز صبح بابایی گفت: پا شو. و این بار مثل کسانی که از زندان فرار می کنند به سمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست هایم که سالم بود را قلاب کردم و بابایی از دیوار ...
مرد پولادین زندان های شاه که زندان انقلاب را آموزشگاه کرد
و علیه موشه دایان (وزیر جنگ رژیم صهیونیستی) شعر می خواندند. تمام تاکسی ها، اتوبوس ها و سواری ها چراغ هایشان را روشن کرده و بوق می زدند. در هیچ قنادی شیرینی نمانده بود. خودم شاهد بودم پنج شش نفر وارد یک قنادی شدند. دوهزارتومان پول به صاحب مغازه دادند و گفتند: آقا این پیشت باشد . بعد هم سینی های پر از شیرینی را برداشته و به خیابان بردند تا به مردم تعارف کنند. روز بعد فوتبالیست های اسرائیلی تحت ...
از سفرنامه عتبات تا داستان های آیینی و مذهبی
احساسات خودم را روی کاغذ بیاورم تا هر وقت دلتنگ شدم، بخوانم. با خودم دفتر و خودکار بردم. سر مرز، چمدانم را ریختند بیرون. هی نیروهای بعثی، عربی حرف زدند و مرا بردند به اتاقی و هی نگاهم کردند و با لحنی تند حرف زدند. هم ترسیده بودم و هم داشتم از تعجب شاخ درمی آوردم. بعد از کلی گفت وگو و تلاش مدیر کاروان، فهمیدم دفتر و خودکار، این همه های و هوی به پا کرده است. خندیدم و به آنها با زبان اشاره و عربی دست وپا ...
یادگاری پرمعنای یک آزاده از دوران اسارت/ پاسخ غیرانسانی صلیب سرخ به اسیر ایرانی
آزاده اهل تبریز انجام داده است که مشروح آن را در ادامه می خوانید. دفاع پرس: اولین بار در چه تاریخی عازم جبهه شدید و در کدام یگان نظامی فعالیت می کردید؟ من قبلا در سال 1360، 2 بار به عنوان بسیجی به جبهه اعزام و در عملیات طریق القدس مجروح شده بودم. بعد از بهبودی برای انجام خدمت سربازی وارد تیپ 58 ذوالفقار شدم. دفاع پرس: چه اتفاقی رخ داد که به اسارت نیرو های عراقی ...
ماجرای ورود نخستین دکترهای داوطلب به مقر سپاه
بلافاصله به اتاق عمل بیمارستان های صحرایی خط اول می بردند. بعضی ها را هم به بیمارستان اهواز می بردند و در آنجا، کارهایی برایشان انجام می شد. در بیمارستان اهواز، ستادی تشکیل شده بود که اعضای آن با ستادهای پشتیبانی استان ها تماس می گرفتند و متوجه می شدند که به طور مثال در شیراز یا مشهد چند تخت خالی وجود دارد. بعد مجروحان را با هواپیما یا قطار به آن شهرها می فرستادند و در آنجا کارهای درمانیشان انجام ...
ناخن چیده امام خمینی(ره) شرف دارد به صدام!
که دستور عقب نشینی دادند. من با صادق عنبری بودم که در حین عقب نشینی راه را گم کردیم و سر از سنگر عراقی ها درآوردیم. همین که ما را دیدند شروع کردند به شلیک کردن. عنبری همانجا شهید شد و من از ناحیه کتف و دست چپ مجروح شدم. عزیزی ادامه می دهد: خون زیادی از من رفته بود و بیهوش شده بودم. بعداً بچه ها گفتند در فرودگاه بصره یک پتو رویت کشیده بودند و فکر کردند مُردی. من زمانی چشمانم را باز کردم ...
رواج غیرمنتظره ماده توهم زا در میان جوانان
وجود دارد و آن تریپ یا شاید بتوان گفت تور ماشروم است که با توجه به لیدر و مکان مصرف هزینه اش در جزیره هرمز و شمال کشور برای دو روز به صورت میانگین شش میلیون تومان است. نیما: معده ات را خالی کن نیما 23 سال دارد، دانشجوی معماری است و به واسطه دوستانش تشویق به مصرف ماشروم شده است. او درمورد این تجربه می گوید: قبل از مصرف از مزایای ماشروم زیاد شنیده بودم. دوستانم می گفتند با یک بار ...
رئیس نظام پزشکی تهران بزرگ: جامعه پزشکی و کادر درمان در دوران کرونا به خوبی نقش آفرینی کردند
دانشگاه علوم پزشکی تهران به عنوان متخصص داخلی به استان ایلام رفتم. جالب اینکه در آن زمان، من تنها متخصص داخلی استان بودم که در کنار بنده، یک متخصص داخلی از کشور هند حضور داشت، اما از متخصص قلب، عفونی و... خبری نبود، سال 84 که معاون سلامت وزارت بهداشت بودم، به ایلام رفتم و اولین سوالی که پرسیدم، این بود که چند نفر متخصص در استان وجود دارد که گفتند 14 متخصص داخلی، به همراه متخصص عفونی، قلب و... داریم ...
کاش اولین مدال جهانی استانم را نگرفته بودم!
گفتند برو و ما یک ایمیل به ترکیه می زنیم و مشکل را حل می کنیم. هر وقت هم چمدان شما آمد تماس می گیریم تا بیایید و آن را به شما تحویل بدهیم. گفتند چمدان در ترکیه است اما نبود! فردای آن روز به شماره ای که داده بودند زنگ زدم. گفتند چمدان در ترکیه هست و ما پیگیری می کنیم تا با اولین پرواز به ایران بیاید. هواپیمایی که با آن پریده بودیم ماهان بود. بعد از آن از خود هواپیمایی ماهان بخش ...
زن عصبانی شوهر خائنش را تکه تکه کرد
...> رسیدگی به این پرونده از چندی قبل و با تماس زنی با پلیس اسلامشهر آغاز شد. این زن با حالتی هراسان اعلام کرد، امروز متوجه بوی بدی از خانه همسایه مان شدم که به مشام می رسید. به موضوع مشکوک شده و به مقابل خانه شان رفتم. زن همسایه وقتی مرا دید، شروع به گریه کرد و راز هولناکی را فاش نمود. او شوهرش را کشته و بعد از تکه تکه کردن جسدش، در حال پختن آن در دیگی بود اما عذاب وجدان باعث شد از من بخواهد با پلیس ...
جامعه پزشکی و کادر درمان در دوران کرونا به خوبی نقش آفرینی کردند
پزشکی تهران به عنوان متخصص داخلی به استان ایلام رفتم. جالب اینکه در آن زمان، من تنها متخصص داخلی استان بودم که در کنار بنده، یک متخصص داخلی از کشور هند حضور داشت، اما از متخصص قلب، عفونی و... خبری نبود، سال 84 که معاون سلامت وزارت بهداشت بودم، به ایلام رفتم و اولین سوالی که پرسیدم، این بود که چند نفر متخصص در استان وجود دارد که گفتند 14 متخصص داخلی، به همراه متخصص عفونی، قلب و... داریم. ...
ترور حاجی در حجره
فرار از مهلکه شد. سید اسدالله بعد از محاکمه این بار به چهار سال حبس انفرادی محکوم شد اما در داخل زندان هم دست از مبارزه و آموزش مبانی دینی و عقیدتی به زندانیان بر نداشت به همین علت به زندان مشهد منتقل شد و بخشی از محکومیتش را در این زندان سپری کرد. محکومیت سید اسدالله فروردین 1353 تمام شد و از زندان آزاد شد اما ادامه مبارزات او علیه رژیم بار دیگر موجب دستگیریش در اسفند 1353 شد. اتهام منجر ...
کرمانی مقدم: پروین گفت با 20 عملی قهرمان آسیا می شویم/ جمال شریف از من می ترسید
دادند تا بپوشم. آن زمان تا حدودی هم کسی من را نمی شناخت. نیروی زمینی تیم بسیار خوبی داشت و من در آن بازی عملکرد بسیار خوبی داشتم و یک گل به ثمر رساندم و یک پنالتی هم گرفتم. همانجا تماشاگران مرا شناختند و به عنوان بازیکن هفته انتخاب شدم. فردای همان روز وقتی می خواستم به محل تمرین بروم، پاشنه های کفشم را خوابانده بودم و به سمت علی پروین رفتم. با علی پروین سلام و علیک کردم که بعد علی پروین به من گفت ...
گلوله به عمامه من بخورد کمانه می کند
به منطقه اعزام شدم، جزو لشکر مهندسی امام علی (ع) بودم و بار دوم در گردان کوثر تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه حضور داشتم. دفاع پرس: زمانی که اسیر شُدید، چند نفر بودید و اسرا را برای بازجویی به کجا بردند؟ زمان اسارت حدود 120 بودیم و اولین جایی هم که بعد از اسیر شدن ما را بردند، شهر چوارتا بود، اما بعد از ثبت نام اسرا، حدود ساعت 9 صبح به سمت سلیمانیه حرکت کردیم و نزدیک غروب به این ...
پرونده جدید رو شد: پرسپولیس دنبال 3 - 0 کردن دیدار با ذوب آهن
پیدا کنند. یک روز آقای منصوریان به عنوان سرمربی تیم آمد و گفت یا قراردادت را کم کن و یا دیگر سر تمرین نیا! قبول نکردم و منصوریان مرا اخراج کرد. همان زمان شکایت کردم و در این سه سال اخیر درگیر این موضوع بودم. تمام شواهد دال بر این بود که باشگاه یکطرفه اخراجم کرد. البته ابتدا گفتند خودت نیامدی اما من 7 شاهد از میان بازیکنان تیم بردم که شهادت دادند منصوریان و باشگاه مرا اخراج کرده اند. الان هم مدت ...
از شاگردی ادیب نیشابوری تا دوستی با دهخدا
می خوانیم. سپس در اتاقی در جنب اتاق استاد، که مرحوم دکتر معین و آقای دکتر دبیرسیاقی و آقای دکتر صدیقی کار می کردند، میز کوچکی بود، مرا به آنجا بردند و گفتند: در اینجا کار کن تا پس از بازگشت من. نگارنده، کتاب مزبور و مقداری فیش به آن اتاق بردم و به فیش کردن پرداختم. پس از یکی دو روز دریافتم که این کتاب آکنده از غلط های فاحش است، غلط متن نه غلط چاپی. آنها را در فیش های خصوصی یادداشت می ...
نجات قهرمان سابق بوکس در یک قدمی چوبه دار| او دختر ماساژور را به خاطر 250 هزارتومان کشته بود
.... او بی وقفه داد می زد و من که به شدت عصبانی شده بودم با مشت چند ضربه به سر و صورتش زدم و ناگهان هستی از حال رفت. ابتدا فکر کردم او بیهوش شده است اما دیدم نبضش نمی زند اما من واقعا قصد کشتن او را نداشتم و در آن لحظه دچار شوک شده بودم. خیلی ترسیده بودم، نمی دانستم باید چه کنم. به سمت پارکی در محدوده ونک رفتم و آنقدر پشیمان بودم که 3ساعت در آنجا گریه کردم. بعد برگشتم و جسد را داخل پتویی پیچیدم. ...
تابستان 1369 رونمایی شد/ سرهنگی: ما علیه فراموشی می نویسیم
روزنامه نگار بودم هیچ گاه در روزنامه غذا نمی خوردم و همیشه سعی می کردم غذایم را در زندان بخورم، چون غذای زندانیان بعثی همواره بهتر از غذای محل کار من بود و ما در ایران چنین اسیرداری می کردیم. سرهنگی با تاکید براینکه ما علیه فراموشی می نویسم، اظهار داشت: نباید خاطرات اسیران از جنگ فراموش شود ما از 15 کشور در ایران اسیرداری کردیم و کسی نمی داند، چون از 34 کشور به عراق کمک نظامی می شد و ...
اولین اظهارات زن رشتی پس از جنجال پرت شدن از ون پلیس
مربوط به کلانتری بود سرباز حاضر در صحنه گفت: در درگیری دیشب که در سبزه میدان اتفاق افتاد با یک آقا درگیری شدیم. دو خانم با مادرشان به ما مراجعه کرده و گفتند که این آقا با ما تصادف داشته و مدارک شناسایی ما را گرفته، اما در حال حاضر قصد اخاذی دارد. زمانی که با مرد جوان در حال صحبت بودیم به ما حمله کرد. همسر متهم گفت: ون پلیس برای کلانتری بود، زمانی که شوهرم را به داخل ون بردند، یک ...
ما علیه فراموشی می نویسیم
سه دسته شهدا، جانبازان و اسرا سروکار داریم و از یک جهت روایت اسرا وضع رنج آمیزتری دارد چرا که دچار نوعی غربت عمیق هستند. حتی اگر ما آن ها را قهرمان بدانیم خودشان مرتب از خودشان می پرسند چرا اسیر شدم. اتفاقی که در حین روایت کتاب من درباره آقای شهبازی بسیار می افتاد و ایشان مدام از خود می پرسید من که افسر دو رژیم (رژیم پهلوی و بعد حکومت جمهوری اسلامی) بودم چطور اسیر شدم؟! پس رهاورد مسئله اسارت به ...
شب نشینی در منزل پدری شهید مدافع امنیت/خوشحالم پسرم به شهدا پیوست + فیلم و عکس
صدایی به گوشم رسید که چشمانت را باز کن. به زحمت بسیار فقط توانستم چشمانم را باز کنم و ندا رسید که این مرد بی سر امام مظلومت حسین ابن علی(ع) است. پس از چند لحظه که از آن حال خارج شدم دیدم اباعبدالله با سر مبارک و لباس زیبایی که به تن داشت در سمت راست من و با فاصله ای اندک به روی منبر نشسته اند و به من خیره شده اند، در حالی که لبخندی نیز به لب داشتند. در عالم خواب به خود نهیبی زدم ...
خبر مهمی که رادیو عراق پخش کرد!
.... باورش برایم بسیار سخت بود؛ با یک پیرزن لاغر و نحیفی مواجه شدم که مادرم بود، آخرین بار که او را دیده بودم، چنین نبود، چقدر زود پیر شده بود! مرا در آغوش گرفت. بغض گلویم را فشرد. نمی توانستم حرفی بزنم. مادرم با همان حال و با چشمان گریان گفت که پدرت ما را تنها گذاشت و از دنیا رفت و دیگر نتوانست چیزی بگوید. بالاخره بقیه دوستان هم آمدند و ما را با تشریفات و اسکورت وارد شهر کردند ...
روایت یک آزاده از واپسین روزهای اسارت/ سوال عجیب نماینده صلیب سرخ از اسرا
را باور کنیم. اعتمادی به بعثی ها نداشتیم. هنوز در حال تجزیه و تحلیلِ این خبر بودیم که فهمیدیم اولین گروه هزار نفری را از اردوگاه موصل یک خارج کرده و به سمت مرزهای ایران برده اند. سربازان عراقی خبر را تأیید می کردند و می گفتند: اردوگاه شما در نوبت بعدی قرار دارد، ما هر روز هزار نفر را برای تبادل به مرزهای ایران می فرستیم . آن قدر همه چیز داشت سریع پیش می رفت که باورکردنی نبود. همه شواهد ...
حیات اجتماعی و سیاسی طیب به بهانه سالگرد کودتای 28 مرداد
: ابرام آقا! امروز انتخابات است؟ می گوید: بله. می پرسید: مگه شما کاندیدا نیستی؟ می گوید: بله هستم، ولی خب یک عده ای راه افتاده اند! می پرسد: کی راه افتاده؟ می گوید: خب یک عده ای که می خواهند ما نباشیم! می گوید: خیلی خب! ساعت 3 بعد از ظهر بود که ناگهان گفتند: شعبان جعفری آمد! دنبال این خبر، شعبان با عده ای از اوباش دور و برش وارد اتحادیه شدند. آنها به کسی اعتنا نکرده و در حالی که جواب سلام عده ای ...