سایر منابع:
سایر خبرها
نوربالا| هرچه پول بخواهی می دهم، فقط جبهه نرو!
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، محمدولی تنها پسر خانواده بود و نورچشمی پدر و مادر و 3 خواهرش. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با هم سن و سالانش وارد کار جهاد شد و به روستاهای اطراف همدان می رفتند تا به کشاورزان و خانواده های نیازمند کمک کند. وقتی که جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران آغاز می شود، این دانش آموز خیلی تلاش می کند به جبهه برود، ولی به دلیل سن کمی که داشت اجازه ...
شهید مدافع حرمی که با چوب بستنی پهپاد عملیاتی می ساخت
این بار برم و بیام، دیگه جایی نمی رم. برگردم بچه ها رو می برم مسافرت. تو نگران نباش. برای آخرین بار او را نبوسیدم به این جای صحبت که می رسیم، مادر شهید بغض می کند و ادامه می دهد: آمد و من را بوسید. نگاهی کرد و پرسید: ننه تو دلت نمی خواد منو بوس کنی؟ گفتم: نه! تو چرا حرف منو گوش نمی کنی؟ به خدا زن و بچت گناه دارن کمال جان. گفت: ننه من می رم و بر می گردم. رفت و 3 روز بعد خبر ...
نوای پرسوز مهدی در شب آخر
قطعه، ولی مال همسایه ها وصله وقتی رسیدم پیش بچه های سپاه گفتم تلفنو وصل کنین. دیگه خودمون خبر داریم. گفتند چشم. یکی دو تا کوچه نرفته بودیم که گفتند حالا اگر پسر بزرگه شهید شده باشد؟ گفتم لابد خدا می خواسته ببینه تحملشو دارم. خیال شان جمع شد که فهمیده ام هم بزرگه رفته، هم کوچیکه.
ماجرای یک مادر چشم به راه و دلداری به خانواده های شهدا
، بچه های تفحص مهدی را پیدا کرده بودند، برادری که موقع رفتن 60 کیلو بود بعد از 15 سال تنها دو کیلو استخوان از او مانده بود، آن را هم تحویل ما دادند، مهدی را از روی پلاک شناسایی کرده بودند، موقع رفتن مهدی 16 سال داشت، حتی صورتش مو هم درنیاورده بود و از لحاظ شرعی یک سال بود که به سن تکلیف رسیده بود. عزیزالله، شش سال از مهدی بزرگ تر بود، یک پسر 22 ساله با هم به جبهه رفتند اما او هنوز هم ...
نقشه شیطانی پسر پلید برای دختر نوجوان/ تجاوز به دختر 16ساله در پارتی شبانه+جزییات
پیگیری های آگاهی در محله ای دور از محل سکونتمان در یک خانه فساد پیدا شد. از آن روز به بعد اجازه رفتن به مدرسه و داشتن موبایل را به او نداده ام. او از اعتماد من و پدرش سوء استفاده کرد و آبروی ما را برد. ما خانواده آبرومندی هستیم. شوهرم 25 سال در یک کارخانه ریسندگی کار کرد و پول حلال آورد. نمی دانم این بچه چرا این کار را با ما کرد. بعد از حرف های این مادر، از آنجایی که ...
کلنا عباسک یا زینب
ورودی را رها کنیم اگر مراقبش نباشیم، یک روزی آنها وارد خانۀ ما هم می شوند... مادر گرامی شهید صادقی از دلیلِ آرامش اش بعد از شهادت فرزندش می گوید: مصطفی ساعت 4 صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش می گذشت خیلی دلتنگش بودم. حرف که می زدیم گفتم: مصطفی جان مواظب خودت باش... خیلی دلم برایت تنگ شده. گفت: مادر من را به حضرت زینب(س ...
وصیت نامه سردار شهید محمدرضا ابراهیمی یزدآبادی
نبیند هیچ کس نمی بیند. از خانواده ام می خواهم اگر خداون توفیق شهادت به من داد برای من ناراحت نباشند. که من اگر در جنگ شهید نشدم خیلی ناراحت بودم که چرا از صف شهدا جا ماندم و ناراحت حال خود بودم. عزیزانم مرا حلال کنید که اگر شما را اذیت کردم که کرده ام. و از همه دوستان می خواهم که مرا حلال کنید . اگر به کسی اذیتی کرده ام مرا حلال کند که من در پیشگاه خداوند دستم خالیست. اگر من شهید شدم من را در گلستان شهدای یزدآباد در کنار دیگر همرزمانم به خاک بسپارید. به امید موفقیت اسلام عزیز محمدرضا ابراهیمی 3/7/94 ساعت 6 صبح فرودگاه دمشق ...
رضا که رفت فهمیدم باید به شهدا حسادت کرد!
انسان آنقدر همه چیز تمام باشد؟ بعد از شهادت آقای الماسی به این نتیجه رسیدم شهدا باید همه چیز تمام باشند. چند تا از خصلت هایشان بود که همیشه موجب حسرتم می شد؛ یکی این که توکل بسیار عجیبی به خداوند داشتند. به طوری که هر وقت هرچیزی از خدا می خواستند خدا به ایشان عنایت می کرد. حتی این مسئله باعث شده بود ما همیشه با هم شوخی داشته باشیم. به ایشان می گفتم: تو پیش خدا پارتی داری! مگه می شه هرچی بخوای ...
شکنجه های عجیب در زندان اسرائیل+ عکس
آنها و گفتم: بالاخره ما هم روزی سراغ خانه های شما خواهیم آمد و همه شما را نابود خواهیم کرد. ، خلاصه هرچه توانستم به پدر و مادر، عقاید و کشورشان بد و بیراه گفتم. خیلی دلم شکسته بود، تصور اینکه خانواده ام میان آتش و دود با مرگ دست و پنجه نرم کردند، مرا سخت آزار می داد، بیشتر از همه به یاد سنای مهربانم بودم؛ او که از همه بیشتر به من نزدیک بود و می دانستم هر لحظه برایم بی تابی می کند، غروب ...
شهادتی مانند امام حسین (ع) و صبری مانند حضرت زینب (س)
لحظه فاطمه وارد اتاق شد، فاطمه خواهرم به بدترین شکل ممکن خبر شهادت را متوجه شد. فاطمه اسکندری نیز یکی دیگر از فرزندان سردار در این باره می گوید: حاضر بودم تمام دنیا را بدهم اما این عکس واقعیت نداشته باشد. چیزی که بعد از دیدن عکس یادم است این است که مادرم در حالیکه نشسته بود، من و زهرا را در بغل گرفته و سه تایی گریه می کردیم. علیرضا اسکندری ، پسر شهید اسکندری، در خصوص استقامت ...
مهدی از کودکی در خط ولایت و رهبری بود + فیلم
فرهنگی ما درباره این شهید بزرگوار گفت: مهدی فرزند سوم من است. وی در زمان جنگ در سال 57 به دنیا آمد و از کودکی در خط ولایت و رهبری بود همچنین بسیار حزب اللهی بود. وی ادامه داد: پسر بزرگترم با دستکاری شناسنامه اش به جبهه رفته بود؛ اما او خیلی ناراحت می شد که نمی تواند به جبهه برود با توجه به اینکه او هم سن کمی داشت. مادر شهید مقدم درباره روحیات فرزند شهیدش تشریح کرد: مهدی ...
دیدار اعضای ستاد برگزاری یادواره 6090 شهید استان قم با مادر شهیدان زین الدین
پیشوایان دینی که ادامه دهنده راه پیامبر اسلام و انبیا بودند، در اولویت شهدا قرار داشت و هیچ گاه دچار خودبینی و منیّت نبودند. خانم اسلام دوست با بیان اینکه شهدا از جان و مالشان گذشتند و به جبهه های جنگ رفتند، اذعان داشت: قائله های خلق مسلمانان و کردستان از توطئه های دشمن و ضد انقلاب ها بود که با تدابیر آقا مهدی زین الدین خنثی شد. مادر شهید با تاکید بر اینکه منیّت ها باید از بین ...
مادر شهیدان حسن و غلامرضا اشرف زاده آسمانی شد
به گزارش ایثار یزد فاطمه لوک زاده مادر شهیدان والامقام حسن و غلامرضا اشرف زاده پس از تحمل سالها فراق فرزندان براثر کهولت سن و بیماری، دعوت حق را لبیک گفت و به فرزندان شهیدش پیوست. پیکر این بانوی فداکار صبح امروز بردستان مردم ولایتمدار دارالعباده یزد تشییع و در جوار فرزندان شهیدش در گلزار شهدای کوچه بیوک به خاک سپرده شد. شهید حسن اشرف زاده متولد 22 مرداد 1343 در تهران است که پس از سپری ...
سردار شهید مازندرانی که به بنی صدر گفت تکه تکه ات می کنم+تصاویر
او از کار بیکار شود، بعد محافظ آقای بهاری شد، آن وقت آقای بهاری نماینده ساری بود، که این آخرین دوره حضورش در سپاه بود. یعنی از سپاه بیرون آمدند؟ خیر، بلکه به شهادت رسیدند، به آرزویش رسید، آرزویی که برایش بی قراری می کرد، روزی که داشت به تهران می رفت، رو کرد به من و گفت: این وصیت نامه من است. به او گفتم: انگار می خواهی به جبهه بروی! لبخند معناداری زد و گفت: من هر وقت که باشد ...
3 فرزندمان را به من و مرا به خدا سپرد و رفت
حمید به جبهه رفت، پسر بزرگم شش ساله بود. پسر دومم سه ساله و دخترم نوزاد دو ماهه که شهید شد. حمید وقتی به جبهه می رفت رو به من می گفت بچه ها را دست تو دادم و تو را به خدا سپردم، مواظب شان باش. گفتم حتماً ولی نمی دانستم این سفارش آخر است و برنمی گردد. وقتی شهید شد بغضی گلویم ماند که خیلی در من اثر گذاشت. شکر خدا بچه ها بزرگ شده اند و الان به من رسیدگی می کنند و بسیار احترام مادرشان را دارند. ...
جانبازی مصطفی رازی بود که بعد از شهادتش به آن پی بردیم
در دفاع از حریم اهل بیت نائل آمده بود. او از سال 1394 به تناوب و در دوره های مختلف به سوریه اعزام شد، اما قسمتش شهادت در وطن بود و عاقبت 14 تیر 1401 در حین انجام مأموریت در منطقه کوهستانی گیلان به شهادت رسید، در حالی که منطقه خاورمیانه پس از عملیات طوفان الاقصی شاهد وقایع بسیاری شده است، به سراغ خدیجه زیدی، مادر بزرگوار این شهید جبهه مقاومت اسلامی رفتیم تا گذری به زندگی اش داشته باشیم. ...
می گفت دنبال بهشت خودمان می گردیم
معروف هایش می ریختند سرش، چاقو رویش می کشیدند و خونین و مالین به خانه می آمد. همسرش می گفت به سعید می گفتم آخر، جانت را پای امر به معروف می گذاری، سعید می گفت چند سال پای جبهه و جنگ، جانم را گذاشتم خدا قبول نکرد، اگر حالا با یک امر به معروف و نهی از منکر می خواهد طوری بشود، خب بشود. ما می ترسیدیم که مبادا فلانی بدش بیاید یا بلایی سرش بیاورند، او دنبال رضای خدا بود و هر جا می توانست امر به معروف انجام ...
کل کلاس اسم مان را در کاغذ داوطلبان جنگ نوشته بودیم!
محمدخدامی و محمد هاشم پور بود. از دکتر خواستم اجازه بدهد دو روز به مرخصی بروم و برگردم. دکتر هم گفت باشد، ولی زود برگردید و به بیمارستان شهیدبهشتی بروید تا آنجا عصب دستت را هم عمل کنند. ما برای مراسم چهلم دو روز به دستجرد رفتیم، ولی خدا می داند در آن 40 روزی که در بیمارستان بستری بودم یک لحظه یاد دوستان شهیدم را فراموش نکردم و از اینکه همراه آن ها شهادت روزیم نشده بود، غصه می خوردم و می گفتم خوشا به ...
اصرار داشتم به عملیاتی بروم که قسمتم اسارت بود!
روز در مشهد بستری بودم و بعد به تهران منتقل شدم. چون پنجه پایم شکسته بود تا ماه ها نمی توانستم خوب راه بروم. به ناچار یک سال از جبهه ها دور ماندم. البته چند ماه بعد سرکارم برگشتم و به عنوان مربی آموزشی در اسلامشهر مشغول شدم. حوزه استحفاظی ما از محله داروگر تهران تا شهر رباط کریم را پوشش می داد. این منطقه آن قدر جمعیت داشت که همیشه به استعداد یک لشکر نیرو به محور بوکان تا مریوان اعزام می کردیم تا ...
مدافع حرم بود و شهید امنیت شد
، چند بار اعزام شدند؟ سه بار برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) اعزام شده بودند. سال 94 و 95 و 96. آن موقع پسر کوچکم احمدرضا خیلی بچه بود و حدود سه سال داشت. الان 11 سال دارد و کلاس پنجم درس می خواند. با وجود حضورشان در دفاع از حرم و نهایتاً شهادت شان در دفاع از امنیت، ایشان روحیه جهادی و عملیاتی داشتند؟ بله همین طور است. آقا مجید ورزشکار بودند و به کار های عملیاتی علاقه داشتند. غیر ...
هیچ چیزی نمی تواند جای خالی اش را پُر کند
نظامی پیدا کرد و بعد از طی روند استخدام، وارد نظام شد. ما هیچ وقت به خاطر علاقه خودش مخالفت نکردیم. ما با شرایط زندگی نظامی آشنا بودیم. همسرم زمان جنگ تحمیلی 25 ماه در جبهه حضور داشت. زمانی که سردار قاسم سلیمانی شهید شد، مالک محل کار بود. چند روزی به خاطر شرایط کاری اش در محل کار ماند. وقتی به خانه آمد دیدم عکس های سردار را به ماشینش چسبانده، خیلی از شهادت ایشان ناراحت بود و ایشان را دوست داشت. عکس ...
16 سالگی و شنیدن خبر شهادت همسرت حس غریبی دارد!
.... شاید می خواست با این کار من را آماده شهادتش کند. کمی بعد هم که به جبهه رفت و دیگر برنگشت. از شهادت همسرتان چگونه با خبر شدید؟ اول به من نگفته بودند که شهید شده است. یک روز برادرش خانه ما آمد عکس خداداد را برداشت. گفتم چه شده؟ زد زیر گریه! من هم گریه کردم. گفت نگذار مادرم بفهمد! خداداد زخمی شده و بیمارستان بستری است. کم کم مردم آمدند و فهمیدم همسرم به شهادت رسیده است. پیکرش را ...
مردانه برای ارزش ها ایستادگی کرد و شهید شد
اهواز بودیم، در حوزه های بسیج فعالیت می کرد. وقتی به شهادت رسید فرمانده سپاه گفت ما شهید هادی کنعانی را به عنوان یک بسیجی می شناختیم. رابطه خوبی با بچه های بسیج داشت. نیرو های مسلح برایش فرقی نداشت، چه سپاه یا بسیج یا نیروی انتظامی باشد برای همه شان دلسوزی می کرد. وقتی بحث مدافعان حرم و جبهه مقاومت پیش می آمد، او اعلام آمادگی می کرد، اما سعادت حضور در جمع مدافعان حرم را نداشت و ماند ...
کار بامزه شهید تفحص برای انتخاب نام فرزند
والمری به شهادت رسیدند. شهید سعید شاهدی سهی که در عید غدیر سال 47 پا به دنیا گذاشته بود، در روز ولادت امام حسین (ع) به خاک سپرده شد. خواهر شهید می گوید: سعید خیلی امر به معروف و نهی ازمنکر می کرد و در راه خدا اصلاً ترسی از چیزی نداشت. چندین بار هم به خاطر امر به معروف هایش می ریختند سرش، چاقو رویش می کشیدند و خونین و مالین به خانه می آمد. همسرش می گفت به سعید می گفتم آخر، جانت را پای امر به ...
گزیده از وصیت نامه شهید محمد حسین حدادیان
به گزارش خاورستان | شهید محمدحسین حدادیان بسم رب الشهدا و الصدیقین خوش به سعادت شهدا خوشا آنان که شهادت قسمت شان می شود. خدا می داند که بر خود واجب دانسته که به پیروی از علی اکبر امام حسین (علیه السّلام) در جبهه های حق، علیه باطل حضور پیدا کنم و از حرم عمه ی سادات در حدّ توان خود، دفاع کنم که در روز قیامت شرمنده ی مادر سادات، حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) و ارباب ...
شهادت در برف و الهام به مادر شهید
دست دارند و شرح روزهای فراقشان از دریچه دوربینها مخفی مانده است، در روزگاری جوان بودند و گاهی تنها فرزند، تنها مونس و تنها چشم و چراغ خانه شان را فدای مردم کشورشان کردند، یا اینکه نه گاهی مادر چند پسر داشته و او خودش سربند یازهرا(س) برای تک تک آنان بسته است تا آنان را راهی جبهه کند. هم او که حالا پیر و خسته و ناتوان شده است، اما دل در گرو فرزند بازنگشته اش دارد، فرزندی که به تاسی از بی بی ...
دو کبوتر عاشق شهادت از دیار خوزستان
. نیروهایش عقب نشینی نکردند و رفتند حسونی زاده را آوردند. شجاعتی که حاج حمید داشت، نیروهایش هم داشتند. مادر روحیه خوبی دارد شهید کجباف چون رابطه ای بسیار صمیمی با برادرم داشت و من نگران از دست دادن حاج حمید بودم، وقتی که شهید شد، من خیلی به هم ریخته بودم. خیلی گریه کردم، آن قدر برای ایشان اشک ریختم. ایشان با برادرهایم با هم بزرگ شده بودند. به خاطر این وابستگی ما هم برای شهادت برادرم ...
روایت خواندنی از خواستگاری شهید محسن بلندیان
می رفتیم الان هم که توفیق خدمت تو بهداری سپاه رو پیدا کردم سوالی هست بفرمایید. گفتم خواهش می کنم شما بعد ازدواجتون می خواید برگردید قم؟ حقیقتش اینه که من خیلی بودن در کنار خانواده رو دوست دارم و دلم پر می کشه برای پدر و مادرم... اما وظیفه اصلی امروز من به عنوان یک بسیجی اینه که به اسلام خدمت کنم و گوش به فرمان امام باشم... الانم که با این اوضاع جنگ هیچ چیز معلوم نیست... چون من ...