سایر منابع:
سایر خبرها
رفاقت شصت ساله
.... عزل بنی صدر این خاطره را جاسبی به نقل از رهبر معظم انقلاب به فارس گفته است: همان خرداد60 جلسه ای با امام داشتیم... من بودم و شهید بهشتی و آقای هاشمی. امام بی مقدمه شروع کردند به اعتراض به ما که شما از خدا نمی ترسید؟ چرا آن قدر اختلاف ایجاد می کنید؟ چرا به فکر مردم نیستید؟ یک آن آقای هاشمی ناراحت شدند و گفتند که ما خجالت بکشیم؟ آن قدر این بنی صدر علیه ما حرف می زند و آبروی ما ...
شکایت همسر محسن قرائتی نزد رهبر انقلاب چه بود؛ همسرشون بدجور شاکی اند!+ فیلم
می کرد طلبه شوم. من در آن زمان 14 سال داشتم و چندان موافق ادامه تحصیل در حوزه نبودم. تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتیم یک نفر را میان خودمان به عنوان داور انتخاب کنیم و هر چه او گفت ، همان را انجام دهیم. مدیر بازنشسته مدرسه ای را که از آشنایانمان بود برای داوری انتخاب کردیم و او به من گفت: تو طلبه شو! . آقای جلالی که با آیت الله طالقانی برنامه قرآن در صحنه را داشتند، آمد و گفت: شما آقای ...
دعای ویژه مادر شهید در حق جوانان کشور
به شما گفتند؟ صدیقه وطنی: خبر شهادت شهید مجتبی را همرزمانش برای ما آوردند البته چون می دانستیم مجتبی خط شکن هست آمادگی شنیدن خبر شهادتش را داشتیم اما شهید مصطفی چون پسر بزرگم بود و بسیار به ایشان وابسته بودم و همچنین تقریبا نه ماه قبل برادرش مجتبی به شهادت رسیده بود، همه می دانستند بسیار برایم سخت است و نمی دانستند چطور به من اطلاع بدهند روزی که به شهادت رسید به برادرانم و دامادم اطلاع ...
صورتش سالم بود و پذیرای بوسه خداحافظی مان شد
و کتاب مدرسه.... اشک روی گونه هایش جاری شد و گفت: می خواهم بروم جبهه. فکر نمی کردم این قدر بزرگ شده باشد. دستی به سرش کشیدم و گفتم: گریه نکن. ما باید گریه کنیم نه تو. راضی ام به رضای خدا. اشک هایش را پاک کرد و آماده رفتن شد. چهار ماه بعد به آرزویش رسید. با پوتین هایش خوابید! وقتی برای اولین بار به مرخصی آمده بود. چکمه هایش را به پا کرد و بندهایش را بست. مادرش پرسید ...
■ خاطرات طلبگی؛ بچرخ تا بچرخیم
بشی؟ بابا ما هدایت بشو نیستیم؛ بزرگتر از شما کاری نتونستند بکنند؛ یا برمی گردی میری یا اینکه بچرخ تا بچرخیم!!! با یک تبسم ریزی گفتم: خواستی بچرخی به سمت نمازخانه هم بچرخ؛ نمازخانه می بینمتون. هر یک متلک بچه ها، به من می گفت حاجی کارِت خیلی سخته!!! صدای اذان از بلندگوی مدرسه به گوش می رسید؛ رفتم نمازخانه ... حدود نصف حیاط برای شرکت در نماز جماعت به نمازخانه آمده بودند حتی آن دختر خانمی که قرار بود بچرخه؛ چرخیده بود و اومده بود نماز ... خدا را شکر که طلبه شدم خاطره از: حجت الاسلام محمد قهرمانی خشنود خبرگزاری حوزه ...
دانش آموز 8 ساله بعد از اخراج از مدرسه در ICU
تعداد بازدید : 817 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کیفیت 480
اولین گفتگوی رسانه ای حسن آقامیری / از ماجرای سربازی و دادگاهی شدن تا حاشیه های گفتگو با احلام و ارتباط ...
.... به نظر من سربازی کارخانه اپوزیسیون سازی بود. یعنی بچه ها خیلی ناراضی و شاکی بیرون می آمدند. انگار که فقط یک دوره ای برایشان تمام می شد. اینطور نیست؟ حق دارند. من خودم اول آموزشی سپاه بودم و بعد مشکلاتی پیش آمد و مرا به جای دیگری فرستادند. همان موقع وقتی با بچه ها صحبت می کردیم همه کاسب بودند و، چون سربازی نرفته بودند نمی توانستند چیزی به نام خود و حتی مجوز های کاری ...
اظهار نظر جنجالی همسر حجت الاسلام قرائتی / همسر خوبی نیستی
به گزارش زیرنویس به نقل از همشهری، محسن قرائتی گفت: آنطور که باید شوهر به درد بخوری برای زندگی نبوده ام! البته در مسافرت ها همیشه تلفنی با هم در تماس هستیم ولی او می گوید این چه زندگی ای است؟ هر جا که می رود همه می گویند به حاج آقا سلام برسان. خوشا به حالت! چه حاج آقایی داری. بعضی وقت ها که [...]
پلاکش را بر گردن انداخت وبرای همیشه رفت
نیایش دیده ام و همان ها برای من قوت قلب شد. یک روز پیرمردی من را دید و گفت: خدا پسرت را برایت ببخشد. خیلی خوب قرآن می خواند. تعجب کردم. پیرمرد گفت: هر شب به مسجد ما می آید و برای ما قرآن می خواند. همان شب به پسرم گفتم: تو قرآن خواندن بلدی؟ گفت: بله گفتم: پس چرا مسجد خودمان قرآن نمی خوانی؟ گفت: پیش شما خجالت می کشم. فوتبالیست شهید اهل تیم فوتبال آزادی (هلال احمر) بود. الحمدالله پیروزی ...
حاج حسین ؛ سردار شهیدی که رشادتش بدون مرز بود
به مرخصی می آمد به پایگاه مسجد می رفت و یا با خانواده های شهدا سرکشی می کرد، به عبادت، نماز سر وقت و نماز شب می پرداخت و یا قرآن تلاوت می کرد، به او می گفتم: این چند روز را پیش ما و زن و بچه ات باش، می گفت: سرکشی از خانواده شهدا از شما واجب تر است و یا هر وقت به او می گفتیم: کمتر به جبهه برو چون زن و بچه داری، می گفت: مگر امام حسین(ع) زن و فرزند نداشت، مگر حضرت عباس (ع) همسر و بچه نداشت، چرا شما ...
پیگیری قضیه امام موسی صدر و مخالفت با دشمن تراشی برای انقلاب !
اقدام در این زمینه مخالف نبودم ولی با دشمن تراشی در آن جو و شرایط که انقلاب نوپای ما دشمنان زیادی داشت مخالف بودم؛ من این مطلب را در همان اوایل انقلاب که امام در خانه آقای حاج شیخ محمد یزدی در قم بودند در مورد ضرورت تحکیم روابط با کشورهای اسلامی و بخصوص کشورهای همسایه به ایشان هم گفتم. منبع : کتاب خاطرات آیت الله منتطری جلد اول صفحه 440-441 انتهای پیام | www.shia-news. ...
ذکر شهید باکری هنگام سختی ها و نگرانی های جنگ
حمید . این من بودم که عهد دسته جمعی را شکسته و موجب ملال خاطر آقا مهدی شده بودم. تصمیم گرفتم پیش آقا مهدی بروم و معذرت خواهی کنم. رفتم و گفتم: آقا مهدی می دانید، ما عشق شما را به حمید آقا می دانیم. ما راضی نمی شویم که شما ناراحت باشید. تبسم لطیفی چهره اش را روشن کرد دست گذاشت روی شانه اش و گفت: الله بندسی! مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا می کنید. ولی شما ها برای من ...
این جا خبری نیست!
چرا؟ چون مولایش امیرالمومنین (ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد که نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا و قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد. از آن دسته آدم ها بود که به خودش سخت می گرفت و به هوای نفس، مجال خودنمایی نمی داد. از پیروزی هایی که کسب کرده بود و موفقیت هایی که به دست آورده بود، هیچ وقت صحبت نمی کرد. حتی از نبرد خرمشهر که به آن آزادی آن ...
روایتی از دیدار مردم قم با رهبری/ آخرین نفری که به حسینیه وارد شد
شهر بیست/ سرویس فرهنگ و هنر _ فهیمه شاکری مهر: خبر کوتاه بود؛ دیدار با آقا بعد از سیزده سال انتظار میسر شده بود. آقای عزیزی که سال های نوجوانی تب وتاب داشتم ببینم کیست. نه این که ندانم کیست؛ می خواستم از نزدیک او را ببینم و جواب همۀ کیست ها را خودم بگیرم. او را دیده بودم در شهرم قم. مهمان شهرمان بود نه یکی دو روز بلکه ده روز. ده روز پرخاطره که ...
خدا کند کسی شبیه نیما نباشد!
را می شناسیم و همکار هستیم. چقدر کاراکتر نیما به شخصیت شما نزدیک است؟ (می خندد) اگر شخصیت من شبیه نیما باشد که خودم را می کشم، یعنی خدا کند کسی شبیه نیما نباشد. یک آدم توخالی و سطحی که فقط حرف اضافی می زند و چون ترسو است در لحظه حرف و موضعش را عوض می کند. در کل نیما هم دوست داشتنی و هم غیرقابل تحمل و ترسناک است. من هم در شروع کار خیلی از نیما دور بودم، ولی وقتی کار به نیمه رسید متوجه ...
بهترین مرگ ها شهید شدن است
شهید می شوند نزد خدای خویش هستند و گریه برای آن ها سخت اشتباه است، امیدوارم به آن جامه عمل بپوشانید. پدر و مادر عزیزم! من تا چندی قبل که پیش شما بودم چیزی به درستی از اسلام، امام یا شهادت نمی دانستم... تا اینکه خداوند خواست که من به این مکان مقدس پا گذاشتم و طی این مدت همه چیز را آموختم. با چشمانم بچه هایی را دیدم که چگونه دلسوزانه از اسلام و قرآن دفاع می کردند و چگونه کافران را به هلاکت می رساندند و در آخر آن هایی که از امتحان خدا قبول شده بودند به شهادت می رسیدند. انتهای خبر/ ...
وقتی امام فرمود: خدایا من را با حاج عیسی محشور کن.
این قبیل اصلا صحبت نکردند و من هم سؤالی نپرسیده بودم اما یادم هست وقتی کار را آغاز کردم، حاج احمد آقا حقوق مناسبی به من می داد. پس از ورود به بیت، ابتدا خدمت حاج احمد آقا رسیدم چون ایشان تا خوب از خلقیات هر کس اطمینان پیدا نمی کرد، نمی گذاشت با امام باشد. نهایتا حاج احمد آقا دستور دادند مسوولیت تلفن ها با شما باشد و اولین وظیفه ام مشخص شد. البته بعدا کم کم کار و مسوولیت ها و اختیاراتم ...
پیکر حاج یدالله جان همرزمانش را نجات داد
شان داد ند. فکر می کنم حدود 24 ساعتی را شهید کلهر در بیمارستان مقاومت کردند، چون از بنیه فیزیکی بسیار خوبی برخوردار بودند. از طرفی پزشکان همه سعی و تلاش خودشان را کردند، اما با همه این اوصاف به حالت عادی برنگشت و همان ترکش کوچک باعث مرگ مغزی و نهایتاً شهادت شان شد. وداع با همرزم قدیمی وقتی حاج یدالله شهید شدند به بچه ها گفتم که پیکر پاک این شهید را برای وداع به اردوگاه کوثر ...
شروع خلاف بعد از فوت همسر
.... چند سال از زندگی مان می گذشت که همسرم بیمار شد و بعد از مدت کوتاهی فوت کرد و من ماندم با یک دنیا بدبختی. اوایل فوت همسرم، خواستم به شهرستان مان برگردم اما به دو دلیل این کار را نکردم. یکی این که اگر برمی گشتم، باید به خانه پدرم می رفتم چون نمی توانستم تنها زندگی کنم. اصلا هم دلم نمی خواست دوباره با نامادری ام زندگی کنم و دوم این که باید کار می کردم و خرج فرزندانم را درمی آوردم که در شهرستان ...
پرویز پرستویی: من وسط بازم / تلویزیون حق ندارد مرگ من را هم زیرنویس کند
تلویزیون پخش می شد. من خودم به عنوان بازیگری کوچک سریال رعنا را کار کردم. رعنا اولین سریال تان بود؟ چون اولین کار داوود میرباقری هم بود. واقعا کار خوبی بود. نه، قبل از آن سریال طالب را در پنج قسمت کار کرده بودم. سریال آوای فاخته ، سریال آپارتمان ، سریال امام علی ، سریال زیر تیغ ، سریال خاک سرخ همه سریال هایی بودند که وقتی به مردم برخورد می کنیم، این ها را دوست داشتند، مخصوصا آن ...
احمد کاظمی از زبان خودش، فرمانده اش و رفیقش/ اگر یکی از شهدا به دنیا برگردد چه می گوید؟
که اشاره می کرد، بسیجی ها حرفش را گوش می کردند. *دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی این که دعا کنید من روسفید بشوم، دوم این که دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت ...
اظهارت جدید و بسیار متواضعانه پرویز پرستویی!
که شما از بازیگری تا هنرمندی طی می کنید، مسیر ساده ای نیست که شما بگویید کاری ندارد، من این همه سال کار کردم! آیا یک ورزشکار که مدال المپیک گرفته، می تواند بگوید دفعه بعد حتما المپیکی می شوم؟! شاید این حرف ها کلیشه باشد، اما بنده اگر بزرگ ترین بازیگر جهان هم باشم، آیا واقعا در کار بعدی هم بزرگ ترین بازیگر جهان خواهم بود؟ من همیشه می گویم در بازیگری فقط بازی کردنش سخت است، بقیه اش خیلی خوش می گذرد ...
خرده روایتی متفاوت از پرواز 752؛ شوق وصل به مجالس مذهبی در قلب اروپا
پروردگار و همراهی دوستان.... و من همچنان گریه می کنم، دلم می خواست تنها بودم و می توانستم ضجه بزنم، زار بزنم، به سجده بیفتم و از خدا طلب امداد و عفو و رحمت کنم. پروردگارا به حقیر گنه کار بینش و ایمانی عطا کن تا همواره خود را در جهاد الی الله ببینم و هیچ گاه خون شهدای گران قدر را از یاد نبرم. امام امت گفت: از دامن زن مرد به معراج می رود و امیر و فاطمه چه زیبا تا آخرین قدم تا معراج همراه هم ...
قول شفاعت داد و چند دقیقه بعد شهید شد
برای امام حسین (ع) رسول در 7 شهریور 1350 در ایوانکی به دنیا آمد. تا دوم راهنمایی درس خواند. خواهرش می گوید: یک روز وقتی از مدرسه آمد با صدای بلند سلام کرد. من و مادر در اتاق بودیم، در حالی که خودنویسی را جلویش گرفته بود و تکان می داد آن را به طرف مادر برد و گفت: قشنگ است؟ جایزه گرفته ام. مادر دست از کارش کشید و به خودنویس نگاه کرد. آن را در دستش چرخاند. جایزه گرفتی؟ رسول گفت: بله یک ...
ناگفته های شهلا توکلی از غلامرضا تختی علت مرگ مرموزش
بچه از او نگهداری کنم. به تمام تمنیات روحی اش جواب می دادم، اما خیلی زودرنج بود تا حرفی می شد قهر می کرد و این من بودم که غالبا به دنبالش می رفتم یا سعی می کردم وسایل آشتی را فراهم کنم. خودش هم معمولا بعد از یکی دو ساعت برمی گشت و آدم کینه ای نبود. روز تولد و سال ازدواج مان را خوب به یاد داشت. مثلا در سال روز ازدواج مان من ساری بودم، یک کیک بزرگ خریده و با خودش آورده بود. وقتی به من ...
کودک کشی از غزه تا کرمان
کنیم تا جمعیت به سمت دیگری حرکت کنند. موکب داران امام حسین(ع) به شهادت نائل شدند مردی که حسرت شهادت در این حادثه را همچنان بر دل دارد، از موکب دارانی می گوید که به وقت محرم و صفر امسال جایشان در موکب خالی خواهد بود: خانواده ام؛ خواهر و برادرها، خانم و بچه هایم همیشه پای کار موکب بودند. در همه این سال ها در همه مراسم، این شهدا کار پشتیبانی موکب را به عهده می گرفتند؛ کاری که خیلی سخت ...
حاج قاسم این قدر خندید که حد نداشت!
بدون کمک بماند. هنوز اینها را نمی دانستم. می خواستم همان شوخی های جمع خود را در بیسیم انجام بدهم تا بچه ها در آن تنش جنگ، روحیه بگیرند و شاد شوند. روز آخری که می خواستم به ایران برگردم در فرودگاه دمشق سه جوان را دیدم که به سمتم آمدند و با من سلام و احوالپرسی کرده و تحویلم گرفتند. پرسیدند: شیخ ابوصلاح تویی؟ گفتم: بله، ولی من در این 40 روزی که در منطقه بودم، شما را ندیدم و نمی شناسم. شما از نیرو های ...
ممانعت قاری شهید از قرائت قرآن در رادیو تلویزیون طاغوت/ وقتی دشمن صدای عبدالباسط ایرانی را خاموش کرد
پخش شد، اما برادرم با اینکه از همه قوی تر بود نرفت. وی تصریح کرد: وقتی انقلاب شد با اینکه سنی نداشت تلاش کرد وارد سپاه شود، مادرم می گفت هنوز بچه ای، اما خودش راهی پیدا و ثبت نام کرد و، چون صدای خوبی داشت امتیاز قرائت قرآنش باعث شد او را قبول و عضو سپاه کنند. سپاهی 17 ساله من سراغ ندارم، ولی او در همین سنین عضو سپاه شد. برادر شهید تصریح کرد: با اینکه به تلاوت و تدریس قرآن ...