روزه خواری درملاء عام و ضرب و شتم دو برادر
سایر منابع:
سایر خبرها
آرامشم را مدیون هنر خوشنویسی هستم
میترا صدر/شهرآرانیوز - صدای قلم نیش روی کاغذ ابروباد من را به خیالی نه چندان دور به زنگ هنر در دوره دبستان و راهنمایی می برد. زمانی که قلم نی دزفول را درون دوات می زدم و منتظر می شدم تا اضافه دوات از قلم گرفته شود و شروع به نوشتن کنم. صدای قلم نیش روی کاغذ وادار به سکوتم می کند، ذهنم پر می شود از این صدا و خیره می شوم به کلماتی که با خط خوش نوشته می شود. سریال هزاردستان علی حاتمی به خاطرم می آید ...
شفقتیان: فوتبال برای همه آب و نان داشت، برای من افسوس
چرا این پرسش را مطرح کردید و منظورتان چیست اما بهتر است خودم همه چیز را برایتان توضیح دهم، من چند وقت پیش در مصاحبه ای گفتم آنهایی که تهمت اعتیاد را زدند را نمی بخشم. منظور من این نبود، اما اول ماجرای اعتیاد را شرح دهید. من دچار افسردگی شدید شده بودم، دارویی به نام ترانیل سیپرومین مصرف می کردم، این دارو باعث می شد عضلاتم شل شده و نتوانم به درستی حرف بزنم، این عوارض باعث شد تا ...
دانش آموزان در قرنطینه کار!
خوابشان می برد. علی فتحی در این باره می گوید: تعداد کودکان کار در زمان کرونا افزایش پیدا کرده است خیلی از دانش آموزانم در این دو ماه کار را شروع کردند برخی هایشان گفتند که دیگر به مدرسه نمی آیند. فتحی از دانش آموزانی می گوید که همیشه چند دقیقه زودتر از دیگر دانش آموزان کلاس را ترک می کردند خیلی هایشان با آقای معلم چانه می زدند تا زودتر بتوانند در محل کار خود آماده شوند. خیلی وقت ها ...
بیکارانی که دلال یا دستفروش می شوند/ سیگنال های نادرست بازار به جویندگان کار
شیوع کرونا شغل خود را از دست داده اند. تنها حدود 800 هزار نفر در سامانه بیمه بیکاری ثبت نام کرده اند و فعالان صنفی از بیکاری کارگران ساختمانی، مغازه داران، کارگران خدماتی و ... خبر می دهند. خیلی از این افراد برای کوتاه کردن دوره بیکاری حاضر می شوند کاری غیر آنچه را قبل می کردند، انجام دهند. یک کارمند بیکار شده آژانس گردشگری درباره وضعیتش به ایلنا می گوید: فعلا در بورس کار می کنم. ...
از فقر تا مکنت؛ داستان زندگی سرمایه دار لرستانی مقیم تهران
سرقفلی و اجاره ی ماهیانه ی 15 تومان در اختیار گرفتم. مغازه را ترمیم کردم و ویترین و خط تلفن در آن دایر کردم؛ صاحبِ مغازه، طمع کرد و درخواست 150 تومان اجاره کرد و ناچار قبول کردم و حتی اجاره ی یک سال را پیش پرداخت کردم. کم کم کار عمده فروشی و خرده فروشی را شروع کردم تا سال 1342. در این سال وضع مالی نسبتاً خوبی پیدا کرده بودم و کاروان سرای مجاور حمام معروف به سلطانی را از مستأجر آن مجتبی رحیمی سرقفلی ...
عمو یحیی و شاهزاده گدا!
عموی بزرگ بنده که ما در فامیل به او عمو یحیی می گوییم، انسان فوق العاده مهربان و نوع دوستی است و هر جا کار خیری باشد حتماً مشارکت می کند و به قول معروف دست به خیر است! با همه این اوصافی که برای عمو یحیی برشمردم باید این را هم بگویم که ایشان خیلی انسان ساده ای است و کلاً با ظواهر دنیای مدرن آشنا نیست و هنوز در دوران 50-60 سال قبل به سر می برد! دیروز صبح سر کارم بودم که برادرم ...
اولین اشتباه آخرین اشتباه زندگی همسرم شد نجمه حسنی
... حالا ما با دست خالی قرار است روزگار بگذارنیم زیرا محسن بیمه نبود و شغل مشخصی نداشت. روزها می گذشت و من حال روحی خوبی نداشتم، چند روز بعد از فوت همسرم رفتم بیرون و بعد از دقایقی خودم را در بیمارستان و پشت در آی سی یو دیدم، حالم خوب نبود، دلم می خواست به زمین و زمان بد بگویم پشت در آی سی یو نشستم، خانمی که آنجا نشسته بود از من پرسید شما هم بیمار دارید من گفتم بله همسرم اینجاست، یک ...
کرونا بار مضاعف بر دوش کولبرها
گرفتم و گفتم من امشب می خواهم بیایم مرز اوضاع چطوره؟ گفت بیا. مرزها را بسته بودند، اما راه های دیگری از کوه بود که مقصدش مقداری پول باشد. قانع اوضاع را سنجید، برخاست و به دنبال رفیقش رفت. رفتم و بار سیگار زدم. جایی که دیدم آنتن گوشی وصل شد به پسرعمویم که قصابی دارد، زنگ زدم و گفتم من امروز بار آوردم. چهار کیلو گوشت کنار بگذار تا برادرم بیاید و ببرد و خودم شب پولش را به تو می دهم. ...
حکایت آن که جوان بود و بر زمین افتاد...
. الان چند سالی هست که نرفته ام دیدنش. آخرین بار 3، 4 سال پیش بود که رفته بودم بهبهان. ساعت حوالی 7ونیم شب رفتیم دم خانه اش، در زدیم باز نکرد. بچه های مسجدِ روبه روی خانه اش گفتند که حاج خانم زود می خوابد، به خاطر قدرت. قدرت کوچک تر از مسعود است. مسعود متولد 41 است و قدرت 43... یعنی قدرت الان 56 ساله است، پیر شده دیگر. قدرت مریض است، مریضِ مادرزاد، هم جسمی، هم ذهنی... گفتم مادر قدرت را بده با خودم ...
شهیدِ رمضانیِ مدافع حرم که به جای حاج قاسم ترور شد/ تکرار روضه دست و انگشتر
ه خواب خانواده آمد و گفت: قرار نبود این دست هم برگردد ولی برای نشانه یک دستم برگشت. بعداٌ که حاجی هم شهید و دستش از بدنش جدا شد، "روضه دست" دوباره برای ما زنده شد. علی مجموعاٌ هشت یتیم را سرپرستی می کرد علی دو خط تلفن داشت که یکی در سوریه مفقود شد و دیگری در منزل بود. چند روز بعد از شهادت گوشی اش زنگ خورد و دخترم جواب داده بود. خانمی قصد داشت علی را برای افطار دعوت کند. از ...
غسال رجایی و بهشتی بودم/ماجرای 31سال غسالی آقاصفر
زنگ خانه آقا صفر را زدم. بگذارید کمی در مورد آقا صفر برایتان بگویم. نامش صفر آزادی نژاد است؛ متولد 1318 از شهر یزد که به قول مرد های سخت کوش قدیمی از ساعت 7 صبح از همه زودتر سرکارش حاضر شده و هیچ وقت هم تاخیر نداشته است. آقا صفر داستان ما 14 ساله بود که به تهران آمد و در منطقه کهریزک در یک گاوداری مشغول به کار شد. بعد هم در سن 24 سالگی با دختری به نام فاطمه آشنا شده و با مهریه 2 هزار تومان تشکیل ...
چشم هایش را بست، هنرش ماند
سیرجانی - فرمانی کیا/ شهرآرانیوز - صحن آزادی بهشت آن هاست؛ بهشتی که چند سال تمام زیر پا های 2 برادر طی می شود تا آن ها را به مقصدشان برساند. اهالی و خادمان صحن آزادی عادت کرده بودند به آمد و شد 2 برادر موسپید نازنینی که هر روز تا برای یک یک خادمان دست روی سینه نمی گذاشتند، در حجره جمع و جورشان را باز نمی کردند. حجره کوچک علیرضا و احمد سبک خیزگلبویی که صبح به صبح بعد از زیارت و دادن سلام ...
روزبه حصاری: بعد از بازی در نقش اعدامی، 4 سال بی نقش ماندم
.... قرار گذاشتم آنجا اگر بگویند بیل بزن یا چیزی را جابجا کن، این کارها را انجام دهم. ولی ابدا حاضر نبودم شماره کارتی بدهم یا با جایی مراوده مالی داشته باشم برای کمک. همینطور هم شد. حتی خیلی از دوستان سینمایی به واسطه لطفی که به من داشتند، به من زنگ می زدند که شماره کارت بده ما در حد بضاعت مان کمک کنیم. من زیر بار نرفتم. نه به خاطر اینکه از مسوولیتش می ترسیدم، به این دلیل که همیشه احساس می کنم همه ...
گوینده معروف خبر: خودم را خارج از مردم نمی دانم
بعد کار خبررسانی و پوشش ویژه اخبار زلزله تهران را به دست گرفت، از منزل خود را به شبکه خبر رساندند و من هم جزء همین دوستان بودم. تقریبا می توانم بگویم هیچ برنامه ریزی ای انجام نشد و من در لحظه نمی دانم در داخل استودیو یکی دو دقیقه دیگر با چه کسی صحبت می کنم و چه چیزی باید بگویم. هر آنچه اتفاق می افتد بداهه و ناگهانی است. اولین و اصلی ترین نکته ای که همیشه در اتفاقاتی که رخ داده و بحران ...
منابع مالی سازمان منافقین از کجا تامین می شود؟/ دیدار ماموران سیا با رجوی در پاریس
حساب مالی که به نامم بود را تحویل دادم و اعلام کردم که دیگر با مجاهدین نیستم. مسعود خدابنده یک دوستی داشتم که به او زنگ زدم و رفتم پیش او. مدتی در کارگاه او کار کردم تا توانستم اطلاعات تخصصی ام را به روز کنم و بتوانم در رشته خودم کار کنم. استخدام مخابرات شدم. وقتی در شمال بودم چند بار آمدند سراغم که دیدند خبری نیست. یک روز مسعود زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت که اینها را من ...
لنگرِ کرونای کنگر خورده را بالا بکشید
واژگان دنیا را از آن خود کرده و با اختلاف فاحش در صدر قرار گیرد. امروز کافی است این واژه را در آدرس بار مرورگرها ثبت کنید، بلافاصله صدها هزار صفحه در وصف این ویروس ناخوانده باز می شود که هر کدام از این صفحات، بیانگر حال و هوای انسان هایی است که به طرق مختلف با آن دست به گریبان بوده اند. کرونا؛ آنی که جانی می گیرد و نانی وقتی قرار است در روزگاری که به دلیل مشکلات اقتصادی ...
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن ...
نبایدها و بایدهای عقل خویش دیوانه تا شبیه کودکی هایم بفهمی حرف گُل ها را بسته ام روبان موهای تو را هم مثل پروانه. و اما یکی از اشعار دیدارهای اخیر شاعران با مقام معظم رهبری را محمدحسین مهدویان با شعری درباره ضرورت توجه به اقتصاد مقاومتی و تولید داخلی خوانده که با توجه به نامگذاری سال جاری به سال جهش تولید ، همچنان گرم و تازه است: این طرف استکان یونانی آن ...
رشد شاعران جوان نتیجه جلسات ماه رمضان با رهبری است
...؛ مخصوصا برای جوانان خیلی خوب بود. امسال بسیاری از شعرا ناراحت هستند که این جلسه برگزار نمی شود. از واکنش ایشان نسبت به شعرهای شاعران گفتید، مطمئنا از واکنشی که در همه این سال ها نسبت به شعرخوانی تان داشته اند، خاطره ای دارید. همیشه وقتی می خواستم جلسه را شروع کنم دو سه بیت از خودم می خواندم. جلسه ای بود و تقریبا 20-10 نفر خواندند و آقا پرسیدند شعرا تمام شدند؟ من گفتم سه ...
حرف های قلعه نویی و محرمی خیلی منشوری بود!
ماه محروم شدند. تا آنجایی که به خاطر دارم عابدزاده محروم نشد، اما شاید اشتباه می کنم. بداخلاق ترین بازیکن آن دربی را می توانید نام ببرید؟ با جرات می توانم بگویم به جز سه، چهار بازیکن همه بازیکنان آن دربی بداخلاق بودند. با هر سوتی که می زدم چند نفری اعتراض می کردند. بعد از این مسابقه تا مدت ها سوت نزدید، درست است؟ داوری می کردم، اما نه در تهران، آن دربی در دی ...
حسین علایی: روحانی بدشانس ترین رئیس دولت بعد از انقلاب ایران است
نفر را معرفی کنید. خود پدرم در یکی از مدارس شهر ری اقامه جماعت می کرد و در آنجا با مدیر مدرسه خانم ناظری، گفته بود دنبال کسی می گردیم و ایشان هم گفته بود خودم خواهر دارم. همین طور رفتیم و ازدواج کردیم. خطبه عقد شما را چه کسی خواند؟ آقای رفیعی که امام جمعه شهر ری بودند و پدرم با هم خواندند. مهریه چقدر بود؟ 5 سکه بود. چند فرزند دارید؟ ...
مطلاق ؛ تهمت بزرگ تاریخی به امام مجتبی(ع)
لعن را در تاریخ اسلام بنیان گذاشت معاویه بود، امام حسین(ع) ناراحت شدند و بلند شدند تا برخورد کنند، ولی امام حسن(ع) جلوی ایشان را گرفت و خودش فرمود: ای کسی که به علی(ع) توهین کردی بدان من حسن بن علی و پدرم علی و تو معاویه و پدرت صخر(ابوسفیان)، مادر من فاطمه و مادر تو زنی مشهور به فساد بوده؛ جد من پیامبر(ص) و جد تو سخر بن حرب بود؛ جده من خدیجه و جده تو قتیلهِ به فساد معروف، بوده و لعنت خدا بر کسی که ...
چند روایت معتبر از آدم های خط مقدم مبارزه با کرونا
ام را رها نکرده گفتم خاطره. گفت خاطرات زیاد است. زیر چانه و گلویش را نشان داد و گفت اما یکی اش هنوز این جا مانده و یقه ام را بعد دو ماه ول نکرده. به گوشه ای که موتورهای سم پاش و ادوات ضدعفونی بود نگاه می کرد و انگار دنبال کلمه می گشت که گلویش را سبک کند. بعد نگاهم کرد. اشک در چشمانش حلقه زده بود. خودش را کمی جمع وجور کرد: حوالی ظهر بود که به ما زنگ زدند و گفتند برویم خانه یک زن و ...
روایت امضای سرخ/شهیدی که بعد از شهادت کارنامه دخترش را امضا کرد + عکس
های خوب از ما تشکّر می کردند و به معلّم و مدیر مدرسه خسته نباشید می گفتند. خلاصه، خودکار و برگه را برداشتم و به پدرم دادم وخودم برگشتم آشپزخانه. چند لحظه بعد از آشپزخانه آمدم بیرون و دیدم که پدر در خانه نیستند. نگران شدم. رفتم داخل حیاط و دیدم که مشغول بیل زدن باغچه هستند. ایشان به گل کاری و باغبانی خیلی علاقه داشتند. گفتم : "آقاجون چه کار می کنید؟ " گفت : "هیچی بابا، نزدیک عیده، گفتم یه ...
روایت جوانان شاعر از دیدار با امین ادبیات
ازدحام جمعیت نوبتم را از دست ندهم. نفر جلویی من صحبتش تمام شد و برخاست. من کمی به جلو خم شدم تا زودتر روبه روی آقا قرار بگیرم ولی در همین لحظه یکی از همراهان رهبری به ایشان گفتند: آقا اگر اجازه بدهید چند خانم هم جلو بیایند. آقا پذیرفتند. من دیگر مطمئن شدم که با این فشار جمعیت حتما یک نفر دیگر جلوی من قرار خواهد گرفت. نمی دانستم می توانم همین جلو بمانم تا صحبت آقا با خانم ها تمام شود یا نه. در همین ...
رفاقت همیشگی با کتاب
در یک کفاشی در محل نیز کار می کرد و پس از آنکه درسش به پایان رسید به تدریس و وعظ پرداخت. او در سال 88 از میان ما رفت. بهترین خاطرات من رفتن به کتابخانه همراه با اوست. آقای حسینی عطار از مرحوم پدرش خاطرات زیادی دارد و می گوید: هرگاه گرفتار می شدم و گاهی که استرس داشتم در اتاق پدر را می زدم و به داخل می رفتم. به او می گفتم آمده ام احوالتان را بپرسم و با لبخندی ادامه می دادم اگر سیمتان وصل ...
روایت سردار علایی از جلسه با امام (ره) درباره ادامه جنگ پس از آزادی خرمشهر
. ما هم قم ساکن بودیم. اصالتاً برای اراک هستیم. هم پدرم و هم مادرم اهل آنجا هستند و تولد ما هم در آنجا بوده است. *پدر از روحانیون و مادر هم خانه دار بودند. بله. *چند برادر و خواهر هستید؟ ما 5 برادر و 5 خواهر هستیم. *با پدر رابطه شما چطور بود؟ تاکید نداشتند مانند خودشان روحانی شوید؟ بله. من را مدرسه فیضیه بردند و در آنجا وقتی دبستان می ...
ناگفته های جلسه با امام(ره)درباره ادامه جنگ پس از آزادی خرمشهر
باشد چنین ریسک بالایی کند که خودش و مردمش نیز گرفتار شوند. گرچه باید همیشه نسبت به دشمن بدبین باشیم و همه احتمالات را فرض کنیم. اما به نظر من یک اتفاق طبیعی و ناخواسته بود که از دست همه حاکمیت ها و حکومت ها در رفته است. دیدید که ترامپ هم در روز های اول باور نمی کرد و آن را یک اتفاق ساده می گرفت. یک موضوعی که دراین چند وقت با آن مواجه شدیم، موضوع دریایی بود که بین امریکا و سپاه پاسداران ...
اظهارات متفاوت سردار علایی درباره حوادث 78 و 88 در تلویزیون
.... هم پدرم و هم مادرم اهل آنجا هستند و تولد ما هم در آنجا بوده است. پدر از روحانیون و مادر هم خانه دار بودند. بله. چند برادر و خواهر هستید؟ ما 5 برادر و 5 خواهر هستیم. با پدر رابطه شما چطور بود؟ تاکید نداشتند مانند خودشان روحانی شوید؟ بله. من را مدرسه فیضیه بردند و در آنجا وقتی دبستان می رفتم تابستان مدرسه فیضیه می رفتم و آنجا ...
هلال احمر، میعادگاه جهادگرانی که با عشق کمک به همنوع پیوند خورده اند
از دوستان خوبم روی آب در حال تخلیه مردم سیل زده از قایق ها بودیم. یک خاطره دیگر از همان ایام مربوط به روز 6 عید نوروز است که به مادر بزرگم زنگ زدم و به من گفت نمیایی به من سر بزنی، گفتم ننه جون مردم خونه ندارن ...، نگذاشت حرفم تمام شود و گفت قربونت برم نیا، به مردم کمک کن. این آخرین باری بود که صدای مادربزرگم را شنیدم و دیگر قسمت نشد او را ببینم و در نهایت فاتحه ای بر سر مزارش نصیبم شد ...