خاطرات دختر مسلمانی که در مدرسه یهودیان تحصیل کرده است!!
سایر منابع:
سایر خبرها
چی شد چادری شدم!
داد چادرم را از عشق به حضرت رقیه دارم باربی، به دست من چادری شد! تا جایی که یادم هست به زور چادری شدم! خیلی خیلی به زور ... ! خاطرم هست از اول ابتدایی با خواهرم مدرسه که می رفتیم، او از من بزرگتر بود و چادر سر می کرد و من همیشه حسرتش را می خوردم. از تابستان سال دوم شروع کردم خواهش و تمنا که من هم چادر می خواهم. اما چون از نظر مادرم هنوز خیلی کوچک بودم و ...
اختصاصی/ گفت وگو با آنا کارینا (بخش اول)/ نوجوان دانمارکی که در فرانسه به رویاهایش رسید
قانونی بودم. او پذیرفت، و من انتخاب شدم. مادرم مجبور شد بپرسد”چرا او، و نه کس دیگری؟”. کارگردان از پنجاه یا صد دختر تست گرفته بود! کارگردان پاسخ داد که مرا انتخاب کرده چون وقتی راه می رفتم، حس می کرده که در حال رقصیدنم. حقیقت این است که از سن خیلی کم، همیشه می رقصیدم و آواز می خواندم. وقتی از من می پرسیدند که بعداً می خواهم چه کاره شوم جواب می دادم”ماجراجو”! ساده دلانه بود، چهار پنج سال داشتم! نمی دانم ...
شهید ناصر اباذری
نیاوردند و از سپاه پاسداران نیامده اند؛ بیائید فرزندتان را ببینید و هر کس هرچه گفت دروغ است و باور نکنید و اگر من شهید شدم که لیاقت آن را ندارم، دلم نمی خواهد کسی برای من گریه کند چون برای کسی باید گریه کرد که راهش را گم کرده باشد ولی من راهم را پیدا کرده ام و می روم و شما هم اگر من شهید شدم اجر دارید، چه پدر و مادرم و چه برادرانم که در ساختن من تاثیر زیادی داشته اند. خلاصه تا می توانید ...
وصیت نامه شهید بایرامعلی آکلیون عطاری: به فرزندانم بگویید راه امام خمینی را ادامه دهند
مادرم بسپارد و حق همسرم در خانه است آن هم در شرع مقدس اسلام هر چه در حق همسر بیوه در قوانین اسلام ذکر شده است و امیدوارم که مادرم مرا حلال کند و برادرانم و خواهرم مرا حلال کنند و از بدی بنده چشم پوشی کنند و بنده را با اخلاص حلالم کنید. و سرپرست خانواده ام پسر بزرگم سهراب است و دارای پنج فرزند هستم سهراب پسر بزرگم، سجاد پسر کوچکم و حکیمه دختر بزرگم و سکینه دختر کوچکم و آخری حمیده دخترم و ...
چرا سرایداران در آموزش و پرورش رتبه بندی نمی شوند؟
روزی در کبودرآهنگ شروع کردم؛ ساعت 7:30 صبح تا 14:30 کار می کردیم؛ سه وعده غذایی را آماده می کردیم، البته شام را آماده می کردیم و سرایدار مستقر در مدرسه بین دانش آموزان پخش می کرد. ** چند سال در آن مدرسه بودید؟ ف: یکسال در آن مدرسه بودم، بعد به اداره رفتم و به عنوان اپرتوار شروع به کار کردم، متصدی امور دفتری شدم و بعد هم به واحد کارگزینی رفتم. ** چه شد که ادامه تحصیل ...
خاطره ری شهری از شب کودتای نوژه
من بیت امام (ره) را نمی توانم بزنم؛ ولی تلویزیون را می زنم. پس از کمی صحبت، از وب جدا شدم و به خانه مان رفتم و موضوع را با مادرم که زنی ساده و مسلمان بود، در میان گذاشتم. مادرم به شدت ناراحت شد و گفت که تو نه تنها این کار را نباید بکنی، بلکه باید خبر بدهی و جلوی این کار را بگیری و اگر اطلاع ندهی، شیرم را حلالت نمی کنم و از تو رضایت ندارم. بالاخره تا ساعت 12 شب با مادر و برادر ...
مهندس مدرسه علمیه حجتیه قم چه کسی است؟
...:کتاب آن مرد آسمانی با موضوع خاطره هایی از زندگی فیلسوف بزرگ قرن، آیت الله علامه طباطبائی (ره) به قلم مرتضی نظری به رشته تحریر درآمده که بخش هایی از این کتاب را در شماره های گوناگون برای آشنایی بهتر و بیشتر با صاحب تفسیر المیزان تقدیم نگاه شما خوبان خواهیم کرد. بخش اول - عوامل موفقیت اخلاص و پشتکار رمز ترقی بانو نجمة السادات، دختر علامه طباطبایی، درباره علت موفقیت علامه می ...
بعضی ها برای ماندن در قاب تلویزیون دست به هر کار نامناسبی می زنند
دیگر از تجربه های موفق این بازیگر بوده است. تبریز بیدار گفتگویی با این بازیگر و هنرمند استان کرده است از این هنرمند خواستیم خود را معرفی کند. زکیه کریمی : من از سال 79 به دعوت صدا و سیما وارد کار شدم، نه علاقمند به این کار بودم و نه حتی آن را بلد بودم و ادعایی نداشته ام، الان هم همینطور است. دختر من سال 75 در رادیو کار می کرد یعنی با شوق رفته بود و 15 سال در آنجا در گروه نمایش ...
پزشکی زیر سایه تکنولوژی باعث بی اعتمادی مردم می شود 18 تیر 1399 ساعت: 19:4
موسیقیدان در قلبش، نویسنده در فکرش اما جراح هنرش در فکر و قلب و دستش، به این خاطر ما جراحی را یک هنر می دانیم و ایشان از نظر ما هنرمند والایی بودند. ایشان از هر 2 بعد اخلاق و حرفه در جایگاه والایی قرار داشتند سپید: چه سالی وارد رشته جراحی شدید؟ دوره دانشکده در سال 1335 تمام شد و بلافاصله درخواست دوره دستیار جراحی دادم، بنابراین سال 1335 در بیمارستان سینا به عنوان رزیدنت وارد دوره تخصصی جراحی شدم ...
ماجرای مهاجرت همسر شهین تسلیمی که به قیمت جانش تمام شد
درباره بخشش هم صحبت شدم. بازیگری که او را در نقش های زیادی می بینیم از کمدی بگیر تا جدی، اما برای من اوج بازیگری تسلیمی در سریال وضعیت سفید بود که اتفاقا نقش دختر بزرگ خانواده را بازی می کرد که تصمیم گرفته بود، نبخشد! اما ته ماجرا به این نتیجه رسید که بهتر است همه را ببخشد تا بتواند در کنار دیگران راحت تر زندگی کند. تسلیمی همه آنچه ما برای بخشیدن لازم داریم را به زبان ساده برایم گفت. این ...
به سرسختی راگبی
از اینکه او دانشجوی مشهد می شود خانواده اش از زاهدان به مشهد می آیند و درکنار او زندگی می کنند. او درباره گرایشی که در دانشگاه انتخاب می کند توضیح می دهد: در زمان دانشجویی ام گاهی به عنوان سرپرست همراه تیم بودم و در زمینه مدیریت ورزشی نیز فعالیت داشتم. به همین دلیل گرایش مدیریت ورزشی را برای ارشد و مقطع دکتری انتخاب کردم. سرپرستی تیم به بهترین شکل میری در این سال ها به ...
آزادکار مطرح روسی: می خواستم پزشک شوم
مسابقه های منطقه ای مقابل نفرات ضعیف تر از خودم شکست می خوردم و این موضوع من را عصبانی کرد و باعث شد تا نسبت به کشتی بی تفاوت شوم اما برادر بزرگتر من دائما به من توضیح می داد که این اتفاقات طبیعی است و از آن عبور خواهم کرد. فقط باید صبور باشم و تسلیم نشوم. وی ادامه داد: هنگامی که از مدرسه در روستای خودم فارغ شدم، پدرم که یک پزشک است من را کنار خود قرار داد و گفت رشید انتخاب کن، می خواهی به ...
وضعیت قاچاق سوخت در مرز پاکستان
یعنی بازی با جان. سراوان مقصد بچه های جام جم زاهدان است. مردان کوچکی که برای 100 تا 120هزار تومان سفر پرخطر را به جان می خرند تا بشکه های لبریز از بنزین ها را به دست واسطه های سروان برسانند؛ مرزنشینان راه بَلَد. الیاس 10سال بیشتر نداشت که پا درجاده گذاشت. دوساله بودم که پدرم در همین کار کُشته شد. هشت سال، مادربزرگ و عمویم خرج خانه مان را دادند تا 10ساله و نان آور خانه شدم. بچه ها ...
نگاهی به زندگی فرمانده گردان علی بن ابی طالب (ع) لشکر 25 کربلا
سال 1351 به مدرسه رفت و دوران ابتدایی را در دبستان امیر کبیر روستای محل سکونت گذراند. به تحصیل بسیار علاقه مند بود و با همکلاسی هایش درسها را مرور می کرد. دوچرخه سواری و فوتبال از بازی های مورد علاقه او بود. فتح اللّه همانند سایر بچه های روستا از همان سنین کودکی در کار کشاورزی به خانواده کمک می کرد و گاهی در کوره پزخانه در خشت زدن به یاری پدر می رفت. تکلیف خود را معمولاً در مدرسه انجام ...
پیشگویی شهید مازندرانی از نحوه شهادتش
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس فصل هایی از زندگی شهید محمدرضا خطیبی از شهدای آمل را از نظر می گذرانیم. زندگی نامه شهید: محمدرضا خطیبی فرزند رمضان در سال 1337 در روستای هفت تنان در شهرستان لاریجان به دنیا آمد. او اولین فرزند خانواده خطیبی بود. پدرش علاوه بر نانوایی کشاورزی هم می کرد. محمدرضا کودکی آرام و مطیع بود و از آنجا که ...
شورای هماهنگی و هم افزایی مجمع جهانی اهل بیت(ع) تأسیس شد
...> آیت الله رمضانی اضافه کرد: آیت الله مکارم شیرازی در یک سخنرانی گفته بودند ما قبل از انقلاب یک ساعت می خواستیم در دانشگاه حضور پیدا کنیم و این حضور را به ما نمی دادند، اما امروزه میلیون ها ساعت در دانشگاه ها در اختیار ماست. این فرصت به ما ایرانیان داده شده که بتوانیم مدرسه و مکتب اهل بیت(ع) را به دنیا معرفی و نشر دهیم. جامعه المصطفی یک ظرفیت عظیمی در دنیاست. روحانیون و مبلغان بومی ما در دنیا به ...
روایت همسر شهید زین الدین از نحوه آشنایی و مراسم ازدواجشان
دخترها دیپلم می گرفتند. خرداد سال شصت و یک خانواده زین الدین، مادر و یکی از اقوامشان به خانه ما آمدند. از یکی از معلم های سابقم خواسته بودند که دختر خوب به ایشان معرفی کند. او هم مرا گفته بود. آمدند شرایط پسرشان را گفتند که پاسدار است. بعد هم گفتند به نظرشان یک زن چه چیزهایی باید بلد باشد و چه کارهایی باید بکند. با من و خانواده ام صحبت کردند و بعد به آقا مهدی گفته بودند که یک دختر مناسب ...
تا عمر دارم مدرسه خواهم ساخت
. این گفتگو را در ادامه می خوانید: حاج آقا درباره خودتان و کودکیتان برای ما بگویید؟ بنده در خانواده ای بزرگ شده ام که خیلی سختی و مشقت داشته است. مادرم برایم تعریف کرده هنگامی که سه سال داشتم در یک اتاق در جنوب شرقی تهران مستاجر بودیم. من در آن زمان به بیماری سیاه سرفه مبتلا بودم و دائما سرفه می کردم. صاحبخانه ما بتول خانم انسان خوبی بود اما همسری بد خلق داشت که نسبت به سرفه ...
ببین برای این روزها چقدر شهید داده ایم
متوجه شهادت ایشان شدید؟ برای اینکه کمی سرگرم کار و زندگی شوم و دلتنگی و دوری سیدحسن اذیتم نکند، کلاس گلدوزی در محل دایر کردم. سرگرم بچه ها بودم، اما نمی دانم چرا دلم بی قرار شده بود. سراغ حسن را گرفتم، پدرش گفت تماس گرفته و گفته حالش خوب است. کمی آرام شدم. پنج روزی گذشت. باز بی تابی سراغم آمد. اسفند ماه سال 1360 بود. همان شب در خواب دیدم که سیدحسن لبه ایوان نشسته و من از کنار حوض نگاهش می ...
روایت فارس من | رنجِ بی فرزندی؛ مصائب زندگی یک زوج نابارور
.... نمی دانم بگویم یا نه. می ترسم شوهرم چیزهایی را بفهمد که دوست ندارم بداند. 2 | هنوز 7 ساله نشده بودم و دندان هایم کامل درنیامده بود که پدرم من را می فرستاد خانه مردم کار کنم. الان می گویند پرستار. آن موقع چیز دیگری می گفتند. بچه بودم و سختم بود. چند سال تهران خانه هما خانم کار کردم. می خواست من را به فرزندی قبول کند و با دخترش بفرستد مدرسه. هما خانم با اینکه به پدرم بابت کار کردن من ...
پایان 4 ماه زندگی مخفیانه قاتل ناپدری
پلیس شهرستان بهارستان در غرب استان تهران دستگیر شد. سیامک که چاره ای جز اعتراف نداشت درباره انگیزه خود از این جنایت گفت: پدر و مادرم دو سال قبل از هم جدا شدند. مدتی بعد از اطرافیان و همسایه ها شنیدم که مادرم با مردی که 10 سال از خودش جوان تر است ارتباط پنهانی داشته و همین موضوع عامل جدایی او از پدرم بوده است. به همین خاطر از مادرم ناراحت شدم و به شهری که پدرم در آن زندگی می کرد ...
دروغگویی دختر نوجوانِ عاشق پای او را به کلانتری باز کرد
، وارد حیاط شدم. ولی وسوسه عجیبی به جانم افتاده بود، به همین خاطر بار ها به آن شماره تلفن نگاه کردم و بالاخره با او تماس گرفتم. این گونه بود که ارتباط تلفنی من و متین آغاز شد. هرچه بیشتر با او صحبت می کردم به همان اندازه علاقه ام به متین زیادتر می شد. او مدام از زیبایی های من سخن می گفت و من هم خام چرب زبانی هایش می شدم و در رویاهایم او را ناجی خودم می پنداشتم تا مرا از زندگی ...
سرباز حاج قاسم افتخار رییس آباد شد
.... آنقدر در درس خواندن موفق بود که حتی به علت نمرات بالا بورسیه کشور استرالیا می شود اما او حاضر نشده بود برود، گفته بود می خواهم در کشور خودم بمانم و هرچه قرار است، بشوم. من هم دانشجوی سال اولی رشته شیمی بودم. مدتی گذشت و خانواده شهید جعفری تصمیم گرفت برای آقا هادی به خواستگاری من بیاید. راستش در جلسه خواستگاری پس از اینکه با همسرم چند دقیقه ای صحبت کردم متوجه شدم چطور شخصیتی دارد ...
داستان/ گره کور
تر به این نتیجه متمایل شدم که مبتلا به بیش فعالیست این دختر.اگر بخواهم تک تک شیرین کاری هایش را بگویم حوصله تان سر می رود.باور کنید چندین جلسه شورای مدرسه را به این دختر اختصاص دادیم .تعریف از خود نباشد؛ تمامی کارکنان این مدرسه که در مرکز شهر واقع است، بیش از بیست سال تجربه ی آموزش وپرورش دارند.طی بیش از بیست سال، به خوبی یاد گرفته اند که کم ترین زمان، بهترین تصمیم جمعی را بگیرند. مسئولیت های ...
مردی از جنس بلور 16 تیر 1399 ساعت: 18:4
همان معدل خوب من را سریع پذیرفتند. باوجودی اینکه من از یک مدرسه معمولی به آنجا رفته بودم ولی زمانی که معلم های دبیرستان البرز علاقه و تسلط مرا دیدند، از من خواستند، صبح ها زودتر به مدرسه بروم و با بقیه بچه ها تمرین کنم و من باکمال میل قبول کردم. به یاد می آورم صبح های خیلی زود بیدارمی شدم، برای سماور، آتش روشن می کردم و چای را برای مادرم دم می کردم و بعد به مدرسه می رفتم و بچه ...
به ما نگویید اتباع بیگانه!
هر بار که می خوانی و در هر جا و هر زمان که می خوانی سلام. من یک مهاجرم! البته خودم این را قبول ندارم و خواهم گفت که چرا قبول ندارم. این نامه را در حالی می نویسم که خاطرات این 30 سال و اندی زندگی در ایران از جلوی چشمانم عبور می کند. من در ایران متولد شدم، در مشهد و اگر دقیق تر بگویم در گلشهر! محله ای کوچک در حاشیه شهر. پدر و مادرم سال ها قبل از به دنیا آمدن من به ایران آمده بودند، یعنی قبل از ...
تقلا برای زنده ماندن، سرگذشت مهاجران در آمریکا
زندگی راحت تری برای ما فراهم کند به آمریکا مهاجرت کرد، اما خیلی زود ما را تنها گذاشت. حالا داریم برای هر دوی آن ها سوگواری می کنیم. این دو خواهر هم اکنون با صورت حسابی دو هزار دلاری از بیمارستان روبرو هستند. یکی از آن ها می گوید: احساس می کنم همه این رویداد ها نوعی آزمون است، آزمون هایی بسیار سخت! چونکه متاسفانه پدرم به بیماری مبتلا شد و دیگر پیش ما نیست. واقعیتش را بخواهید در وضع خیلی بدی قرار ...
زندگی بر مدار سوختن
ترس زیادی دارد. این کار یعنی بازی با جان. تیراندازی سراوان مقصد بچه های جام جم زاهدان است. مردان کوچکی که برای 100 تا 120هزار تومان سفر پرخطر را به جان می خرند تا بشکه های لبریز از بنزین ها را به دست واسطه های سروان برسانند؛ مرزنشینان راه بَلَد. الیاس 10سال بیشتر نداشت که پا درجاده گذاشت. دوساله بودم که پدرم در همین کار کُشته شد. هشت سال، مادربزرگ و عمویم خرج خانه مان را دادند تا ...
دردسرهای مستانه (1): دختر قدبلند بابا
بیرون نمیاد. آن روز صحبت های منصور و مادرش به اینجا ختم شد که مستانه گزینه ی مناسبی است که عروش خانواده ی پولدار و اصیل رحمتی شود. چرا که مادر منصور سال ها بود که خانواده ی پدر بزرگ و مادر بزرگ مستانه را از نزدیک می شناخت و حسن آقا پسر بزرگ این خانواده را مثل بقیه، آدم معتبر شهر می دانست. چند کوچه آن طرف تر اما مستانه بی خبر از همه جا روز شماری می کرد که زودتر کنکورش را بدهد و ...