سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی حواس حاج قاسم به همه چیز هست/ ازدواج مجدد همسران شهدا خوشحالش می کرد
دوباره پرسیدند: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسیدند: بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفتند: بنشین بنشین می خواهم با تو صحبت کنم. از اوضاع و احوالم پرسید و من همه را با اشک جواب دادم. سردار گفت: گریه نکن! گفتم: نمی توانم. حاج قاسم رو کردند به مادرشوهرم و گفتند: حاج خانم! هوای دختر ما را داری؟ مادرشوهرم گفت: بله! دوباره عروس خودم شد. سردار با لبخندی گفت: دختر به ...
بین الحرمین مادر شهیدان طارمی در بهشت زهرا
...، رسیدم جلوی یک مسجد انگار که دیگر توان حرکت نداشتم، رو به گنبد مسجد کردم و گفتم خدایا من یک علی اصغر دارم و می توانم طاقت بیاورم. اینجا برای جواد و بقیه پسرهایم دعا کردم. گفتم خدایا بچه هایم فدای علی اصغر امام حسین (ع) این را گفتم و گریه کنان به خانه برگشتم. سبک شده بودم. خیالم از همه چیز راحت بود. این عهد من با خدا بود. یک سال بعد از این عهد جواد شهید شد و سی و شش سال بعد هادی. از ...
روایتی همسرانه از 6 سال جهاد غریبانه شهید ابوزینب در سوریه و تهران
همسرم و می گفتم ببین بچه ها گریه می کنند. یادم هست یکبار تعریف کرد: در یک عملیات حساس بودیم. یادم رفته بود گوشی را روی سکوت بگذارم. یک دفعه تو زنگ زدی و گریه می کنی می گویی زینب اذیت کرده. من هم در یک موقعیت خیلی حساس بودم. پشت تخت سنگی قایم شده بودم و می گفتم قطع کن و تو قطع نمی کردی.خیلی موقعیت بدی بود. * از شهدا به چه کسی ارادت خاص داشت یا شهادتش ابوزینب را بیشتر متأثر کرد؟ ...
ناگفته های پدر 2 دختر تهرانی قبل از اعدام / اعتراف به 4 جنایت در گفتگو با قاتل
...> یک هفته ای می شد که همسرم از خانه قهر کرده بود. از او خبر نداشتم و نمی دانستم کجاست. جواب تماس ها و پیام های من را نمی داد. بعدا در پرینت تماس ها متوجه شدم که شب آخر به او حدود 300 پیامک زده بودم که جواب نداده بود. و جواب ندادنش تو را کلافه می کرد؟ بله. من او را دوست داشتم. بچه ها هم نگرانش بودند. تا به حال سابقه نداشت از او یک هفته بی خبر باشم. حتی زمانی که او را طلاق دادم ...
ماجرای 18 روز محاصره حاج قاسم در حلب
به عنوان یک عملیات بد و توأم با عدم الفتح یاد می کنیم. در این عملیات چند نفر از بچه های اهواز هم شهید شدند. به هرحال مدتی اوضاع اینگونه بود که مناطق مختلف در سوریه دست به دست می شد؛ گاهی دشمن می گرفت و گاهی ما می گرفتیم تا اینکه خبر دادند مسلحین در حال آمدن به سمت ادلب -که در آن مقطع (بهار 94) دست ما بود- هستند و می خواهند آنجا را بگیرند. به من گفتند توپ ها را به آنجا ببرم ...
روایت جالب از واکنش مردمی که جمله آقای ترامپ قمارباز را شنیدند
24 تیرماه علمیات رمضان نیروهای کرمان را هدایت می کردید و نیروهای همدان را شهید برادر من هدایت می کرد و آنجا شهید شد، یادتان می آید. وی افزود: گفتم که 24 تیرماه یادواره شهدا داریم شما به عنوان سخنرانی بیایید؛ من به برای شهدا خیلی عظمت قائل هستم اما به دلیل این موضع گیری شما می آیم. حاجی بابایی با بیان اینکه یک هفته قبل از یادواره از سوریه و یا عراق تماس گرفت که من در این منطقه ...
اتفاق عجیب در ارومیه؛ شکایت از ملی پوش وزنه برداری به خاطر جوش دادن در! +عکس
در نامه ای نوشته بود بابک مراد زاده به دلیل ایجاد اختلاف در تمرین حق ورود به سالن را ندارد. احتمال برخورد فیزیکی وجود دارد او در خصوص شاکی بودن خانواده ها تصریح کرد: بچه ها از روستا های اطراف 50 کیلومتر راه را می آیند که تمرین کنند و با این رفتار مواجه می شوند و خانواده ها آن قدر شاکی هستند که حتی تصمیم گرفتند با میری برخورد فیزیکی داشته باشند، اما من نمی گذارم این اتفاق رخ دهد ...
مجسمه هایی برای ثبت رنج زنان و مردان کوله بر در ایران
.... ورزش می کردم. ساک سنگین را روی دوشم انداختم و رفتم سمت بیمارستان. همین طور که چیزی می خوردم به آدم ها نگاه می کردم. برایم جالب بود. همه آنها ساکی در دست داشتند. با تعجب فکر کردم یعنی همه آنها مجسمه ساز هستند؟ یا همه آنها با خانم گلستان قرار دارند؟! کمی بعد متوجه شدم ساختمانی که درست رو به روی بوفه قرار داشت زایشگاه است و همه آنها منتظر به دنیا آمدن بچه هایشان هستند. آدم ها تو می رفتند و از ...
(قسمت دوم)- امیر حسین ذاکری
- در یادداشت قبلی عرض کردم چقدر فرزندان ما با نسل ما و قدیم فرق دارند. ما در بچگی اگر چیزی طلب می کردیم با یک "نه" یا "نداریم" که به ما می گفتند مشتی به دهان یاوه گویی ها و زیاده خواهی های ما می زدند.ما هم دهانمان پس از مشت بسته می شد. اما نسل امروز مطالبه گرست. مثلا بچه من لپ تاپ می خواست وقتی با جواب نه من روبرو شد حتی مرا تهدید کرد که اطلاعاتم را لو می دهد. گفتم: به جهنم من چیز پنهانی ندارم ...
زندگی عبرت آموز خانواده یک شهید؛ می خواستم دست همسرم را ببوسم، کف پایش قسمتم شد
خوشحالی را متوجه نمی شوم روز اعزام خبر می رسد سردار همدانی به شهادت رسیده. برای همین اعزام بچه ها چند روز به عقب می افتد. وقتی مجدد قرار می شود اعزام کنند اطلاع می دهند تنها اسم سه نفر قبول شده برای رفتن. محمد خیلی ناراحت بود و رجوع می کند به قرآن و استخاره می گیرد. جواب استخاره خوب می آید. بلافاصله زنگ می زند به سردار رستمیان از فرماندهان سپاه مازندران و می گوید شما دارید به سوریه می روید ...
سفارش حضرت زهرا (س) به شهید ابراهیم هادی
خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی ...
از مشکلات برنامه آموزشی شاد تا همسان سازی حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی
ها از مهر ماه شروع میشه و تا کنون هیچ خودروی ساینا اسی تحویل نشده و چند بار هم از شرکت پیگیر شدیم گفتند که ما تولید کردیم و منتظر قیمت گذاری شورای رقابت هستیم که بنده از چند جا پرسجو کردم مثل اینکه اصلا تولیدش هم شروع نشده و مردم رو سر کار گذاشته اند و موقع دعوت نامه صادر می کنند و می گویند یا صبر کنید یا ساینا معمولی تحویل بگیرید . لطفا صدای ما رو به گوش مسئولین برسونید تا بلکه پیگیر بشوند و این ...
چاله خواب ها در چاه فراموشی
مسئولان کجا هستند که به داد این دو طفل معصوم توی سرمای زمستون برسند؟ اونم با وجود کرونا که باید بهداشت داشته باشن. لطفا زودتر بهشون رسیدگی کنید. کاربر دیگری نوشته است: جای مسئولان، جای همین بچه هاست. باید مسئولان اینجا زندگی کنن. در جواب اعتراض این دو کاربر، دیگری این طور پاسخ داده است که: چه انتظار هایی دارید! آقازاده های مسئولان تو آمریکا، کانادا و اروپا دارن به مملکت خدمت می کنند. جدیدا استانبول هم ...
گوشی ها خاموش شدند تا خودمانی درد دل کنیم!
. سردار آمد... نشسته بودیم و سخنرانی حاج آقا شیرازی نماینده رهبری در سپاه قدس را گوش می کردیم که از انتهای سالن صدای همهمه ای به گوش رسید. همه برگشتیم به عقب و نگاه کردیم. سردار سلیمانی بود به همراه دو نفر دیگر که از عقب سالن به جلو آمدند و در ردیف جلو نشستند. سالن شلوغ شد. همه همسران شهدا و بچه های شهدای مدافع حرم دور سردار سلیمانی جمع شده بودند و از سردار می خواستند ...
گفت وگو با حاج حسن متقی که هم با دشمن جنگیده و هم با بیکاری
هانیه فیاض | شهرآرانیوز؛ قرارمان با حاج حسن متقی طرف های عصر یک روز سرد زمستانی است. حاج حسن را بچه های جبهه و جنگ به ابتکاراتش می شناسند. حالا، اما آقای متقی کارآفرینی است که 60 خانواده از کارخانه اش ارتزاق می کنند. در حیاط که باز می شود با تعارف صاحب خانه وارد می شوم. چند درخت بلند همراه با گیاهان سرسبز بوته ای با ارتفاع کم، تعداد زیادی گلدان با برگ های فراوان، این حیاط زیبا را به یک ...
امان نامه حاج قاسم به اشرار در رودماهی/ مکاشفه در دل جنگ
با این سر کار ندارم چند روز پیش از عملیات کربلای چهار برای جلسه توجیهی حاج قاسم ما را فراخواند. آقای انجم شعاع که پدر سه شهید بود را با راننده آمبولانس به دنبال ما فرستاد. در آن ایام با خودروی آمبولانس به خاطر مسائل امنیتی در منطقه تردد می کردیم. دوازده نفر بودیم که شب هنگام در جاده منطقه اروند در یکی از پیچ ها آمبولانس چپ کرد. سرهای همه ما دوازده نفر معاونین و فرمانده گردان ...
دل نوشته های یک نویسنده برای شهید سلیمانی منتشر شد
مرد تقدیم می کنم؛ به شهید حسین پورجعفری که شانه به شانه قاسم تا نفس آخر رفت و به یار سفر کرده ام زنده یاد محمد صالحی یکی از آن 23 نفر که وقتی خبر انفجار در فرودگاه بغداد را شنید بیمار بود و به سختی می توانست حرف بزند، اما همه سعی خودش را کرد که به من بگوید : احمد... برای... حاج قاسم... بنویس! در برشی از این کتاب آمده است: یکی از اخراجی ها سلمان زادخوش بود؛ وقتی آب از سرش گذشته بود، دیگر ...
شرط شهید مدافع حرم برای سفارش به امام حسین (ع)
سالن به او نزدیک شدم تا از این همه محبتش به بچه های شهدا تشکر کنم، صدایشان زدم حاج قاسم، حاج قاسم ، او هم پاسخ داد بیا جلو، جانم؟ وقتی به او رسیدم، انگشترش نظرم را جلب کرد، بدون مقدمه گفتم حاج قاسم می شود انگشترتان را به من بدهید؟ ایشان سرشان را پایین انداختند و لبخند زدند، دوباره گفتم میشه انگشترتون رو به من بدید؟ پرسید از کدام شهر آمدی؟ من هم خودم را معرفی کردم و گفتم از مشهد آمده ام، او انگشترش ...
خاطرات مسجدی از نهضت سوادآموزی
می کند یکی دو بار دیگر بروم. آمد دم در. گفتم: عزیزجان شما کار خاصی داری تو خونه انجام بدی؟ بچه کوچیک داری؟ گفت: نه. بچه هام همه ازدواج کردن. کارام کارای شخصیمه. برا چی؟ گفتم: خب می خواین بمونین تو خونه چیکار کنین؟ بیاین بشینین تو کلاس. اونجا لااقل یه چیزی یاد می گیرین. منم مثل دخترتون. من و سوادآموزا هم از تجربه شما استفاده می کنیم. اصلاً طلب علم ثواب داره حاج خانوم. چند روزو امتحانی بیاین بشینین ...
مرگ بر من
امیر حسین ذاکری - نسل امروز را با شعار و وعده نمی شود سرگرم کرد. بچه که بودم یه روز به بابام گفتم: دلم یک کلاه وسترنی می خواد. گفت ندارم بخرم. بعد یک قابلمه روحی برداشت دور لبه هاشو صاف کرد قابلمه رو به شکل کلاه در آورد و گفت بیا این هم کلاه وسترنی.همونو سرم می گذاشتم و احساس کابوی بودن می کردم. اما نسل امروز مطالبه گرست تا مطالبه اش را هم نگیرد ول کن نیست و همین چندی پیش بچه ام گیر داد ...
اس ام اس تبریک کریسمس 2021
کریسمس پر برکت برای تو ___________________________________ لحظه های هستی من از تو پر شده است در تمام روز در تمام شب در تمام هفته در تمام ماه در تمام سالی که گذشت نازنین من سال میلادی مبارک ___________________________________ وقتی آرزومو به بابانوئل گفتم ... اونم خندید وقتی که فهمید آرزو کردم یه بار دیگه بهم ...
توهم فشار
: بابا، من به آن دختر وعده دادم که به زودی زیر یک سقف می رویم. با محاسبات علمی و ریاضی به سبک "آدام اسمیت" اقتصاد دان برجسته به او ثابت کردم سقفی وجود ندارد که زیر آن بروید! خانه ای وجود ندارد که تو قدرت اجاره آن را داشته باشی. پس آن دختر هم وعده های تو را ندید بگیرد.آیا وی وعده عمل نشده تا حالا ندیده و نشنیده؟ به پسرم گفتم بیچاره تا بیچاره تر نشده سعی کند این جنبش عاشقانه در دلش را سرکوب کند. بر دلش و ...
آقا مرتضی آیینه بود
. اگه تو تهمت زدی خدا تو رو بیامرزه.آن شخص نادم شد در پیشگاه امام معصوم علیه السلام. این طوری بود آقامرتضی. می گفت زنگ بزن یک رزمنده بیاید نماز بخواند پشت سرش نماز بخوانیم! واقعا از ته دل می گفت دوست دارم پشت بسیجی ها نماز بخوانم. کدام بسیجی ؟ بسیجی نوجوانی داشتیم توی بیت المقدس2 در اطراف بانه و منطقه ماووت. این بچه توی سرمای زمستان می رفت یخ می شکست وضو می گرفت و توی قنوت نمازش دعای کمیل می خوند ...
با خورشید انقلاب(خاطراتی از رهبر معظم انقلاب)
قضیه جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی پیش آمد، ندای امام از نجف اشرف باعث حرکت هایی در حوزه علمیه مشهد شد و ساواک با اطلاع از اینکه همه این تحریک ها با محوریت چند نفر انجام می پذیرد که در راس آنها آیت الله خامنه ای است، ایشان را دستگیر و روانه زندان کرد. بنده نیز به همین دلیل در زندان بودم. فردای آن روز حضرت آیت الله خامنه ای که در سلول مجاور من بود بر اثر نفوذی که در زندانیان گذاشته بود موفق شد از سلول ...
خاطره ی مجروحیت و جانباز مرتضی قنبری وفا
بسیجی داوطلب در خط مقدم جبهه داری؛ بعد گفتند بیا این چند نامه را ببر سنگر دوستانت. گفتم برادر، هوا تاریک بشود، مشکل دارم؛ ولی سریع نامه ها را جدا کردند و به من دادند. تا یک ربع دیگر هوا تاریک می شد. سریع آمدم طرف سنگر. به یک میانبر رسیدم که از روی تجربه می دانستم آلوده است. دل به دریا زدم و داخل معبر شدم. یک سیم تله ی انفجاری را تشخیص دادم و رد کردم. به سنگر خیلی نزدیک بودم. ناگهان یک بوته ...
درگاه این خانه بوسیدنی است شرح حال زنی از شیرزنان دفاع مقدس
خاطره نویسی است؛ از این رو نمی توان انتظار داشت، مانند یک اثر در حوزه داستان کوتاه، داستان بلند و رمان نوشته شود. متن کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است به زبان صمیمی نوشته شده است و همین مسئله باعث می شود، مخاطب بتواند با آن ارتباط برقرار کند. برشی از متن کتاب: داغ این قدر سنگین بود که این بچه ها را یادم رفت. چند ساعت در خانه آشوب بود. داداش از زبان بچه ها نمی افتاد. اشک می ...
روزگار بی مالک در "قنات مَلک"
روستا می آمد به ما سر می زد و از همه دلجویی می کرد. وی گفت: مدتی باران نبارید بود یک روز حاج قاسم به من گفت، دعا کن و از خدا بخواه باران ببارد من هم مثل همه مردم دعا کردم و باران بارید، حاج قاسم به من گفت تو نزد خدا آبرو داری از شما خواهش می کنم دعا کن من به شهادت برسم. بی بی گلی ادامه داد: از این حرف حاجی ناراحت شدم و گفتم خدا نکند تو به شهادت برسی، تو برادر و امام ما هستی ...
شهید خندان مشهد
بن موسی الرضا(ع) شهید شد، شده شهید امام رضایی. آرامش حسین به همه ما منتقل شد هر وقت قصد رفتن به سوریه را داشت دست و پای مادرمان را می بوسید و به او می گفت: از من راضی باش. مادرم نیز در جواب او می گفت: تو زن و بچه داری حسین، مواظب خودت باش. آخرین باری که حسین زنگ زد مادرم به او گفت: از تو راضی هستم. مادرم دو بار دریچه قلبش را عمل کرده، روزی که خبر شهادت حسین را به ما دادند سعی ...