استودیوهای دوبله چگونه پا گرفتند؟
سایر منابع:
سایر خبرها
واکنش ساعی به اتفاقات لیگ: توهین ها ادامه پیدا کند نمی مانم
حال داستان ها زیاد است. امروز هم بعد 3 ساعت که وارد سالن شدم خوشامد گفتند،هفته پیش بعد 5 ساعت . به آقای پولادگر گفتم چرا تا شما وارد سالن می شوید این ها به من خیر مقدم می گویند؟ وی خاطرنشان کرد: این ها 2، 3 سال است این بازی ها را درمی آورند. چرا دبیر فدراسیون باید از جایش بلند شود و پایین برود تا به فلان تیم بگوید قبول کنید که تیم رقیب ارنج شان را عوض کنند. بعد رییس کمیته فنی هم می گوید ...
قتل فجیح جوان ناکام مقابل چشمان مادرش در کندرود
از وی مراقبت می کردم و همه کارهای شخصی وی را انجام می دادم. وی افزود: تقریبا بعد از 12 روز بعد از ترخیص همسرم از بیمارستان، مادر وی به خانه ما آمد و خواست چند روزی دخترش را به منزل خودشان ببرد. حاجی زاده ادامه داد: از آن جایی که خودم هم خسته بودم، گفتم خدارو شکر باهم آشتی کرده اند و سوءتفاهم ها برطرف شدند؛ بنابراین اجازه دادم تا چند روزی را به منزل پدری اش برود. وی ...
دایی های ضد انقلاب و سرمایه دار تاجگردون چه کسانی هستند ( + تصاویر )
و باشت و منتخب این مردم در انتخابات یازدهم مجلس در صفحه شخصی اش در اینستاگرام با گذاشتن دو عکس به یکی از ابهامات در باره خود پاسخ داد و نوشت: ایشون دایی من هستند. امروز غروب رفتم، روستا، دیدم، با گوسفنداش از صحرا بر می گرده روستا. زمان بررسی اعتبارنامه در اعتراضات و مستندات نوشته بودند دایی های من ضد انقلاب، سرمایه دار و خارج از کشور هستند. به نماینده های انقلابی لیست دایی هامو دادم و گفتم دو ...
ماجرای سیلی زدن هادی ساعی از زبان خودش!
دوستان اعلام کردم که نام مرا پشت میکروفون اعلام نکنند. من عادت ندارم به جایگاه ویژه بروم و معمولا کنار بچه ها روی سکوها می نشینم. هفته گذشته هم من از صبح در سالن بودم، اما نزدیک ظهر بود که رییس فدراسیون وارد سالن شد و من وقتی کنار او رفتم، تازه گوینده اعلام کرد که هادی ساعی هم در سالن است و به او خوشامد می گوییم. من هم به آقای پولادگر گرفتم که این عین بی احترامی است که بعد از چند ساعت نام مرا اعلام ...
ماجرای سیلی زدن هادی ساعی از زبان خودش!
کردم که نام مرا پشت میکروفون اعلام نکنند. من عادت ندارم به جایگاه ویژه بروم و معمولا کنار بچه ها روی سکوها می نشینم. هفته گذشته هم من از صبح در سالن بودم، اما نزدیک ظهر بود که رییس فدراسیون وارد سالن شد و من وقتی کنار او رفتم، تازه گوینده اعلام کرد که هادی ساعی هم در سالن است و به او خوشامد می گوییم. من هم به آقای پولادگر گرفتم که این عین بی احترامی است که بعد از چند ساعت نام مرا اعلام می کنند ...
66 درصد کودکان از موبایل و تبلت استفاده می کنند
به گزارش خلیج فارس به نقل از مهر؛ خسرو سلجوقی با اشاره به نتایج پیمایش رفتارهای مصرفی در سال 1396 کودکان 3 تا 5 سال در کشور گفت: حدود 66 درصد از جمعیت مورد مطالعه در این پیمایش، از وسایل الکترونیکی مثل تلفن همراه و تبلت استفاده می کنند. وی افزود: در گروه مصرف کنندگان، 27 درصد وسیله برای خود کودک است و 66 درصد از آن پدر و مادر و 7 درصد برای خواهر و برادر بوده است. سلجوقی گفت: ...
تجاوز به دختر تهرانی توسط دوست پسر مادر مطلقه اش! / منصور زن هم داشت
منصور به دختر 18 ساله در تهران فاش شد. به گزارش رکنا، مادر جوان الهه در ادعاهای هولناکی در دادگاه کیفری استان تهران گفت: بعد از طلاق با دخترم در تهرانپارس زندگی می کنیم، خودم از راه فروختن لباس و اجاره کردن غرفه، خرج زندگی را در می آورم، تا اینکه منصور با من آشنا شد او خودش را پلیس و سروان معرفی کرد و چون ظاهر فریبنده و سلاح و دستبند داشت باور کردم و او را وارد حریم زندگی ام کردم ...
پس از شهادت، به کارهای خانه رسیدگی می کرد/ شنیده هایی از شهید "فراتی"
به گزارش نوید شاهد سمنان ؛ شهید محمدحسن فراتی سوم فروردین ماه 1323 در روستای فرات از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش غلام حسین و مادرش ربابه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارمند اداره پست بود. سال 1350 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و چهار دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم دی ماه 1365 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مدفن او در گلزار شه ...
قصه دستان گرم دوست در شب های سرد شهر
برای خودم مواد بخرم اما بین راه افتادم کنار خیابان دلم می خواست همان جا مصرف کنم. همان لحظه به طور اتفاقی دو نفر از بچه های سنا من را دیدند و با خودشان به سنا آوردند. محیط اینجا کمک کرد که پاک بشوم و خدا را شکر اکنون سه سال و چهار ماه و 18 روز است پاک هستم. من در سنا فهمیدم برای پاک ماندن باید مثمرثمر باشم. به درد بخور یعنی هم به دیگران یاد بدهی و هم همان طور که دستت را گرفتند تو هم دست دیگران را ...
فریادهایی بی صدا برای شکستن یک تابو
رد کرده است، متوجه شدند که مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند. در عرض همان روز، سی و شش نفر تماس گرفته بود که برای گزارش باید به کجا مراجعه کنند. دو نفر از آن ها نزد من آمدند. اواخر صبح روز پانزدهم سپتامبر، یک تلفن از میشیگان داشتم. تیم ایندیاستار خبر دادند که یک بازمانده دیگر قرار است تماس بگیرد. درحالی که روی تخت پسرم نشسته و او را در آغوش گرفته بودم، برای اولین بار با یکی دیگر بازماندگان نصار صحبت ...
بستن چشم های یک عکاس
جلالی همیشه به نقاط مختلف کشور سفر می کرد تا روایت های مستند را به ثبت برساند. بارها به جبهه رفت و عکس هایش از جنگ ایران و عراق و روزهای انقلاب منحصربه فرد است. سال ها پیش در گفت وگو با روزنامه همشهری درباره خودش گفته بود: من یک فرقی که با عکاس های دیگر داشتم این بود که برای جایی کار نکردم. یعنی ماموریتی نداشتم که بروم عکس بگیرم. خیلی رها بودم. دغدغه این را نداشتم که عکس خبری بگیرم. در مجله ای کار می کردم که مرا نمی فرستاد. من خواهش می کردم که بروم، داوطلب می رفتم. حالا عکسم را چاپ می کرد برایم مهم نبود. من فقط می گرفتم. خلاصه تا بعد از انقلاب و دوره های جنگ با چیزهایی آشنا می شدم با لغاتی با ادبیاتی که معنایش برای من ملموس نبود. یعنی من اصلا نمی دانستم ...
تو لیلی بودی، وقتی مهتاب مجنون آواز زخمی من بود!
میلیون ها نفر را رنگ پریده کرده است، اما با خودم گفتم کار این یادداشت ها از ابتدای تولد، نرم نویسی و آهسته تلنگر زدن به سر و روی مشکلات زندگی بوده است، پس اجازه بدهید گاه و بیگاه پنهان از مصایب کرونا سری به خاطرات کمی نرم بزنیم؛ دو ساعت از بهار عمر را دادم تا این عبارت را سنگچین کنم - من به یک قطره قانعم تو اما همچنان باران باش!- سنگ چین کردم بر حاشیه دریاچه ای که نامش زریوار بود و در آغوش شهری به نام ...
صدسال به این سال ها!
بالیم که به افتخار این دوره ی ناب و ارزشمند زندگی، هر پنج شنبه، در قلب بچه ها سبز می شویم و دلمان برای رسیدن پنج شنبه ی بعد، می تپد. بی نهایت و دیگر هیچ نفیسه مجیدی زاده شاید20 عدد مهمی باشد، شاید عددها در جای خودشان مهم باشند اما این جا نه! این جا اعداد مهم نیستند چون 100سال دیگر هم که بگذرد، دوچرخه نوجوان است، دوستان دوچرخه، نوجوان هستند و آن دوچرخه ای ها که حالا رفته ...
ستون لشکر حاج قاسم در کربلای 5 چه کسی بود؟
. می ترسیدم دو اتفاق بیفتد: یکی توی راه تا پیش من برسد شهید بشود، چون خیلی حجم آتش سنگین بود. دوم اینکه خط سقوط بکند. دیدم که خیلی اصرار می کند. تعجب کردم. گفتم: خب بیا... آمد پیش من و من هم اصلا در ذهنم نبود که شهید زنگی آبادی برای چه پیش من آمده است؟ و چه کار دارد؟ خیلی هم خسته بود. یک مقدار از خط سوال کردم و چون به خط مسلط بودم، سوال خاصی نداشتم. آمد آنجا پیش من. خب بین ما و بچه ها در جنگ ...
گفت حزب اللهی دعوت نکنید/ اروپایی ها درباره حاج قاسم چه می گفتند
الزهرا (ع) به فرماندهی شهید حاج علی محمدی پور بود. حدود یک سال بعد حاج قاسم گفت آقای بینا فرمانده گردان 414 می خواهد به مأموریت آموزشی برود و شما را برای فرماندهی گردان پیشنهاد کرده است، باید بروی آنجا کار را دست بگیری، حقیقتش اشکم جاری شد، گفتم حاج آقا من فرمانده نیستم کارم آموزش است همان جانشین گردانی هم به خاطر شما پذیرفتم. حاجی گفت تکلیف است باید بروی. از آن روز به بعد توسط شهید ...
در استودیو کاسپین کاملاً در اختیار تلویزیون بودیم و اصلاً با عنوان تلویزیونی شناخته می شدیم
بیا یک آنونس برایم بگو! آن روز عصر رفتم و آنونسی گفتم. نوذری مبلغی پول در جیبم گذاشت و گفت شب برو سینما متروپل، فیلم را ببین! صدایت را آن جا بشنو! من هم با یک عشقی به سینما رفتم که نگو! دیدم از آن بلندگوهای بزرگ سینما چه صدایی شده! (می خندد) * پس امتحان هایتان پیش سیروس جراح زاده و منوچهر نوذری در سال 41 بودند؛ در استودیوهای شاهین فیلم و راما (البرز آن موقع). بله. بعد از آن ...
کمتر به صداوسیما می روم و هیچ گله ای ندارم!
عباس نباتی از دوبلورهای باسابقه و گوینده درباره شرایط این روزهایش در روزگار کرونا و همچنین فعالیت در عرصه دوبله سخن گفت و در عین حال یادآور شد: کار دوبله دیگر مثل سابق نیست. او که بیش از 50 سال در عرصه دوبله فعالیت کرده است، در گفت و گویی با ایسنا با اشاره به اینکه این روزها کمتر به واحد دوبلاژ صداوسیما رفت و آمد دارد، گفت: هیچ گله ای ندارم! بیش از نیم قرن، هم مدیر دوبلاژ بودم و هم ...
برای عمو مرتضی؛ صدای اصالت بچه طهرون
برترین ها: مرتضی احمدی 10 آبان 1303 در جنوب تهران چشم به جهان گذشت. او در شانزده سالگی ورزش باستانی و فوتبال را شروع کرد و بعد ها عضو تیم فوتبال راه آهن تهران شد. او تا سال 1325 نیز در باشگاه راه آهن ابتدا بازیکن و سپس مربی بود.عشق به تئاتر از همان دوران نوجوانی در قلب مرتضی احمدی جای داشت. او در سال 1321 همراه با عده ای از دوستانش تماشاخانه ماه را در تهران تأسیس کرد. همزمان با کار ...
خیلی ها میهمانی رفتند ولی مجاهد نابود شد
خوشحال این گل دقیقه 92 پیروز است. اینجا من هافبک دفاعی بودم ولی امیرخان التماس می کرد که عقب بمانم و جلو نروم. همه بازیکنان به محوطه جریمه پرسپولیس رفته بودند. از فکری تا حقدوس و پیروز و بقیه بچه ها. من یهو برگشتم و دیدم هیچکس پشت سرم نیست. امیرخان می گفت همان جا بمان و تکان نخور. این هم بعد از گل پیروز است. استادیوم منفجر شد. دو گلی که پرسپولیس در آن بازی به ما زد یکی هند بود و دیگری ...
وقتی با هم قرار می گذارید همدیگر را می بینید؟
از او نشد، رفتم خانه ولی با یک دنیا نگرانی. بالاخره همسرم تلفن کرد. گفتم تو کجایی؟ گفت: من رفته بودم سینما بهمن! تو کجا بودی؟ من زدم زیر خنده. گفتم مگر دیروز قرار نگذاشتی سینما آفریقا برویم؟ و بعد هر دو خندیدیم. سهیلا مقصودی هم از چنین خاطراتی تعریف می کند. او می گوید: باردار بودم و شب چهارشنبه سوری با م سر یکی از چهارراه های تهران قرار گذاشته بودیم. او به خاطر اینکه من گرفتار انفجارها ...
ماجرای کلاس گذاشتن دختر یک شهید برای سردار سلیمانی
...> سال 94 یکبار تماس گرفت و گفت: تا 3 روز نمی توانم تماس بگیرم. هر وقت این حرف را می زد می فهمیدیم قرار است عملیات شود. با شوخی خندیدم گفتم: زخمی برنگردی ها، بیمارستان ها جا ندارد باید بری گوشه خیابان ها روی برانکارد بمانی. دوره ای بود که خیل مجروح می آوردند. خندید و گفت: نه برای من اتفاقی نمی افتد. دقیقا سه روز بعد تماس گرفت. خندید و گفت: من بیمارستان بقیه الله (عج) هستم. پرسیدم ...
دوبلور هایی که از ایران رفتند، اشتباه کردند!
دوبله آشنا شدم. کم کم دیدم چقدر کار وزین و جذابی است؛ البته همه چیز در اول راه راحت به نظر می رسد اما وقتی کنار دوبلورهای حرفه ای بنشینی تازه متوجه می شوی چقدر مسیر طولانی پیش ِرو وجود دارد. * صدای کدام دوبلور شما را به دوبله علاقه مند کرد؟ الگویی در این زمینه داشتید؟ مسلماً صداهای مورد علاقه ام سعید مظفری و منوچهر والی زاده است که هر بار می شنوم حالم خوب می شود و از تکنیک ...
سرگذشت تلخ زنان آسیب دیده در خانه های امن
چون زن صیغه ای بودم. بعد رفتم و کار کردم. حالم خوب بود. پاهام سالم بود تا اینکه از پله خانه دوستم به پایین پرت شدم و پای سمت چپم را پلاتین گذاشتند. محبوبه چند سالی را با دوستش زندگی کرد اما خانه دوستش آنقدر کوچک بود که وقتی میهمان می آمد محبوبه اسیر خیابان ها می شد، همین شد که دوباره دوستانش گفتند شوهر کند: سال پیش به عقد پیرمردی 76 ساله درآمدم. اسفند پارسال عقدم کرد و فقط 20 روز با هم زندگی ...
روایت های شنیدنی هادی چوپان از سرگذشت خود در برنامه فرمول یک علی ضیاء
خواسته هایم دارد عقب می افتد. می دیدم جوانی 18 سالش است و موتور دارد و من هنوز دوچرخه هم ندارم. گفتم درس به چه درد می خورد؟ رفتم و شاگرد برادرم شدم. دو سال شاگردی کردم. آن زمان 7 صبح تا 7 شب در سرما و گرما کار می کردم و حقوقم 1200 تومان بود. آخرین حقوقی که در کارگری گرفتم 2 میلیون و 700 هزار تومان بود. بعد خودم استاد شدم. تا ساعت 7 سرکار بودم و بعد به باشگاه می رفتم. باشگاه خیلی قدیمی به نام پارس می ...
تا توان در بدن دارید از اسلام عزیز دفاع کنید که یک عمل واجب است
مهدی (عج) حفظش بگردان خدایا من به عشق مهدی به جبهه آمدم و آرزیم در دم آخر دیدار مهدی است. خدایا نگذار که من در این آرزو بمیرم خدایا تو را به خون شهدا دیدار مهدی (عج) را در دم آخر نصیبم بگردان. حال که توفیق آن را یافتم که به جبهه بیایم و در راه اسلام و مسلمین جهاد کنم در مجلس عزای من برای من گریه نکنید که این را خودم خواستم و امانتی از جانب خداوند بودم و بعد به سوی او شتافتم. انالله و ...
سفر شیطانی نوعروس تهرانی با مدیرش لو رفت / تازه داماد بی نوا شوکه شد
لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم و چاقو کشیدم و یک ضربه به پهلو او زدم و از ترسم فرار کردم .چند ساعت بعد نازنین در حالی که گریه میکرد با من تماس گرفت و گفت امیر در بیمارستان جان سپرده است .من همان موقع خودم را به پلیس معرفی کردم و بازداشت شدم. به دنبال اعتراف های تازه داماد پلیس به بازجویی از همسر وی پرداخت . نازنین گفت :چهار سال قبل زمانی که با سهیل همکار بودم به یکدیگر ...
بابای نه سالگی برای کودکان از جنگ می گوید
.... تازه همین الان من رو رسوند مدرسه. همه ی بچه ها برگشتند و به من نگاه کردند؛ حتی بچه های صف های کناری. خانم ناظم دوباره صدایم کرد. سمانه و دو سه نفر از بچه های دیگر به زور هُلم دادند جلو. اشک هایم همین طوری می ریخت. خانم امینی، معلم مان، بالای پله ها توی جایگاه ایستاده بود؛ جایی که برای اجرای جشن تکلیف درست کرده بودند. آن جا پُر بود از بادکنک و پارچه های تور سبز و سفید و قرمز. همه ی ...
حرف های 3 معتاد سایت های شرط بندی
همه چیز از یک دورهمی دوستانه شروع شد. همه از شرط بندی و پول هایی می گفتند که برده بودند. وسوسه شدم من هم شرط بندی را تجربه کنم. یک سال و نیم درگیر بودم و زندگی ام را پای قمار باختم. طلا و جواهرات همسرم و ماشینم را فروختم تا حداقل پول هایی را که باخته بودم زنده کنم اما هر روز بیشتر در این گرداب فرو رفتم. این را امیرعلی می گوید یکی از صدها قربانی سایت های شرط بندی فوتبال که به قول خودش دوماهی می شود که پاک پاک است. ...