خواهرش و مردِ متجاوز به او را کشت، یادداشتی نوشت و خودکشی کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
قتل تازه داماد به خاطر سوءظن
خودروی مهاجمان را یادداشت کنند، تحقیقات به شیوه اطلاعاتی ادامه یافت تا این که دقایقی بعد با ردیابی خون های ریخته شده در محل، سرنخ ها به منزلی در چند خیابان بالاتر از محل رهاکردن پیکر جوان مجروح (مقتول) رسید. بررسی های شبانه نشان داد که در منزل مذکور زنی زندگی می کند که شوهرش نیز در منزل حضور نداشت. وقتی این زن شناسایی شد و مورد بازجویی قرار گرفت مدعی شد که شب خواهرش به همراه جوانی که تازه ...
از یک قدمی مرگ بودن کودک با انفجار مین تا دستگیری زن و شوهر هزار میلیاردی
پرتقال را داخل دهان برادر دو ماهه ام فرو کرد و او خفه شد. بعد هم من را تهدید کرد که نباید در این باره با کسی حرف بزنم و اگر این کار را بکنم همین بلا را هم بر سر خودم می آورد. شاهد دیگری که این مرد برای اثبات گفته هایش به دادسرا معرفی کرد حسابدارش بود. این زن گفت: یک روز که پیش این زن و شوهر بودم آنها با هم دعوایشان شده و زن عصبانی بود. او درحالی که بر سر شوهرش فریاد می کشید گفت به جای بچه ...
رفیق دوست: هویدا اعدام نشد؛ کشته شد!
من بودم. * هویدا به من گفت شما راحت پیروز شدید. بعد از چند وقت که زندان قصر را آماده کردیم همه این افرادی که در زندان رفاه بودند منتقل کردیم به زندان قصر! * آقای اصغر رخ صفت شد رییس زندان و بردار ایشان محمد، شد مدیر داخلی زندان. آقای رخ صفت به من زنگ زد گفت میخواهم رفیق دوست را ببینم. * من هم رفتم و هویدا گفت مرا از زندان بیاور بیرون کمی در حیاط زندان با هم قدم ...
قتل دختر تنها در خانه مجردی
را به رویش باز کردم و ساعتی هم باهم بودیم که خداحافظی کردم و از هم جدا شدیم. وی ادامه داد: از آن روز به بعد با نامزدم تلفنی و پیامکی ارتباط داشتم تا اینکه ساعتی قبل مادر مهراوه با من تماس گرفت و گفت نگران دخترش است و از من خواست به خانه اش بروم و از او خبری بگیرم. مادر مهراوه گفت که دخترش شب قبل گفته خودرواش باتری تمام کرده و داخل خیابان مانده است، او گفت: ساعتی بعد با دخترم تماس گرفتم که ...
2 درخواست مهم هویدا از انقلابیون؛ چه کسی هویدا را کشت؟ | گفتم کم مردم را اذیت کرده ای، حالا می خواهی به ...
دستگیر شدند. ما بلافاصله چند اتاق را در طبقه سوم مدرسه رفاه به زندان تبدیل کردیم! چون جای دیگری نداشتیم. چهار، پنج خط تلفن هم داشتیم و پای هر تلفن، یک نفر نشسته بود و مرحوم شهید حقانی و یک روحانی دیگر به نام مهدوی، یک روز در میان مسئول تلفنخانه بودند. آن روز نوبت آقای حقانی بود. ایشان در گیر و دار دستگیری ها مرا صدا کرد و گفت حاج محسن، کسی می گوید از باغ شیان زنگ می زند و می خواهد راجع ...
دعوای زن و شوهری به پرونده قتل گره خورد
...، بنابراین جسد را دفن کردیم. من ابتدا فکر کردم بچه ام به خاطر بیماری فوت کرده است، اما مدتی بعد همسرم به محل کارم آمد و روبه روی حسابدارم که زن جوانی به نام مهتاب است، گفت: کاش به جای بچه تو را می کشتم. آن روز با همسرم درگیر شده بودم، او عصبانی بود و در محل کارم راز قتل پسرم را برملا کرد و حتی گفت مقابل چشمان دختر مان دست به این جنایت زده است. آن زمان به خاطر اینکه زندگی ام از هم نپاشد و ...
3 سال زندان و شکنجه با آپولو ، مجازات پخش اعلامیه های امام
کند که من، اخوی بزرگم، آقای دکتر محمدهادی عبدخدایی که در مجلس خبرگان است و مرحوم همشیره ام حاصل این ازدواج هستیم. من در این خانواده روحانی و مبارز متولد شدم. هنوز نوجوان بودم که اخوی من آقا مهدی به دلیل ارتباط با فداییان اسلام و نواب صفوی دستگیر و به هشت سال زندان محکوم شد. البته قبل از آن 20 ماه در زندان بود. در فضای خانه ما همیشه بحث های سیاسی اعم از داخلی و بین المللی مثل فلسطین مطرح ...
روایتی از آخرین ساعات حیات رژیم پهلوی + تصاویر
که تا آن روز جمع کرده بودیم، بین جوان هایی که سربازی رفته بودند، توزیع کردیم. از همه یک کارت پایان خدمت می گرفتیم و یک اسلحه می دادیم! خودم یک اسلحه برداشتم، سوار ماشین شدم و رفتم ببینم اوضاع چطور است. عجب جنگ زیبایی بود! لشکر گارد یک طرف بود و مردم و نیروی هوایی هم از داخل پادگان تیراندازی می کردند که بالاخره لشکر گارد فرار کرد! ساعت 2 بعدازظهر اخبار گوش می کردیم که گوینده اعلام کرد حکومت نظامی ...
از شعرخوانی بانوان درباره انقلاب اسلامی تا رونمایی از کتاب بهانه می کنم تو را
1354 توسط دژخیمان ساواک به شهادت رسیدند. من چون آن موقع 18 سالم نشده بود حکم اعدامم به دو سال تقلیل یافت و دو سال در زندان بودم. او افزود: 10 روز قبل از تیرباران همسرم، به دلایلی ملاقاتی به من دادند و ایشان خودشان تاریخ شهادتشان و حکم اعدامشان را به من ابلاغ کردند. ایشان در آن شرایط بسیار سخت که هر دو روی زمین نشسته بودیم و بازجوها مدام به ما فحش می دادند چند دقیقه با هم صحبت کردیم ...
بخشش قاتل 15سال پس از حادثه
روز به بعد باهم رفت و آمد داشتیم. روز حادثه تلفنی با احسان حرف زدم، اما او را ندیدم، چون آن روز من با کارگرم سر ساختمان بودم و باهم وسایل انباری را به داخل ساختمان بردیم و الان هم خبر ندارم که چه کسی او را به قتل رسانده است. چک سرقتی در ادامه تحقیقات، مأموران پلیس دریافتند چک سرقتی متعلق به احسان از سوی مرد جوانی به نام حیدر در یکی از بانک ها وصول شده است. بررسی ها نشان داد حیدر کارگر ...
روحانی مبارز دوران انقلاب: 7 ماه زیر شکنجه بودم
ل زندان محکوم شدم. وی، عنوان کرد: در دوران زندان فردی آمد پیش من و گفت وکیل تسخیری شما هستم و می خواهم شما را تبرئه کنم. گفت شما باید با ما همکاری کنید و در دادگاه اعلام کنید که من با شاه مخالف نبودم و دعا گوی شاه هستم. این صحبت او برای من توهین آمیز بود و در واکنش گفتم اگر شما پرونده من را خوانده اید و چنین درخواستی دارید، نادان هستید. مبارز دوران انقلاب، با بیان اینکه شکن ...
ماجرای عجیب عروسی که فرار کرد؛ می خواهم داماد شوم!
عروسک های موطلایی چقدر زیبا هستند. پدرم به اجبار برایم عروسک می خرید اما من چشمم به دنبال همان ماشین پلیس بود! وقتی وارد مدرسه شدم، مشکلاتم بیشتر شد و نمی توانستم با هم سن وسالانم ارتباط درستی برقرار کنم. دوستان زیادی نداشتم، گاهی با دختران مدرسه درگیر می شدم و آن ها را کتک می زدم! اولیای مدرسه نیز والدینم را می خواستند و آن ها مرا شماتت می کردند. میان اقوام و ...
ماجرای تبعید بی سر و صدای حاج صادق آهنگران
: یعنی می فرمایی که رکن 2 هم در خواب عمیق است!؟ دو روز بعد راهی محل جدید خدمتم شدم. باید حدود چند روز با قاطر و پیاده می رفتم تا به بالای یک قله می رسیدم. حدسم درست بود. آن ها با این کار من را بی سروصدا تبعید کردند. درواقع می خواستند با این کار هم زهرچشمی از من بگیرند و هم درس عبرتی برای دیگران شوم. بدون هیچ مخالفتی راهی محل جدید شدم، چون می دانستم هرگونه اعتراضی برایم گران تمام خواهد شد. ...
روایت مبارزات انقلابی یک روحانی اهل سنت| از پخش اعلامیه های امام خمینی(ره) تا حضور در درگیری با کومله
غیره از شرکت کنندگان سوال می شود، اهل سنت برخی منابع را می خوانند که منابع سبزواری در بین آنها نبود شنیده بودم سبزواری را در قم خوب تدریس می کنند به همین دلیل راهی شهر قم شدم و تقریبا 6 ماه در آن شهر در خدمت آیت الله صانعی کسب فیض کردم و امتحان دادم. زمانی که در قم بودم با تفکرات امام خمینی(ره) آشنا شدم آنچه امام می گفت حرف خدا و قرآن بود و همین حق بودن کلام بر قلب هر کس می نشست. به ...
نجات پسر جوان از خودکشی؛ پس از ازدواج با همسر برادرم، کابوس می دیدم!
سپرد و همه ما سیاه پوش شدیم . مرگ برادرم ضربه روحی سنگینی بر من وارد آورد به گونه ای که تا مدتی حتی مرگ او را باور نداشتم. از این که تنها برادرم را از دست داده بودم دچار افسردگی شدیدی شدم، از اتاقم بیرون نمی آمدم و حوصله هیچ کاری را نداشتم در این شرایط خانواده ام پیشنهاد دادند برای رهایی از این ناراحتی های روحی با کبری ازدواج کنم و بدین گونه سرپرستی برادرزاده ام را نیز به عهده بگیرم تا زیر دست ...
بدون تعارف با خانم معلم مبارز رژیم طاغوت
که در دانشکده بودم بدلیل اینکه تنها کسی بودم که حجاب داشتم خبر ما رفته بود رسیده بود به آقای شهید رجایی در دبیرستان رفاق من رو به عنوان معلم ریاضیات دعوت کردند آنجا هندسه و جبر درس میدادم و آنجا در واقع من با فضایی آشنا شدم که اکثر بچه ها، بچه های خانواده های زندانی سیاسی بودند یعنی او فضا من رو محکم تر کرد در عقیده خودم. مجری: خوب شما یک معلم بودید چه کردید که ساواک عصبانی شد اومد سراغ ...
قاتل مامور کلانتری به قصاص محکوم شد
به گزارش پایگاه 598، به نقل از روزنامه ایران ، مرداد امسال سارق 28 ساله ای که همراه یک مأمور پلیس از دادسرا به کلانتری 110 شهدا منتقل می شد بین راه مأمور پلیس به نام عبدالجبار را با ضربه چاقو به قتل رساند و فرار کرد. چند ساعت بعد متهم در استان البرز دستگیر شد و به قتل اعتراف کرد. وی در مورد این ماجرا گفت: من آشپز بودم اما مدتی قبل بیکار شدم و به همین خاطر همسرم ترکم کرد و با دختر 8 ...
شکنجه های داعش تقلید از ساواک پهلوی بود/ 8 هزار و 442 زندانی اسیر کمیته ضد خرابکاری بودند
دستگیر کردند و تحویل زندان ساواک خراسان دادند و بعد از آنجا از طریق راه آهن به تهران منتقل شدم و به کمیته مشترک و موزه عبرت فعلی انتقال پیدا کردم. آماری که الان پس از حضور در موزه عبرت به عنوان راوی و از طریق مسئولان موزه به ما اعلام شده، بحث 8 هزار و 442 زندانی است که از سال 50 تا 57 بوده است. قبل از آن را کار نداریم و اطلاعات دقیق هم نداریم ولی از زمانی که این کمیته مشترک فعالیت خود را ...
وقتی جای زندانی و زندان بان عوض شد
.... خودش اهل حرف زدن نبود. محمد روغن چراغی بعدها، برایم از روزهای بازداشتشان این گونه تعریف می کرد: چند روزی ما رو انداختن توی زندونی که فقط جای ایستادن داشت. نه می شد خوابید و نه می شد نشست. مجبورمون کردن که بایستیم و اجازه نمی دادن که بشینیم. حتی برای نماز خوندن هم اجازه نشستن نداشتیم و نمازمون رو بدون رکوع و سجده می خوندیم! تو همون حالت اونقد رو انگشتای پامون سوزن و شعله کبریت می ...
علفزار آغازگر روز دوم جشنواره فیلم فجر شیراز
فیلم می بینید محل زندگی خود من بود و چون من خودم در جنوب تهران بزرگ شدم؛ دوستان بسیاری داشتم که در زندان بودند و در زیست شخصی خودم شاهد این ماجراها بودم. به این فکر می کردیم که کار ما بستری عاشقانه دارد و سعی کردیم از چیزهایی که ما را از این فضا دور می کند اجتناب کنیم. باید بگوییم که این فیلم ماحصل کاری گروهی است . شب طلایی فیلم شب طلایی که پیش از این شمش طلا نام داشت و با ...
بدون تعارف با دانشجوی مبارز
بودم بدلیل اینکه تنها کسی بودم که حجاب داشتم خبر ما رفته بود رسیده بود به آقای شهید رجایی در دبیرستان رفاق من رو به عنوان معلم ریاضیات دعوت کردند آنجا هندسه و جبر درس میدادم و آنجا در واقع من با فضایی آشنا شدم که اکثر بچه ها، بچه های خانواده های زندانی سیاسی بودند یعنی او فضا من رو محکم تر کرد در عقیده خودم مجری: خوب شما یک معلم بودید چه کردید که ساواک عصبانی شد اومد سراغ شما مهمان ...
اعترافات شاه و درباریان بهترین سند برای حقانیت انقلاب است / داستان فرار بازجوهای ساواک + فیلم
نده مملکت چگونه می شود؟ من گفتم ما که در زندان هستیم و از اوضاع بیرون خبر نداریم و فقط چند ساعت در روز آسمان را می بینیم. او دوباره گفت اگر یک روزی این اوضاع عوض شود شما به ما دسترسی پیدا نمی کنید. من در آن لحظه واقعا فکر نمی کردم تا ده سال بعد هم انقلاب شود چه برسد یکسال بعد و واقعا از حرف های او تعجب کرده بودم. در حالی که این بازجو اطلاعاتی از ماموران سیا و اسرائیل به دست آورده بود، زیرا اس ...
روایتی از حال وهوای تنها خانه سالمندان کشور که ویژه والدین شهداست
کردیم علاج این درد را می فهمد، گرفتیم؛ چه داخل کشور و چه خارج، ولی فایده نداشت. همه می گفتند سعیده می میرد. تسلیم شده بودم. غصه ام 2 بچه ام بود که بی مادر می شدند. با معرفی یکی از دوستان، به پروفسوری در عراق معرفی شدم که عازم سفر به اروپا بود. به عنوان امید آخر، خودمان را به او رساندیم. گفت که با این وضعیت 4 ماه زنده می مانم. به مریض نباید سخت گرفت به ویژه اگر رفتنش حالا و یک دم باشد. شاید ...
خاطرات پسربچه شصت ساله – کتاب خاطرات خواندنی و صمیمانه حمید جبلی
بودند روی سر هم به او چسبیده بودند. من عقب بودم. از لابه لای همه مرا به سمت خودش کشید و انگار روزنه ای برای من باز کرد و بقیه را پس زد. مرا به داخل کشید و تازه فهمیدم همه می خواستند به این جا بیایند. گرم بود، نرم بود، به آرامش رسیدم و دیگر دمم نمی جنبید. هیچ عجله ای نبود. سرم کم کم گوش پیدا کرد. چشم پیدا کرد. دم جنبانم کم کم به دست و پا تبدیل شد. بزرگ و بزرگ تر شدم. پرزور. دست هایم انگشت پیدا کرد و ...
ملاقات خصوصی ، یک فیلم اولی امیدوار کننده
به پروانه ابراز علاقه کرده و در نهایت بعد از راضی کردن پدر و مادر پروانه در زندان با پروانه عقد می کند. به تدریج مشخص می شود باندی کثیف از داخل زندان دختران بیرون از زندان را به دام می اندازند و از طریق ملاقات خصوصی با همسر مواد مخدر را وارد زندان می کنند. فرهاد که بیش اهفت سال است دوره محکومیتش سپری شده به سبب ناتوانی در رد مال هنوز پشت میله هاست. او که معلم زبان انگلیسی است از پروانه برای تامین ...
خاطره ای شنیده نشده از شکنجه در ساواک
های انفرادی اصفهان بودم، البته خیلی ناخوشایند و تهوع آور است اما برای روشن شدن افکار عمومی آن را می گویم که آن دوران ها چگونه بود. نمی دانم به دلیل شرایط آب زندان بود یا به دلیل استرس بالا یا هر چیز که بود، چند روزی شکمم دچار بیماری شد و بیرون روی نداشتم، یک روز گذشت، دو روز گذشت، شدیداً درد داشتم اما نیازی به توالت نداشتم، چند روز بعد دیدم شکمم به شدت سفت شده است؛ درب زدم به نگهبان ...
پیرمرد گرفتار در گودال پر از آب
...> چند دقیقه ای کنار مادربزرگ نشسته بودم که ناگهان صدای هیاهوی همسایه ها و مردم در کوچه بلند شد! سریع خودم را به کوچه رساندم! پیرمردی داخل گودال بزرگ آب افتاده بود و هیچ کس نمی توانست او را نجات دهد! البته آب تا کمر پیرمرد بیشتر نبود ولی پاهایش در گل و لای کف گودال گیر کرده بود و به دلیل لیز شدن دیواره ها نمی توانست بیرون بیاید! مردم جمع شده بودند اما کسی نمی دانست ...
روایت مادر شهید معماریان از مبارزات علیه حکومت پهلوی
توی صورتش و فریاد کشیدم: نفس بکش! ، ولی بی جان تر از این حرف ها بود. محکم تر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت. دست انداختم و بچه را از شکمِ پاره ی زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛ بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند یا حتی یک نفس در این دنیا بشکد. این رقمی اش را ندیده بودم. دلم می خواست فریاد بزنم. از گوشه ی در ...
مسئولان زندان با اجرای تئاتر مخالفت کردند/ دوستان سینمایی دستم را برای بازگشت به دنیای بازی بگیرند/ در ...
صحبت کردم و گفتم آمادگی اجرا دارید؟ که ایشان هم موافقت کرد و ان شاءالله اواسط بهمن ماه سرانجام آخرین بازی اجرا می رود. مایل هستید یک مقدار راجع به تجربیات تان در زندان بگویید؟ فکر می کنم یک روحیه کارمندی آن جا حاکم است؛ طوری که اصلا برایشان مهم نیست اگر یک کار هنری اجرا شود، امتیازی فرهنگی برای زندان دارد و کمکی به خود زندانیان می شود و غیر از قضیه مالی، یک کمک معنوی هم هست. اما ...
همیشه دست یک زن در میان است
بیچاره ها. توانسته بودم کیف همان خانم فضول جلویی را بدون وجدان درد، بزنم. 400هزار تومان در کیف اش پول داشت. سه تا کارت بانکی هم داشت پشت هر سه شان رمز نوشته بود. هر سه را خالی کردم به حساب عزت. مالخر محل است. البته با هماهنگی قبلی. فیلم دوم هم شروع شد. به به. فیلم جنگی. خیلی بامزه بود. چند تا زن افتاده بودند توی منطقه جنگی و کارهای گنده گنده می کردند. اندازه جنگ جهانی دوم ...