ترکشی که مسیر زندگی قاری پیشکسوت قرآن را عوض کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
روشنای قرآن در اثنای آتش و خون جنگ تحمیلی + صوت
حضرت حمزه(ع) شدم. در ادامه به اردوگاهی در شمال کشور رفتم که البته زمان این دوره ها مختصر بود. بعد به تهران برگشتم و فعالیت در بسیج را ادامه دادم. سال 1364 به دلیل مشکلی، نتوانستم عازم جبهه شوم، لذا سال 1365 همراه با تعدادی از بچه های مسجد دارالسلام، واقع در محله ابوسعید تهران، که فعالیت هایمان آنجا متمرکز بود و در حالی که هنوز حدود 16 سال داشتم، عازم جبهه شدم. به همراه تعدادی ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش چهارم)
گرفتیم جعبه که ناگهان منفجر شد و مجروح شدم. پا ،دست ،صورت ،کل بدنم مجروح شد که دیگه هیچی نفهمیدم . پسر خاله ام شهید شد و من به بیمارستان اعزام شدم . "محمد ابوطالبی کوشکنو" کارشناس ازمایشگاه تله اولین باری که به جبهه اعزام شدم کلاس سوم دبیرستان بودم. تقریبا 20 روز برای عملیات والفجر 8 تو شوشتر آموزش می دیدم. عضو لشکر سیدالشهدا بودم. بعد از آن جا رفتم جزیره مجنون و ...
شهدای حضرت زهرایی
....گفت:شما می گویی برادرت جبهه هست و تو تکلیفی نداری، من حرف شماراتکرار می کنم.او باید تکلیف خودش را انجام دهد و هم من وظیفه خودم را.در برابر این استدلال حرفی برای گفتن نداشتم.اجازه دادم تا به جبهه برود.مدتی بعد عازم اهواز شد.اما همزمان، خبر شهادت برادر بزرگ ترش را به او دادند، گفتند برو معراج شهدا و پیکر برادرت را تحویل بگیر.گفت من آمده ام اینجا برای جنگ. مردم ما آنقدر معرفت دارند که پیکر برادرم را به ...
کنار رزمندگان رنج های زندگی زیباست
شنیدن خاطرات ایثار و شهادت از زبان حاضران عرصه دفاع مقدس در کنار اینکه جذابیت و تازگی دارد و حتی ممکن است در مواردی از شنیدن خاطراتشان غصه دار شوی اما روح را جلا می دهد چراکه بزرگی روح و منش این افراد در انسان اثر می گذارد. همیشه قطع عضو یا قطع نخاع شدن را سخت ترین شرایط زنده ماندن متصور می شوم انگار آخر دنیا باشد اما این احساس و تصور با هم صحبت شدن با جانبازی که سرشار از روحیه و موفقیت است به حس شرمساری و خجالت تبدیل می شود و این نوید را به آد ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش دوم)
دانشجویان دانشگاه شیراز بودند به دلیل این که از لحاظ عملی توانمندی بیشتری داشتند. یک بار که مصادف شده بود با آمدن سپاهیان محمد، کنار رودخانه ای برای اسکان چادر زده بودیم. آن موقع من از 7 صبح تا ساعت 12 که اذان می گفتند رفتم برای معالجه ی بیماران. بعد نماز را می خواندم، ناهار را هم می خوردم و دوباره ساعت یک می رفتم تا ساعت ده شب و مریض ها را معالجه می کردیم. جو خاصی حاکم بود و همه با ...
تاریخ با بازی تارخ
سردار مرگ یزدگرد بود. زمینه های ورود تارخ به عرصه نمایش با یک اتفاق و دیدار با بهرام بیضایی شکل می گیرد. او در این باره گفته است: دوره فوق لیسانس مدیریت امور فرهنگی را در دانشگاه فارابی ساوه گذراندم. آن دوره کتاب دار هم بودم. یک روز آقای بیضایی آمدند کتابخانه. گفتند چه می کنید و چه نمی کنید. بعد گفتند یک نمایشنامه نوشته ام، می خواهم تایپ شود. گفتم بدهید تایپش کنم و چاپ استنسیل کنم. اوایل سال 58 بود ...
ماجرای شهیدی که زنده شد+ عکس
ر شهید شدم همان جا به خاک سپرده شوم، با پیگیری دوستان اجازه خاک سپاری هم صادر شد. بهت را فرو می دهیم و به دنبال چرایی ماجرا در کلامش می گردیم و او هم موضوع را چنین بیان می کند: قضیه از این قرار بود که بعد از مجروحیت من را به بیمارستان طالقانی آبادان انتقال دادند. از شدت جراحات وارد شده به کما رفتم و در نهایت با اعلام این خبر که شهید شده است به سردخانه منتقل شدم و بعد هم من را در قبر قرار ...
مردم می گفتند موشک گیجه !
.... همان سال با پدربزرگم به مشهد رفتم و در مهمانسرا از مسافران عکاسی می کردم و پول می گرفتم. بعد که به شهرمان برگشتیم با دوچرخه به روستاهای اطراف می رفتم و از مردم عکاسی می کردم. از آن زمان دیگر از عکاسی پول درآوردم. بعدها لیسانس عکاسی از دانشگاه هنر گرفتم و کارم را حرفه ای ادامه دادم. اطلاعات فوری : جاسم غضبان پور تولد: سال 1342 در خرمشهر زمینه فعالیت: عکاسی ...
درس هایی از زندگی امام رضا علیه السلام
جلسه مسلمان شود همه فرقه مسلمان می شوند. شما حالا نمازتان را چند دقیقه عقب بیاندازید، فرمود: نماز می خوانیم و برمی گردیم. این نشان می دهد که مهمترین جلسات تاریخ را امام رضا(ع) برای نماز اول وقت تعطیل کردند. اینها چه درسی به ما می دهد. برخورد امام رضا (علیه السلام) با شیعیان غیرواقعی این استاد حوزه و دانشگاه بیان کرد: جمعی از شیعیان خدمت امام در خراسان آمدند و گفتند: ما شیعه ...
غواص شهیدی که تحصیل در حوزه علمیه را به رشته پزشکی دانشگاه ترجیح داد+عکس و فیلم
و از سال 1357 با جلسه استاد سید محسن خدام حسینی آشنا شد و با حضور در این جلسه به یک قاری خوشخوان تبدیل و بعد ها خودش مربی قرآن شد. رضا علاوه بر تلاوت با خط و نقاشی هم آشنا بود و در سال های اول انقلاب با شرکت در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته شد، همچنین به همراه دوستش علی اکبر توپچی در حوزه علمیه هم کسب فیض می کرد، اما آغاز جنگ دلیلی بود برای ترک تحصیل و شتافتن به سوی جبهه های نبرد ...
فرار از زندان صدام؛ ماجرای اولین اسیری که از زندان بعثی ها گریخت | آغاز اسارت سیدرضا در آخرین روز خدمت ...
فرار کنیم. فوری بیدارشان کردم. برای آخرین بار همدیگر را بغل کردیم و حلالیت طلبیدیم. رفتم پشت پنجره. متوجه شدم که یکی از نگهبان ها به اسم کریم خانقینی آمد و پشت پنجره ای که ما میخواستیم از آن فرار کنیم نشست. منتظر شدیم تا جایش را عوض کند. همه استرس دنیا به سراغم آمده بود. فقط دعا میکردم که اتفاق بدی نیفتد. کریم با شنیدن صدای ورود خودرو به پادگان بلند شد. چند ثانیه بعد خودروی بزرگ نظامی ...
روایتی از روزهای غیرقابل تکرار دفاع مقدس/جوان امروز درگیر بمباران وسیع تبلیغاتی است
...> داشتم شهادتین را می گفتم که سر و کله علی جمعه پیدا شد که می گفت فلانی دست خودت را یواش روی گردنم بگذار تا با هم برویم عقب، گفتم گیر دادی به من برو علی جان تو رو خدا برو، داشتم ازش خواهش می کردم ولم کند اما او دست بردار نبود که نبود، تا اینکه متوجه شدم بار دیگر پای چپم تیر خورده است. از آن لحظه به بعد دقیقا متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده است تا به خود آمدم متوجه شدم آب مرا به سمت فاو آورده و در کنار کشتی ...
آهنگ های من از عشق به ایران و دفاع مقدس می جوشند
هایی که ساخته ام بیان کرده ام. من سال ها در آلمان زندگی می کردم اما آنجا حتی نمی دانستم همسایه ام چه کسی است اما این جا دل ها به هم نزدیک است. من آن قدر عاشق ایران هستم که حتی اگر همه هم از این جا بروند، من باز هم خواهم ماند. استاد یادم می آید سال گذشته در نشستی که با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی (مهدی اسماعیلی) داشتید، گفتید که علاقه مند به خلق اثری برای شهید قاسم سلیمانی هستید! این کار را ...
می خواست مزارش گمنام باشد
کرد من دنبال جنازه شهید آمده ام، اما من هیچی نمی دانستم و فقط رفته بودم اگر سیدمجتبی به عقب و دوکوهه آمده است او را ببینم. با وجود بی اطلاعی به محض اینکه این حرف را شنیدم، خودم را نباختم. به اتاقی دیگر رفتم و گفتم از سیدمجتبی چه خبر؟ گفتند خوب است و صبح اینجا بود و الان به جبهه رفته است. کمی که نشستم، گفتم من برادرم شهید شده و خودم با 19 هزار لیتر سوخت دارم به خط می روم و از چیزی نمی ترسم، اگر ...
علی راه خودش را انتخاب کرده بود
. فروردین ماه دیگر خبری از او نداشتیم و نگران شدیم. همه جویای احوال او بودند، اما هیچ کس خبر نداشت. بعد از گذشته 40 روز گفتند مراسم ختم بگیریم و مراسم برگزار شد. البته بعدها آقای حیدر اکبرزاده گفت که او را در حین شهادت، بر اثر برخورد گلوله خمپاره با بدنش، دیده بود، اما به دلیل جوانی من دلش نیامده بود که واقعیت را بگوید و همچون رازی آن را در دلش خود نگه داشته بود. وی ادامه داد: او آخرین بار ...
رونمایی لعیا زنگنه از نوه هایش | پیر شدن ناگهانی لعیا زنگنه همه را شوکه کرد
دادم به آقای رمضانی. آقای رمضانی گفت که نه، تو به درد ما نمی خوری. بلند شو من تو را یک جایی ببرم. من هیچ چیز نمیدانستم غیر از این که گفتند دفتر آقای شاهسواری است. ایستادم وسط همان سالن بیرون و از یکی از اتاق ها آقای لبخنده خارج شد و یکجوری مرا نگاه کرد که انگار از مریخ آمده ام! که بعد من رفتم خانه گفتم رفتم به دفتری که همه ی چیزش غیرعادی بود! مدتی بعد زنگ زدند، گفتند برای کار بی ...
عکس مرد غریبه را وقتی در جیب مانتوی زنم دیدم، خشکم زد !
چه اقدامی انجام دادند؟ چند بار با خانواده مقتول حرف زدند. آنها اول رضایت نمی دادند اما بعدا گفتند در ازای یک میلیارد تومان می بخشیم. بعد این مبلغ را به 500 میلیون تومان رساندند. اما من توان پرداخت این مبلغ را نداشتم برای همین در صف اعدامی ها قرار گرفتم. در این چهار سال که هستید، چند بار فرزندانت را دیده ای؟ فقط روز قبل از اجرای حکم دیدمشان. برای ملاقات آمده بودند ...
پاسخ شهید شیرین آبادی فراهانی به مادرش برای جلب رضایت اعزام به جبهه/ حضور پنهانی شهید در راهپیمایی های ...
...> مسلم 15 تیر سال 1344 در جنوب شهر تهران منطقه خزانه بخارایی به دنیا آمد. بچگی خود را گذراند تا زمان ثبت نام مدرسه وی آغاز شد. ما زمانی که مسلم پنج ساله بود، وی را در مدرسه ای ثبت نام کردیم که به آنها مدارس اسلامی می گفتند. آن موقع با آنکه هنوز انقلاب نشده بود اما آن مدرسه، مدرسه ای انقلابی بود و متعلق به آقای پایدار بود. همه بچه ها بچگی خود را می کنند و تغییرات زندگی پسر من از دوران مدرسه اش ...
روایتی از سال ها دوستی با شهید حاجی حسنی/ ماجرای انگشتر رهبری که با شهید در منا جا ماند+تصاویر
او را استاد و قاری بین المللی خطاب می کردند. شهید حاجی حسنی چنین چیزی را قبول نداشت و به همین دلیل در مسابقات شرکت نمی کرد. اما در آن سال آخر بنا به اصرار و درخواست برخی از بزرگان که شما حداقل یک بار در این مسابقات شرکت کنید، قبول کرد و الحمدلله در همان سال اول، در مسابقات استان خراسان رضوی که سطح خیلی بالایی هم دارد رتبه آوردند، بعد در مسابقات کشوری براحتی جزو نفرات ممتاز شدند (حالا اول یا دوم ...
سوءاستفاده عجیب مرد رمال به بهانه بخت گشایی
فردی بختم را بسته و به همین خاطر تا به حال ازدواج نکرده ام. یکی از دوستانم به من فالگیری را معرفی کرد و من هم پیش او رفتم تا بختم را باز کند. *واقعا فکر می کردی فالگیر می تواند مساله ازدواج تو را حل کند؟ من باور کرده بودم که بختم را بسته اند چون خواستگار زیاد داشتم اما هیچکدام به ازدواج ختم نشد. *فالگیر به تو چه گفت؟ وقتی پیش فالگیر رفتم گفت به پسری ...
گفت وگو با جانباز 70درصد، معصومه نعمتی(بخش نخست) دردهایی که با آنها بزرگ شدم!
.... یعنی بعد از عمل که به خانه می آمدیم، پایم عفونت می کرد دوباره به بیمارستان برمی گشتیم. آنجا عمل می کردند؛ دوباره به خانه می آمدیم؛ دوباره عفونت می کرد. یعنی 9 بار روی پایم عمل انجام شد. مرتب از قرص های چرک خشک کن قوی و آمپول های قوی استفاده می کردند که پایم عفونت نکند. اما بازهم چرک می کرد و مجبور می شدیم دوباره عمل کنیم. وضعیت پایم تا مرز قطع شدن پیش رفته بود. پزشکان هم می گفتند این همه عفونت ...
میرزاده بعد از انصراف از لیگ برتر کشتی: تیم ملی انحصاری شده است
– اخبار ورزشی – سیدصابر میرزاده که تیمش در لیگ دسته اول کشتی آزاد به قهرمانی رسید، در گفت وگو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم در مورد انصراف دقیقه نودی از حضور در لیگ برتر اظهار داشت: انصراف ما دقیقه نودی نبود، مسائلی چند روز پیش از مراسم قرعه کشی به میان آمد که ما پیش از برگزاری جلسه 30 شهریور اعلام کردیم در لیگ برتر حضور پیدا نخواهیم کرد. وی درخصوص آنکه چه چیزی منجر به ...
برتری بعد تبلیغی نسبت به جنبه رقابتی در مسابقات قرآن کرواسی + فیلم
کرواسی برای من تبلیغی بود به اجرای سه تلاوت در این سفر اشاره کرد و گفت: علاوه بر تلاوت در نماز جمعه و مسابقات، در اختتامیه مجدد از من خواسته شد تا تلاوت داشته باشم. همچنین در کنار سایر برگزیدگان تواشیح اسماءالحسنی را نیز اجرا کردیم. مُکاری بیان کرد: در کرواسی از ایران و مسابقات ایران بسیار یاد می شد. زمانی که به آنها گفتم سال قبل رتبه یازدهم ایران را کسب کرده ام و به عنوان نفر یازدهم ...
جانباز 70 درصد قطع نخاع کرامت باسزه به یاران شهیدش پیوست
، بسیار مؤثر بود. هر کجا که می رفتم همه عکس امام را تماشا می کردند.یکبار هم در خیابان خلوتی به دست چماقداران طرفدار رژیم طاغوت افتادم و کتک مفصلی خوردم، اما کتک و تهدید نمی توانست مانع حمایت ما از انقلاب شود. با توکل به خدا ادامه می دادیم تا انقلاب به ثمر رسید. سال 1362 همسر و چهار فرزندم را تنها گذاشتم و از طریق بسیج عازم جبهه های نبرد شدم. این زمانی بود که برادر همسرم، عباس تازه شهید شده بو ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش اول)
: خیلی از جوون ها رفتن؛ تو هم به خدا توکل کن و برو. گفتم: برای این که بتونم برم باید یه فرمی رو بدم به شما که برام امضا کنید. ایشان هم گفتند: مشکلی نداره. رفتیم بلوار شهید صدوقی، ساختمان بسیج. فرم را پرکردم و بابا هم زیرش را امضا کرد. خلاصه ثبت نام کردم و چند روز بعد رفتم خیابان حضرت مهدی(عج). ساختمانی بود روبه روی مسجد صاحب الزمان، آن جا لباس هایم را تحویل گرفتم. یادم است 2 دستگاه اتوبوس ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش سوم)
خبری شد یا سر وکله عراقی ها پیدا شد بهشان اطلاع دهم. آن شب نسبت به شب های دیگر خیلی تاریک بود! بعد از مدتی حس کردم صدایی می آید. با نزدیک تر شدن صدا فهمیدم که عراقی ها هستند. فقط صدای عراقیا مِفهمیدِم! حدود 200 متر با من فاصله داشتند. ترجیح دادم منتظر بمانم. هر چه قدر این طرف و آن طرف را نگاه کردم خبری از بچه ها نبود. به خودم گفتم نباید کاشتن این همه مین این قدر زمان می برد. نگران شدم ...
خاطرات جانباز اهل سنت گلستان از جبهه ها؛ به یاد سال هایی که زود گذشت
هم خوشم نیامد که چیزی را از دست ندادم" دستان کشیده و سابقه ورزش نیمه حرفه ای و علاقه ذاتی به والیبال که در خون همه ترکمن ها است موجب شد از همان جلسه اول، والیبال نشسته را به عنوان رشته حرفه ای انتخاب کنم و نشان به آن نشان که چند دهه در این رشته فعالیت می کنم و علاوه بر حضور در تیم ملی و پارالمپیک و مسابقات جهانی، چند سالی است به عنوان مربی مشغول آموزش و شناسایی استعدادهای استان هستم ...
عکس| جای علی دایی بودم خودم را نمی بخشیدم
نصیرنیوز که در تاریخ 23 ابان سال 1387 به چاپ رسیده بود اینگونه توضیح داد: من به همراه تیم در اتوبوس بودم که به فرودگاه می رفتیم ولی در اتوبوس متوجه شدم پاسپورتم همراهم نیست و قرار شد برگردم و پاسپورتم را بیارم حتی ساکم را به مازیار زارع تحویل دادم. با اژانس رفتم و گفتم با سرعت برو و هر چقدر جریمه ات کردند من پرداخت می کنم. ولی پاسپورت من در باشگاه پرسپولیس بود. به آقای خوردبین زنگ زدم و ایشان هم گفتند ...
یک روز در وزرا
که نوشته بود اگر ظرف 10 روز به نزدیک ترین پلیس امنیت مراجعه نکنم، ماشینم به پارکینگ منتقل می شود. کمتر از 10 روز رفتم وزرا. همان ساختمان معروف. خیلی شلوغ بود. از در ورودی دو سه پله پایین رفتم و یک شماره گرفتم و از آن به بعد من شدم شماره 748. همانجا در صف ایستادم، نوبتم که شد کد ملی و شماره خودرو را در سیستم آماده کردند تا همکارانشان به پیامکی که آمده بود رسیدگی کنند. دوباره از همان سه ...
روایتی از شهادت حسین اوجاقی توسط آشوبگران
کجاست و کی می آید، من زنگ زدم ولی گوشی پسرم در دسترس نبود. عصر پسر دیگرم آقا مهدی از محل کارش تماس گرفت و یکی از همکارانش به من گفت حاج خانم پسرت مهدی بی تابی برادرش حسین را می کند و اجازه می خواهد به خانه بیاید ولی ما صلاح نمی دانیم او به خانه بیاید، گفتم لطفا گوشی را به پسرم مهدی بدهید تا با او صحبت کنم. به محض اینکه با او سلام و احوالپرسی کردم سراغ برادرش حسین را گرفت و چون متوجه شد من ...