قرعه کشی می کردیم تا شانس رفتن به جبهه داشته باشیم
سایر منابع:
سایر خبرها
چه کسی بنان را مجبور کرد خواننده شود؟
الایام موسیقی بود و مادرم در گوش من پیانو می زد. خواهرانم نیز شروع کردند به ساز زدن نزد مرتضی خان نی داوود. بعدا خودم علاقه پیدا کردم و رفتم پیش معلمان قدیمی. اول یواشکی می رفتم تا بعد که علنی شد. آوازها و ردیف ها را خوب یاد گرفتم ولی موقعیتی نداشتم که بخوانم. تا اینکه قبل از شهریور 1320، من خودم یک خواننده کلاسیک قوی بودم. برخورد من با آقای کلنکل وزیری موجب شد که او مجبورم کند که به رادیو بروم و مرا ...
نگاهی به روایت شاهد یاران از شهید وزوایی
مهم این بود که آن زمان خیلی اصرار داشتم بروم و وارد جبهه بشوم. آن موقع ده ساله شده بودم اما آقا محسن مخالفت می کردند و می گفتند الان برای شما زوده ولی باز من اصرار داشتم که می توانم و میام و اسلحه هم می توانم بگیرم. خودم هم احساس بزرگی داشتم. آقا محسن برای اینکه دل من نشکنه می گفت بذار دفعه بعد اومدم می برمت. می رفت و تا دوباره بیاد چند ماه می گذشت. می گفتم دفعه پیش گفتی این دفعه منو می بری. می گفت ...
گفتگوی با جانباز نخاعی گردنی "حیدرعلی آزادی" کاش تا آخر بمانم پای کار انقلاب!
. فاش نیوز: از چند سالگی به جبهه رفتید؟ - من سال 1361 حدودا 25 سالم بود و کارمند راه آهن تبریز بودم که موفق شدم با هزار و یک مصیبت مرخصی بگیرم و به جبهه بروم. در ششمین بار اعزام به جبهه هم جانباز شدم. فاش نیوز: همه این شش بار را به چه عنوانی می رفتید؟ - همه را بسیجی می رفتم. فاش نیوز: گویا برادرتان هم شهید شده است؟ - ایشان در سال 61 ...
■ حکایت نمازی؛ خدایا دیر آمدم اما...
نمی خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی شوم... گفت: هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می کنم. ... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می خوابیدم، در نیمه ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به پا شده بود؟ من که بودم؟ قاسم فاسق که بود؟ چشمانم را رو ...
سکوتش دریایی بود که موج ها را به تلاطم وامی داشت
دوباره در یادها زنده کنیم و روح نازنینش در درگاه ایزد منان شاد باشد. اوایل جنگ یکی از همکارانم آمد و گفت: می خواهم بروم جبهه. با تعجب نگاهش کردم. تازه ترک کرده بود. وقتی آمد پیش ما تصمیم گرفت ترک کند و دیگر لب به مواد نزند. فرمانده مرکز الکترونیک بودم و فرماندهشان بودم. اصرار کرد و پذیرفتم و بعد با هم راهی منطقه شدیم. با عده ای از شعرا برای شعرخوانی به مناطق جنگی رفتیم. نزدیک غروب بود ...
توبه دختر قداره کش در زندان / این دختر و باندش مردان را به خلوتگاه می کشاندند + عکس
.... درهمین هنگام بود که فریبا چاقویی شبیه قداره زیر گردنم گذاشت و مرا تهدید کرد.من خیلی زود ترمزدستی را کشیده و از ماشین خودم را به بیرون پرت کردم چون به نقشه آنها پی برده بودم. اما خودرو را دزدیدند و سه روز بعد آن را درحالی پیدا کردند که همه وسایل داخلش سرقت شده بود و حدود 11 میلیون هم به من خسارت زده بودند. بعد از این اظهارات باورنکردنی ؛ فریبا با دستور رئیس دادگاه پشت میز محاکمه ...
سلطانی: رفتی ساپینتو را ماچ کردی چه شد آقای قلیچ
. برای مثال یک بار من مرخصی گرفته بودم و تهران نبودم و روز قبل از بازی با شاهین در فینال جام حذفی هر چقدر به علی آقا و محمود خان زنگ زدم، جواب ندادند و من هم به آقای وحید قلیچ زنگ زدم و از ایشان پرسیدم بازی کجاست؟ ایشان هم گفتند امجدیه. من امجدیه رفتم و متوجه شدم بازی در آزادی است. آقای پروین به خاطر همین موضوع من را جریمه کرد اما هر چقدر هم گفتم ایشان هم بازی من است و من به حرف او اعتماد کردم و به ...
پیام تبریک فرمانده سپاه استان سمنان به مناسبت هفته معلم
...، صمیمانه تقدیر و تشکر نمایم. در پایان؛ با استعانت از درگاه خداوند متعال و تحت توجهات حضرت، ولی عصر (عجل ا... تعالی فرجه الشریف) و منویات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی) توفیق روز افزون برای این عزیزان را آرزو دارم. سرتیپ دوم پاسدار حمید دامغانی فرمانده سپاه قائم آل محمد (عج) استان سمنان اردیبهشت ماه 1402 ...
موفقیت هایی از جنس خودباوری برای دانشمند محجبه
سال 2002 در کنفرانسی در ژاپن ملاقات کردم. ما گفت وگو کردیم و او به کار من و برنامه هایم در کمبریج علاقه مند شد. پس از آن، در سال 2006، برای یک دوره تابستانی به مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) رفتم و با او تماس گرفتم زیرا می دانستم او آنجاست. در مورد شرکت به او گفتم و او تحت تأثیر قرار گرفت و از من خواست که بروم و برای او کار کنم. او گفت که فکر می کند باید در کنار هم قرار دادن تجارت و علم را بیاموزم ...
به عبدالمالک می گفتند اگر قرار است با شیعیان بجنگیم پس چرا همسر و برادر همسرت شیعه هستند | آمریکا از ما ...
جوان می خواستند برایش مزاحمت ایجاد کنند اما من مانع این کار شدم و آنها را به مغازه ام دعوت کردم. به این ترتیب با خانواده او آشنا شدم و فهمیدم پدرخوانده اش در تهران مغازه عطاری دارد. بعد از مدتی وقتی به تهران رفتم، سری به مغازه ناپدری فائزه زدم و همان جا دخترش را خواستگاری کردم. درباره همسر اولت چیزی به فائزه گفته بودی؟ گفتم اگر حرفی از او بزنم، شاید قبول نکند که به ...
هشدار شدید آیت الله مطهری درباره گروه فرقان+ عکس
درباره موضوعات عقیدتی اسلام صحبت می کرد. بعد از آن در جایی خدمت آقای مطهری رسیدیم و آقای ناطق هم حضور داشت. من گفتم که ما این برنامه شما را از تلویزیون مشاهده کردیم و فرمایش های شما بسیار جالب بود که نشان از مطالعات وسیع و به روز شما دارد. آقای مطهری گفت شما از دوستان نزدیک ما هستید و می دانم حمل بر خودستایی نخواهید کرد. اما اگر تلویزیون اجازه می داد و دویست جلسه هم در باب همین موضوع می گذاشتند من در ...
نادر طالب زاده از دانشگاه کلمبیا تا میدان خون و جهاد
از بچه ها اسم من را فریاد می زد در حالی که درون مرداب پرتاب شده بود... رفتم گرفتمش، دیدم مثل سوزن از قلبش و پیشانی اش و چهار جای دستش خون فواره می زد ، آمدم دستش را بستم. صدابردار هم دست و سرش هم خورده بود، بچه ها خونین مالین بودند ، من قبل از اینکه کاری بکنم، اول زخم های اینها را بستم... خود من هم خیلی تعجب کرده بودم که اصلا تیر نخوردم و چیزیم نشده بود. بعد که رفتم نماز بخوانم، کتم را درآوردم ...
مخالفی که مدافع حرم شد
. من برای حرم حضرت زینب (س) خیلی دلم تنگ شده است! یک سال شده که نرفته ام. انگار عمه من را رد کرده و نام مرا از دفترش خط زده است! من هم پیگیری کردم، اما نشد. نهایتاً گفتم هفته بعد با هم می رویم. به خانه ما آمد و تا پاسی از شب بیدار بودیم. از منطقه و بچه ها صحبت و خاطره تعریف می کردیم. فردای آن روز به پادگان رفتیم و نماز صبح را در آنجا خواندیم. بعد از خواندن نماز سراغ کار های اعزام رفتم. می گفت ...
آدم هایی که سفر می کنند، آسان گیرند
سینما تحصیل کردم و هم زمان به مطبوعات رفتم و در همان زمان سفره ایم را شروع کردم. به گزارش ایسنا، او افزود: به یاد دارم اولین بار که در زندگی ام به تنهایی سفر رفتم سال 1372 بود که برای اولین بار تصمیم گرفتم این اعتمادبه نفس را در خودم تقویت کنم که بتوان تنها به سفر بروم. چند سال بعد سفرهای خارجی من شروع شد و دوستان مطبوعاتی ام از من می خواستند که گزارش سفرهایم را بنویسم و این گزارش ها موردتوجه ...
ادعای ربودن زن مطلقه بررسی می شود
چند روز قبل زن جوانی در تهران سراسیمه به اداره پلیس رفت و از مرد آشنایی به اتهام آدم ربایی شکایت کرد. شاکی در توضیح ماجرا گفت: چند سال قبل با یکی از بستگانم ازدواج کردم و الان هم صاحب چند فرزند هستیم. زندگی ما خوب بود، اما مدتی قبل با هم اختلاف پیدا کردیم و به همین خاطر از هم جدا شدیم. من زندگی جدیدم را آغاز کردم و در شرکتی مشغول به کار شدم. هر روز به محل کارم می رفتم تا اینکه 72 ساعت قبل ...
محسن وزوایی؛ از تسخیر لانه جاسوسی تا شهادت در الی بیت المقدس/ جنازه ام را روی مین های دشمن بیندازید
...> فاتح بازی دراز از تسخیر لانه جاسوسی تا جبهه های غرب سردار سرلشکر پاسدار شهید محسن وزوایی یکی از سرداران رشید سپاه اسلام است که پنجم مرداد سال 1339 در محله نظام آباد تهران در خانواده ای متدین و مذهبی چشم به جهان گشود. محسن دوران تحصیلی دبستان و متوسطه را با نمرات عالی گذراند. او از همان سال های نوجوانی با هدایت های پدرش که همرزم آیت الله کاشانی بود مبارزه علیه رژیم ستشماهی را آغاز کرد ...
دستگیری قاتلان مرد باغ دار در عملیات 10 ساعته پلیس اصفهان
اعترافات خود اعلام کرد به همراه دوستم برای وصول طلب پنج میلیون تومانی خودم نزد صاحب باغ رفتم که وی از پرداخت طلبم امتناع و شروع به فحاشی کرد و وقتی با اصرار من مواجه شد با سم پاش به صورتم سم پاشید. این اقدام او مرا عصبانی کرد و دیگر چیزی نفهمیدم. خون جلوی چشمانم را گرفته بود و با چاقویی که از قبل با خودم آورده بودم او را به قتل رساندم و بعد هر دو از باغ خارج شدیم. سرهنگ ترکیان خاطرنشان کرد: با اعتراف صریح متهمان و جمع آوری آثار و ادله لازم، پرونده تشکیل و هر دو متهم دستگیر شده برای رسیدگی قانونی به جرم خود تحویل مرجع قضائی شدند. کد خبر 657833 ...
تا آخرین قطره خون، سنگر اسلام را حفظ می کنم
نتوانستم در حق شما پدری کنم، ولی شما روزی خواهید فهمید که چقدر من شما را دوست داشتم که در آن روز من در این دنیا نخواهم بود. هرگز فراموش نکنید که پدرتان به خاطر فرمان رهبر عزیزش امام خمینی و یاری دین حسین (ع) به جبهه رفته و خون بی ارزش خود را در راه خدا جاری کرده و مانند هزاران هزار شهیدی که مظلومانه همچون گل هایی که جان می دهند، من هم مانند آنها به شهادت رسیده ام. آری فرزندانم، بعد از شهادت ...
ماجرای التماس شهید حججی برای اعزام به سوریه / درخواست جواز شهادت از امام رضا(ع)
، انتقالی بگیرد. بعد از سلام و حال و احوال، پرسیدم، کجا بودی این وقت شب؟ سرش را پایین انداخت و گفت: آمدم از شما خواهش کنم این سری اجازه بدهید که من بروم، گفتم: کجا؟ گفت: مأموریت. گفتم: مرد مؤمن وقت پیدا کردی آخر شبی؟ مگر من پادگان نبودم که اینجا آمدی تا این موضوع را مطرح کنی؟ تو که یک بار رفته ای، الان نوبت دیگران است که نرفته اند، گفت: قسمتان می دهم، گفتم مگر قسم الکی هست، برو به سلامت. ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-45
روز برادرم قمه زد. قمه زدن در عراق ممنوع بود و جریمه داشت. مأمورین نتوانستند برادرم را بگیرند و مرا به جای او دستگیر کردند. دو روز در حبس و شکنجه بودم. در زندان یکی از مأمورین بعثی با چوبدستی خود سرم را شکست. الان هم جایش هست. نگاه کنید آقای خبرنگار، همین جا است... بعد مرا به اتاق رئیس خود برد. رئیس از من پرسید برای چه قمه زده ای؟ گفتم برادرم قمه زده و مأمورین شما مرا دستگیر کرده اند! رئیس پلیس گفت ...
شناسایی پیکر شهید از روی جوراب های برادر
...، آن زمان حمیدرضا حدود 11 سال سن داشت به او می گفتم اگر ژاندارم ها برای بردن سربازها آمدند به من اطلاع بده او سر جاده می ایستاد و وقتی آنها می آمدند به من خبر می داد و من پنهان می شدم، بعد از انقلاب خدمت سربازی را در سپاه پاسداران گذراندم و پس از آن به جبهه رفتم. پایان چشم انتظاری پس از 11 سال و نیم اگرچه ما فقط توانستیم از حمیدرضا چندتکه استخوان در داخل لباس هایش، چندتکه ...
شکایت دختر جوان تهرانی از دو پسر/آنها مرا ربودند و به من تعرض کردند+جزییات
هم هر دو نفر یعنی احسان و دوستش من را کتک زده و به مرا آزار دادند. اتهام سیاه را قبول ندارم بعد از اینکه شاکی شکایت خود را مطرح کرد، نوبت به احسان رسید که در برابر اتهامات از خود دفاع کند.او گفت: اتهام را قبول ندارم. من شش ماهی بود با ملیکا دوست بودم. او همیشه از بدرفتاری اعضای خانواده اش با من درددل می کرد. روز حادثه با من تماس گرفت و از من خواست دنبالش بروم. بعد با خواست ...
اولین حضور آیت الله خامنه ای با لباس نظامی در محضر امام خمینی (ره)+ فیلم
دانلود فیلم اصلی من یکی از دفعاتی که سال 59 از اهواز به تهران می آمدم، چون لباس نظامی تنم بود، رویش قبا می پوشیدم. رسم ما هم این بود که از راه که می رسیدیم، مستقیم خدمت امام می رفتیم. عصر یک روز پنج شنبه که برای نماز جمعه به تهران آمده بودم، مستقیم خدمت ایشان رفتم و چیزی راجع به جبهه گفتم و آمدم. شاید بار اولی بود که از جبهه خدمت ایشان می رسیدم. تا این چکمه هایم را دم ...
وقتی بلدچی راه را گم کرده بود
که سوار شدیم، ماشین ها حرکت کردند. پس از مسافتی حدود 100 کیلومتر در جاده خرمشهر، سمت راست وارد منطقه شلمچه شدیم. در کنار خاک ریزی همه پیاده شدیم. سعی می کردیم سکوت را حفظ کنیم. به دستور برادر گل محمدی، چند دقیقه استراحت کردیم. قمقمه ام را از آب پر کردم و قمقمه دیگری را هم برای روز مبادا پر کردم و در کوله پشتی گذاشتم. هنوز پشتمان به خاکریز نچسبیده بود که فرمان حرکت دادند. از بالای خاکریز ...
احمد حکیمی پور: بخشی از سناریو ترور حجاریان بودم
فوتش حلالیت خواست و گفت بالاخره من یک چنین فکر اشتباهی درمورد شما کردم. این را بعدا علم کردند! یعنی شما نگاه کنید! سال 61 و 62 موضوع منتفی شده و رفته و بعد سال 79 این را علم کردند. بالاخره این سناریوسازی ای بود که کیهان دنبال می کرد. گفتم؛ این ها فکر می کردند که سعید حجاریان از آن وضعیت بیرون نیاید و این سناریو خیلی به آن ها کمک می کرد که یک بحران امنیتی درست کنند و دولت و چهره های ...
تشکیل لشکری به نام فاطمیون + فیلم
جمعه هر هفته دعای ندبه برگزار می کردند. مدیریت این هیئت هم با ابوحامد بود. با آغاز تجاوز به خاک سوریه، در اولین نوبت یک گروه 22 نفره به صورت داوطلبانه به این کشور رفتند. این گروه 22 نفره در 22 اردیبهشت ماه 92 راهی سوریه شدند و رسماً این یگان را تأسیس کردند. بعد از آن دو گروه 15 نفره و 22 نفره دیگر هم راهی سوریه شد. فاطمیون در سال 1392 هجری شمسی با استعداد یک گروهان اعلام موجودیت کرد ...