سرگذشت جوان ناسازگار و پرخاشگری که مداح شد | به خاطر چلوکباب به هیئت می ...
سایر منابع:
سایر خبرها
موبایل قاپ حرفه ای: هیچوقت موبایل خانم ها را نمی دزدم،چون جیغ می زنند و آدم گیر می افتد
به آنجا می آمدند. همسر سابقم خیلی خلافکار بود، او مرا با قمار آشنا کرد. کم کم پایم به قمارخانه باز شد و زمانی که جدا شدیم، تصمیم گرفتم خودم یک قمارخانه کوچک راه بیندازم. البته قمارخانه که نه، وقتی چند تا معتاد و دزد کنار هم می نشینند و تاس می اندازند و شرط بندی می کنند، می شود قمار. این اواخر با پدرام آشنا شدم و متوجه شدم یکدفعه وضع مالی اش خوب شده است. از طرفی هر روز هم یک ...
دختر قمارباز دوست سارقش را لو داد
طرفی هر روز هم یک گوشی مدل جدید دستش می دیدم. یک شب وقتی خواب بود به سراغ جیب هایش رفتم؛ داخل جیبش یک گوشی بود که تصور می کنم متعلق به یک دختر والیبالیست معروف بود، پدرام و دوستش آن را سرقت کرده بودند. وقتی فهمیدم پدرام دزد است مشخصات و آدرس او را به دختر مالباخته دادم او هم با پلیس سر وقت پدرام آمد. اعتیاد داری؟ وقتی پشت کنکوری بودم گفتند هر کسی شیشه بکشد می تواند شب نخوابد و درس بخواند ...
گفتگوی باورنکردنی با 4 مرد و زن که گوشی 200 تهرانی را دزدیدند
اینکه در نهایت از او جدا شدم و با میلاد نامزد کردم که او هم دزد از آب درآمد. باور کنید من هیچ نقشی در سرقت های آنها نداشتم اما مریم دوستم، میلاد نامزدم و مهدی دوستش با هم گوشی قاپی میکنند. مهدی دوست مریم است که آنها هم رابطه عاشقانه با یکدیگر داشتند. وی به دوستش مریم که کنارش نشسته و در حال گریه است اشاره می کند و ادامه می دهد: مریم ترسیده چون فکرش را نمی کرد دستگیر شود. او به خاطر عشقی که به مهدی ...
فریبا شاه کلید پرونده مرموز در تهران بود ! / این زن همه چیز را می دانست !
از مدتی با او به اختلاف خورده و اردشیر قرارداد را فسخ کرده و مغازه را از نادر گرفته بود. همین موضوع باعث شد او کینه پیرمرد را به دل بگیرد و به فکر انتقامجویی بیفتد. او مدعی بود برای اجاره مغازه نانوایی پول زیادی قرض کرده و طلاهای مادرش را فروخته است و حالا به خاطر بالا رفتن قیمت طلا نه می تواند طلاهایی را که فروخته بخرد و نه مغازه دیگری پیدا کند. زن جوان گفت: یک روز نادر از من خواست با ...
بازداشت دزدان حرفه ای هنگام قرار آب دوغ خیار
از همه مهمتر وقتی فهمیدم او تلفن همراه زن ورزشکاری را سرقت کرده است، تصمیم گرفتم او را به مالباخته معرفی کنم. چون من تعصب خاصی روی ورزشکاران دارم. چطوری لو دادی؟ من خواب بودم که سیروس به خانه آمد و وقتی بیدار شدم، دیدم او از گوشی مدل بالایی در حال ارسال تعدادی عکس به گوشی من است. همان لحظه فهمیدم او گوشی را سرقت کرده است، اما خودش گفت گوشی را امانت گرفته است. وقتی برنامه های گوشی را باز ...
بانوی راننده کامیون جاده های ایران+عکس
...، اولین زنی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی موفق به تأسیس شرکت حمل و نقل بین المللی و گرفتن گواهینامه پایه یک رانندگی شده و حالا او را به عنوان اولین بانوی عضو گروه مطالعاتی کریدور شمال - جنوب می شناسند. این گزارش در همشهری سرنخ 1389 منتشر شد. به گزارش جنوب نیوز به نقل از همشهری آنلاین، درباره فاطمه مقیمی، حرف می زنیم؛ زن کارآفرینی که سال هاست در حوزه حمل و نقل بین المللی فع ...
از چسباندن عکس به دیوار آرزوها تا رسیدن به دانشگاه مادر
بیرون کرد، تمام شب و روز فقط درس می خواند. حال که اسمش را متوجه شدم گفتم: علی آقا! درباره روزهای کنکورت بگو. می گوید: من تمام روز درس می خواندم و بیرون نمی رفتم، سخت تلاش کردم تا به رتبه دو رقمی برسم. رمزموفقیتم این است که به حرف دیگران گوش ندادم و راه خودم را ادامه دادم. زینب غلامی که از ابتدا صحبت بر روی پاهایش بند نبود و نگاهش فقط به دانشگاه بود نیز می گوید: من خیلی ذوق دارم ...
قاتل سریالی: نمی توانم گریه کنم
...> بله، یک بار در دوران کودکی ترس را تجربه کرده بودم و همیشه در خاطرم بود. پدرم راننده کامیون بود؛ یادم می آید سال ها قبل همراه پدرم در جاده بودیم که دو سارق مسلح ما را خفت کردند. آن شب خیلی ترسیدم و فکر کردم جانمان را از دست می دهیم. چرا به خاطر سرقت خودرو، راننده ها را به قتل می رساندید؟ آن ها مقاومت می کردند و ما هم نمی خواستیم ردی از خودمان به جا بگذاریم. عذاب وجدان نداشتید ...
با فردین بسیار خوشحال بودم/ دوست دارم نقش عقب مانده بازی کنم
یواشکی آمدی و یواشکی می خواهی بروی، تو که می توانی فیلم بازی کنی چرا برای ما بازی نمی کنی؟ و گفتم: بازیگران سینما کجا و من کجا؟ یکتا ادامه داد: مدیر تئاتر گفت اتفاقا بازی در سینما راحت تر است چون اگر اشتباه کنی فیلم را قیچی می کنند و کنار می اندازند اما اگر در تئاتر اشتباه کنی جلوی تماشاچیان هستی و تو را هو می کنند . گفتم چشم و چند روز تمرین کردم و کارگردان که اکبر عبدی نامی بود از کارم ...
مادر بزرگم می گفت دست هایم مانند دست های حضرت ابوالفضل (ع) بلند است
همین پرچم به دل امام حسین (ع) خدا همه مریض ها را شفا دهد. ممنون هستم حال من را امروز خوب کردید و حال مادرم هم کمی بهتر شده است. حکم خادم افتخاری حرم سیدالشهدا (ع) و دیگر حرم های عراق و سوریه از سوی برنامه نشان اردات به بهنام محمودی تقدیم شد و او در این زمینه گفت: در این روز عزیز قسمت من شده سعادت بزرگی است. ممنونم از اینکه قابل دانستید و من را به عنوان نوکر امام حسین (ع) و اهل بیت دعوت ...
در عروسی دوستم عاشق عروس شدم ! / معصومه باید مال من می شد !
شماره یک مزاحم است. فردای آن روز حمیدرضا با معصومه صحبت کرد و زن جوان شروع به درددل کرد و حمیدرضا پس از شنیدن حرف های معصومه شروع به ابراز احساسات کرد و با چرب زبانی می گفت که خودش را ناراحت نکند و به زندگی اش ادامه دهد. مدتی گذشت و حمیدرضا در تماس های تلفنی و صحبت هایش با معصومه ادعا کرد که حسین در دوران مجردی اش شیطنت های زیادی داشته و شاید یکی از همان دختران روزهای مجردی اش بازگشته ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 61
.... خیلی مؤمن بود و همیشه خطبه های نماز جمعه، مخصوصاً شیخ رفسنجانی را گوش می داد. من در جبهه بودم که او را دستگیر کردند و اصلاً خبری از او ندارم. همان طور که به شما گفتم در عملیات رمضان اسیر شدم. شب ساعت ده نیروهای شما حمله را آغاز کردند. من داخل سنگر ماندم و تا صبح با اضطراب و دلهره سر کردم. بالاخره نیروهای شما آمدند. به اتفاق چند نفر دیگر با یک زیرپیراهن سفید به پشت جبهه منتقل شدیم ...
از دوستی در پارتی تا آزار شیطانی در باغ
به خواست خودت بوده. دروغ می گوید. آن روز فرهاد من را دعوت کرد که به باغ برویم. گفت چند نفر از دوستانش هم هستند و باغ متعلق به پدر دوستش است من هم حرفش را باور کردم. وقتی رفتم دیدم هیچ کس جز من و فرهاد در باغ نیست، بعد هم من به من تعرض کرد. خانواده ات چه نظری دارند؟ پدرم خبر ندارد اما مادرم در جریان است. او به من کمک کرد که شکایت کنم. نمی خواهی گذشت کنی؟ آن قدر حالم بد است که حتی به خودکشی فکر کردم، چطور می توانم آدمی را که این طور با من رفتار کرده ببخشم؟ او باید مجازات شود. ...
مدت 7 سال برای همسرم نقش بازی کردم ولی آخرش لو رفتم/ شوهرم حاضر به گذشت نیست و...
من جدا شود ولی به خاطر علاقه ای که به من داشت از این خطای بزرگ گذشت و حاضر شد جشن عروسی را برگزار کند. با این حال من درباره فرزندم چیزی به او نگفتم چون هیچ ارتباطی با پسرم نداشتم و هیچ وقت او را ندیده بودم. خلاصه زندگی مشترک من و شاهین آغاز شد و خوشبختی و سعادت با این گذشت و فداکاری همسرم به من روی آورد ولی مدتی قبل سروکله پسرم پیدا شد. او که حالا جوانی 26 ساله است با من ...
شهادت با طعم تشنگی
... سمت بالشت او ایستادم تا به او بگویم یک نفس عمیق بکش که متوجه شدم او می گوید خواهر کمک؛ باوجود اینکه فاصله اتاق عمل تا بخش زیاد بود من صدا را درست شنیده بودم؛ متوجه شدیم دچار خون ریزی داخلی شده او را سریع به اتاق عمل بردیم. فردا دوباره همین صدا را شنیدم و به همکارانم گفتم، آن ها به من گفتند تو دیوانه شده ای باز هم به دنبال صدا رفتم و آنجا بیماری را مشاهده کردم که نیاز به کمک داشت به او هم کمک ...
پارتی شبانه دختر جوان را بی عفت کرد/ پسر شیطان صفت نقشه های پلید را اجرایی کرد
چه بهتر، بدون آقا بالا سر با سمیرا زندگی می کنم. شب بعد سمیرا و دوستانش با هم گل کشیدند و به بهانه خریدن آب میوه همگی بیرون رفتند و فقط من ماندم و میلاد! میلاد پسری 24 ساله بود و از شب قبل خیلی تو نخ من بود. وقتی که همه رفتند، به من گل داد که بکشم. من که تا به حال حتی سیگار هم نکشیده بودم، حالم بد شد و میلاد با مهربانی زیاد کمک کرد که حالم بهتر شود و همان شب در حالی ...
حاشیه نگاری بر یک تجربه دلچسب از هیجان انگیزترین یهوییِ دوران خبرنگاری!
.... چندتا بلوک اول رو چون تو جلسه توجیهی گفته بودن بلد بودم و بدون اینکه به نقشه توجه کنم گازشو گرفتم رفتم. اما همون اول راه اپلیکیشنی که برای مسافت سنجی ریخته بودیم کار نکرد و شد اولین بدشانسی و خیلی کارمون رو خراب کرد. دومین بدشانسی ام پشتش اومد و به خاطر یه تابلویی که پیداش نکردیم کلی دور خودمون چرخیدیم و سومی هم خیلی طول نکشید و پشتش اومد. همین سه تا برای اول کار کافی بود که روحیم رو ببازم و ...
پرسپولیسی ها با توطئه پایم را شکستند/ من فوتبال فرهاد مجیدی را نجات دادم
نبال آمدیم.با توجه به شغل پدرم از 6 سالگی به سربندر منتقل شدیم که آنجا ماندگار شدیم و به خرمشهر برنگشتیم. تمامی اقوام و حتی خانه ما در خرمشهر بود و همیشه بین سربندر و خرمشهر در حال رفت و آمد بودیم. من در بندر امام یا سربندر بزرگ شدم و در خانواده پنج برادر و سه خواهر هستیم. من کوچکترین فرزند خانه بودم و با توجه به اینکه برادران بزرگترم فوتبالیست بودند، ما هم به عنوان کوچکترین عضو خانه علاقه مند ...
بازخوانی گفتگویی با پرویز پرستویی: در این فضا و محیط، هیچ لذتی از بازیگری نمی برم!
.... پدری که رزق وروزی اش را از یک چرخ وفلک فکسنی درمی آورده، حالا باید از این جوان پرستاری کند. تمام رؤیایش این شده که با خیال بچه هایی که ازش گرفته شده زندگی کند. طلبی هم از کسی ندارد. این نگاه مصلحانه، خیلی هم خوب است. اما همه ی سینما که نمی تواند به این سمت وسو برود. چون خود زندگی هم آن قدر متنوع و گسترده است که سروتهش پیدا نیست. جامعه ی ما به هرحال به تنوع و شادمانی هم نیاز دارد. این حاج ...
سارقانی با نمای جدید
...، چهار صبح تنهای تنها بودم، خدا همیشه با من بوده، فکر می کردم ستایش تمام شد، هیچ کس باور نمی کرد دخترم دوباره به خانه برگردد... آن روز همسایه ها به خاطر من رفتند زیارت که تلفن زنگ خورد و گفتند به بهزیستی یوسف آباد بروم . چند قربانی؟ طبق گفته های ستایش، دو دختر دیگر هم در آن ماشین با شیشه دودی که حتی مدل آن را نمی داند، حضور داشتند؛ دخترهایی که شاید با عنوان گم شده به ...
رفتارهای خیانت آمیز روح و روانم را در آتش عذاب وجدان می سوزاند /آتوسا وضع مالی من را که دید قصد طلاق از ...
، طولی نکشید که ورق برگشت و من با فروش چند واحد ساختمانی به درآمد هنگفتی رسیدم و با افزایش قیمت در بازار مسکن ، سرمایه گذاری مشهور شدم. حالا دیگر نه تنها چند واحد آپارتمانی و خودروی گران قیمت داشتم بلکه حساب بانکی ام نیز موجب غرورم شده بود . با آن که به همه خواسته ها و آرزوهایم رسیده بودم اما ناگهان مسیر زندگی را گم کردم و به بیراهه رفتم، هوسرانی و هوس بازی هایم با ریخت و پاش های مالی ...
بازخوانی گفت وگویی قدیمی از حمید نعمت الله با حامد بهداد | نعمت الله: وقتی هیچ کاری از دستم برنیاید می ...
من را یاد مهرداد می اندازد در فیلم بوتیک. آن صحنه ی معروف که میز را می شکند. خیلی لحظه ی ناب و قشنگی است. دوم از همه من را یاد این می اندازد که چرا خودم نزدم زیر میز. می دانی حمید! می توانم قسم بخورم زمانی که تو زدی زیر میز، بازی بلافاصله به نفعت تمام شده. اما من چون آدم سرخورده ای بودم و هیچ وقت جرئت نکردم زیر میز بزنم، تایم تحمل حقارت در من طولانی شد. امروز این تایم کوتاه شده. امروز به این ایمان ...
پدرم از یاران دکتر مصدق بود
جمع شد و کلیسا شد. بعد که مادرم شوهر کرد و رفتیم خیابان شاهپور، دیگر به آن کودکستان نرفتم. آن موقع پنج سالم شده بود. مادرم می ترسید زیاد خانه بمانم پیش کلفت ها و نوکرها. خودش می رفت مدرسه، من را هم از پنج سالگی گذاشت مدرسه ناموس کلاس تهیه که امروز مهد کودک جای آن را گرفته است. بعد از آن رفتم کلاس دوم، یعنی کلاس اول را دوسال خواندم. آخر سال ما باید قرآن را امتحان می دادیم. اگر قرآن را از رو درست نمی خواندیم، یک سال دیگر در کلاس اول می ماندیم. من همان موقع قرآن را یاد گرفته بودم و می خواندم. ...
تصاویری دیدنی و ثبت شده از عشق پدر به فرزند| بیا ببین و حالش رو ببر!
نوجوانشان "پس از آنکه حسابی به ظاهرم رسیدم و به بهترین کادر ممکن برای عکس گرفتن فکر کردم، در لحظه آخر پدرم این گونه سعی کرد عکسم را خراب کند و حالا این به محبوب ترین عکسم تبدیل شده است." همه پدرها در این لحظه اشک می ریزند "در آخرین لحظات جلسه عکاسیِ پیش از روز عروسی، عکاس پیشنهاد داد واکنش پدرم به تماشای من در لباس عروس را هم ثبت کند. راستش به خاطر خستگی با بی میلی ...
ترویج کتابخوانی با طرح کتاب وقف مطالعه در گردش / 6 هزار جلد کتاب در گردش مطالعه است
مثل دست فروش ها کنار خیابان بساط می کردم و جوان ها کمک می کردند. خیلی ناامید شده بودم ولیکن یک اتفاق عجیبی افتاد. وقتی جا نداشتم، نمی دانستم چه کار کنم. علی رغم اینکه به گلزار شهدای گمنام خیلی علاقه داشتم و دوست داشتم برای شادی روح آن ها و با پشتیبانی معنوی آن ها این کار فرهنگی را دنبال کنم اما دستم از آنجا کوتاه شده بود. ولیکن به شهدا متوسل شدم، شب شهادت امام جواد (ع) مقداری خرما نذر ...
علی کاوه : هدف عکاس انتقال اطلاعات است نه خراب کاری
کاوه عکاس و فعال مطبوعاتی که با عکس های از جنگ ایران و عراق، مسابقات ورزشی و عکس چاپ شده روی اسکناس ها از امام خمینی(ره) مشهور است؛ گفت وگویی داشته که در ادامه می خوانید. * علی کاوه سال هاست که بازنشسته شده و در این سال ها بیشتر از ورزش چوگان عکس برداری می کند. چرا از بین این همه ورزش چوگان را برای عکاسی انتخاب کردید؟ به یاد دارم وقتی از کار عکاسی در مطبوعات کنار کشیدم و به ...
فاتحه وسط فوتبال تا فرو بردن سر اسرا در فاضلاب
: پدر هوشنگ به من گفت تو فرزند من هستی و من پدر تو هستم. او آنقدر از اینکه به دیدنش رفته بودم خوشحال بود که این را گفت و من دیگر نتوانستم به دیدنش نروم و همیشه به دیدن او می روم. گفتگویمان که تمام شد از من عذرخواهی کرد و گفت: بعد از مدت ها دوستانم را می بینم بهتر است در کنارشان کمی بنشینم. یکبار جمله ای شنیدم از یکی از دوستانم که از یکی از بزرگان بود و این همیشه در گوشم زنگ می ...
دلتنگی هایی به وسعت دل اَسراء
تخصصی یاد گرفته بود و معتقد بود امام زمان (عج) به داشتن چنین سربازهای توانمندی نیاز دارد، این آچار به دست بودن را به نیروهای خود یاد می داد که در یک حرفه متمرکز نشوید همه ی حرفه ها را به صورت تخصصی یاد بگیرید و سعی کنید برای خود کسی باشید. در تمام دوره هایی که برگزار می کرد به قدری شوخ طبع بود که هیچ کس دوست نداشت آن دوره تمام شود هیچکس دوست نداشت با سردار خداحافظی کند، به قدری برایشان ...
آخرین دفاع پنج عضو شبکه قمار اینترنتی در دادگاه/کیفری
اگر به دنبال کسب مال حرام بودم حالا وضعیت مالی ام بد نبود. وکیل وی گفت :موکلم در شرکت کارمند جزء بوده و هیچ پولی به حسابش واریز نشده است . آخرین متهم نیز که دختر جوانی بود گفت: من از همان ابتدا گفته بودم در این ماجرا دخالتی نداشتم .این پرونده 4 سال از زندگی ام را نابود کرد و آبرویم را برد.حالا سرکرده شبکه و همسرش که در ترکیه ساکن هستند همه پولها را به جیب زده اند و ما باید پاسخگو باشیم. در پایان جلسه قضات وارد شور شدند درباره این پرونده حکم صادر کنند انتهای پیام/ ...