در عملیات ها نزدیک بوده از مردم سیلی بخوریم | زن آتش نشان و دغدغه هایش
سایر منابع:
سایر خبرها
دردل های یک آتش نشان؛ از خاطرات تلخ پلاسکو
به گزارش جهان نیوز به نقل از میزان، آتش نشانان قهرمانان گم نامی هستند که طی دوره خدمتشان جان تعداد زیادی از افراد را از حوادث گوناگون نجات می دهند و بسیاری از آن ها حتی جانشان را نیز در این راه تقدیم می کنند و به درجه شهادت می رسند اما شاید مردم کمتر نسبت به فداکاری های این قهرمانان بی نشان آگاهی داشته باشند. به پاس خدمات این قهرمانان بی نشان 7 مهر ماه به عنوان روز آتش نشان انتخاب شده ...
امدادگر ضربتی
بعد هم به عنوان امدادگر در بیمارستان امام و سینا مشغول خدمت می شدیم. پس از جنگ نیز به عنوان مددکار برای دلجویی از خانواده شهدا در خدمت آن ها بودیم که با آغاز فعالیت بسیج دانش آموزی در آنجا مشغول به کار شدم و پس از چند سال خدمت از آنجا هم بازنشسته شدم که اکنون نیز تا جایی که بتوانم تلاش می کنم فعالیت داشته باشم. ...
مساجد با حضور دانش آموزان و جوانان اداره می شد/ اشتیاق دانش آموزان برای انجام امور مردم محله در دوران ...
سربازی رفته و در لشکر 21 حمزه بودم. در دوران خدمت سربازی دو بار مجروح شدم و سومین بار سال 1363 که داوطلبانه به جبهه های نبرد حق علیه باطل رفته بودم دچار مجروحیت شدم. سال 1364 به آلمان جهت جراحی چشم اعزام شدم. ناگفته نماند بعد برگشت از جبهه طبق دستور بنیاد به آموزش و پرورش به ما دیپلم افتخار دادند. نقش دانش آموزان بسیجی در انجام امور خانواده های شهدا وی در ادامه به نقش دانش ...
مشقِ عشق در نمایشگاه بوی باران
مستندی برای این شهید عزیز هستند و با یک فرد عراقی صحبت کردند که جای شهید سلیمانی بازی کند که با دیدن شما و شباهتی که به حاج قاسم دارید می خواهیم که به شما پیشنهاد این کار را بدهیم. زیارت امام حسین(ع) خود را از حاج قاسم دارم وی گفت: بعد از روز با این عزیزان آشنا شده و چندباری تهران و کرمان رفتم، حتی به برکت حاج قاسم به دیدار با حضرت آقا نیز دعوت شدم. غیاثوند با بیان ...
درد دل به سبک امروزی ها در مهمانی مستجاب الدعوه ها
، خیلی نترس بود و زمانی که همه جوره انقلابی شد از نظام فاصله گرفت و گفت برای شاه خدمت نمی کنم. بعد هم که جنگ شد سر از پا نشناخت و مسیر آبادان شد راه خانه اش، پنج تا بچه داشتیم، قد و نیم قد اما مقدم دل داده بود به جبهه و حفظ خاک ایران؛ بچه ها هم را می سپرد به خدا و بعد هم به من. با دقت خیره خیره دل به دلش داده بودم و همه تن گوش شده بودم تا بگوید از خاطرات 39 ساله اش؛ در بحبوحه ...
پیام شهدا| هیچ وقت خدا را فراموش نکنید
معنای آن است که انسان خود را برای مرگ آماده می کند و خود را آماده دیدار با خدایش می نماید. سخنی با خانواده عزیزم: خانواده عزیزم سلام آخر مرا بپذیرید و اگر ناراحتی و یا نارضایتی از بنده داشتید مرا عفو نماید از شما تشکر می کنم که در کودکی هنگامیکه از ناحیه پا ناراحتی داشتم و باعث آزار شما بودم و در طول زندگی ام رنجها و مشکلات فراوانی را متحمل شدید و همیه خیرخواه و راهنمای من بودید ...
خاطرات پرستار جهادگر دیّری / مداوای رزمندگان و مامایی 2500 نوزاد
به گونه ای بود که من را منقلب می کرد و از طرفی هم ناراحت بودم که چرا در جبهه حضور ندارم که بتوانم آنجا امدادرسانی کنم با این حال خدا را شاکر بودم که همین جا هم می توانم به برادران بسیجی و سپاهی که مجروح شده اند، خدمت کنم. مامای 2500 نوزاد دیری در دهه 60 این پرستار جهادگر با بیان اینکه 2 بار نیز به جبهه اعزام شدم و 2 ماه در مارد فعالیت های مربوط به سرپرستی و کارهای فرهنگی برای ...
محصل هایی که در جبهه حضور داشتند
...> محمدعلی دو برادر خود را در راه حراست از خاک وطن از دست داده است، محمدرضا و محمد حسن. محمد حسن، دومین فرزند حاج ابوالفضل کسایی، بیستم شهریور 1330 در مرند به دنیا آمد. جد پدری و مادری اش از علمای مشهور مرند بودند و پدرش معلم علوم دینی و قرآنی بود. او در سال 1350، در رشته ادبیات در دانشگاه تبریز پذیرفته شد. کسایی کار معلمی را انتخاب کرد و اولین جرقه های مبارزاتی اش در آموزش و ...
چرا این روحانی سرشناس پسرش را لو داد؟
رفت و آمد داشتند دستگیر شدند. هدف ساواک از دستگیری این افراد فقط شناسایی مخفیگاه من بود. در همان زمان پدرم برای آنکه دوستانمان را آزاد کنند و آنها به خاطر ما شکنجه نشوند مخفیگاه مرا اطلاع داد. یک سالی زندان بودم و بعد آزاد شدم. سال 1354 دوباره بازداشت شدم و تا زمان انقلاب در زندان بودم. سیدحسن می افزاید: پدر در همه حال به فکر مردم بود و نمی خواست آنها دچار نقصان یا ضرر شوند و به همین ...
راز عاقبت بخیری همه پسران حاج شریف
به مردم بفروشیم. اما من این کار را نمی کردم. یواشکی آشغال گوشت ها را می ریختم برای گربه ها. یک روز اوستا فهمید و من را اخراج کرد. یادم می آید. اگر کسی پول اضافه بابت خرید گوشت می داد و می گفت این هم انعامت، پرس و جو می کردم تا مطمئن شوم این پول مشکلی ندارد. بعد از آن در کارخانه دباغی مشغول کار شدم. سه شیفت کار می کردم تا از پس خرج و مخارج زندگی بربیایم و خلاصه بعد از چند سال، نتیجه حلال ...
یک روز در دانشگاه تربیت مدرس: اینجا تمام لاله هایش بی پلاکند
د و نشان دادند که انسانیت و ایثار هنوز هم وجود دارد. قطعا مردم شریف ایران مدافعان سلامت را تا زمانی که زنده اند از یاد نمی برند. * از اسارت تا شهادت بعد از اینکه راهرو را رد کردم پدری را دیدم که با اقتدار ادای احترام کرد، رفتم جلو از او درباره حس و حالش نسبت به نمایشگاه پرسیدم، گفت: این نمایشگاه برای من و دخترم بسیار جذاب بود و برای من تداعی خاطرات دردناک اسارت تا شهادت بود؛ آن ...
وقتی سرفه ام می گیرد، همان موقع در دلم خدا را شکر می کنم
...> تصمیم بر این شد که به تهران منتقل شوم. در فرودگاه لحظه ای به هوش آمدم که توسط فردی که در کنارم بود مطلع شدم به تهران منتقل می شوم. مجددا در بیمارستان طُرفه تهران به هوش آمدم و اکسیژن به من وصل کردند و باز هم بی هوش شدم. فردای آن روز یکی از دوستانم که در همان اتاق بیمارستان با هم بستری بودیم به من گفت: دیشب حالت خیلی بد شده بود. حتی در مقطعی که در اهواز بودم تا چند روز بینایی ام را از دست داده ...
گفت وگو با بازیگر نقش همسر شهید حمید باکری
؟ من با شهیدان باکری همشهری بودم و پیش از این پروژه هم با شخصیت این بزرگواران آشنایی داشتم اما شناخت کاملی نداشتم حتی پس از اتمام سریال و دیدن همه قسمت های آن بیشتر با شخصیت این دو شهید آشنا شدم و با لحظه لحظه کار ارتباط گرفتم و اشک ریختم. کدام یک از صفات شهیدان باکری برای شما جالب و مورد توجه بود؟ شخصیت شهیدان باکری با دیگران تفاوت داشت. در واقع آن ها در قامت مسئول هم با ...
عجایب نماز اول وقت
، یک سال نماز های یومیه را سر وقت بخوانی . متعجب شدم که او قضیه مرا از کجا می دانست. کمی فکر کردم. دیدم اگر راست بگوید، ارزشش را دارد. خلاصه گفتم: باشد، قبول است و با اینکه تا آن زمان نماز نخوانده بودم و اصلا آن را قبول نداشتم، گفتم باشد. همین که گفتم قبول است آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت، یک دفعه دیدم پسرم از لابه لای جمعیت بیرون دوید و مردم هم به دنبالش؛ چون شفا ...
پاسخ رهبر انقلاب به گله دختر شهید / ماموریت کامل انجام شد
محضرشان بودند، خانم شهید حججی، چندتا از خانواده شهدای دیگر چه شهدای امنیت چه شهدای مدافع حرم و.... ایشان وقتی تشریف آوردند یکی یکی با افراد صحبت کردند. الحمدلله انگشتر متبرک ایشان را هم دریافت کردم، لطف کردند. به ایشان گفتم این را چون مستقیم دارم از شما می گیرم و شما بر آن دعا خواندید نگه می دارم برای قبرم انشالله. اتفاق جالبش برای من گفتگوی دختر شهید مدافع امنیت شهید پوریا احمدی با حضرت ...
شاگردانم به چشمه حیات رسیدند
از بیله سوار مغان به جبهه اعزام شدم. آن روز با یک دستگاه اتوبوس از بیله سوار که جزو استان آذربایجان شرقی بود به تبریز منتقل شدیم. حسب تصادف در زمان اعزام متوجه حضور "حبیب اسلامی" شدم؛ او یکی از دانش آموزان هنرستان کشاورزی شهید بهشتی بیله سوار بود و من مربی امور پرورشی آن هنرستان بودم. حبیب حدود 18 سال داشت و من و او را به همراه جمع بزرگی از داوطلبان از تبریز به مناطق جنگی ...
داریوش فریبم داد و بی عفتم کرد/ پدرم بفهمد میکشتم!+جزییات
. در این میان تنها دختر پرحاشیه مدرسه بودم. به خاطر بیزاری از معلمان ادبیات، آن ها را با ترفندها و شیوه های مختلف اذیت می کردم و نظم کلاس را به هم می ریختم. بالاخره این شرارت ها کاردستم داد و آن قدر تنبیه و تحقیر شدم که درنهایت درس و مدرسه را رها کردم و برای پرکردن اوقات فراغتم به سراغ دوستان جدیدی در پارک رفتم. عصر که مادرم به منازل مردم می رفت من هم اوقاتم را با دختران و پسران بزرگ تر ...
گفت وگو با بازیگر نقش همسر شهید حمید باکری/ با لحظه لحظه سریال عاشورا اشک ریختم
شهید حمید باکری به قم می رود تا با همسر شهید همت زندگی کند. من همین زمان کتاب نیمه پنهان ماه نوشته خانم حبیبه جعفریان را که به بیان زندگی نامه و خاطرات سردار شهید حاج ابراهیم همت از زبان همسرشان می پردازد، خواندم و به ایشان علاقه مند شدم. اگر روزی قرار بود زندگی شهید همت تبدیل به فیلم شود، دوست دارم نقش همسر این شهید بزرگوار را ایفا کنم چون خاطراتی که از خانواده شهید همت خواندم، برایم بسیار متفاوت ...
انبار پرتقالی که تبدیل به موزه مردم شناسی شد
.../ این خبر پیرامون انبار پرتقالی که تبدیل به موزه مردم شناسی شد، برای شما نوشته شده است. قاسم اصلانی قاسم آبادیان اظهار کرد: متولد بیستم مرداد سال 1347 در روستای قاسم آباد هستم و فوق لیسانس باستان شناسی دارم. وی با بیان اینکه روستای قاسم آباد به دلیل ثبت چادر شب تبدیل به روستای جهانی شده، افزود: این روستا دارای چهار هنر خاص است که علاوه بر چادر شب بافی که سال 98 ثبت ...
ما از کرخه تا راین را زندگی کردیم
تعظیم در برابر این عزم و اراده ندارند؛ اما خودش همه را مدیون مرضیه خانم می داند. برای مرضیه خانم چهره علی نجات از همان روز خواستگاری دل نشین بوده و هیچ وقت حرف دیگران در تصویر زیبایی که او از همسرش می دیده، تأثیری نداشته است. الان هم بعد از 38سال زندگی مشترک، وقتی آقای عباسی قاب عکس سه پسر برومندش را در دست می گیرد و شباهت آن ها به خودش را نشانمان می دهد، مرضیه خانم با تأکید می گوید: پسر ...
روایت بانوی امدادگر از زخم های جنگ: حدیث زینبی مادران ایرانی/ بانوان گنجینه های پنهان دفاع مقدس
در ادامه سلسله نشست های روایت دفاع بسیج رسانه خواهران این بار میزبان یکی از بانوان امدادگر سال های حماسه بودند. خانم فاطمه پوردرمان دختر دانش آموز دهه 1350 بود و حالا یکی از فعالان فرهنگی شهر تبریز است که دعوت ما را پذیرفت و به شیوایی از روزهایی برایمان گفت که داوطلبانه در کنار رزمندگان بود و به همراه دوستانش آنها را یاری می کرد. زنان گنجینه های پنهان دفاع مقدس در اواخر دهه 50 و همزمان با پیروزی انقلاب، هیاهو و غوغای احزاب و گروه های م ...
خانه عمه بوی سنگر های خط مقدم را می داد
زندگی در یک پادگان است، چطور می شود که خانم های غالباً جوان از همه خواسته هایشان می گذشتند و حاضر می شدند در چنین شرایطی زندگی کنند؟ این ها همه ناشی از معجزه انقلاب بودند. اصلاً ما با انقلاب بزرگ شده بودیم. شما ببینید چطور می شد یک رزمنده کم سن و سال در نوجوانی به جبهه می رفت و گاه همین رزمنده ها با سن کم مسئولیت می گرفتند و فرمانده می شدند. مگر نه اینکه شهید حاج یونس زنگی آبادی در 25 سالگی ...
مخاطب شناسی رمز موفقیت در انتقال ارزش های دفاع مقدس به جوانان است
جنگ تحمیلی آغاز شد، مشغول انجام خدمت مقدس سربازی در گروهان دژبان لشکر 77 خراسان بودم. وی افزود: بعد از یک هفته به صورت داوطلبانه عازم جبهه شده و در گردان 163 رزمی منطقه سومار به مدت 6 ماه مشغول رزم بودم. معاون سیاسی سابق فرمانداری تربت حیدریه همچنین گفت: مدتی نیز به صورت داوطلبانه به منطقه جنوب رفته و در گروهان دژبان مشغول خدمت بودم تا اینکه در آذر ماه سال 1360 دوران خدمت سربازی من ...
شهیدی که در خواب از حاج قاسم درجه گرفت
. دست های حسین بود. وقتی دیده بود خانه نیستم یکراست آمده بود دنبالم. گفت: حاج خانم شما زحمت نکش. آنموقع انگار بهشت را زده بودند به نامم. بعد خریدها را برداشت و آمدیم خانه. دشمن شاد نشی حاج خانم آن شب توی خواب توی دست های حسین لباس سبز پاسداری بود. لباس هایی تا شده که برای حاج قاسم بودند. حسین لباس ها را آورد و گفت: زینب نگاه کن. به حسین نگاه کردم. زیبا بود. مثل همیشه. مثل صبح روز ...
مأموریت اصلی شهید سلیمانی تقویت صف بود/شهید سلیمانی جهان اسلام را از شر ویروس داعش نجات داد/ مقاومت رمز ...
آبادان و موضوع دیگری در خصوص تشکیلات سپاه قدس چه قبل و چه بعد از فرماندهی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی که 22 سال در خدمت ایشان بودم بپردازم. وی ادامه داد: زمانی که جنگ شروع شد بنده مسئول بسیج آبادان بودم آن زمان خاطرم هست که نیروهای رژیم بعث عراق با 11 لشکر زرهی و مکانیزه علیه ما حملات گسترده ای انجام دادند این در حالی بود که هیچ آمادگی برای مقابله با تجاوز صدام و رژیم شیطانی او در داخل ...
نقش بازاریان در ستاد پشتیبانی از جبهه ها/ ایثار مردم اصفهان، مثال زدنی بود
، مغازه استادم نزدیک سه راه باغ قلندرها بود، روز شانزدهم خردادماه سال 1342 چند نفری از مسجد حکیم آمدند و فریاد زدند آی مردم چه نشسته اید که برادران دینی شما را در قم و تهران کشتند، من هم که جوانی 15 ساله بودم با صدای بلند فریاد می زدم ببندید، ببندید، مغازه دارها هم به خاطر ولوله ای که به وجود آمد مغازه ها را بستند تا مسجد جامع حدود سه چهار کیلومتر دویدم، به آخر بازار که رسیدم، برگشتم و دیدم که همه ...
زنان بوشهری با خدمات پشتیبانی به کمک رزمندگان اسلام رفتند
دوران دفاع مقدس گفت: با آغاز تجاوز رژیم بعث علیه ایران فرزندم حمید را راهی جبهه های نبرد برای دفاع از اسلام و انقلاب نمودم و خودم در روز اول جنگ در قسمت پشتیانی به خدمت پرداختم. حسینی در این خصوص بیان داشت:سحر ها از خواب بلند می شدم و بعد از اینکه غذایی پخت می کردم به حسینیه ارشاد شهر بوشهر می رفتم و فرزندانم کمتر مرا در خانه می دیدند. مادر شهید حمید عالی حسینی حضور خود را ...
گزارش/ روایت بابا ایاد از روزهای نخست جنگ/ماجرای شجاعانه نجات زن خرمشهری
خدمتشان رسیدم، اینکه از آن زمان مرا به خاطر دارند یا نه نمی دانم اما وقتی که خدمت ایشان رسیدم هنوز دستم در دستشان بود، با ایشان صحبت می کردم از رفتارشان متوجه شدم دلشان نمی خواهد از حضورشان در آن زمان چیزی بگویم. آنچه در ادامه می آید روایتی است از روزهای نخست جنگ و مقاومت جانانه مردم خرمشهر به نقل از بابا ایاد ایاد برام زاده در مورد مشقت های روزهای اول جنگِ مردم خرمشهر مقابل رژیم ...
رد پای دست پروده های نخلستان های خرمشهر (+عکس)
زنان و مردان را جدا کرده بودند از اینکه مجبور بودم از مادر و خواهرم دور باشم ناراحت بودم و به پدرم گفتم از اینجا برویم. اینگونه شد که به بندر امام خمینی رفتند، چند روزی گذشت و حاج حسین مطلع شد که قطار ها آماده ی انتقال مردم از مناطق پر خطر هستند. او می گوید: وقتی به به پدرم گفتند کجا می خواهید بروید؟ اصفهان، کرمان، تهران؟ پدرم که آب دوری از روستا از سرش گذشته بود خنده ی تلخی ...