مُبلغی که می گفت اگر پشت میز بنشینم خیلی چیزها را فراموش می کنم
سایر منابع:
سایر خبرها
داستان کوتاه مهشاد صدر عاملی باموضوع سقط عمدی جنین | بدون مرجوعی
است انجام می دهد. بعد جوری که انگار من عقلم را از دست داده باشم که اینها را می گویم، با تعجب پرسید: الان مسئله ما دختر یا پسر بودنشه؟ نیما می گوید: مامان امروز معلم مون گفت چرا مامانت برات مسئله ننوشته؟ کفری می شوم و با صدایی که کمی از کنترلم خارج شده می گویم: می خواستی بگی مامان من همیشه بیکار نیست. خوبه حالا فقط یک روز ننوشتما! نیما با نگاهی که تیزبودنش را از پشت ...
پسرم با شهادتش تاسوعای ما را عاشورایی کرد
صدرزاده گفته بود: سیدابراهیم (نام جهادی شهید مصطفی صدرزاده) از بهترین فرماندهان ما بود که خودش را به عنوان افغانستانی جا زد و وارد جبهه شد. بعد جبهه او را گرفت و نگه داشت و نگذاشت برود. من از پشت بی سیم او را نمی شناختم، وقتی حرف می زد گفتم این کیه؟ این جوان تهرانی از کجا آمده فاطمیون جا گرفته؟ ایشان یک جوان باریک نحیف بود، من فکر می کردم قدبلند چهارشانه است. جوان تو دل برویی بود. آدم لذت می برد ...
ناگفتنی های ناب ترین لحظات استقبال از آزادگان
هایش موج می زد. آن قدر دیدن مادرم برایم شیرین بود که حالم را فراموش کرده بودم. دست در گردنم انداخت و چنان مرا در آغوش کشید که انگار اولین بار است می بیندم. دیگر نمی شد جلوی گریه را گرفت، مادر را بغل کردم و تا می توانستیم همدیگر را بو کشیدیم و گریه کردیم. مادرم خم شد و پایم را گرفت: تی بلا می سر اسماعیل جان یعنی درد و بلات بخوره به سرم اسماعیل جان! بلندش کردم: مامان جان گریه ...
روایت تامل برانگیز راضیه ترکان از رنج و درد زنانی که ناخواسته سقط جنین انجام داده اند | چشم هایش
روز به حرف مادرم گوش ندادم؟ چرا جلوی پیمان نایستادم؟ شاید! شاید اگر مقاومت کرده بودم، این اتفاق نیفتاده بود. هزار بار آرزو می کنم به پدرم گفته بودم. پدرم آمده بود و در خانه مان سر پیمان فریاد زده بود که دخترم و دخترش را می برم. پدرم به من گفته بود: حرف مردم به جهنم! هر کسی هرچی می خواد بگه تو و دخترت باید زنده باشید. زندگی برای الهه مرده ادامه پیدا کرد. سال بعد باردار شدم. از قبل رژیم غذایی ...
ماجرای آخرین اعزام به جبهه (حدیث دشت عشق)
صبح تا هنگام شهادت چه در خانه و چه در جبهه ترک نشد. در برخورد با پدر، مادر و خواهر و برادرانش ادب خاصی داشت و همان طور که از اخلاق نبوی(ص) است در چشمان کسی خیره نمی شد و سرش در هر حال پایین بود. آخرین باری که می خواست به جبهه برود به او گفتم دیگر حق نداری به جبهه بروی، نزد خانواده بمان! فاضل گفت: اصرار نکن چشم این آخرین باری است که به جبهه می روم، من نفهمیدم منظورش این بود که دیگر هنگام شهادتش است و برنمی گردد. ...
رضایت امام حسین(ع) سقف همه آرزوهاست و دین و عشقی بالاتر از ایشان وجود ندارد
ما جداست توهین نمی کنم. نمی دانم چطور این افراد می توانند به قرآن بی احترامی کنند. این بازیگر که مهمان برنامه نشان ارادت بود در ادامه در پاسخ به این پرسش که اگر امام حسین(ع) روی شانه ات دست بگذارد و بگوید تو حال مردم را خیلی خوب کردی، من از تو راضی هستم چه واکنشی خواهید داشت؟ اینگونه گفت: خیلی الان به شنیدن این جمله احتیاج دارم. بعد از آن هیچ چیزی نمی خواهم. بزرگترین آرامش دنیاست. سقف ...
نیم ساعت قبل از شهادت گفت: شاید امشب شهید شوم!
می شدی، جواب داد دست حضرت پشت سرم بود و خود آقا بود که من را به سمت داعشی هل داد. الآن هم فرزاد دوست دارد که برگردد زیر سایه حرم و حضرت شاهچراغ. خودش می گوید من زیر سایه آقا این کار را انجام دادم. دوست دارم دوباره برای خودش نوکری کنم، نه جای دیگر . بعد طوری که ناگهان چیزی یادش بیاید رو به من می گوید واقعا اگر خدا بخواهد کسی را عزیز کند، در یک لحظه این کار را می کند. قبول داری؟ . از د ...
نون و فوتبال؛ حاج آقا! دستور شما مشکل را حل نکرد
. همان آقای مسوول محترم پیش آمد و گفت: تذکر داده بودیم که داخل زمین نیایید و خواست که برم بیرون زمین. گفتم: آقا من دارم فیلم می گیرم و اگر فیلم گرفتن هم محدودیت دارد، چرا همان ابتدا نگفتید؟ جالب بود که همان موقع، خانمی داشت از بازی بچه ها فیلم می گرفت. خلاصه خیلی محترمانه بحث کردیم و در نهایت به ایشان گفتم که دیگه دوست ندارم ادامه بدم و شما محیط بازی بچه ها را به محل استرس و فشار تبدیل کرده اید ...
برگی از زندگی سردار شهید سید ابوالفضل شاکری
به گزارش عصر اترک ، شهید سید ابوالفضل شاکری، در سوم فروردین ماه سال 1332 در شیروان چشم به جهان گشود. مادرش می گوید: قبل از تولد او بچه های دیگرم در هنگام تولد از بین می رفتند، از خدا خواستم که اگر زنده بماند اسمش را ابوالفضل بگذارم که وقتی بزرگ شد سقا شود، بعد از چهل روز به حرم مطهر امام رضا (ع) رفتم و در آن جا نذر کردم که تا هفت سالگی موی سرش را اصلاح نکنم، بعد به کربلا بروم و در ...
کمیته امداد بسطام 120 میلیارد ریال وام برای خرید صفحه خورشیدی اختصاص داد
مددجویان موجب توانمندی اقتصادی خانواده ها می شود، افزود: بازدهی نیروگاه های خورشیدی در استان سمنان به ویژه بخش بسطام به دلیل تابش انرژی خورشیدی در بیشتر روزهای سال، بالاتر از دیگر مناطق است و درآمد برای مددجویان و همچنین افزایش تولید انرژی برای استان را به دنبال دارد. وی، از هدف گذاری ایجاد 430 فرصت شغلی برای خانوارهای تحت حمایت این نهاد در سال 1402 خبر داد و گفت: این هدف گذاری در قالب طرح ...
اسم تو مصطفاست یا سرباز روز نهم؟!
...، و در 632 صفحه است. پژوهش و مصاحبه این کتاب را محمد مهدی رحیمی، پریسا وزیرلو و فرزانه مردی به سرانجام رسانده اند. تدوین آن را هم نوید نوروزی و پریسا وزیرلو انجام داده اند. بازنویسی کتاب نیز بر دوش نعیمه منتظری گذاشته شد که با قلم زیبایش آن را به پایان رساند و انتشارات راه یار با چاپی دلنشین، کتاب را وارد بازار نشر کرد. در کتاب سرباز روز نهم علاوه بر پدر و مادر شهید مصطفی صدرزاده ...
دامِ شیطان
خرچنگ قورباغه نوشته شده بود: صبح ها با اشتیاق به مدرسه می روم و ظهرها سرِ زمین های کشاورزی پدرم کار می کنم. من درس خواندن را دوست دارم. دلم می خواهد بعد از تحصیلات راهنمایی ام، درس طلبگی بخوانم . هر چقدر که پیش می رفتم، دست خط مرتب تر و خواناتر می شد. از خاطراتش در حوزۀ علمیۀ امام جعفر صادق علیه السلام نوشته بود و درس هایی که با گوشت و خونش عجین شده بود. متن سخنرانی اش را که نوشته بود ...
الگویی بی بدیل برای جوانان/ شهیدی که از آسمان نیامده است!
رو به باد ایستادم و داد زدم: آقامصطفی! نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشم هایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جای جایش لکه های خون بود و شلوار سبز لجنی شش جیبه. آمدی و گفتی: جانم سمیه! گفتم: مگه نه اینکه هروقت می خواستم جایی برم، همراهی ام می کردی؟ حالا می خوام بیام سر مزارت، با من بیا! شانه به شانه ام آمدی. به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما ...
شیرمادر بهترین تغذیه برای نوزاد است
، نمایندگانی با حضور در 34 بیمارستان در سطح کشور اهمیت شیردهی نوزاد به ویژه در 6 ماه نخست پس از تولد را برای مادران تازه فارغ شده تشریح کردند که با همکاری دانشگاه علوم پزشکی تهران دو کارگاه آموزشی برای این مادران در بیمارستان امام خمینی (ره) و بیمارستان عرفان در تهران در روز های 16 و 17 مرداد برگزار شد. افزایش آگاهی در اطرافیان مادرانی که به تازگی کودک آن ها متولد شده اند، می تواند تأثیر به سزایی در افزایش دوران شیردهی و سلامت مادر و کودک بگذارد. ...
اونی که باید ببینه، می بینه
سرویس : فارس - زمان : شناسه خبر : 1284875 خبرگزاری شبستان - استان فارس : یک و روز و نیم از شهادت شهید عباسی می گذشت و مدام از خادمی شهید در جاهای مختلف می شنیدم. شهید عباسی 20 سالی توی مجمع اسلامی محبین خرامه فعالیت داشته و آن جا هم مثل سپاه، کارش تدارکات بود. آقامسعود به نقل از خانم شهید گفت: به آقای عباسی می گفتم: شما اون پشت، چای و شربت می دی، غذا درست میکنی و پذیرایی ...
مروری بر زندگی و خاطرات سرباز شهید ابراهیم شریفی
به گزارش ایثار واحد کردستان، شهید ابراهیم شریفی فرزند محمد امین، روز یکم فروردین سال 1342 میان خانواده ای متدین و زحمتکش در روستای گیزمل از توابع شهرستان دیواندره به دنیا آمد. ابراهیم دوران کودکی را در محیط پاک و بی آلایش روستا سپری کرد و با رسیدن به سن شش سالگی برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد و مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و تا پایان دوره راهنمایی به تحصیل ادامه داد و از ...
مادر بزرگم می گفت دست هایم مانند دست های حضرت ابوالفضل (ع) بلند است
. عکس انداختم و برای مادرم فرستادم. حسین معدنی خدابیامرز هم آنجا کنار من بود. مادر بزرگم می گفت دست هایم مانند دست های حضرت ابوالفضل (ع) بلند است باارزش ترین بازیکن قهرمانی باشگاه های آسیا در سال 2002 با بیان خسته نباشی به پهلوانان و قهرمانانی که در ستاد بازسازی عتبات و عالیات مشغول به فعالیت هستند گفت: جا دارد خسته نباشی بگویم به این عزیزانی که برای باسازی مکان ها مقدس زحمت می ...
نذر جامانده های طریق الحسین؛ برای زیر سَر زوار ارباب بی سَر
، گاهی صدای ذکر گفتن هایشان بلندتر می شد و گاهی آهسته تر که فقط خودشان می شنیدند. نزدیک رقیه خانم شدم خداقوت گفتم و لیوان آب خنکی دستش دادم آب را که نوشید سلام بر حسین داد و لبخند زیبایی بر صورتش نشست که مهربانی اش را چندبرابر می کند، خیره به چشمانش نگاه کردم زبانم را تَر کردم بدون هیچ بالا و پایین کردنی گفتم شما اینجا چیکار می کنید؟ اتاق مربعی شکل که دورتا دورش تعدادی زن ...
سرگذشت جوان ناسازگار و پرخاشگری که مداح شد | به خاطر چلوکباب به هیئت می رفتم!
ستارالعیوب بود. ادامه می دهد: هنوز هم هیئت می رفتم اما نه به خاطر عزاداری، به خاطر چلوکباب هیئت! یادم می آید یک روز با بچه ها به هیئت رفتیم؛ غذا تمام شد و به من نرسید. چشمتان روز بد نبیند! آنقدر داد و فریاد کردم و بد و بیراه گفتم که هنوز هم از یادآوری اش عرق شرم می ریزم. سیدعلی غیاثی منبری توانایی بود. از آن آدم های خوب روزگار. دست من را گرفت و گفت تو برای چه به هیئت می آیی؟ من هم با گستاخی ...
دلنوشته زیبای دختر دهه هشتادی برای شهید عجمیان
کردم و گفتم: همه چیز حاضر است. به سمت آشپزخانه آمد، سؤالی ذهنم را مشغول کرده بود، با خودم گفتم برای خرید این همه وسایل حتماً حقوق چند ماهش را داده، اما دلم نیامد که از او بپرسم. او هرسال همه خواهر و برادران را در کنار هم جمع می کرد و به بهانه روز مادر شام درست می کرد. هر سال و هر سال این روال ادامه داشت. شکوفه خواهرم برای روز مادر یک پیراهن دوخته بود و آن ...
دانش آموزی که با دیدن جنایت صدام و ضد انقلاب نتوانست آرام باشد
رسیدگی به مادر صحبت کردم و گفتم یکی از برادرها در تبریز است و یکی در بیجار و من هم دانشجو هستم. این دفعه نرو چون مادرمان بدون پرستار می ماند. اما زکریا گفت: خواهرانم و پدر هستند. من هم برگه 45 روزه تکمیل کرده ام. زیاد طول نمی کشد. خواهش می کنم اجازه بدهید بروم. بعد از کلی حرف زدن مقرر شد این دفعه نرود و تابستان که همه کنار مادر هستیم او به جبهه برود . برادر شهید در ادامه خاطراتش نقل می کند ...
مادر سرباز عراقی خطاب به پسرش: شیرم حرامت باد اگر به اسرای ایرانی آسیب بزنی
. نانوایی هم نداشتیم. خانواده را به ماهشهر منتقل کردیم و خودمان به آبادان برگشتیم.10 آبان 59 و یک روز بعد از اسارت شهید تندگویان من هم به اسارت بعثی ها درآمدم. از راست، نفر دوم ایستاده، الرمادی 6 در آبادان که بودیم، عراقی ها تا پشت بهمن شیر آمده بودند. ما تا ایستگاه 7 رفته بودیم و به ماهم گفتند، خطر دارد نروید ما هم فکر می کردیم خطر همان بمب و خمپاره است و می گفتیم آبادان که پر از ...
دختری که دیگر منتظر بازگشت پیکر پدر نیست
، او در ادامه گفت: بعد از این که در شب چله عازم شد، گفت هر 15 روز به دیدارمان خواهم آمد، اما 45 روز گذشت و او فرصت نکرد برگردد. تماس گرفت که طلبیده شده ایم و بین خانواده ها، قرعه آمدن به نام خانواده او افتاده است، از مدرسه زهرا به سختی اجازه دادند، اما اسرا که کم طاقت شده بود فوراً از مدرسه اش اجازه دادند که به دیدار پدر برود. پنجم بهمن ماه سال 93 بود که عازم شدیم و پس از رسیدن به اتاقی ...
شهید حسین ابوالقاسمی، شرکت در تظاهرات را واجب می دانست
در محدوده شیخ خوش شهید شد. با اینکه دوره سه ماهه او به پایان رسید و به قم بازگشت، بعد از چند روز که در قم بود، باز تصمیم گرفت که به جبهه برود و بعد از بیست و سوم ماه مبارک رمضان باز در بسیج سپاه نام نویسی کرد و به جبهه آبادان اعزام گشت و باز به کوت شیخ رفت و به دیگر رزمندگان پیوست. یکی از رفقای او می گفت: هر موقع که علی می خواست به سنگر برود، غسل شهادت می کرد و روی دیوارها می نوشت ...
روایت مادرانه ها در چهل وششمین دوره مسابقات قرآن کریم
.... وی ادامه می دهد: کسانی که با فرزند در مسابقات شرکت می کردند، دل شوره داشتند که کارشان به تأخیر نیفتد، اما امسال به این افراد توجه ویژه شد و مادرانی که فرزند کمتر از دو سال به همراه داشتند، کارت هدیه ای دریافت کردند. این داور مسابقات قرآن کریم با اشاره به لزوم توجه به فرزندآوری و افزایش جمعیت می گوید: شرکت کنندگانی که با زحمت فراوان با وجود شرایط ویژه بارداری حضور دا ...
هنگام اذان صبح در آغوش مادر به شهادت رسید
ایشان رضایت دادند؟ موقعی که برادرم می خواست به جبهه برود داشت سن 15 سالگی را سپری می کرد. یواش یواش مادر را راضی کرد که رضایت بدهد. ولی مادر راضی نمی شد. یک روز شنیدم که به مادرم گفت: مادر اگر بخواهی با حضرت زینب (س) صبحت کنید چی می گویید؟ می گویی دلم نیامد فرزندم را بفرستم . اینجا بود که رضایت مادر را به سختی گرفت. آن روز برای اولین بار من هم همراه آن ها بودم. پدرم یک جیپ داشت که ...
مثل هاجر ؛ روایت تلخ و شیرین فراق از خانواده
اسباب بازی های ریزودرشت بازی می کرد. سرمای طاقت فرسای دی ماه امان همه را بریده بود. دستم را زیر چانه زده بودم و به بازیاش نگاه می کردم. محمدرضا به تازگی دست به دیوار راه می رفت. در دلم قربان صدقه اش می رفتم. آهی کشیدم. کاش آقا رضا هم بود و این روز ها را می دید. جایش بسیار خالی بود. مادرشوهرم مانند پروانه دور نوه اش می چرخید. به هر بهانه ای او را می بوسید. با زبان کودکانه با پسرم حرف می زد؛ اما در ...
روایتی از خدمات رسانی به زائران پاکستانی در مرز ریمدان
.... محبتی که آن ها را با سختی های فراوان باز هم می آمدند. بعضی چندین روز در راه هستند تا به مرز برسند. سپس چند روز دیگر در ایران حضور دارند. با این که سیل آمده بود و هفتاد درصد پاکستان زیر آب بود و از آن طرف دولت عراق هم گفته بود که پاکستانی ها را راه نمی دهد، اما این زوار، باز هم به عشق امام حسین علیه السلام از تقلا دست نمی کشیدند و تقریبا در هر روز، هزار نفر از مرز ریمدان عبور می کردند ...
بازمانده از کوچ
امام حسین علیه السلام سرش از تنش جدا شود و یک بار هم مثل حضرت عباس علیه السلام دست هایش قطع شود. دوازده سال داشت که عراق به ایران حمله کرد. با تلاش زیاد، خانواده و بسیج را راضی کرده بود تا بعد از گذراندن سه ماه دورۀ آموزشی به جبهه برود و این شد که تمام سال را در جبهه می گذراند و آخِر سال به مدرسه برمی گشت و امتحان می داد. سیکلش را که گرفت، به حوزۀ علمیۀ نهاوند رفت. هم در حوزۀ درس می ...