سعید رضایی چفیه را از دور گردنش باز کرد تا شیشه های دوربین را پاک کند. گرد و غبار انفجارات و دود گوگرد شیشه های دوربین را سیاه کرده بودند. از شدت بمباران روز همچون شب شده بود و چشم، چشم را نمی دید. کمی گوش تیز کرد. صدای زنجیر چرخ تانک ها بود که به گوش می رسید. نزدیک و نزدیک تر می شدند. ...